دروود دوستان!
همینطور که از اسم تاپیک مشخصه, ایجاد شده تا اگر خاطره ای , مطلبی, سخنی چیزی درمورد ختنه دارید, اینجا بیان کنید که ازش بهره ببریم. 😁
با تشکر 🌹
دردناکش رو یادم نیست شاید 3 یا 4 سالم بود،خیلی بچه بودم، فقط یادمه دامن پام کرده بودن ک خیلی خجالت میکشیدم، برام چنتا اسباببازی گرفته بودن، یکیش یه هواپیما بود که بعدها موجب علاقمندی بنده به صنعت هوانوردی شد :)))
یادمه سالی بود که میرفتم پیش دبستانی!
شش سالم بود, یه روز صب ننه ام داشت اماده ام میکرد و من با خیال اینکه مث هرروز برای رفتن به پیشه نق میزدم, اما بابام گفت امروز نمیری پیش و میخوام باهم بریم جایی!
گفتم کجا?. گفت بریم “سگا” بگیریم ! ?
از اونجایی که یه پسر عمه داشتم که " سگا " داشت, و منم همیشه در حسرتش بودم و بهونه ش رو میگرفتم حسابی خرکیف شده بودم و همراهش رفتم!
اما بجای بازار, رفتیم مطبِ یه دکتر که اون زمان بهش میگفتن “خلیفه”! انقد خوشحال بودم که اصلا نپرسیدم اینجا کجاست و چرا اومدیم…
اول به زور فرستادنم دستشویی, بعد وقتی رفتیم داخل اتاق, دکتر یه شکوپارسِ تیوپی بهم داد و گفت شلوارتو درآر پسرم! ?
آقا ما هم سرخ و سفید شده بودیم , یه نگاهمون به باباهه بود که بینیم اون چی میگه یه نگاهمون به دکتر! آخرش بابام گفت شلوارتو در بیار که دکتر ببینه سالمی, بعد بریم “سگاا” بخریم! اگه سالم نباشی نمیتونی باهاش بازی کنی!
خلاصه مارو با همین جمله خر کردن! هم شلوارمونو در آوردن هم شورتو, هم روی تخت درازمون کردن! خداروشکر چیز دیگه ای نخواستن وگرنه بخاطر سگا میدادیم… ?
دراز کشیده بودم روی تخت. همه چی خوب بود, داشتم شکوپارسمو در آرامش میک میزدم یهو بابام اومد دستامو گرفت, تا اومدم بفهمم چخبره یه پرستارم از پایینِ تخت پاهامو گرفت و فقط دکترو دیدم که امپولو گذاشت سر کیرمو و خالی کرد.
یادم نمیاد که از درد بی هوش شدم یا نه! فقط می دونم موقعی که آمپول رو زد با تمام وجود فریاد کشیدم بعدشم ضعف کردم!
هنوز درد آمپول رو حس میکردم و هنوز داشتم جیغ و داد و اشک میریختم که دیدم دکتر با پنبه بتادین زد, یه چیزی عین سیخ فرو کرد سر کیرم, کشیدش بالا بعد با یه قیچی پوستشو برید و توی کاسه انداخت.
نفسم بالا نمی اومد. درسته که اون لحظه بی حس شده بود و دیگه درد نداشتم اما دیدن اون صحنه ها و همینطور یادآوریِ زدن آمپول, حسابی ترسونده بودم و آروم و قرار نداشتم . هنوز هم تنم میلرزه یادش می افتم. مخصوصا اون آمپول …خدا ازشون نگذره… ? گاهی وقتا کابوسشو میبینم!
اون لُنگ و پارچه ای که پیچیدن دورمون بماند, تازه مصیبت بعدی موقع جیش کردن بود, وقتی قطره قطره میریخت رو زخم, انگار کلِ پوستِ بدنِ ادم ریش ریش میشد…
آخرشم سگا برام نگرفتن… ?
شاید بی حسی زدن بهت ? , هیچ یادت نمیاد کجا بردنت و کی اومد بریدش? ?
شش سالم بود, یه روز صب ننه ام داشت اماده ام میکرد و من با خیال اینکه مث هرروز برای رفتن به پیشه نق میزدم, اما بابام گفت امروز نمیری پیش و میخوام باهم بریم جایی!
گفتم کجا?. گفت بریم “سگا” بگیریم ! ?
از اونجایی که یه پسر عمه داشتم که " سگا " داشت, و منم همیشه در حسرتش بودم و بهونه ش رو میگرفتم حسابی خرکیف شده بودم و همراهش رفتم!
اما بجای بازار, رفتیم مطبِ یه دکتر که اون زمان بهش میگفتن “خلیفه”! انقد خوشحال بودم که اصلا نپرسیدم اینجا کجاست و چرا اومدیم…
اول به زور فرستادنم دستشویی, بعد وقتی رفتیم داخل اتاق, دکتر یه شکوپارسِ تیوپی بهم داد و گفت شلوارتو درآر پسرم! ?
آقا ما هم سرخ و سفید شده بودیم , یه نگاهمون به باباهه بود که بینیم اون چی میگه یه نگاهمون به دکتر! آخرش بابام گفت شلوارتو در بیار که دکتر ببینه سالمی, بعد بریم “سگاا” بخریم! اگه سالم نباشی نمیتونی باهاش بازی کنی!
خلاصه مارو با همین جمله خر کردن! هم شلوارمونو در آوردن هم شورتو, هم روی تخت درازمون کردن! خداروشکر چیز دیگه ای نخواستن وگرنه بخاطر سگا میدادیم… ?
دراز کشیده بودم روی تخت. همه چی خوب بود, داشتم شکوپارسمو در آرامش میک میزدم یهو بابام اومد دستامو گرفت, تا اومدم بفهمم چخبره یه پرستارم از پایینِ تخت پاهامو گرفت و فقط دکترو دیدم که امپولو گذاشت سر کیرمو و خالی کرد.
یادم نمیاد که از درد بی هوش شدم یا نه! فقط می دونم موقعی که آمپول رو زد با تمام وجود فریاد کشیدم بعدشم ضعف کردم!
هنوز درد آمپول رو حس میکردم و هنوز داشتم جیغ و داد و اشک میریختم که دیدم دکتر با پنبه بتادین زد, یه چیزی عین سیخ فرو کرد سر کیرم, کشیدش بالا بعد با یه قیچی پوستشو برید و توی کاسه انداخت.
نفسم بالا نمی اومد. درسته که اون لحظه بی حس شده بود و دیگه درد نداشتم اما دیدن اون صحنه ها و همینطور یادآوریِ زدن آمپول, حسابی ترسونده بودم و آروم و قرار نداشتم . هنوز هم تنم میلرزه یادش می افتم. مخصوصا اون آمپول …خدا ازشون نگذره… ? گاهی وقتا کابوسشو میبینم!
اون لُنگ و پارچه ای که پیچیدن دورمون بماند, تازه مصیبت بعدی موقع جیش کردن بود, وقتی قطره قطره میریخت رو زخم, انگار کلِ پوستِ بدنِ ادم ریش ریش میشد…
آخرشم سگا برام نگرفتن… ?
خیلی خوب بود D:
شش سالم بود, یه روز صب ننه ام داشت اماده ام میکرد و من با خیال اینکه مث هرروز برای رفتن به پیشه نق میزدم, اما بابام گفت امروز نمیری پیش و میخوام باهم بریم جایی!
گفتم کجا?. گفت بریم “سگا” بگیریم ! ?
از اونجایی که یه پسر عمه داشتم که " سگا " داشت, و منم همیشه در حسرتش بودم و بهونه ش رو میگرفتم حسابی خرکیف شده بودم و همراهش رفتم!
اما بجای بازار, رفتیم مطبِ یه دکتر که اون زمان بهش میگفتن “خلیفه”! انقد خوشحال بودم که اصلا نپرسیدم اینجا کجاست و چرا اومدیم…
اول به زور فرستادنم دستشویی, بعد وقتی رفتیم داخل اتاق, دکتر یه شکوپارسِ تیوپی بهم داد و گفت شلوارتو درآر پسرم! ?
آقا ما هم سرخ و سفید شده بودیم , یه نگاهمون به باباهه بود که بینیم اون چی میگه یه نگاهمون به دکتر! آخرش بابام گفت شلوارتو در بیار که دکتر ببینه سالمی, بعد بریم “سگاا” بخریم! اگه سالم نباشی نمیتونی باهاش بازی کنی!
خلاصه مارو با همین جمله خر کردن! هم شلوارمونو در آوردن هم شورتو, هم روی تخت درازمون کردن! خداروشکر چیز دیگه ای نخواستن وگرنه بخاطر سگا میدادیم… ?
دراز کشیده بودم روی تخت. همه چی خوب بود, داشتم شکوپارسمو در آرامش میک میزدم یهو بابام اومد دستامو گرفت, تا اومدم بفهمم چخبره یه پرستارم از پایینِ تخت پاهامو گرفت و فقط دکترو دیدم که امپولو گذاشت سر کیرمو و خالی کرد.
یادم نمیاد که از درد بی هوش شدم یا نه! فقط می دونم موقعی که آمپول رو زد با تمام وجود فریاد کشیدم بعدشم ضعف کردم!
هنوز درد آمپول رو حس میکردم و هنوز داشتم جیغ و داد و اشک میریختم که دیدم دکتر با پنبه بتادین زد, یه چیزی عین سیخ فرو کرد سر کیرم, کشیدش بالا بعد با یه قیچی پوستشو برید و توی کاسه انداخت.
نفسم بالا نمی اومد. درسته که اون لحظه بی حس شده بود و دیگه درد نداشتم اما دیدن اون صحنه ها و همینطور یادآوریِ زدن آمپول, حسابی ترسونده بودم و آروم و قرار نداشتم . هنوز هم تنم میلرزه یادش می افتم. مخصوصا اون آمپول …خدا ازشون نگذره… ? گاهی وقتا کابوسشو میبینم!
اون لُنگ و پارچه ای که پیچیدن دورمون بماند, تازه مصیبت بعدی موقع جیش کردن بود, وقتی قطره قطره میریخت رو زخم, انگار کلِ پوستِ بدنِ ادم ریش ریش میشد…
آخرشم سگا برام نگرفتن… ?
جمله آخر دردناک بود
بخاطر همین جمله آخر روحم بیمار شد 🙄
شما هم درعوض هرماه پریود میشین, ما همون یبار بود کندن انداختن دور ?
شاید بی حسی زدن بهت ? , هیچ یادت نمیاد کجا بردنت و کی اومد بریدش? ?
اونشو نمیدونم،
ی دکتر لاغر کچل ریش پرفسوری عینکی بود، دقیفا قیافه دکترا.
ی چیز دیگه یادم اومد، رفتم دشویی،فسفلی بودم روی سنگ دشویی و فرنگی جام نمیشد، همون کف دشویی جیش میکردم، ی قطره خون افتاد… ترسیدم، داد زدم ماماااان این چرا خون میاد!
شاید بی حسی زدن بهت ? , هیچ یادت نمیاد کجا بردنت و کی اومد بریدش? ?
اونشو نمیدونم،
ی دکتر لاغر کچل ریش پرفسوری عینکی بود، دقیفا قیافه دکترا.
ی چیز دیگه یادم اومد، رفتم دشویی،فسفلی بودم روی سنگ دشویی و فرنگی جام نمیشد، همون کف دشویی جیش میکردم، ی قطره خون افتاد… ترسیدم، داد زدم ماماااان این چرا خون میاد!
اووف سوزشش رو بگو, یادته چیا برات کادو اوردن? ?
چند سالت بود?
شش سالم بود, یه روز صب ننه ام داشت اماده ام میکرد و من با خیال اینکه مث هرروز برای رفتن به پیشه نق میزدم, اما بابام گفت امروز نمیری پیش و میخوام باهم بریم جایی!
گفتم کجا?. گفت بریم “سگا” بگیریم ! ?
از اونجایی که یه پسر عمه داشتم که " سگا " داشت, و منم همیشه در حسرتش بودم و بهونه ش رو میگرفتم حسابی خرکیف شده بودم و همراهش رفتم!
اما بجای بازار, رفتیم مطبِ یه دکتر که اون زمان بهش میگفتن “خلیفه”! انقد خوشحال بودم که اصلا نپرسیدم اینجا کجاست و چرا اومدیم…
اول به زور فرستادنم دستشویی, بعد وقتی رفتیم داخل اتاق, دکتر یه شکوپارسِ تیوپی بهم داد و گفت شلوارتو درآر پسرم! ?
آقا ما هم سرخ و سفید شده بودیم , یه نگاهمون به باباهه بود که بینیم اون چی میگه یه نگاهمون به دکتر! آخرش بابام گفت شلوارتو در بیار که دکتر ببینه سالمی, بعد بریم “سگاا” بخریم! اگه سالم نباشی نمیتونی باهاش بازی کنی!
خلاصه مارو با همین جمله خر کردن! هم شلوارمونو در آوردن هم شورتو, هم روی تخت درازمون کردن! خداروشکر چیز دیگه ای نخواستن وگرنه بخاطر سگا میدادیم… ?
دراز کشیده بودم روی تخت. همه چی خوب بود, داشتم شکوپارسمو در آرامش میک میزدم یهو بابام اومد دستامو گرفت, تا اومدم بفهمم چخبره یه پرستارم از پایینِ تخت پاهامو گرفت و فقط دکترو دیدم که امپولو گذاشت سر کیرمو و خالی کرد.
یادم نمیاد که از درد بی هوش شدم یا نه! فقط می دونم موقعی که آمپول رو زد با تمام وجود فریاد کشیدم بعدشم ضعف کردم!
هنوز درد آمپول رو حس میکردم و هنوز داشتم جیغ و داد و اشک میریختم که دیدم دکتر با پنبه بتادین زد, یه چیزی عین سیخ فرو کرد سر کیرم, کشیدش بالا بعد با یه قیچی پوستشو برید و توی کاسه انداخت.
نفسم بالا نمی اومد. درسته که اون لحظه بی حس شده بود و دیگه درد نداشتم اما دیدن اون صحنه ها و همینطور یادآوریِ زدن آمپول, حسابی ترسونده بودم و آروم و قرار نداشتم . هنوز هم تنم میلرزه یادش می افتم. مخصوصا اون آمپول …خدا ازشون نگذره… ? گاهی وقتا کابوسشو میبینم!
اون لُنگ و پارچه ای که پیچیدن دورمون بماند, تازه مصیبت بعدی موقع جیش کردن بود, وقتی قطره قطره میریخت رو زخم, انگار کلِ پوستِ بدنِ ادم ریش ریش میشد…
آخرشم سگا برام نگرفتن… ?
چقدر دیییر الان بچه ها رو زودتر ختنه میکنن میره پی کارش انقدرم مصیبت نمیکشن!! واااای:(الهیییی...مظلوم
داداششم تقریبا هفت هشت ساله بود که ختنه شد, بابام میگفت دلم نمیومد, گذاشتم بزرگ شین تحمل درد داشته باشین ?
چه کاریه اخه پدر من?
چند سالت بود?
قبل 2بود دقیق یادم نیست
ولی یه عمل فتخ داشتم 4-5سالگی دقیقا یادمه خعلی کیری بود-_-
اووف اووف همون فتق دیگه?
کجات دراومده بود?
این بابا مامانامون خاره مارو گاییدن با ختنه اگه یکم تحقیق کنید ختنه شدن تا حده زیادی لزت سکسو کم میکنه یعنی اونا که ختنه نیستن بیشتر حال میکنن رو راست بگم وقطی میتپونی تو کسو کون کیرت بیشتر حال میاد از قدیم گفتن هر چیزی طبیعیش خوبه اما خوب دیگه چاره ای نیست :(
شما هم درعوض هرماه پریود میشین, ما همون یبار بود کندن انداختن دور ?
پریود دردسری نداره که : / روزه اول ژلوفن. روزه دوم مفنامیک اسید…
روزه بعدیم از کون میدید خال میکنید ?
وااااا
عمه هات کیر دارن؟
نه بابام اینا کوردن اونا هم رسمشون اینه دخترا رو ختنه میکنن نمیدونم کجاشونو میبرن فک کنم کلیتوریسو میبرن
افرادی که ختنه شدن کمتر احتمال مبتلا شدن به بیماری های مقاربتی دارن؛)
لذت کمتر داشتن بهتر از کلا لذت نداشتنه
از اون لحاظ اره چون زیره پوسته نوک کیر میکروب حمع میشه البته اگه تمیز باشه نه اما من شنیدم دخترام با کیره ختنه نشده بیشتر حال میکنن نظرتون چیه خانم ها ؟
خب توهم برو اون کاکتوستو یکم هرس کن همرو زخمی کردی تو سایت عه 🙄
چرا منبع لذتمو به فاک بدم :(
وااااا
عمه هات کیر دارن؟
نه بابام اینا کوردن اونا هم رسمشون اینه دخترا رو ختنه میکنم نمیدونم کجاشونو میبرن فک کنم کلیتوریسو میبرن
وااااااااا
مگه میشه؟
بعد زشت نمیشه؟ناقص نمیشن؟حالشون خوبه الان؟
بیچاره ها:(
فک کنم با لذت زن مخالفن خواهرمم میخواستن ختنه کنن مامانم نذاشته بود (dash)
فقط میخواستی منو ضایع کنی دیگه؟:-D
نه بابا… جدی گفتم… ختنه نشدم ?
خخخخخخ… به به بالاخره یه جاهاییم ما میخندیم اقایون درد میکشن
فقط میخواستی منو ضایع کنی دیگه؟:-D
نه بابا… جدی گفتم… ختنه نشدم ?
همزمان با این که گفتم اینجا ایرانه،همه ختنه شدن،یهو اومدی اعلام حضور کردی قهوه ای شدم:-D
پوکیدمممم 🙄
وااااا
عمه هات کیر دارن؟
نه بابام اینا کوردن اونا هم رسمشون اینه دخترا رو ختنه میکنن نمیدونم کجاشونو میبرن فک کنم کلیتوریسو میبرن
آره،یبار تو bbc دیدم، از کشورای مسلمون آفریقا بود، جنوب ایران هم بعضی جاها انجام میدن،
میگن حکمتش اینه دختر خودارضایی نکنه،
شانس آوردیم همچین فکری درباره پسرا نمیکنن، کلا میبریدن مینداختن جلو سگ
حدود 4 سالم بود. رفتیم دکتر و من از همه جا بی خبر. خیلی اون روز شلوغ بود. من تو بغل همسايمون بودم و يدونه از این بیسکوییت باغ وحشی ها دستم بود. بابام هم رفته بود کارهای حساب داری رو انجام بده. خلاصه خوابوندن رو تخت و یکی دو تا آمپول و باقی ماجرا. از اون روز خیلی چیزی یادم نیست. چون دکتر بهم آرامبخش زده بود و خواب رفتم. اما وای از اون بعد از ظهری که از خواب بیدار شدم… چشامو باز کردم و دیدیم مادربزرگم بالای سرم داره شعر میخونه و بقیه زنهای فامیل هم دورم نشستن و منم خوابیده و یه دامن پامه و اونم دادن بالا و ملت زل زدن به شومبولم ( البته الان صداش میکنن سالار!) کلا اگه تو زندگیم دو سه بار خواسته باشم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه یکیش همون روز بوده. خلاصه از یکی دو روز بعدش راه افتادیم و یواش یواش با دامن راه می رفتیم و همش به فکر مرحلهء دومش بودم! چون در لول های بالای دکتر بازی شلوار دخترهای فامیل رو کشیده بودیم پایین و چشممشان به جمال کس روشن شده بود، فکر میکردم مرحلهء دوم ختنه مال ما رو دیگه کامل میبرن و میشیم عین دخترا!!!
خلاصه جز یه درد چند روزه و سوزش سرش که بعدا خوب شد دیگه ملالی نبود جز دوری شما. اما برای ختنهء پسرم تو همون 4 ماهگی اقدام کردیم و چون شومبولش به خودم رفته بود قشنگ تو دست بود و دکتر کارش رو انجام داد! البته چون نمیتونم اشک بچه ام رو ببینم من بیرون اتاق ایستادم و یکی از آشناها رو فرستادم داخل. خلاصه اینکه ختنه قسمت جدا نشدنی زندگی ما پسراست.
شش سالم بود, یه روز صب ننه ام داشت اماده ام میکرد و من با خیال اینکه مث هرروز برای رفتن به پیشه نق میزدم, اما بابام گفت امروز نمیری پیش و میخوام باهم بریم جایی!
گفتم کجا?. گفت بریم “سگا” بگیریم ! ?
از اونجایی که یه پسر عمه داشتم که " سگا " داشت, و منم همیشه در حسرتش بودم و بهونه ش رو میگرفتم حسابی خرکیف شده بودم و همراهش رفتم!
اما بجای بازار, رفتیم مطبِ یه دکتر که اون زمان بهش میگفتن “خلیفه”! انقد خوشحال بودم که اصلا نپرسیدم اینجا کجاست و چرا اومدیم…
اول به زور فرستادنم دستشویی, بعد وقتی رفتیم داخل اتاق, دکتر یه شکوپارسِ تیوپی بهم داد و گفت شلوارتو درآر پسرم! ?
آقا ما هم سرخ و سفید شده بودیم , یه نگاهمون به باباهه بود که بینیم اون چی میگه یه نگاهمون به دکتر! آخرش بابام گفت شلوارتو در بیار که دکتر ببینه سالمی, بعد بریم “سگاا” بخریم! اگه سالم نباشی نمیتونی باهاش بازی کنی!
خلاصه مارو با همین جمله خر کردن! هم شلوارمونو در آوردن هم شورتو, هم روی تخت درازمون کردن! خداروشکر چیز دیگه ای نخواستن وگرنه بخاطر سگا میدادیم… ?
دراز کشیده بودم روی تخت. همه چی خوب بود, داشتم شکوپارسمو در آرامش میک میزدم یهو بابام اومد دستامو گرفت, تا اومدم بفهمم چخبره یه پرستارم از پایینِ تخت پاهامو گرفت و فقط دکترو دیدم که امپولو گذاشت سر کیرمو و خالی کرد.
یادم نمیاد که از درد بی هوش شدم یا نه! فقط می دونم موقعی که آمپول رو زد با تمام وجود فریاد کشیدم بعدشم ضعف کردم!
هنوز درد آمپول رو حس میکردم و هنوز داشتم جیغ و داد و اشک میریختم که دیدم دکتر با پنبه بتادین زد, یه چیزی عین سیخ فرو کرد سر کیرم, کشیدش بالا بعد با یه قیچی پوستشو برید و توی کاسه انداخت.
نفسم بالا نمی اومد. درسته که اون لحظه بی حس شده بود و دیگه درد نداشتم اما دیدن اون صحنه ها و همینطور یادآوریِ زدن آمپول, حسابی ترسونده بودم و آروم و قرار نداشتم . هنوز هم تنم میلرزه یادش می افتم. مخصوصا اون آمپول …خدا ازشون نگذره… ? گاهی وقتا کابوسشو میبینم!
اون لُنگ و پارچه ای که پیچیدن دورمون بماند, تازه مصیبت بعدی موقع جیش کردن بود, وقتی قطره قطره میریخت رو زخم, انگار کلِ پوستِ بدنِ ادم ریش ریش میشد…
آخرشم سگا برام نگرفتن… ?
*** خندیدیم خندیدیم جمله آخرت تر زد به حالمون ***
فقط میخواستی منو ضایع کنی دیگه؟:-D
نه بابا… جدی گفتم… ختنه نشدم ?
همزمان با این که گفتم اینجا ایرانه،همه ختنه شدن،یهو اومدی اعلام حضور کردی قهوه ای شدم:-D
مخلصیم ?
اینجا رسمه بچه هارو وقتی ۱۰روزشونه ختنه میکنن واس همین هیچی یادم نیست ولی ناموسا دم دکتره گرم خوب ختنه کرد ? بعضی رفیقا هنوزم که هنوزه خارمادر دکتری که ختنشون کردو فحش میدن چون بد جوش خوردن پوست هم باعث کج شدن میشه هم سرش واقعا کیری میشه :(
فقط میخواستی منو ضایع کنی دیگه؟:-D
نه بابا… جدی گفتم… ختنه نشدم ?
همزمان با این که گفتم اینجا ایرانه،همه ختنه شدن،یهو اومدی اعلام حضور کردی قهوه ای شدم:-D
پوکیدمممم 🙄
والا
تففففف تو این شانس!!
تو عمرم هیچوقت اینجوری حس کیر شدگی نداشتم:-D
بد جور خوردیا 🙄
وااااا
عمه هات کیر دارن؟
نه بابام اینا کوردن اونا هم رسمشون اینه دخترا رو ختنه میکنن نمیدونم کجاشونو میبرن فک کنم کلیتوریسو میبرن
ننه منم کورد سنندجه, ندیدم بگه دختراشونو ختنه میکردن
این بابا مامانامون خاره مارو گاییدن با ختنه اگه یکم تحقیق کنید ختنه شدن تا حده زیادی لزت سکسو کم میکنه یعنی اونا که ختنه نیستن بیشتر حال میکنن رو راست بگم وقطی میتپونی تو کسو کون کیرت بیشتر حال میاد از قدیم گفتن هر چیزی طبیعیش خوبه اما خوب دیگه چاره ای نیست :(
ولی خود عمل ختنه جدای از اینا, فواید زیادی داره