به درخواست دوستان در پی وی که از داستان گوز خوششون اومده بود یه داستان دیگه راجب گوز مینویسم که واقعیه ولی تجربه خودم نیست و مال خارجیاس.

من تو خونه ای به عنوان برده کار میکردم و همش پاهای اربابمو تمیز میکردم و بهش سواری میدادم و اونم حسابی ازم حال میکرد. ارزشی برام قایل نبود و مثل نوکرش بودم. هر کاری میخواست باهام میکرد. من همیشه سرم پایین بود.

یه بار دیدم جلوی آینه نشسته و ارایش میکنه و پاهاش رو رو هم گذاشته و بهم میگه بیام لاک بزنم پاشو. منم مشغول لاک زدن بودم که دیدم بوی بدی میاد. البته برای من بهترین عطر دنیا بود. اون چسیده بود. کمی هول شده بود چون اولین بارش بود ولی من دوست داشتم. لباسشو پوشید و رفت بیرون. گفت کونشو بو کنم تا ببینم بوش مونده یا نه. شایدم خواست ببینه من خوشم اومده یا نه. منم کونشو از رو دامنش بو کردم. بو کمی مونده بود. وقتی دید از این کار بدم نیومده دوباره چسید و گفت بوش چه جوریه…گفتم عالیه…گفت خوبه و رفت مهمونی…منم کارهای خونه رو کردم…وقتی برگشت یه نفر دیگه همراهش بود…یه خانم دیگه…یه ارباب دیگه…اون زن ارایش غلیظ داشت و موهاش فر بود. وقتی فهمید برده هستم اومد جلو و با حقارت نگاهم کرد و تو صورتم آروغ زد و خندید. به ارباب خودم گفت: پس اینه اون گوز خور…میخوام اونو برای گوز خوری بیشتر تربیت کنم…بعد لخت شدند هر دوشون و حتی جورابشونم در آوردن. ارباب اولی منو رو زمین خوابوند و محکم گرفت و دومی روی صورتم نشست. کونش خیلی خوشبو بود…کمی زور زد و بعد چند ثانیه گوز اومد. صدای ناله بازدمش خیلی حشری کننده بود. محکم رو صورتم نشست تا بوی گوز در نره. این دفعه هر دوشون کونشونو نزدیک صورتم کردن و گوزیدن. یکیشون چسش بوی عن میداد و نزدیک بود برینه. عن از نوک کونش زده بود بیرون و منم لیس زدم. خیلی حشری شده بودن و کوسشونو میمالیدن به صورتم و پشت هم میگوزیدن…یکیشون پاهاشو گذاشت دهنم و من میلیسیدم و اون یکی کونشو از پشت سرم بهم چسبوند و میگوزید…آب کوسش تو موهام ریخت از بس حشری شده بود. بردند منو حموم و حسابی روم شاشیدن…بعدم دهنمو نزدیک چاه توالت بردند و حسابی ریدن. ریدن با صدای گوز همراه شده بود و من حسابی مست بودم. بعدم سوراخ کونشونو لیس زدم و رفتم براشون مشروب اوردم. تو تخت خواب ولو شده بودن و من هم تا ارضا شدنشون کوسشونو لیسیدم…