خیاطی دلگشا (۱)

1400/10/13

ظرف غذای مهدی رو بستم و با بقیه لوازمش گذاشتم دم در تا چیزی رو فراموش نکنه، مهدی هم که طبق معمول دیرش شده بود اومد و بغلم کرد و گفت ؛ مرسی عزیز دلم ، بوس محکمی از گونه ام کرد و منم محکم بغلش کردم و گفتم قوربونت برم من عزیز دلم مراقب خودت باش و در جواب من دوباره مهدی از لبهام بوسی کرد و کمی باسنم رو فشار داد و گفت عااااشقتم و با لبخند وسایلش رو برداشت و رفت ، تازه دو روز بود که به خونه جدیدمون اسباب کشی کرده بودیم و امروز اولین روزی بود که تنها میشدم و هنوز کلی کار داشتم برای انجام دادن، بدون اینکه متوجه باشم ساعت ۶صبحه جاروبرقی رو روشن کردم و شروع کردم به جارو کشیدن و بعد از چند ساعت مرتب کردن خونه و تمیز کاری نشستم تو آشپز خونه و برای خودم چایی ریختم و به خونه جدیدمون نگاه میکردم و تو فکر کارهای بعدیم بودم که زنگ در به صدا دراومد، یک خانم قد بلند با چادر رنگی و یک پیش دستی شیرنی جلوی در بود ، با لبخند سلامی کردم و اونم با خوش رویی سلام و احوال پرسی کرد و گفت من همسایه واحد کناریتون هستم خواستم خوش آمد بگم ورودتون رو به این مجتمع، خیلی خوشحال شدم از کارش و با اصرار دعوتش کردم تو تا باهم چایی بخوریم.
-مرسی عزیزم مزاحمتون نمیشم به خدا فقط اومده بودم سلامی بکنم و بگم اگه کاری داشتین به من بگین
-ممنونم از لطفتون خیلی خوش اومدین الان چایی میارم باهم بخوریم ، از صبح هلاک شدم هرچقدر تمیز میکنم باز یه کار دیگه پیش میاد.
-اره صدای جارو کشیدنتون رو شنیدم سر صبح
-وای ببخشید تورو خدا اصلا متوجه ساعت نبودم مهدی آقا که میرن سرکار دیگه خوابم نمیبره و شروع میکنم به انجام دادن کارهای خونه
-خسته نباشی عزیز دلم، تابلو خیاطی رو پشت در دیدم کلی خوشحال شدم یه خیاط زنانه دوز اومده همسایه مون شده، خودتون خیاطی میکنین؟
-اره عزیزم از دوران هنرستان که دیپلم خیاطی گرفتم همون کار رو ادامه دادم تقریبا ۱۴-۱۵سالی میشه
-خدارووشکر ،ببخش عزیزم من اسمتون روهم نپرسیدم !؟
-من لیلا هستم که البته همه لیلی صدام میزنن
-خیلی هم عالی لیلی جون منم مهشیدم
چادرش رو انداخته بود روی دوشش و موهای مشکیش رو پشت گوشش داده بود که با نزدیک شدن من با سینی چایی مهشید با لبخند گفت:
-به به چه لباس خوشگلی دارین کار خودتونه
-اره عزیزم قابلتو نداره
-مرسی عزیزم لطف داری ، مادربزرگم کلی از این پارچه های گل گلی داره واجب شد یه سر به مامان بزرگم بزنم
هر دو مون زدیم زیر خنده و مهشید چادرش رو باز تر کرد و تاپ آبی روشنش بیرون زد ، با نگاهی به سینه های درشت مهشید متوجه شدم سوتین نبسته و خیلی شک شدم و با خودم گفتم چه زن بی ملاحظه ‌ایه که تو برخورد اول با تاپ و بدون سوتین اومده خونه کسی که نمیشناسه!!
مهشید دختر قد بلند و خوش هیکلی بود که حدودا بهش میخورد ۳۰-۳۲ساله باشه ، خیلی راحت بنظر میرسید و زیاد اهل چارچوب و رسم و رسوم نبود خیلی زود رفت سر دغدغه ذهنیش
-لیلی جون من تو این مجتمع خیلی هارو میشناسم بهشون میگم که یه خیاط خوشگل و با سلیقه همسایه‌مون شده ، خیالت راحت کلی مشتری برات جور میکنم، با خنده کمی سرش رو به سمتم آورد و گفت فقط پورسانت ما فراموش نشه!
خندیدم و گفتم چشم عزیزم حتما ، شما مشتری بیار ، لباس های خودت رو رایگان میدوزم برات، مهشید با شنیدن حرفم به نتیجه دلخواهش رسیده بود بلند شد و دست داد و گفت عالیه عزیزم از فردا کاری میکنم که نتونی سرت رو بخارونی!! با رفتن مهشید به فکر اتاق کارم افتادم و تا شب که مهدی اومد یک پام تو آشپزخونه بود و یک پام تو اتاق کارم تا هم شام و نهار فردا رو درست کنم هم اتاق کارم رو سروسامون بدم، شب که مهدی اومد و تعریف مهشید رو براش کردم گفت فقط مراقب باش عزیز دلم آدم ها خیلی پدر سوخته شدن یه وقت چشم باز نکنی ببینی داری برای همه رایگان کار میکنی باید به فکر قسط های خونه هم باشیم، با اینکه تو ذوقم زده بود اما بهش حق دادم و گفتم نه خیالت راحت فقط برای این رایگان میدوزم که برام مشتری بیاره، صبح مثل دیروز مهشید زنگ در رو زد و وقتی رفتم در رو باز کردم دیدم با یک پلاستیک پارچه دم در وایستاده با لبخند سلامی کرد و اومد تو گفت لیلی جون برات کلی پارچه آوردم ببینم دیگه چیکار میکنی، خندیدم و به شوخی گفتم ، پس مشتریهات کو خانم خانوما!؟
-عجله نکن به زودی کلی آدم میان اینجا و باید بهشون نوبت بدی، گفتم اول یه چندتا لباس برام بدوزی بپوشم بعد برم برات تبلیغات کنم!
-باشه عزیزم خوب کاری کردی بیا تو اتاق ببینم چی میخوای و چی اوردی برام
مثل دیروز با همون چادر رنگی اومده بود اما امروز به محض وارد شدن چادرش رو برداشت و روی مبل گذاشت ، بجای تاپ با یه تیشرت و یه دامن بلند مشکی بود و وقتی وارد اتاق کارم شد گفت به به چه اتاق کار خوشگلی داری لیلی جون ، شما بچه ندارین!؟
از سوال بی موقعش کمی تعجب کردم و با صدای آهسته گفتم نه بابا بچه میخوایم چیکار
گفت مگه چند ساله ازدواج کردین ؟
-ده سالی هست
-پس شماهم بچه تون نمیشه!!؟
از صراحت لحنش خوشم نیومد با کمی دلخوری گفتم اره اونم هست اما خودمونم زیاد اهل بچه نیستیم
-اره بابا بچه چیه ، الکی برای خودت دردسر درست کنی که آقا شب بیاد یک ساعتی باهاش بازی کنه و خوشش بیاد، میخوام که خوششون نیاد
خندیدم و گفتم توهم دل پری داری مهشید جون ، تو چطور ؟ بچه نداری؟
-شوهر کجا بود که بچه بخواد باشه خواهر
-اِوا تو هنوز ازدواج نکردی!؟
-کردم اما خوشم نیومد دوباره دادم به مامانش!
خندیدم و با توجه به نوع برخورد راحت مهشید منم مثل خودش رک صحبت کردم و گفتم؛
-اما به سینه‌هات میخوره که حداقل چند ساله داری بچه شیر میدی
احساس کردم کمی ناراحت شد اما خیلی ریلکس گفت؛
-شیر که میدم اما به بچه های ریش و سبیل دار!!
کمی از حرفش جا خوردم و گفتم وااا یعنی چی!؟
-هیچی عزیزم زیاد جدی نگیر، نمیخوای بالاخره اندازه های مارو بگیری خیاط باشی ، ظهر شد به خدا
با کمی مکث و همچنان شکه از حرف مهشید ، متر رو برداشتم و رفتم سمتش و همنطور که دستاش رو داده بود بالا متر رو از پشتش آوردم روی سینه هاش و کمی سینه هاش رو با متر فشار دادم و با لبخند گفتم؛
-پس اینجوری بزرگشون کردی!؟
-گفت اره عزیزم دیگه باید یجوری شکمم رو سیر کنم ! اسمش بده اما پولش خوبه!
-یعنی رسما اره!؟؟
-اره عزیزم از بچه پولدارا پول میگیرم تا سینه‌هام رو بخورن!!
متر رو دور باسنش انداختم و با دستم زیر کمی کونش رو فشار دادم و گفتم فقط سینه هات رو میدی بخورن!؟
-نه عشقم پول خوب بدن لنگامم براشون باز میکنم تا هر کاری دوست دارن بکنننن
بکنن کشداری گفت و از من که اندازه هاش رو گرفته بودم کنی فاصله گرفت و با کمی عشوه که معلوم بود از روی ناراحتی بود روی مبل نشست و گفت اگه بخوای برای توهم از اون مشتری ها میارم
-واااا خاک به سرم نه ممنون مشتریهات رو واسه خودت نگه دار عزیزم من شوهرم هست خداروشکر نیازی به این کارها ندارم!
-خداروشکر عزیزم، امیدوارم خوشبخت بشی
مهشید با ناراحتی بلند شد و از اتاق اومد بیرون و چادرش رو سرش کرد و با یک خداحافظی نصفه نیمه رفت بیرون، قبل از اینکه بیایم تو این مجتمع از خیلی ها شنیده بودم که زیاد جای خوبی برای خانواده ها نیست و اونجا به پاتق مجردها معروف شده بود اما با پولی که داشتیم هرچقدر که گشتیم نتونستیم جایی بهتر از اونجا پیدا کنیم، بعد از ده سال اجاره نشینی مهدی با فروش ماشین و پس اندازمون تونسته بود نصف مبلغ خونه رو جور کنه و با درست شدن وامش سریع برای خرید خونه اقدام کردیم ، فاصله مون به کارخونه‌ای که مهدی توش کار میکرد خیلی کمتر شده بود ‌و وقتی رضایت مهدی و بودجه محدودمون رو دیدم به خرید اون واحد کوچیک خارج از تهران رضایت دادم ، اما وقتی دیدم همسایه مون یه جنده‌اس خیلی ناراحت شدم و حس زنانگیم گل کرده بود و نگران شوهرم و رفت و امدهامون شده بودم ، چند روزی گذشت و نه خبری از مهشید شد و نه مشتریی برای سفارش خیاطی اومد و از بیکاری پارچه های مهشید رو برش دادم و چهار دست لباس تو خونه‌ای براش دوختم و دلم رو زدم به دریا و رفتم در واحدش، چند بار در زدم اما خبری نشد ، با خودم گفتم یا خونه نیست یا هنوز از دستم ناراحته، برگشتم که بیام تو خونه که دیدم در خونه مهشید باز شد و مهشید با حوله ای به سرش ، سرش رو آورد بیرون و گفت بیا تو لیلی جون و خودش رفت تو، وقتی رفتم تو خونه‌‌اش صدای مهشید رو از تو اتاق خواب شنیدم که سشوارش رو روشن کرده بود و بلند داد زد ببخش عزیزم من اینجام اگه موهام رو سریع خشک نکنم سریع سر درد میشم، با کمی تردید رفتم سمت اتاق خوابش و تخت نامرتبش و هوای گرفته اتاق معلوم بود دیشب به قول خودش مشتری داشته و تازه تونسته بره حمام، سلامی کرد م و دم در اتاق واستادم تا کارش تموم بشه
-ببخش عزیزم پشتم به توعه ، چرا اونجا وایستادی !؟ با اشاره به تختش گفت بیا اینجا بشین!
-نه مرسی همینجا خوبه
خندید و گفت نترس حامله نمیشی!!
دیگه از شوخی ها صراحت لحن مهشید ناراحت نمیشدم و باهاش مثل خودش صحبت میکرد، منم خندیدم و رفتم جلوتر و گفتم اگه اونها اینکاره بودن تا حالا تو چند شکم زاییده بودی خوشگلم !!
-عزیزم چیزی به اسم کاندوم به گوشت خورده!؟
-اَه چیه کاندوم حیف رابطه طبیعی نیست
من که رو لبه تختش نشسته بودم با این حرفم باعث شدم مهشید سشوارش رو خاموش کنه و برگرده سمتم، چشماش رو خمار کرد و گفت؛ جووون طبیعی دوست داری؟ حتما هر دفعه هم تا آخرین قطره آب مهدی آقاتون رو تو کست بالا میکشی !! برگشت سمت آینه و دوباره سشوارش رو روشن کرد منم یکی زدم در کونش و گفتم کوووفت ، مهشید با این کارم جنده بازیش گل کرد و کونش رو گرفت سمتم و چندبار کونش رو جلو صورتم تکون داد و گفت جونم بازم بزن خوشم میاد!! دوباره یه ضربه محکم تر به کونش زدم و از روی تختش بلند شدم و گفتم گویا مشتری دیشبت زیاد نتونسته ارضات کنه !؟ لباش رو خیلی سکسی گاز گرفت و گفت نه عشقم، تو میتونی ارضام کنی!؟
-خاک تو سرت که هیچ وقت دست از جنده بازیت بر نمیداری! بیا برات چندتا لباس تو خونه دوختم ببین اندازته؟
با اینکه با مهشید بیشتر از چند برخورد کوتاه نداشته بودم اما حرف هایی بهش میزدم که به صمیمی ترین دوستام میزدم و از اینکه انقدر سریع باهاش راحت شده بودم احساس خوشایندی داشتم، مهشید با دیدن لباس ها کلی ذوق کرد و سشوارش رو خاموش کرد و اومد منو بغل کرد و بوسید
-واااای ممنونم عشقم، چقدر خوشگلن
ردوشاب حمامش رو همونجا درآورد و سینه های لختش رو بیرون انداخت
-خاک به سرم بذار من برم بعد لخت کن!!
-وااا مگه چه اشکالی داره بابا ول کن انقدر ادای تنگ‌هارو در نیار
-بترکی تو ام با این حرف ها و کارهات
بدنش مثل مروارید میدرخشید و سینه های درشتش دل هر مردی رو میبرد، پشتش رو به من کرد تا لباس هایی که روی تخت گذاشته بودم رو چک کنه که تتو خوشگل روی کمرش توجهم رو جلب کرد ، دستی به تتوش کشیدم که کمی جا خورد
-چیه نظرت عوض شد!؟ هوس کردی!؟
یکی به کون لختش زدم و گفتم کوفت تتوت رو داشتم نگاه میکردم چه خوشگله
-کار یکی از بچه‌های همینجاس اگه خواستی میبرمت پیشش یکی برات بزنه
-نه بابا همینطوری گفتم، بپوش دیگه ببینم چطوری شدن
یکی از لباس هارو برداشت و تنش کرد و چند بار دور خودش چرخید و خودش رو تا اینه نگاه کرد و گفت عالی شده عزیزم مررررسی و بوسی از کنار لبم کرد و دوباره درآوردش تا لباس بعدی رو پرو کنه، گوشه لبم رو که از بوس مهشید خیس شده بود با پشت دستم پاک کردم و گفتم هر کدوم رو که خواستی بگو تنگ و گشادش کنم برات
-وای اینم خیلی خوب شده عزیزمممممم
دوباره بغلم کرد و اینبار لبم رو بوسید و خنده کنان رفت جلوی اینه و دامن لباسش رو با دوتا دستش گرفت بالا و گفت بادخورشم خیلی خوبه!!
لبم رو پاک کردم و گفتم تو اولین کسی هستی که بادخور دامن براش مهم تر از پوشش دامنه!!
زد زیر خنده و گفت اخه خودت که مردهارو میشناسی دیگه وقتی حشری میشن اگه سریع دستشون به شرتت نرسه همه چیز رو جر میدن!!
از پشت بهش نزدیک شدم و دوباره رون‌هاش نشستم ‌و دامن لباسش رو دادم بالا و یه ضربه آروم زدم در کون لختش و گفتم نه خیالت راحت یجور طراحی کردم که دسترسی مشتریهات به کس و کونت راحت باشه!!
برگشت و با دوتا دستش صورتم رو محکم گرفت و گفت عااااشقتم لیلی خانومی من ، بوس محکمی از لبهام کرد و رفت لباس بادیش رو پرو کنه، حسابی از بوس های مهشید داغ شده بودم و نسبت به بوسیدن لبهام هیچ مخالفتی باهاش نمی کردم ، احساس میکردم کمی شل شدم و کارهای مهشید حالم رو دگرگون کرده، لباس بعدیش رو خواست بپوشه که گوشیم زنگ خورد، زهرا دخترخاله‌ام بود که باهاش دوست صمیمی بودم گوشیم رو جواب دادم زهرا با کلی عذر خواهی از اینکه نتونسته بیاد تو اسباب کشی کمکم کنه از حال و هوای اونجا پرسید، قبلا خود زهرا برای بدنامی اون مجتمع بهم هشدار داده بود
-چه خبرای دیگه عزیزم ، همه چیز روبه راهه؟ با جک و جندهای اونجا چه میکنی!؟ هنوز کسی به پستت نخورده!؟
-الان اتفاقاً پیش یکیشونم داره لباسی که براش دوختم رو پرو میکنه!
مهشید با تعجب پرسید کیه!؟ گفتم دختر خالمه میگه با جک و جندهای مجتمعتون چیکار میکنی!؟ گفتم الان پیش یکیشونم داره لباسی رو که براش دوختم پرو میکنه!؟
زهرا معلوم بود پشت تلفن هنگ کرده بود و بعد از کمی مکث گفت ؛ لیلی چی میگی با جنده های مجتمع دوست شدی و براشون لباس دوختی!!؟
-گفتم جنده ها نه زهرا جان فقط با یه جنده دوست داشتنی فعلا آشنا شدم اونم سلام میرسونه!
مهشید که برای پرو لباس بعدیش دوباره لخت شده بود پرید رو تخت و منو از پشت بغل کرد و داد زد زهرااااا جون زودتر بیا لیلی رو نجات بده الان میخوام بهش تجاوز کنم!!
مهشید دستش رو انداخته بود زیر سینه های منو و پاش رو از پشت دور کمرم قفل کرده بود و از پشت گوشم و گونه‌ام رو میبوسید، صدای اخ و اوخم بلند شده بود و مدام میگفتم مهشید جنده نکن، ولم کن ، آآآیییی !!! نکن مهشید خفه شدم!! زهرا و من تو هنرستان باهم بودیم و کم شیطونی نکرده بودیم اما بعد از ازدواج واقعا تغییر کرده بودیم اما هیچ وقت جلوی هیچکی کم نمی‌آوردیم، وقتی دیدم زهرا تلفنش رو قطع کرد مطمئن بودم میخواد ویدئو کال کنه تا مهشید و من رو ببینه ، همینطورم شد ، من درحالی که به پشت روی مهشید خوابیده بودم تلفنم رو آوردم بالا تا زهرا بتونه من و مهشید رو تو اون وضعیت ببینه! مهشید با ساعدش که از زیر گردنم رد کرده بود اجازه بلند شدن بهم نمیداد و با یه دستشم داشت سینه هام رو میمالید و با پاهاشم دو تا پام رو قفل کرده بود! من میخندیدم و جیغ میزدم که زهرااااا کمکم کن!!! مهشیدم از پشت ماچ‌های آبدار میکردم و میگفت جووون لیلی مال خودمه به هیچکی نمیدمش!!! زهرا با دهن باز داشت مارو نگاه میکرد و به مهشید میگفت جنده خانوم ابجیمو کشتیش ولش کن!! لیلی تو مطمئنی خونه تون رو بردین خارج از تهران !؟ فکر کنم مهدی گولت زده خونه تون رو برده پاتایا!!
-آآآی نکن مهشید تورو خدا بخدا به خودم شاشیدم بذار بلند بشم تن لش!!
مهشید دامن کوتاه لباسم رو داد بالا و دستش رو از روی شرتم به کسم مالید و به زهرا گفت نه دروغ میگه هنوز نشاشیده!!!
زهرا هم که معلوم بود خوشش اومده خندید و گفت اون یهو مرینه مراقب خودت باااش!! من فردا میام جرت میدم جنده خانوم که دیگه با ابجی من از اینکارا نکنی
مهشید سرش رو از تو گوش من آورد بیرون و رو به زهرا گفت جوووون توهم بیاااا جرمممم بده خوشگل خانوم
دیگه نمیتونستم گوشیم رو بالا بگیرم بدون اینکه بفهمم تماسم قطع شده یا نه دستم رو آوردم پایین و مهشیدم مثل وحشی ها همچنان گوشم و زیر گردنم رو میخورد و با پاشنه پاش از زیر دامنم کسم رو میمالید، چند لحظه بعد صدای زهرارو شنیدم که از پشت خط میگفت منم میخوااااام لعنتی ها گوشی رو بگیر اونطرف ببینمتون!!!
مهشید کنار گوشم خندید و سینه هام رو محکم تر فشار دادو گفت توهم همه دوستات جنده‌ان که خوشگل خانوم الکی واسه ما ادای تنگارو درمیاری، من که دیگه کامل وا داده بودم انگشت شصت مهشید رو کردم تو دهنم و مثل کیر انگشتش رو ساک میزدم، مهشید که فهمید من دیگه وا دادم با گفتن یک جوووون سکسی و یک بوس از گونه‌ام من رو ول کرد و خودش رو از زیرم بیرون کشیدو خیلی سریع اومد روی من و دامنم رو بالا دادو کسم رو از روی شورت دندون گرفت و بو کرد و بعد شروع کرد به لیسیدن کنارهای کسم که از زیر شرت بیرون اومده بود و خودشم کمرش رو جلوی صورتم مثل ماهی تکون میداد و کس باد کرده‌اش از زیر شرت مشکی توریش کامل دیده می‌شد ، صدای ناله هام بلند شده بود که زهرا دوباره صداش دراومد که لیلی پدرسگ گوشی رو درست کن دیگه میخوام ببینمتون، با چشمای خمار و نفسی نصفه نیمه گوشی رو به رو تختی مچاله شده مهشید تکیه دادم تا زهرا هم بتونه مارو ببینه و اونم خودش رو با ما ارضا کنه، انقدر کار مهشید حرفه‌ای بود که داشتم همونجا بدون اینکه شرتم رو در بیاره ارضا میشدم، بی اختیار دستم رو روی کون نرم و تپل مهشید کشیدم و اونم کمی کمرش رو آورد پایین تا بتونم منم کسش رو بخورم ، انقدر حشری شده بودم که کسش رو از روی شرت توریش لیس میزدم و مهشید با در آورد شورتم یادم انداخت که وقتشه شورتش رو در بیارم ، کسش برخلاف من حسابی شیو شده و تر و تمیز بود و منم برای اولین بار تو عمرم کس خوردن رو تجربه کردم و زبونم رو مثل مهشید میکشیدم لای کسش و با انگشتم کسش رو تحریک میکردم، مثل یک معلم دلسوز داشت به صورت عملی من روهم مثل خودش جنده میکرد، با گذاشتن دهنش روی کل کسم و کردن زبونش تو سوراخ کسم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و همونجا تو دهن مهشید ارضا شدم و صدای ناله های زهرا هم معلوم بود که اونم حسابی خودش رو خیس کرده، وقتی شل شدم مهشید از روم اومد پایین و همینطور که داشت آب کسم رو از دور لبش تمیز میکرد با خنده گفت اینم دستمزد لباس‌های خوشگلت، خوشگل خانومممم، با همون لبای خیسش اومد و لبهاش رو گذاشت رو لبهام و زبونش رو کرد تو دهنم و مثل چند لحظه قبل که داشت کسم رو میخورد زبونش رو روی زبونم بالا و پایین کرد ، صدا جوووون کشدار زهرا معلوم بود که اونم ارضا شد و کمی چرت و پرت گفتیم و قرار شد فردا زهرا هم بیاد خونه ما تا مهشید رو از نزدیک ببینه…

ادامه...

نوشته: Viki


👍 35
👎 1
60201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851256
2022-01-03 01:30:50 +0330 +0330

هفتاد درصد داستان‌ها درباره گِی هست
یعنی تا مارو کونی نکنید، دست بردار نیستین

3 ❤️

851261
2022-01-03 01:51:52 +0330 +0330

خوب بود 👍 👍

1 ❤️

851266
2022-01-03 01:59:18 +0330 +0330

افرین خوب بود

1 ❤️

851268
2022-01-03 02:11:45 +0330 +0330

صحیح😐

0 ❤️

851276
2022-01-03 03:04:13 +0330 +0330

مرسی خوب بود، من لذت بردم

1 ❤️

851295
2022-01-03 05:32:52 +0330 +0330

اولیش که خوبو بود تا ادمش چی بشه

1 ❤️

851403
2022-01-03 23:30:56 +0330 +0330

به نظر لز رومانتیک ترین نوع رابطه هاست

1 ❤️

853498
2022-01-15 01:50:28 +0330 +0330

خوب بود 👍

1 ❤️

928824
2023-05-19 17:19:28 +0330 +0330

جووووووون 😍

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها