داستانهاي كوتاه و بسيار آموزنده (حتما بخونين)

1392/11/23

با سلام
يه سري داستانها و مطالب كوتاه متفرقه داشتم كه از سايتهاي مختلف به مرور جمع كردم و الان هوس كردم ه تعداديشو بذارم اينجا و توصيه ميكنم حتما بخونين چون احتمالا بتونين از توشون مطالب به درد بخوري در بيارين. در ضمن كسي هم اگه تو آرشيوش مطلب به درد بخوري داره ممنون ميشم اينجا بذاره تا بقيه هم استفاده كنن

98419 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2014-02-14 11:14:00 +0330 +0330

از داستانهات لذت بردم و با خوندن داستان موتور سوار اسكم درومد چون وصف حال منه

0 ❤️

2014-02-14 18:49:29 +0330 +0330

[quote=xhastxnist][quote=bahram_hot20][quote=xhastxnist]کاری ندارم به هرچه اتفاق افتاد بین ما , این تایپیک را خوشم آمد و برخی از داستانها را مانند اولین ان که مربوط به یکی از مفاخر ایران عزیزمان بود , آموزنده و قابل خواندن دیدم که به همین خاطر تشکر میکنم .[/quote]
به عقيده خود منم با كاربري وقتي سر موضوعي به مشكل ميخورم دليلي نيست كه تو همه مسائل باهاش مشكل داشته باشم ولي راستش در مورد شما احتمال نميدادم، شرمنده كردي.
ممنون[/quote]
قرار نیست که انسان سر یک مشکل که فرض مثال از رنگ یک ساختمان خوشش نیاید کل ساختمان را زیر سئوال ببرد و یا بهتر مثال بزنم, اگر شما با سوپرمارکت سرکوچه خودتان (صاحب یا شاگردسوپرمارکت) مشکلی دارید که در اثر یک برخورد اخلاقی پیش آمده باشد ولی این خودخواهی شخص است که بخواهد بخاطر این برخورد که بین خودش و طرف مقابلش پیش آمده باشد , بگوید اجناس این سوپرمارکت خراب و زیان آور هستند ! آنوقت براحتی باید گفت چنین شخصی مشکل دارد و دیوانه یا …است . من و شما هم قرار نیست برسر هرچیزی که پیش بیاید بخواهیم بهم … . بگذریم سال آینده را نمیخواهم با این ناراحتی ها شروع کنم چون اصولا من اهل این رفتارها نیستم و در خودم نیز اینرا نمیبینم که بتوانم باکینه و ناراحتی ها زندگی کنم . در هر حال برایت سال خوبی آرزو میکنم .[/quote]
كاملا درسته
به هر حال ممنون از پستت

0 ❤️

2014-02-14 18:50:57 +0330 +0330

[quote=jokerplayboy]ali bod khili ghashang bodan age ajaze bedi ye chand ta ham man bezaram[/quote]

مخلصيم
آقا اجازه چيه؟ من كه پست اولم خودم خواهش كردم كسي اگه داره لطف كنه و بذاره تا همه استفاده كنن.
ممنون ميشم اگه زحمتشو بكشي

0 ❤️

2014-02-14 18:51:30 +0330 +0330

[quote=مبیناجوون]خوب بودعزیز
ادامه بده لطفا[/quote]

ممنون از لطفت
چشم

0 ❤️

2014-02-15 07:39:37 +0330 +0330

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…

زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه
انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده …

مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…

زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست …
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد…

مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟

پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی …

هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…

0 ❤️

2014-02-15 15:19:04 +0330 +0330

[quote=jokerplayboy]مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…

زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه
انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده …

مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…

زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست …
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد…

مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟

پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی …

هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…[/quote]

قشنگ بود مرسي

0 ❤️

2014-02-15 15:41:07 +0330 +0330

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز …

پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود …
قدر لحظاتمون رو بدونیم و ازش لذت ببریم

0 ❤️

2014-02-17 02:01:17 +0330 +0330

در معبدی گربه ای وجود داشت
که هنگام نيايش راهب ها ، مزاحم تمرکز آن ها می شد .
بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان نيايش می رسد یک نفر گربه را گرفته
و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد .
این روال سال ها ادامه پیداکرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .

سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت .
گربه هم مرد .
راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام نيايش او را به درخت ببندند تا اصول نيايش را درست به جای آورده باشند.

…و سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت هنگام نيايش.
(اينو فكر كنم بايد يه مقدار عميقتر بهش فكر كرد)

0 ❤️

2014-02-17 02:11:39 +0330 +0330

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند !!!

0 ❤️

2014-02-17 02:19:29 +0330 +0330

سلام
جالب بود خسته نباشی

0 ❤️

2014-02-17 15:00:18 +0330 +0330

[quote=MAAK]سلام
جالب بود خسته نباشی[/quote]
سلام
ممنون

0 ❤️

2014-02-17 15:48:08 +0330 +0330

سلام
واقعا لذت بردم
داستان های قشنگی بودن خسته نباشید

0 ❤️

2014-02-17 18:36:57 +0330 +0330

[quote=بانوی سرکش]ممنون بابت تاپیک مفیدتون / ادامه بدید لطفا[/quote]

منم ممنون بابت پستهاي قشنگي كه گذاشتي
لطفا ادامه بدين

0 ❤️

2014-02-17 18:44:46 +0330 +0330

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت . همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
خوشحال بود از این که انتظارش به سر آمده بود . وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست …

  • به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …
    پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
  • فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه ! .
0 ❤️

2014-02-17 18:49:10 +0330 +0330

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتادوشش هزاروچهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون
اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا …«همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر می شه.هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتادوشش هزارو چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو می شه و هشتادوشش هزاروچهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.
(قسمتي از كتاب کاش حقیقت داشت__مارك لوي)

0 ❤️

2014-02-18 11:19:39 +0330 +0330

ﻋﺎﺍﺍﺍﺍﺍﻟﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ :))))))

0 ❤️

2014-02-18 15:28:49 +0330 +0330

از بانوي سركش و سهند عزيز ممنون كه تاپيك رو مال خودتون دونستين.
و ممنون از masio بابت پستش

0 ❤️

2014-02-18 15:57:09 +0330 +0330

موشى در خانه تله موشی ديد
به مرغ ، گاو و گوسفند خبر داد
همه گفتند تله موش مشكل توست ، به ما ربطى ندارد!

مارى در تله افتاد و زن خانه را گزيد
از مرغ برايش سوپ درست كردند
گوسفند را براى عيادت كنندگان سر بريدند
گاو را براى مراسم ترحيم كشتند
و تمام اين مدت موش در سوراخ ديوار مينگريست و ميگريست.

0 ❤️

2014-02-18 16:40:47 +0330 +0330

پیرمردی در بستر مرگ بود.در لحظات دردناک مرگ ناگهان بوی عطر شکلات
محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد
و از جایش بلند شد وبا هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان
به در آشپز خانه رسید وبه درون آن خیره شد او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه
شکلات محبوب خود را دید وبا خود فکر کرد یا دربهشت است و یا اینکه همسر
وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است
و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادت مند ترک میکند او آخرین
تلاش خود را نیز به کار بست وبا طمع خوش به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را
به دهانش گذاشت و با طمع خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت
(دست نزن آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام)

0 ❤️

2014-02-19 04:12:20 +0330 +0330

سلام
اصلا نه قصد بحث با اين مجنون رو دارم نه دعوا، حداقل تو اين تاپيك. مخصوصا كه ميدونم براي به گند كشيدن تاپيك دعواي يه تاپيك ديگه رو وارد اينجا كرده.
اين شخص كه هيچ وقت نفهميدم دختره يا پسر هر نظري در مورد من داشته باشه واقعا برام بي ارزشه ولي به احترام بقيه كاربرها شرح ماوقع رو مينويسم و البته سعي ميكنم مختصر مفيد باشه.
اين شخص همون رواني هست كه خيليا به اسم دختر ايراني ميشناسنش و اولين بار با اين كاربريش چند ماه پيش تو صفحه 9 تاپيكي كه لينكش تو امضام هست به عنوان يه خانوم مطلقه يه پستي گذاشت و منم محترمانه جوابشو دادم و بعد يه مدت ديدم يه تاپيكي زده به اين مضمون كه يه بازاريه و پول كلاني ازش برده بودن كه به كمك يه رمال پيدا كرده و داشت براي رمال تبليغ ميكرد و كلي هم مشتري پيدا كرده بود (ظاهرا) و منم اومدم كپي پستي كه تو تاپيك من به عنوان خانوم گذاشته بود رو تو اون تاپيك خودش گذاشتم و پته اش ريخت رو آب و اين كه ديد دستش رو شده شروع كرد فحش و دري وري گفتن و اينكه من توليد كننده شيشه هستم و … و نوچه هامو ميفرستم دست بسته بيارنتون پيشم و … از اين خزعبلات كه تو فيلما ميگن. كه من همونجا هم گفتم آقا من راضي به زحمت نوچه هاتون نيستم، شما آدرستو يا تو خصوصي يا تو ايميلم برام بفرست اگه تا فردا ظهر بالا سرت واينستاده بودم از خودت بي ناموسترم كه خوب نه آدرسي اومد نه نوچه اي.
ديگه از اين شخص خبري نداشتم تا اينكه يه ديوونه ديگه اي اخيرا تاپيك زده به عنوان روشهاي از راه به در كردن دختران … كه اونجا عكس يه آلت مردونه رو رو عكس قرآن فتوشاپ كرده بود و منم بهش اعتراض كرده بودم و در ادامه اش من اين پست زير رو گذاشتم:

جميع مفقودين برگشتن
[quote=آیت الله جونور]بازم این نازی کسخل برگشت[/quote]

من ميگم خودشه افه چوسان بچه با كلاس برميداره و خير مقدم ميگه به من Smile)
حالا از اون جالبتر هم xhastxnist هست كه به عبارتي همون دختر ايراني خودمونه كه بعده اون تاپيك فالگيرش كه قرار شد نوچه هاشو بفرسته چندتا از بچه هاي سايتو كت بسته ببرن پيشش غيب شده بود و الان اونم ظهور كرد.


بزرگترين زرنگي درستي و صداقته (امام خودم)
راه در جهان يكي است و آن راه راستي است.
دو كلام حرف منطقي درباره سكس گروهي :

بقيه اش ديگه چون طولاني بود اينجا كپي نكردم و اگه كسي كنجكاو بود ميتونه تو تاپيك همين شخص دنبال كنه.

آقا يا خانوم xhastxnist ، اولا من تا حالا حتي يك بار كسي رو به كسي گزارش ندادم، نميگم كار اشتباهيه ولي با مزاج من سازگار نيست و با كسي مشكل داشته باشم وجودشو دارم خودم حلش كنم
دوما تو اين تاپيك بعد اين هر كاري بكني ، هر چي بگي من هيچ جوابي به تو نخواهم داد، خيالت راحت.

اگر قرار باشد به طرف هر سگي كه پارس ميكند سنگي پرتاب كني هرگز به مقصد نخواهي رسيد

لاورنس استرن

0 ❤️

2014-02-19 04:14:22 +0330 +0330

حاکمی به مردمش گفت مشکلات خود را صادقانه بگویید!
حسن نزد حاکم رفت و گفت:گندم و شیر که گفتی چه شد؟مسکن چه شد؟کار چه شد؟
حاکم گفت ممنونم که منو آگاه کردی،همه چیز درست میشه!

1سال گذشت،حاکم دوباره به مردم گفت که صادقانه مشکلاتشون رو بگن،کسی چیزی نگفت…کسی نگفت گندم وشیر که گفتی چه شد؟کار چه شد؟مسکن چه شد؟تنها از میان جمع کسی ارام گفت:
حسن چه شد؟

0 ❤️

2014-02-19 07:09:47 +0330 +0330

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!

خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟

آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و…

خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی…! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی…؟! بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد.

0 ❤️

2014-02-19 12:44:11 +0330 +0330

اميدوارم خدا به پدر مادرش رحمش بياد و شفاشو بده

0 ❤️

2014-02-19 12:46:34 +0330 +0330

یکم طولانی اما خواندنی/ می دونم کسی زیاد حوصله ی خوندن نداره اما پیشنهاد میکنم بخونین

شب جمعه با يكي از دوستام براي خريد يه سري خرت و پرت به بازار ميوه كرمانشاه (بازار روز) رفتيم، همچنان كه دنبال سيب زميني و گوجه ي ارزون و تقريبا خوب بوديم كه شام و نهار جمعه رو كه سلف دانشگاه تعطيله، باهاش يه جوري سرو ته بياريم ، كنار يك چرخ كه فروشندش دوتا پسر تقريبا 14-15 ساله بودن و به
خاطر ديروقت بودن ارزون كرده بودن وايساديم و شروع به ورچين كردن گوجه كرديم . يكدفعه ديدم يه دختر كوچولوي چهار يا پنج ساله با سرعت اومد چند قدمي ما كنار جدول و با عجله و اضطراب شروع به ریختن گوجه ها و ميوه هاي گنديده ي ديگه ي كنار خيابون توي يه كيسه جاي برنج کرد، مردم خيلي عادي بدون اينكه وجدانشون چيزي ديده باشه يك نيم نگاهي مي كردن و رد مي شدن . من كه هاج و واج تو فكر بودم كه اين دختر چرا داره اين كار رو مي كنه و اين آشغالا رو براي چي مي خواد، متوجه شدم كه يكي از پسرهاي فروشنده با عجله يكي دوكيلو گوجه رو يه داخل نايلون ريخت و يكي از طالبي هاشون كه معلوم بود براي خونه خودشون خريده رو روي اونا گذاشت و فورا پيش دختر رفت و كيسه ي ميوه هاي گنديده رو از اون گرفت و نايلوني رو كه خودش پر كرده بود بهش داد و با لهجه كردي گفت: بيا گلم اينا رو بگير و زود برو، مواظب باش كه ماشين بهت نزنه…
دختر كوچولو هم با شرم و سر پايين انداخته نايلون رو گرفت و با عجله به اون طرف خيابان به طرف يه زن چادري دويد، زن كه دخترش رو ديد براي فرار از نگاه مردم با عجله راه افتاد و دختر هم چادرش رو گرفت و به سرعت رفتن.
همونطور كه از بدبختي و نداري اون زن و دختر بچه و رفتار جوانمردانه اون پسر بچه شگفت زده بودم ، از خودم و امثال خودم كه انسانيت رو فراموش كرديم و فكر و مغزمون به اندازه ي مشكلات و دغدغه هاي خودمون كوچيك شده، شرمسار بودم… به ياد حرف يكي از دوستام- كه از معدود مرداي واقعي اين روزگاره- افتادم كه مي گفت : حالا كه دولت و حكومت گرگ مردم شدن اين ما مردم خودمونيم كه بايد هواي هم رو داشته باشيم.
بايد روزي صد بار بر اين روزگار قحطي و گراني لعنت بفرستيم، كي باورش ميشه توي ايران اسلامي و هسته اي ما و توي دوراني كه نماينده ي برحق و مطلق خدا برش حكومت مي كنه ، زن و كودكي كارشون به جايي رسيده كه محتاج ميوه هاي گنديده كنار خيابون هستند، واقعا سرنوشت براي اون دختر و امثال اون تو چند سال ديگه چندتا انتخاب مي زاره؟… از اين مي ترسم؛ وجدان همون آدمايي كه ديشب راحت از كنار اون دختربچه گذشتن چند فردا شب ديگه راحت از كنار دختر رعنايي كه گوهر وجودش رو كنار يكي از خيابوناي بالا شهر به حراج گذاشته بگذرن و انگ فاحشه بودن و بي بندباري بهش بزنن…
تو راه دوستم پرسید: فكر مي كني، پولي كه امشب بايد شام اون دختر بچه و خانواده ش مي شد الان تو جيب كيه؟
گفتم: فقط خدا كنه توي جيباي بشار اسد و امثال اون نباشه…

نويسنده ناشناس

0 ❤️

2014-02-19 13:13:56 +0330 +0330

زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود.
گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد…
زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد.
ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور!
گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد.
گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟!
گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟!
گربه ها گفتند : قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟!
گربه گفت اشتباه شما همین جاست ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد!

0 ❤️

2014-02-19 15:00:45 +0330 +0330

در راه بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد:
چرا از کشیش نمی پرسی؟
جک نزد کشیش می رود و می پرسد:
جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.
کشیش پاسخ می دهد:
نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس می گوید:
تعجبی نداره. تو سؤال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد:
آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟

کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد:
مطمئنا، پسرم. مطمئناً، این یک عبادت است.

0 ❤️

2014-02-20 16:44:23 +0330 +0330

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
و برمی گشت !
پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …
گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که دیگران و وجدانم می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ می دهم :
هر آنچه از من بر می آمد

0 ❤️

2014-02-20 16:59:51 +0330 +0330

بودا به دهی سفر كرد …

زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.

كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !

بودا به كدخدا گفت : یكی از دستانت را به من بده !!!

كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.

آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!

كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند ؟!!

بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.

0 ❤️

2014-02-20 17:31:37 +0330 +0330

[quote=asal 7]اقا بهرام یه داستان طنز بزار رفتم کلبه وحشت حالم گرفتس
یه چی بزار بخندیم روحیمون عوض شه :’’( :|[/quote]
:D :D

0 ❤️

2014-02-20 18:05:54 +0330 +0330

[quote=asal 7]اقا بهرام یه داستان طنز بزار رفتم کلبه وحشت حالم گرفتس
یه چی بزار بخندیم روحیمون عوض شه :’’( :|[/quote]

چشم
يه دونه طنز ميزارم، هرچند اونم يه جورايي طنز تلخه.
البته از پستهاي يكي از عزيزان كه اينجا تخليه چاه راه انداخته هم اگه دماغ گير داشته باشين ميشه به عنوان طنز استفاده كرد :))

0 ❤️

2014-02-20 18:11:11 +0330 +0330

[quote=xhastxnist]روزانه چند نوبت باید ناموس نداشته ات رو یکی کنم همه اش هم فقط بخاطر اینکه به اعتقادات ایرانی و مسلمانان توهین کردی , من نیز بهت نشون میدم که دیوث بودن تو ناراحت کننده است گرچه بخوای سعی کنی موضوع رو با پشت هم اندازی و سفسطه و هوچی گری و نقش خوب بودن و نمایش هایی فریبکارانه عوض کنی و تحت الشعاع قرار بدی , باز هم من برایم فرق نمیکنه چون دیوث کثیفی مثل تو رو بهش ریدن و دوست دارم به گه کشیدنش و ببینم و ناموسش و یکی کنم ( منظورم موضوع تنها زنی که از بیچاره بودن و به خاطر اینکه توی دهات شما بود گول تو رو خورد زنت شد ولی بعد فهمید مرد نیستی و رفت و گفت اگر قبلا فقط گرسنه بوده حالا هم گرسنه باید باشه هم به هزارجور کثافت بودن باید تن بده که طاقت نداره و حکم طلاق رو گرفت ) همه رو بهت یاد اوری میکنم تا بشه برایت عذاب و تکرارش شاید وجدان کیری تو رو بیدار کنه و رنج ببری از اینکه مرد نیستی . یاد اوری اومدم بکنم بری به گهی که خوردی و بقول خودت جواب نمیدی دیگران ببینند دوباره زر زدی و جوابت و من هم دوباره با سند مربطه دادم هرچند کیرم هم نیستی ولی دلم نیامد بی جواب بگذارم تو رو و البته با یاد اوری موضوع زنت خواستم کمی بیشتر کونت و بسوزونم و بیادت بندازم زن هستی و بهرام را باید از اسم خودت برداری . دیوث صفت بتمام معنا بودن تو بمن که خیلی وقت هست اثبات شده اما تو و دوستانت که به موضوع اسلام خیلی علاقه دارید توهین کنید همگی بکیرم نظر کنید شاید شفا بگیرید و عکس زنت و هم بردار در حالی که توی توهمات خودت دارند دونفر میکنندش . خاک توی سر چنین دوجنسه یا بهتر بگم نوع خنثی یهت یهتر و درست تر است . پیشا پیش کیرم تو وجودت و حلقت جناب دیوث خان کوچک بهرام هات 20 کونی شب خوش[/quote]

=D> 8} :)) :$

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «