امروز ۸ دی، زادروز فروغالزمان فرخزاد، فروغ شعر ایران، شاعر عشق و احساسات و آزادی … است.
نماد و سمبل زنان معاصر این سرزمین …
با ۵ دفتر شعر زیبا و تاثیرگذار …
اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
“وداع” از دفتر “اسیر”
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده به لب، خونین دل
میروم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل …
روحش شاد و یادش گرامی …
↩ Esn~nzr
آفریدی خود تو این شیطان ِ ملعون را
عاصیش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی ، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی ، در راه بنشاندی
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتیکه من خیابانها را
بیهیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
تو گوش میدادی
اما مرا نمیدیدی …
↩ Esn~nzr
مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
اکنون
نزدیکتر بیا
و گوش کن
به ضربههای مضطرب عشق
که پخش میشود
چون تامتام طبل سیاهان
در هوهوی قبیله اندامهای من
↩ Esn~nzr
هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
شعر شد ، فریاد شد ، عشق و جوانی شد
عطر گلها شد به روی دشتها پاشید
رنگ دنیا شد ، فریب زندگانی شد
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
عاشقم
عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هرچه نام توست بر آن …!
↩ Zahraa0078
سپاس فراوان
خوشحالم بعد از مدتها، کامنتی از شما دیدم …
به قول فروغ بانو:
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو…
↩ Esn~nzr
موج شد بر دامن موّاج رقاصان
آتش مِی شد درون خُم به جوش آمد
آن چنان در جان مِی خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد
فروغ
↩ Zahraa0078
نغمه شد در پنجهٔ چنگی به خود پیچید
لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مهرویان نمایان کرد
عکس ساقی شد به جام واژگون افتاد
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بینهایت
تا آن سوی حیات
گسترده بود او …!
↩ Esn~nzr
سِحر آوازش در این شبهای ظلمانی
هادی گم کرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محرابها رقصید
برق چشمانش چراغ رَهنوردان شد
فروغ
↩ Esn~nzr
ممنون از شما که یادشو زنده کردین چون هرچقدر برای ادب سرزمینمون تلاش کنیم کمه 🙏
هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
در ره زیبا پرستانش رها کردی
آن گه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست،
که همچنان که تو را می بوسند،
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند…
↩ Esn~nzr
چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیرهٔ قوم «ثمود» تو
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
از نامه های فروغ به ابراهیم گلستان:
يک چيزی را از من گرفتهاند.
نمیدانم چه كسی و كجا و چرا؟
شايد اصلا پيش از تولدم آن را از من گرفته باشند. شايد كه من اصلا بیسامان به دنيا آمده باشم و همهی عشق من به تو چيزی جز جستوجوی قرارگاهی بر روی خاک نباشد. نمیدانم…
نمیدانم اينجا وضع خيلی خراب است.!!!
↩ Esn~nzr
خود نشستی تا بر آنها چیره شد آنگاه
چون گیاهی خشک کردیشان ز طوفانی
تندباد خشم تو بر قوم «لوط» آمد
سوختیشان ، سوختی با برق سوزانی
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
چه کسی گفته زمان طلاست؟
من مزه مزه اش کردم…
زمان عین الکل ثانیه ثانیه می سوزاند!
مست که شدی چشمهایت را باز میکنی و میبینی عمرت گذشته… و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر…
↩ Esn~nzr
عالی بود 👏 👏 👏 👏
وای از این بازی ، از این بازی ِ درد آلود
از چه ما را این چنین بازیچه می سازی ؟
رشتهٔ تسبیح و در دست تو می چرخیم
گرم می چرخانی و بیهوده می تازی
فروغ
↩ Esn~nzr
چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد
با «خطا» ، این لفظ مبهم ، آشنا گشتیم
تو خطا را آفریدی ، او به خود جنبید
تاخت بر ما ، عاقبت نفس ِ خطا گشتیم
فروغ
↩ وحید_لاهیجی
روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر زدردی بیم نیست
هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست
ای دلتنگ من و این بار نور ؟
های هوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هُرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این‚ این خیرگیست
چلچراغی درسکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لا جرم شعرم به آتش سوختی
↩ Konmidamzod
دم شما گرم رفیق جان …
حال دلم خوب شد.
کوچهای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند
هنوز،
با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر،
به تبسمهای معصوم دخترکی می اندیشند
که یکشب او را
باد با خود برد…
روحشون شاد، مگه میشه اسم فروغ بیاد و من شعراشو نخونم، چه محال خنده داری… ❤️
ممنون بابت تاپیک زیباتون
با تقدیم احترام 🙏 🙏
“شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش…”
"فروغ فرخزاد
↩ rezahemmati8490031
به به
هزاران درود …
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق…
↩ arashkarimi44
سلام
طبق بررسی انجام شده توسط انجمن مبارزه با جعلیات این شعر که به عنوان پاسخ فروغ به شعر سیب حمید مصدق تکثیر شده، جعلی بوده و منتسب به فروغ نیست.
با احترام