بالاخر با مامی اوکی شدم و جفتمون فهمیدیم که زندگی دو نفره زیباییش به لذت بردن از همدیگست
یهو اومد تو اتاقم و نشست کنار تختم و شروع کردیم به صحبت کردن منم محو سینه های نازش بودم
از دوران عروسیش گفت و کلی باهم ذوق کردیم
منم که محو خط ناز سینش بودم اونجام شروع کرد به بلند شدن و مامی فهمید و اجازه داد که عکس بگیرم
گفت من نمیدونم میخوای چیکار کنی اما بهت اجازه میدم عکس بگیری شاید بتونی خوب کنی حالتو
که بعدش رفت از اتاق بیرون و گفت که خوش بگذره بهت
از اتاق اومدم بیرون بعد اینکه خودمو خالی کردم منو بغلم کرد و قربون صدقم رفت
این روزها حس میکنم زندگی خیلی قشنگ تر شده واسه دوتامون
حمایت نمیکنید تا از روزمرگی های منو مامی بذارم واستون