نیمی از من به دروغی شبیه است که با چشمهای بی گناه تو نسبتی نداشت و حالا تمام من در فصل شعرهای زخمی از پا درآمده است چقدرتو را کم داردباران چشمهای خسته ام که نبودنت را دمادم هاشور میزند باران که ببارد (از تو) انباشته میشوم و آغوش من ای کاش آنقدر بزرگ بودتا همه ی رگه های مهربان تنت در آن جاری میشدند.