پری کوچک غمگین شعر پارسی

1400/10/08

امروز ۸ دی، زادروز فروغ‌‌الزمان فرخ‌زاد، فروغ شعر ایران، شاعر عشق و احساسات و آزادی … است.
نماد و سمبل زنان معاصر این سرزمین …
با ۵ دفتر شعر زیبا و تاثیرگذار …
اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

“وداع” از دفتر “اسیر”

ناله میلرزد، می‌رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می‌روم، خنده به لب، خونین دل
می‌روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی‌ حاصل …

روحش شاد و یادش گرامی …

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-01-01 14:13:12 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
😞😞
متوجهم

1 ❤️

2022-01-01 14:14:51 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
من بیشتر اوقات توی پنهان کردن نقش و نگارهای قلبم ناموفق بودم!
اینکه نتونی افشا کنی خیلی سخته، خیلی دردناکه، لااقل برای من

1 ❤️

2022-01-01 14:17:57 +0330 +0330

↩ negar93
کنون‌ که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا‌ بپیچ در‌ حریر‌ بوسه ات
مرا بـخواه‌ در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن

1 ❤️

2022-01-01 14:19:05 +0330 +0330

↩ negar93
باز کن پنجره را
و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبی ست…

0 ❤️

2022-01-01 14:35:31 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
درووود و تبریک بخاطر اولی تاپیکت احسان خان کوچیکتم بزرگوار
تقدیم به شما تاپیک خوبتون
همه شب با دلم کسی می گفت
« سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود ،می رود ، نگهدارش »

من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم

« هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود ، عشق من نگهدارش »

آه ، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهٔ راه
نرم نرمک خدای تیرهٔ غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
فروغ

1 ❤️

2022-01-01 14:44:00 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
مخلص شما هستم …
چقدر این شعر سفر از دفتر تولدی دیگر زیباست …

در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست

گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟

در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند

لحظه‌ای
و پس از آن، هیچ.
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش‌های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد

1 ❤️

2022-01-01 15:48:09 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
دروووود اولین شعری که من رو جلد دفتر شعرهای فروغ کرد و تابو شکنی این زن رو در خاطر من جاودانه تقدیم به شما بزرگ احسان زندگی من:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصهٔ عشق :
تو را می خواهم ای جانانهٔ من

تو را می خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانهٔ من

هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
فروغ

1 ❤️

2022-01-01 16:07:16 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دست مریزاد …
نایت گرم رفیق جان …

به قول فروغ:
در نگاه من یک خروار دلتنگی‌ست
های این بود مزد عشق …؟!؟؟؟

1 ❤️

2022-01-01 16:20:46 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
طپش های قلب بزرگت گرم و مانا رفیق عزیزتر از جان
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری ِ من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت - سلامی دوباره خواهم داد

می آیم ، می آیم ، می آیم
با گیسویم : ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم ، می آیم ، می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانهٔ پرعشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد
فروغ

1 ❤️

2022-01-01 16:31:56 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
زنده باد …
برای وحید، مرشد و مراد من :

سایه‌ی توام به هر کجا روی
سر نهاده‌ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته‌ام هنوز
تا که بر گزینمش بجای تو
 
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو، در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی‌خبر ز خویش
گشته‌ام اسیر جذبه‌های ماه
 
گفتی از تو بگسلم، دریغ و درد
رشته‌ی وفا مگر گسستنی‌ست؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی‌ست …؟!

1 ❤️

2022-01-01 16:38:29 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
درووود شمس من احسان عزیز
تقدیم به شما
پرنده گفت : « چه بویی ، چه آفتابی ، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.»

پرنده از لب ایوان
پرید ، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد

پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود
فروغ

1 ❤️

2022-01-01 16:42:13 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
شما بزرگواری و متواضع …
برای بهترین وحید دنیا:

نمی توانستم
دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت
با دلم می گفت:

نگاه کن!
تو هیچگاه پیش نرفتی،
تو فرو رفتی…!!!

1 ❤️

2022-01-01 16:54:39 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
عزیز هستی احسان جان
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ

او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید

ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربۀ یائسه ، ای پنجره های کور،
زیر قلبم ودر اعماق کمرگاهم،اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ
سرخ
مثل یک پرچم در
رستاخیز

آه ، من آبستن هستم، آبستن، آبستن
فروغ

1 ❤️

2022-01-01 18:45:36 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
برای پیر خرابات ما:

گوش کن
به صدای دوردست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آینه‌ها بنگر
که چگونه باز با ته‌مانده‌های دست‌هايم
عمق تاریک تمام خواب‌ها را لمس می‌سازم
و دلم را خالکوبی می‌کنم
چون لکه‌ای خونین
بر سعادت‌های معصومانه هستی

من پشیمان نیستم
از من ای محجوب من
با یک من دیگر
که تو او را در خیابانهای سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور
مرا در بوسه اندهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت …!

1 ❤️

2022-01-02 08:54:43 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
درووود بر شیخ شیراز من
یک روز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تو را به من رساندند
امواج ترانه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تو را در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که تو را به خواب دیدم

از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید

در ما تب تند بوسه می سوخت
ما تشنهٔ خون شور بودیم
در زورق آبهای لرزان
بازیچهٔ عطر و نور بودیم

می زد ، می زد درون دریا
از دلهرهٔ فرو کشیدن
امواج ، امواج ناشکیبا
در طغیان ، به هم رسیدن

دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند روی لبهام

یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم

آنگاه ز دوردست دریا
امواج به سوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند

پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خوابها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید

پنداشتم آن زمان که رازی است
در زاری و های های دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود ، خدای دریا
فروغ

1 ❤️

2022-01-02 10:02:25 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
من خیره به آینه و او گوش به من داشت

گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش

ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

1 ❤️

2022-01-02 18:41:53 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
سپاس ویژه
چقدر زیباست

کسی را دوست بداریم
نه برای نیاز
نه از روی اجبار
و نه از روی تنهایی
فقط برای اینکه ارزشش را دارد…

1 ❤️

2022-01-02 18:43:35 +0330 +0330

↩ ^A.gh^

اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم …!

1 ❤️

2022-01-03 04:41:16 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
اشعارش واقعا دلنشینه
گاهی جملاتی بر وصف زن گفته ک واقعا نابه
ی جا ی نوشته از ایشون خوندم، نوشته بود:
اگر از کار فقیری گذشتی و از روزی اون روزت ب او ندادی ب انسان بودنت شک کن

1 ❤️

2022-01-03 08:12:20 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
شما با ارزش ترینی احسان جان 🙏
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت می شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستارهٔ قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست ، مثل پدرنیست ،
مثل اِنسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست ،
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانهٔ معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
و از برادر سید جواد هم که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمی ترسد
و اسمش آن چنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش می کند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و می تواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و می تواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
ومی تواند از مغازهٔ سید جواد ، هر چه قدر جنس که لازم دارد ، نسیه بگیرد
و می تواند کاری کند که لامپ «الله»
که سبز بود : مثل صبح سَحَر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
آخ …
چه قدر روشنی خوب است
چه قدر روشنی خوب است
و من چه قدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم می خواهد
که روی چارچرخهٔ یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ …
چه قدر دور میدان چرخیدن خوب است
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوب است
چه قدر باغ ملی رفتن خوب است
چه قدر مزهٔ پپسی خوب است
چه قدر سینمای فردین خوب است
و من چه قدر از همهٔ چیزهای خوب خوشم می آید
و من چه قدر دلم می خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم

چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم می شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده ست ، روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محلهٔ کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونی است
و آب حوض هاشان هم خونی است
و تخت کفش هاشان هم خونی است
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند

چه قدر آفتاب زمستان تنبل است

من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب ، خواب ببیند

من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام

کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست ، در نَفَسَش با ماست ، در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنهٔ یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود ، بزرگتر می شود
کسی از باران ، از صدای شرشر باران ،
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمرهٔ مریض خانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام …
فروغ

1 ❤️

2022-01-03 13:16:45 +0330 +0330

↩ ^A.gh^
کوچه‌ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند
هنوز
با همان موهای درهم و گردن‌های باریک
و پاهای لاغر
به تبسم‌های معصوم دخترکی می اندیشند
که یکشب او را
باد با خود برد…

1 ❤️

2022-01-03 13:18:47 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
به قول فروغ:
قربان بودنت بروم، وحید عزیز

آه
سهم من این است
سهم من این است
سهم من
آسمانی است که آویختن پرده‌ای
آن را از من می گیرد
سهم من
پایین رفتن از یک پله ی متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من
گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌هاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دستهایت را دوست میدارم…

1 ❤️

2022-01-03 13:39:08 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
سرتون سلامت احسان جان بودن ما اینجا کار دل است پیش مرام شما گیر کرده رد داده ببخشین بار خاطر هستیم 🙏
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقهٔ زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهرهٔ او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقهٔ خوشبختی است ، حلقهٔ زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقۀ زر
دید در نقش فروزندهٔ او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ، هدر

زن پریشان شد و نالید که وای
وای ، این حلقه که در چهرهٔ او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقهٔ بردگی و بندگی است
فروغ

1 ❤️

2022-01-03 13:53:08 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
بودنت اینجا، افتخاری است برای این حقیر …
خاک پای شما هستیم رفیق شفیق

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟
آیا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعدانی‌ها را در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوان‌ها خواهم رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟
به مادرم گفتم: دیگر تمام شد.
گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد.
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.

1 ❤️

2022-01-03 14:54:32 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
بزرگ هستین ودوست داشتنی مرامتون نمک گیرمون کرده 🙏
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ای بی پناه می خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت :
باید از عشق حاصلی برداشت

سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب
فروغ

1 ❤️

2022-01-03 16:13:06 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
سرت سلامت رفیق جان …

تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می‌کشم بر نگاه نازآلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می‌جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می‌گویم

آه، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراه است
هرچه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواه است

1 ❤️

2022-01-03 20:44:09 +0330 +0330

↩ arashkarimi44
سلام و درود بر رفیق عزیز …
و چه شعر زیبایی …
سپاس ویژه از همراهی گرم و شیرین و دوست داشتنیت…

از سری نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان:

اما همین کافی بود. همین که می‌دانستم که تنم درد تنت را دارد نه میل تنت را.
همین که با تو انگار در چاه فرو می‌رفتم و به مرکز زمین می‌رسیدم.
همین که با تو انگار می‌مردم و از شکل می‌افتادم.
همین برایم کافی بود.

سرت سلامت آرش خان عزیز

1 ❤️

2022-01-04 13:04:59 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
دروود احسان جان ممنون که اینجا برای ما جایی درست کردی عطش روحمون رو سیراب کنیم دم شما گرم
من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد

اگر از شهد آتشین لبِ من
جرعه ای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست ز آنکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است

باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه های نهفته ای دارم

بازهم می توان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم می توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد

باز هم می دود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
می دهندم به سوی خویش آواز

باز هم دارم آنچه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او می گفت
تکیه گاهی است بهر آلامش

ز آنچه دادم به او مرا غم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر از آن دل که پر نشد جایش
به خدا چیز دیگرم کم نیست

کو دلم کو دلی که برد و نداد
غارتم کرده ، داد می خواهم
دل خونین ، مرا چه کار آید
دلی آزاد و شاد می خواهم

دگرم آرزوی عشقی نیست
بی دلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز می نالید
که هنوزم نظر به او باشد

او که از من برید و ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را
فروغ

1 ❤️

2022-01-04 13:34:56 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دم شما گرم که همراهی میکنی رفیق جان

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ …
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺴﺘﻢ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ،
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﯼ ﻃﺮﺑﻨﺎﮎ ﭼﻤﻦ،
ﻋﺎﺷﻖ ﺭﻗﺺ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﺭﺑﺎﺩ،
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻨﺪﻡ ﺷﺎﺩ!!!
ﺁﺭﯼ
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ!!!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ!!!
ﯾﺎ به قول ﺧﻮﺍﺟﻪ،
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ!!!
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻮﯾﻨﺪ …
ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ …
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ،
ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ!!!

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ

1 ❤️

2022-01-04 16:51:47 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
ما رفیق نیمه راه نیستیم احسان جان 🙏
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن ، امروز

گر چه از درگاه خود می رانیم ، اما
تا من اینجا بنده ، تو آنجا ، خدا باشی
سرگذشت تیرهٔ من ، سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها

چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشکِ اخترها
وحشت زندان و برق حلقۀ زنجیر -
داستانهایی ز لطفِ ایزد یکتا !
فروغ

1 ❤️

2022-01-04 19:14:41 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد،
صدایت را که می شنوم،
خورشید در دلم طلوع میکند…

بودنت، امید دل این مرید دلخسته است …

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «