با سلام
يه سري داستانها و مطالب كوتاه متفرقه داشتم كه از سايتهاي مختلف به مرور جمع كردم و الان هوس كردم ه تعداديشو بذارم اينجا و توصيه ميكنم حتما بخونين چون احتمالا بتونين از توشون مطالب به درد بخوري در بيارين. در ضمن كسي هم اگه تو آرشيوش مطلب به درد بخوري داره ممنون ميشم اينجا بذاره تا بقيه هم استفاده كنن
-پیرمردی از مال دنیا چهار بز داشت. هر روز بزها را به صحرا میبرد و با فروش شیرِ آنها، نانی برای خود و همسر نابینایش تهیه میکرد. جوانکی یکدست، شبی دو تا از بزهای پیرمرد را دزدید و برای فروش راهی شهر شد. سحرگاه که پیرمرد به سراغ بزها رفت و دید نیمی از داراییش را برده اند، سکته کرد و مرد.
جوانک نرسیده به شهر توسط مردان کدخدا دست گیر شد .
یکی گفت: مجازات دزدی قطع دست است . باید دست این دزد را ببریم تا عبرتی باشد برای دیگران.
دیگری گفت: پارسال که خروس من را دزدید کدخدا یک دستش را برید.
کدخدا گفت : باید اعدامش کنیم . دزدی او سبب مرگ پیرمرد شد . او قاتل است و سزای قتل ، مرگ است.
پیرزنِ نابینا گفت: پارسال چوپانِ کدخدا خوابش برد و گلهی گوسفندان کدخدا محصول زمین این جوان را چریدند.
کدخدا بهانه کرد که زمینت حفاظ نداشت! . کودکانش گرسنه ماندند و گوسفندان کد خدا سیر بخوردند. خروسی دزدید، یک دستش بریدید و با کودکان گرسنه رهایش کردید.
اینک بزهای من ربوده و شوی من کشته . قصاص او برای من نه شوی میشود و نه نان . او را به من واگذارید.
رو به دزد کرد و گفت:
بزها را به صحرا ببر . شیر آنها را بفروش و نانی بخر. با هم میخوریم.
[quote=ماندانا13941394]خیلی قشنگه مرسی ادامه بدین.[/quote]
دوست عزيز
اي کاش بودن که ادامه ميدادن
شما هم اگه داستاني داريد بزاريد تا همه بهرهمند بشيم ok .
[quote=parviz_parviz]
sad [/quote]
شما چرا ناراحني پس؟ ? .
[quote=ترومن][quote=parviz_parviz]
sad [/quote]
شما چرا ناراحني پس؟ ? .[/quote]
یا دوستانی افتادم که حتی اسمشون رو هم نباید تو این سایت بیاریم.جاشون خالی.
مردان و زنان نیک و با فرهنگی بودن. sad
[quote=parviz_parviz]
یا دوستانی افتادم که حتی اسمشون رو هم نباید تو این سایت بیاریم.جاشون خالی.
مردان و زنان نیک و با فرهنگی بودن. sad [/quote]
به هرحال اتفاقاتي بود که افتاد و کاريش هم نميشه کرد.
همين معدود يادگاريهاشون هم غنيمتيه براي کاربراي دوزاريه اينجا lol
البته اکثريتو گفتماااا؛ نه خودمون چند نفر که به تعداد انگشتان دو دست هم نميرسيم!
[quote=ترومن][quote=parviz_parviz]
یا دوستانی افتادم که حتی اسمشون رو هم نباید تو این سایت بیاریم.جاشون خالی.
مردان و زنان نیک و با فرهنگی بودن. sad [/quote]
به هرحال اتفاقاتي بود که افتاد و کاريش هم نميشه کرد.
همين معدود يادگاريهاشون هم غنيمتيه براي کاربراي دوزاريه اينجا lol
البته اکثريتو گفتماااا؛ نه خودمون چند نفر که به تعداد انگشتان دو دست هم نميرسيم![/quote]
[quote=jack.sparr0w]
[/quote]
help چرا آخه؟ dash1 مگه چَکّار کردم؟ blum3
الان خود بهرام مياد ميگه دارين تو تاپيک من خاله زنک بازي در ميارين؟ aggressive ? .
[quote=jack.sparr0w]کووووووووووووووووو…کشششششششششششششششششششش ? [/quote]
ROFL اي
خب بزار تا خود بهرام نيومده و اينجوري دخلمو نياورده lol يه داستان توووووووپ بزارم اينجا ok .
مرد برای فرار به كوچهاي دويد، ولی بن بست بود.
خود را در خانهاي انداخت، زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چيزي
ميشست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسيد و بچه اش سِقط شد.!
صاحبِ خانه نيز با صاحب خر همراه شد.
مردِ گريزان برروی بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فرود
آمد كه درآن طبيبي خانه داشت.
جواني پدر بيمارش رادر انتظار نوبت در سايۀ ديوار خوابانده بود؛
مرد بر آن پيرمرد بيمار افتاد، چنان كه بيمار در جا مُرد.!
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد.!
مَرد، به هنگام فرار، در سر پيچ كوچه بايهودی رهگذر سينه به سينه شد و او
را به زمين انداخت . تکه چوبی در چشم يهودی رفت و كورش كرد.
او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست!
مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود رابه خانۀ قاضي رساند كه پناهم ده و
قاضي در آن ساعت با زن شاكي خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ
رسوايي را در طرفداري از او يافت،!
و وقتی از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به داخل خواند.
نخست از يهودی پرسيد: یهودی گفت:
اين مسلمان يک چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم.
قاضي گفت : دَيه مسلمان بر يهودی نصف بيشتر نيست. بايد آن چشم ديگرت را
نيز نابينا كند تا بتوان از او يک چشم گرفت! وقتی يهودي سود خود را در
انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكوم شد!!
جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من
افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام…
قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش زندگی بيمار نصف ارزش شخص سالم است…
حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بخوابانیم و تو بر او
فرود آيي، طوری كه يک نيمه ی جانش را بگیري! جوان صلاح دید که گذشت کند،
اما به سي دينار جريمه، بخاطرشكايت بيمورد محكوم شد!
چون نوبت به شوهر آن زن رسيد كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی
هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد.
حال ميتوان آن زن را به حلال درعقد ازدواج اين مرد درآورد تا كودکِ از
دست رفته را جبران كند.!!
برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال ميكرد، كه ناگاه
صاحب خر برخاست و به طرف در دويد… قاضي فریاد زد : هي! بايست كه اكنون
نوبت توست!..
صاحب خر همچنان كه ميدوید فرياد زد: من شكايتي ندارم. می روم مرداني
بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت…!!!
" کتاب کوچه، احمد شاملو"
…م … ا … ن …ی… خیلی بدش میامد از خاله زنک بازی.گاهی قاطی میکرد میگفت میرم از سایت.ازفرداشب بشینین تایپک های عکس کیرم.عکس کونم رو نگاه کنین و نظر بدین. *?
داداش جمعی که دور هم جمع بشن تایپیک برام مهم نیس دیشب دوستان اومدن از شوقشون زدیم تو فاز صحبت کل تایپیکم فدای یه تار موی دوستام که میخان شاد بشن .
صاحب تایپیکم همیشه بزرگوار بوده و بمن یکی نهایت ارادت منم سو استفاده گر ?
دور و بر ما پر شده از این گونه آدم هایی که محتاج نان شبشون هستند.افرادی مثل ما که خودمان هشتمان گروی نه مان است چه کاری می توانیم انجام بدهیم؟؟
[quote=bahram_hot20]سلام
اصلا نه قصد بحث با اين مجنون رو دارم نه دعوا، حداقل تو اين تاپيك. مخصوصا كه ميدونم براي به گند كشيدن تاپيك دعواي يه تاپيك ديگه رو وارد اينجا كرده.
اين شخص كه هيچ وقت نفهميدم دختره يا پسر هر نظري در مورد من داشته باشه واقعا برام بي ارزشه ولي به احترام بقيه كاربرها شرح ماوقع رو مينويسم و البته سعي ميكنم مختصر مفيد باشه.
اين شخص همون رواني هست كه خيليا به اسم دختر ايراني ميشناسنش و اولين بار با اين كاربريش چند ماه پيش تو صفحه 9 تاپيكي كه لينكش تو امضام هست به عنوان يه خانوم مطلقه يه پستي گذاشت و منم محترمانه جوابشو دادم و بعد يه مدت ديدم يه تاپيكي زده به اين مضمون كه يه بازاريه و پول كلاني ازش برده بودن كه به كمك يه رمال پيدا كرده و داشت براي رمال تبليغ ميكرد و كلي هم مشتري پيدا كرده بود (ظاهرا) و منم اومدم كپي پستي كه تو تاپيك من به عنوان خانوم گذاشته بود رو تو اون تاپيك خودش گذاشتم و پته اش ريخت رو آب و اين كه ديد دستش رو شده شروع كرد فحش و دري وري گفتن و اينكه من توليد كننده شيشه هستم و … و نوچه هامو ميفرستم دست بسته بيارنتون پيشم و … از اين خزعبلات كه تو فيلما ميگن. كه من همونجا هم گفتم آقا من راضي به زحمت نوچه هاتون نيستم، شما آدرستو يا تو خصوصي يا تو ايميلم برام بفرست اگه تا فردا ظهر بالا سرت واينستاده بودم از خودت بي ناموسترم كه خوب نه آدرسي اومد نه نوچه اي.
ديگه از اين شخص خبري نداشتم تا اينكه يه ديوونه ديگه اي اخيرا تاپيك زده به عنوان روشهاي از راه به در كردن دختران … كه اونجا عكس يه آلت مردونه رو رو عكس قرآن فتوشاپ كرده بود و منم بهش اعتراض كرده بودم و در ادامه اش من اين پست زير رو گذاشتم:
جميع مفقودين برگشتن
[quote=آیت الله جونور]بازم این نازی کسخل برگشت[/quote]
من ميگم خودشه افه چوسان بچه با كلاس برميداره و خير مقدم ميگه به من Smile)
حالا از اون جالبتر هم xhastxnist هست كه به عبارتي همون دختر ايراني خودمونه كه بعده اون تاپيك فالگيرش كه قرار شد نوچه هاشو بفرسته چندتا از بچه هاي سايتو كت بسته ببرن پيشش غيب شده بود و الان اونم ظهور كرد.
بزرگترين زرنگي درستي و صداقته (امام خودم)
راه در جهان يكي است و آن راه راستي است.
دو كلام حرف منطقي درباره سكس گروهي :
بقيه اش ديگه چون طولاني بود اينجا كپي نكردم و اگه كسي كنجكاو بود ميتونه تو تاپيك همين شخص دنبال كنه.
آقا يا خانوم xhastxnist ، اولا من تا حالا حتي يك بار كسي رو به كسي گزارش ندادم، نميگم كار اشتباهيه ولي با مزاج من سازگار نيست و با كسي مشكل داشته باشم وجودشو دارم خودم حلش كنم
دوما تو اين تاپيك بعد اين هر كاري بكني ، هر چي بگي من هيچ جوابي به تو نخواهم داد، خيالت راحت.
اگر قرار باشد به طرف هر سگي كه پارس ميكند سنگي پرتاب كني هرگز به مقصد نخواهي رسيد
لاورنس استرن[/quote]
.عزیزم سگ واق واق میکنه…نه پارس…چرا شما این حرف عربهای مهاجم به ایران رو تکرار میکنید…
.
.
. . … بنی ادم رو اعصاب یکدیگرند…که بخاطر10شاهی بهم میپرند…
[quote=shahram6][quote=bahram_hot20]سلام
اصلا نه قصد بحث با اين مجنون رو دارم نه دعوا، حداقل تو اين تاپيك. مخصوصا كه ميدونم براي به گند كشيدن تاپيك دعواي يه تاپيك ديگه رو وارد اينجا كرده.
اين شخص كه هيچ وقت نفهميدم دختره يا پسر هر نظري در مورد من داشته باشه واقعا برام بي ارزشه ولي به احترام بقيه كاربرها شرح ماوقع رو مينويسم و البته سعي ميكنم مختصر مفيد باشه.
اين شخص همون رواني هست كه خيليا به اسم دختر ايراني ميشناسنش و اولين بار با اين كاربريش چند ماه پيش تو صفحه 9 تاپيكي كه لينكش تو امضام هست به عنوان يه خانوم مطلقه يه پستي گذاشت و منم محترمانه جوابشو دادم و بعد يه مدت ديدم يه تاپيكي زده به اين مضمون كه يه بازاريه و پول كلاني ازش برده بودن كه به كمك يه رمال پيدا كرده و داشت براي رمال تبليغ ميكرد و كلي هم مشتري پيدا كرده بود (ظاهرا) و منم اومدم كپي پستي كه تو تاپيك من به عنوان خانوم گذاشته بود رو تو اون تاپيك خودش گذاشتم و پته اش ريخت رو آب و اين كه ديد دستش رو شده شروع كرد فحش و دري وري گفتن و اينكه من توليد كننده شيشه هستم و … و نوچه هامو ميفرستم دست بسته بيارنتون پيشم و … از اين خزعبلات كه تو فيلما ميگن. كه من همونجا هم گفتم آقا من راضي به زحمت نوچه هاتون نيستم، شما آدرستو يا تو خصوصي يا تو ايميلم برام بفرست اگه تا فردا ظهر بالا سرت واينستاده بودم از خودت بي ناموسترم كه خوب نه آدرسي اومد نه نوچه اي.
ديگه از اين شخص خبري نداشتم تا اينكه يه ديوونه ديگه اي اخيرا تاپيك زده به عنوان روشهاي از راه به در كردن دختران … كه اونجا عكس يه آلت مردونه رو رو عكس قرآن فتوشاپ كرده بود و منم بهش اعتراض كرده بودم و در ادامه اش من اين پست زير رو گذاشتم:
جميع مفقودين برگشتن
[quote=آیت الله جونور]بازم این نازی کسخل برگشت[/quote]
من ميگم خودشه افه چوسان بچه با كلاس برميداره و خير مقدم ميگه به من Smile)
حالا از اون جالبتر هم xhastxnist هست كه به عبارتي همون دختر ايراني خودمونه كه بعده اون تاپيك فالگيرش كه قرار شد نوچه هاشو بفرسته چندتا از بچه هاي سايتو كت بسته ببرن پيشش غيب شده بود و الان اونم ظهور كرد.
بزرگترين زرنگي درستي و صداقته (امام خودم)
راه در جهان يكي است و آن راه راستي است.
دو كلام حرف منطقي درباره سكس گروهي :
بقيه اش ديگه چون طولاني بود اينجا كپي نكردم و اگه كسي كنجكاو بود ميتونه تو تاپيك همين شخص دنبال كنه.
آقا يا خانوم xhastxnist ، اولا من تا حالا حتي يك بار كسي رو به كسي گزارش ندادم، نميگم كار اشتباهيه ولي با مزاج من سازگار نيست و با كسي مشكل داشته باشم وجودشو دارم خودم حلش كنم
دوما تو اين تاپيك بعد اين هر كاري بكني ، هر چي بگي من هيچ جوابي به تو نخواهم داد، خيالت راحت.
اگر قرار باشد به طرف هر سگي كه پارس ميكند سنگي پرتاب كني هرگز به مقصد نخواهي رسيد
لاورنس استرن[/quote]
.عزیزم سگ واق واق میکنه…نه پارس…چرا شما این حرف عربهای مهاجم به ایران رو تکرار میکنید…[/quote]
آره عربی که به پارس میگه فارس چون نمیتونه بگه “پ” میاد اسم صدای سگو بذاره پارس !!! 1دقیقه روی جملاتتون فکر کنید بخدا به جایی بر نمیخوره
پارس در اول پاس بوده به معنای نگهبانی سگ که بواسطه دهن به دهن چرخیدن به پارس رسیده خدا رو شکر ما ایرانیا با توهم توطئه عجیبی اصل رو ول کردیم و همیشه به دنبال حاشیه ایم !!!
((داستانی زیبا در مورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست))
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: “عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن”
لا به لای هق هقش گفت: ’ اما با يك روز… با يك روز چه كار می توان كرد؟ …’
خدا گفت: ‘آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد’،
آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: ‘حالا برو و يک روز زندگی كن’
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: ‘وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم’
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند …
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما…
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: ’ امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! ’
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
امیدواریم که بهرام عزیز، هرجا که هست… در عافیت باشه…