بهترین وزیباترین شعری که خوندین باحداقل نوشتن یک بیت؟؟

1397/04/24

دوستان عزیز ممنون میشم از همه تون شرکت کنین تا تک بیتی های بیکران از سلاطین شعرفارسی رو بتونیم باهم به اشتراک بزاریم.
خودم که عاشق حضرت مولانا و سعدی و رهی معیری وخاقانی شروانی و…خیلیای دیگه.

من چه غم دارم که ویرانی بود **
زیرِ ویرانی گنج سلطانی بود

7139 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-08-13 12:38:29 +0430 +0430

شیخ کمونیست

مسجد محله مون یه شیخِ نازنین داره

حرفاش آدم رو می گیره، تو صداش اوین داره

تو چاییش نبات می ریزه منبرش شیرین می شه

هممون نئشه می شیم بس که صداش طنین داره

وقتی روضه می خونه نئشگی بالا می زنه

یه شباهتی صداش با داریوش و معین داره

حالا که نئشه شدی وقتشه خون گریه کنی

اشک چشم مؤمنین حکم نفازولین داره

شکمش بزرگه اما پُرِ نورانیته

نورِ ایمان میدونین چقد پروتئین داره!

آدمو یاد نماز میندازه قُطر گردنش

گردنِ کلفتشم حکم ستون دین داره

روی ماه پیشونیش بس که نماز شب می خونه

یه چیزی شبیه لِنت ترمز ماشین داره

با نیگاش ضعیفه ها جون می گیرن قوی می شن

تو سرنگ هر مُژه اش صد سی سی ویتامین داره

رو زمین،زیر زمین،رو قله ها،تو دره ها

حتی این مردِ خدا روی هوا، زمین داره پنجاه و دو سالشه شصت و سه بار حاجی شده

این همه حجو فقط محمدِ امین داره

1 ❤️

2018-08-13 12:41:42 +0430 +0430

ای کاش در دیزی ما باز نمیماند
یا در گربه کمی شرم و حیا بود
ایرج میرزا
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

1 ❤️

2018-08-13 17:49:12 +0430 +0430

عشقست زهر چه آن نشاید مانع

گر عشق نبودی، ننمودی صانع

دانی که حروف عشق را معنی چیست

عین عابد و شین شاکر و قافست قانع

0 ❤️

2018-08-13 18:05:26 +0430 +0430

کدام تکه از شما گم شده‌است

که در مراسم اهداء عضو

با مرور صدایی که روزی از تپش افتاد

زانوهای‌تان را

با شرمساری بغل می‌کنید؟

سراسیمه‌ام

و آسمان را به قصد رویاندن دانه‌ها

ترک می‌گویم

تا پیش از دمیدن چمن‌ها

بمیرم

این عقوبت باران بودن است.

0 ❤️

2018-08-13 18:22:25 +0430 +0430
نقل از: super222 تمام عمر بستیمو شکستیم....به جز بار پشیمانی نبستیم....جوانی را سفر کردیم تا مرگ.....نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

نگاه آشنا در آن همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحلها ندیدند به دوش خستگان باری است دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد عجب یار وفاداری است دنیا
عجب آشفته بازاری است دنیا عجب بیهوده تکراری است دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواری است دنیا
عجب دریای طوفانی است دنیا عجب خواب پریشانی است دنیا
عجب یار وفاداری است دنیا

0 ❤️

2018-08-14 00:44:27 +0430 +0430

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

0 ❤️

2018-08-14 18:01:42 +0430 +0430
نقل از: Anh46
نقل از: 12Arezoyeazad یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتمدر میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

رهي معيري

شعر از حضرت حافظ استاد نه از رهی معیری
بلبل طبعم کنون باشد زتنهایی خموش
عشق را از اشک‌حسرت ترجمانی داشتم

دوست عزیز شعر مالِ رهی معیری
به جلدسوم میتونیدمراجعه کنید،
یه یاد ایامی هم صائب تبریزی داره

ياد ايامي که شور عشق بلبل داشتم
از دل صد پاره داماني پر از گل داشتم
از نسيم شوق هر مو داشت رقصي بر تنم
از پريشاني دل جمعي چو سنبل داشتم
خانه ام بي انتظار خانه پردازي نبود
چشم دايم در ره سيلاب چون پل داشتم
آرزو در سينه ام هرگز نشد مطلق عنان
سد راهي دايم از تيغ تغافل داشتم
من که روشن بود چشم نوبهار از ديدنم
يک چمن خميازه در آغوش چون گل داشتم
روي شرم آلود گل شد سرمه آواز من
ورنه من هم شعله آواز بلبل داشتم
پاي در دامان حيرت داشت رقص گردباد
در بياباني که من سير از توکل داشتم
قطره ام در ابر نيسان داشت آتش زير پا
بس که اميد ترقي در تنزل داشتم
خصم را مغلوب کردن از مروت دور بود
ورنه من غالب حريفي چون تحمل داشتم
مي درد گوهر گريبان صدف را ورنه من
از شرافت ننگ از عرض تجمل داشتم
ربط من صائب به اين بستانسرا امروز نيست
گفتگوها در حريم بيضه با گل داشتم

0 ❤️

2018-08-17 01:24:01 +0430 +0430

به دیدارم بیا هر شب , در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند ,

دلم تنگ است .

بیا ای روشن , ای روشن تر از لبخند .

شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهی ها .
دلم تنگ است .
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها .
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی .
بیا , ای همگناه من درین برزخ , بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا , ای همگناه , اب مهربان با من ,
که اینان زود میپوشند رو در خواب های بی گناهی .
و من میمانم و بیداد و بی خوابی .
در ایوان سرپوشیده متروک ,
شب افتاد ست و در تالاب من دیری ست ,
که در خوابند آن نیلوفد آبی و ماهی ها , پرستوها .
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم .
بیا ای روشنب , اما بپوشان روی , که میترسم تو را خورشید پندارند .
و میترسم همه از خواب بر خیزند .
و میترسم که چشم از خواب بر دارند .
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را . نمیخواهم بداند هیچ کس ما را .
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب ؛ پرستوها که با پرواز و آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی ؛
نمیخواهم بفهمانند بیدارند .
شب افتادست و من تنها و تاریکم .
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند ؛
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی .
بیا ای مهربان با من ! بیا ای یاد مهتابی !

“مهدی اخوان ثالث”

0 ❤️

2018-08-18 12:26:25 +0430 +0430
نقل از: مسافردریایی دلدار به من گفت چراغمگینی درفکرکدامین دلبر سیمینی برخواستمو آیینه به دستش دادم یعنی که در آیینه که رامیبینی

با یار به گلزار شدم رهگذری

بر گل نظری فکندم از بی‌خبری

دلدار به من گفت که شرمت بادا

رخسار من اینجا و تو بر گل نگری

1 ❤️

2018-08-21 11:34:48 +0430 +0430
نقل از: مسافردریایی
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: مسافردریایی دلدار به من گفت چراغمگینی درفکرکدامین دلبر سیمینی برخواستمو آیینه به دستش دادم یعنی که در آیینه که رامیبینی

با یار به گلزار شدم رهگذری

بر گل نظری فکندم از بی‌خبری

دلدار به من گفت که شرمت بادا

رخسار من اینجا و تو بر گل نگری

عالی بود.مرسی

سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

زمزمه‌ای بیار خوش تا بروند ناخوشان

خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر

بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان

سوختگان عشق را دود به سقف می‌رود

وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان

1 ❤️

2018-08-24 03:41:43 +0430 +0430

یک شبی پروانگان جمع آمدند

در مضیفی طالب شمع آمدند

جمله می‌گفتند می‌باید یکی

کو خبر آرد ز مطلوب اندکی

شد یکی پروانه تا قصری ز دور

در فضاء قصر یافت از شمع نور

بازگشت و دفتر خود بازکرد

وصف او بر قدر فهم آغاز کرد

ناقدی کو داشت در جمع مهی

گفت او را نیست از شمع آگهی

شد یکی دیگر گذشت از نور در

خویش را بر شمع زد از دور در

پر زنان در پرتو مطلوب شد

شمع غالب گشت و او مغلوب شد

بازگشت او نیز و مشتی راز گفت

از وصال شمع شرحی باز گفت

ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز

همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز

دیگری برخاست می‌شد مست مست

پای کوبان بر سر آتش نشست

دست درکش کرد با آتش به هم

خویشتن گم کرد با او خوش به هم

چون گرفت آتش ز سر تا پای او

سرخ شد چون آتشی اعضای او

ناقد ایشان چو دید او را ز دور

شمع با خود کرده هم رنگش ز نور

گفت این پروانه در کارست و بس

کس چه داند، این خبر دارست و بس

آنک شد هم بی‌خبر هم بی‌اثر

از میان جمله او دارد خبر

تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان

کی خبر یابی ز جانان یک زمان

هرکه از مویی نشانت باز داد

صد خط اندر خون جانت باز داد

نیست محرم نفس کس این جایگاه

در نگنجد هیچ کس این جایگاه

0 ❤️

2018-08-25 21:07:49 +0430 +0430

ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست، ساقیا امشب مخالف مینوازد تارتو که من مست وخرابم یا که تارت تار نیست

1 ❤️

2018-08-25 22:46:01 +0430 +0430
نقل از: hotstar1980 شعر که زیاده و هنشونم قشنگه

من دو تا شعر رو ( بیت اولش رو البته) تقدیم حضورتون می کنم

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

شعر دوم رباعی معروف رتبعه بنت کعبه که کاملشو می نویسم

عشق او باز اندر اوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند

مخسی دوست خوبم

تاپیکت عالی بود

رابعه بلخی
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند

0 ❤️

2018-08-27 18:27:26 +0430 +0430

گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر ده بدهی تن ندهی باز خراب است
اینبار نه جام است و نه نوشابه،سراب است

2 ❤️

2018-08-28 04:37:01 +0430 +0430

دیشب تورا به خوبی نسب به ماه کردم / تو خوبتر زماهی من اشتباه کردم

1 ❤️

2018-08-28 04:44:46 +0430 +0430

همه جا به بی وفایی مثل اند خوبرویان / تو میان خوبرویان مثلی به بی وفایی

1 ❤️

2018-08-28 05:47:56 +0430 +0430

نزدیک تر بیا...!!

بگذار این شعر را به بهانه آغوشت نصف و نیمه رها کنم...!!

"دلنوشته از خودم"
1 ❤️

2018-08-28 22:20:56 +0430 +0430

یا نکن با فیلبانان مشورت یا خودش دزد بوده یا پدرش

2 ❤️

2018-08-28 22:25:33 +0430 +0430

بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود/پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
صائب تبریزی

3 ❤️

2018-08-31 12:27:50 +0430 +0430

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد

کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد

بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره

برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد

بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم

چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد

0 ❤️

2018-08-31 12:31:17 +0430 +0430

مرا تا جان بود جانان تو باشی

ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز

وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی

به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی

که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان

نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس

مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی

چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

1 ❤️

2018-08-31 13:16:50 +0430 +0430

نقل از: soft_gay میگم چه عجب تو این جفنگ خونه یه آدم فرهیخته پیدا شد!!!

کهنه قماری است غزل ساختن

یک شبه ده قافیه را باختن

دست٬ خراب است چرا سر کنم ؟

آس نشانم بده باور کنم

دست ِ کسی نیست زمین گیری ام

عاشق ِ این آدم ِ زنجیری ام

شعله بکش بر شب ِ تکراری ام

مُرده ی این گونه خود آزاری ام !

اینجا دوستانِ بسیار با سواد و با عشقی هستن نگاه به اسم سایت و محتوایِ بی محتواش نکن به ادماش نگاه کن زهر ترین زاویـــه ی شوکران مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن

تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من

کهنه ترین زخم جوانی من

با تو ام ای شعر به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند

از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد

میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر !

می ترکم چند قدم دور تر !

از همه ی کودکی ام درد ماند

نیم وجب بچه ولگرد ماند

حال مرا از من بیمار پرس

از شب و خاکستر سیگار پرس

2 ❤️

2018-08-31 14:14:27 +0430 +0430

در راه رسیدن به تو گیرم كه بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیــرم كه بمیرم
<><><><><><><><>
یك قطره آبم که در اندیشه دریا
افتــادم و بایـد بپذیرم كه بمیرم
<><><><><><><><>
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنـــگ در آغــوش بگیــرم كه بمیرم
<><><><><><><><>
این كوزه ترك خورد! چه جای نگرانیست
من ساختـــه از خاك كویـــرم كه بمیرم
<><><><><><><><>
خاموش مكن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم كه بمیرم كه بمیرم

3 ❤️

2018-08-31 15:14:57 +0430 +0430

شعر از خودم....

1 ❤️

2018-09-04 02:57:54 +0430 +0430

زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بی گاه شقیقست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده داد بکش
هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از ته دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم

مثل سیگار خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هرچه با من همه کردند از آن بدتر کن

2 ❤️

2018-09-04 03:24:46 +0430 +0430

بعید نیست !
بعید نیست در روزگار فلز عاشقی تندیس شود ،

شعر از مجتبی یاقوتی

1 ❤️

2018-09-04 03:59:13 +0430 +0430

نه تو می مانی،

نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

1 ❤️

2018-09-04 13:31:33 +0430 +0430

دلبرا درد مرا درمان تو باش

عاشقانرا سر توئی سامان تو مباش

درد بی‌درمان مرا در جان ز تست

هم دوای درد بی درمان تو باش

شد دل بریانم از تو داغدار

مرهم داغ دل بریان تو باش

در ره تو جان و دل کردم فدا

مر مرا هم دل تو و مرهم تو باش

دل برفت و جان برفت ایمان برفت

دل تو باش و جان تو باش ایمان تو باش

بی دلانرا دلبر و دلدار تو

عاشقانرا جان تو و جانان تو باش

از سر هر دو جهان برخواستم

فیض را هم این و هم آن تو باش

1 ❤️

2018-09-04 13:41:23 +0430 +0430
نقل از: مسافردریایی ﻧﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ، ﻣﻦ ﺣﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻢ ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻢ ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﻨﻪ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻬﺎﺩ ! ﺳﻴﺐ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺫﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩ ! ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻧﻲ ﮐﻪ ﺯﺍﺩﻡ، ﺑﻨﺪﻩ ﮐﺮﺩ ! ﺣﻮﺭﻳﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺩ ! ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺩﺍﺩ ! ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺮﺩ ! ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻣﻦ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﮐﺮﺩ ! ﺁﺭﻱ، ﺍﻭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﮔﻤﺎﺭﺩ ! ﻫﺮ ﮔﻨﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎﺭﺩ ! ﻧﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ ﻣﻦ ﺣﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻡ ! ﺍﺯ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻢ ! ﺍﺯ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺷﺪﺳﺖ ! ﺑﺲ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺍﺯ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻳﺎﺳﺖ ! ﺍﺯ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻏﻞ ﺩﻳﺮ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ! ﺍﯼ " ﻣﻦ " ! ﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ که ﭼﻮﻥ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺷﺪﻩ ! ﺍﯼ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺗﺮ ﺯ ﻫﺮ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ! ﻧﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ ﻣﻦ ﺣﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻢ ! ﺍﺯ "ﺗﻮ" ﻭ "ﻣﻦ" ﻣﻦ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﻣﻴﮑﻨنم`` L.L

بگذر از نی، من حكايت ميكنم وز جدايی ها شكايت ميكنم ناله های نی ، از آن نی زن است ناله های من ، همه مال من است شرحه شرحه سينه ميخواهی اگر من خودم دارم ، مرو جای دگر اين منم كه رشته هايم پنبه شد جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد چند ساعت ، ساعتم افتاد عقب پاك قاطی شد سحر با نيمه شب يك شبه انگار بگرفتم مرض صبح فردايش زبانم شد عوض آن سلام نازنينم شد «هلو» وآنچه گندم كاشتم ، روييد جو پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد» آب من«واتر» شد و نانم«برد» وای من! حتي پنيرم «چيز» شد است و هستم ، ناگهانی «ايز» شد من كه با آن لهجه و آن فارسی آنچنان خو كرده بودم سال سی من كه بودم آنهمه حاضر جواب من كه بودم نكته ها را فوت آب من كه با شيرين زبانيهای خويش کار خود در هر كجا بردم به پيش آخر عمری ، چو طفلي تازه سال از سخن افتاده بودم ، لال لال كم كمك ،‌ گاهي «هلو» ، گاهي «پيليز» نطق كردم! خرده خرده ، ريز ريز در گرامر همچنان سردرگمم مثل شاگرد كلاس دومم گاه «گود مورنينگ» من جای سلام از سحر تا نيمه شب دارد دوام با در و همسايه هنگام سخن لرزه می افتد به سر تا پای من مي كنم با يك دو تن اهل محل گاهگاهي يك «هلو» رد و بدل گر هوا خوبست يا اين كه بد است گفتگو درباره اش صد در صد است جز هوا ، هر گفتگويی نابجاست اين جماعت ، حرفشان روی هواست بگذر از نی ، من حكايت مي كنم وز جدايی ها شكايت مي كنم نی كجا اين نكته ها آموخته نی كجا داند نيستان سوخته نی كجا از فتنه های شرق و غرب داغ بر دل دارد و تيشه به فرق بشنو از من ، بهترين راوی منم راست خواهی ، هم نی و هم نی زنم سوختند آنها نيستان مرا زير و رو كردند ايران مرا كاش ميماندم در آن محنت سرا تا بسوزانند در آتش مرا تا بسوزانندم و خاكسترم در هم آميزد به خاك كشورم ديدی آخر هر چه رشتم پنبه شد جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد

1 ❤️

2018-09-04 13:41:41 +0430 +0430

سکوت سرشار از سخنان ناگفته اس

و از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیت ما نهفته اس

حقیقت تو و من

1 ❤️

2018-09-04 13:43:40 +0430 +0430

گفتي كه : مي بوسم تو را گفتم تمنا مي كنم

گفتي كه : گر بيند كسي ؟ گفتم كه : حاشا مي كنم

گفتي: ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در ؟

گفتم كه : با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتي كه : تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا

گفتم كه: با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتي : چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام ؟

گفتم كه : من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتي كه : از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند

گفتم كه : با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتي كه : پيوند تو را با نقد هستي مي خرم

گفتم كه : ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتي : اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو؟

گفتم كه: صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتي : گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم

گفتم : ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم

سيمين بهبهاني

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «