دِلّا (۲)

1400/04/09

...قسمت قبل

ناخوداگاه پرسیدم
-اینجا رنج سنی ندارین؟
مارتین خندید و گفت
-این چیزا مال کار های مجازه نه غیر مجاز …
با این حرف چشمکی زد و تکیه داد به صندلیش
اخم کردم و نگاهم رو از اون دختر گرفتم
-به من چه . بهتر کار خودمو بکنم
از صفحه دوربین ها خارج شدم و دکمه هد ست ام رو زدم
سریع پرسیدم
-سیستم ها در چه حالن؟
شان جواب داد
-ورودی شمالی کاملا تحت پوشش هست
یونا گفت
-ورودی کلاب هم آروم و امنه. دوربین ها هم از همه جهت تنظیم شدن
آلبرت گفت
-رئیس یکم اغتشاش تو ضلع غربی کلوب داریم. دختر های جدید اومدن. جمعیت یکم تجمع کرده. دوربین ها پوشش خوبی ندارم. به نظرم‌بهتر خودت چک کنی
هومی زیر لب گفتم و دوباره صفحه نمایشم پر شد از تصویر دوربین ها و گفتم
-من چک میکنم … بقیه سالن رو تو کنترل کن
آلبرت چشم گفت و هد ست رو قطع کردم
رو دوربین های مربوط تمرکز کردم
حق با آلبرت بود
اینجا شلوغ شده بود
صورت تمام افراد رو نداشتیم
یه مرد مسن اومد دست یکی از دختر هارو گرفت و کشید
سریع بادیگارد پشت سرش اومد جلو
چیزی به مرد گفت
اونم سر تکون داد و با دختر و بادیگاردش رفتن به سمت فضا خصوصی کلاب
حدس زدم رفت دختره رو چک کنه
نگاهمو برداشتم برم سراغ دوربین بعد که دیدم یه نفر خواست دست اون دختر کوچولو رو بگیره
دقیق شدم و دیدم دختره خودش رو عقب کشید و مثل یه دختر بچه واقعی رفت پشت سر بادیگاردش قایم شد
بادیگاردش با خشونت اونو هول داد جلو
مرد منصرف شد و رفت سراغ یه دختر دیگه
ناخوداگاه پوزخند زدم
مارتین میگه اونا با میل خودشون میان برای برده شدن
اما حداقل تو صورت این دختر که من چیزی از رضایت و میل نمیدیدم
دوربین بعدی رو چک کردم
داشتم زاویه دوربین تغییر میدادم که سر و صدا شد
نگاه کردم
دختر ها دیگه رسیده بودن جلو ما
دو نفر سر یه دختر دعواشون شده بود
افتادن به جون هم و مامور های امنیتی مارتین اومدن هر دو بردن
نگاهم باز بی اراده رفت رو اون دختر کوچولو
باز هم ترسیده پشت بادیگاردش قایم شد
با تاسف سر تکون دادم
مشغول کارم شدم.اما میل عجیبی داشتم که دوباره به این دختر نگاه کنم
سرم رو بلند کردم
و دیدم یه مرد مست با نوشیدنی تو دستش تلو نلو خوران رفت و مچش رو گرفت
خواست بکشدش با خودش که دختر خودشو عقب کشید
مشروب تو گیلاس پسره ریخت رو تن دختره و لباسش چسبید به اون سینه های نارس و سفت
یا لحظه حس کردم شلوارم الان منفجر میشه
اما فقط اخم کردم و خواستم نگاهمو بگیرم که دیدم دختره باز رفت پشت بادیگاردش
بادیگاردش هولش داد سمت اون پسر مست
پسره با ذوق بازو دختره رو گرفت تا ببره سمت فضا خصوصی
دختره به گریه افتاد و دستش رو عقب کشید
پسره برگشت سمتش و شاکی چیزی گفت
اما ولش کرد رفت سمت نفر بعد
بادیگارد دختره عصبانی برکشت سمتش
با خشونت بازوش رو گرفت
چیزی گفت و کشون کشون اون رو آورد سمت ما
مارتین که انگار متوجه شده بود با عصبانیت گفت
-دختره هرزه… باید مینداختمش تو قفس تا درس بگیره …
ناخوداگاه دندون هام رو به هم فشار دادم
نمیدونم این خشمم از کجا می اومد
بخاطر تحریک شدنم با اون سینه های کوچولو اما دلبر بود
یا …
بخاطر مارتین و این بساطش
بادیگارد با دختره رسیدن و گفت
-چکارش کنم رئیس ؟ نمیذاره کسی ببردش چک !
مارتین با تنفر به دختره نگاه کرد
نگاه منم ناخداگاه رو بدنش قفل شد
کمرش خیلی باریک بود
باسن و رون خوش تراشی داشت
سینه هاش که دیوونه ککنده بود
چشم های درشت و لب های ظریفش دیگه بد تر
اما ترس و اشک تو چشمش همه شهوتم رو پروند
مارتین با عصبانیت گفت
-دلا … یادت رفته چه شرطی گذاشتیم؟
ترس دلا بیشتر شد
از گریه به هق هق افتاد
مارتین کوبید رو میز و گفت
-لالی؟
لب های دلا لرزید
اما باز هم جواب نداد
اشکش شدت گرفت
شونه هاش هم میارزید
مارتین گفت
-ببرش تو قفس شماره دو
بادیگارد سر تکون داد
دلا رو کشید
دختر بیچاره مقاومت کرد
اما زورش نرسید
یه لحظه نگاهش افتاد به من
التماس و ترس تو نگاهش وجودمو آتیش زد
بادیگارد مچ دست دلا رو محکم کشید تا از کنار من رد شن که بی اراده … مچ دستش رو گرفتم
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد
دلا نگاهم کرد
مارتین نگاهم کرد
بادیگارد نگاهم کرد
اما من خیره به چشم های دلا گفتم
-این دختره مال من …
مارتین پوزخند زد و گفت
-ریتون تو که اهل قاطی کردن کار و شهوت نبودی؟!
برگشتم سمتش و گفتم
-اما خرید ریسکی رو دوست دارم
یه تای ابرو مارتین بالا رفت و گفت
-باشه جای چک این ماهت برش دار…
سر تکون دادم و گفتم
-خوبه …
اما خوب نبود. اصلا خوب نبود. مبلغ چک این ماهم درسته نصف قیمت این دختر بود
اما برای من و شرکتم خیلی مهم بود
لپ تاپم رو بستم و گفتم
-تنظیمات ما تکمیل شده . من میرم تیمم میمونه برای چک
مارتین سر تکون دادو گفت
-خوبه. زودتر از جلو چشمم ببرش تا پشیمون نشدم
بادیگارد دست دلا رو ول کرد و من با لپ تاپم بلند شدم
دلا رو به سمت اتاق چک بردم و آروم گفتم
-امیدوارم یه لباس آبرومند پیدا شه بپوشی تا خونه من …
انتظار نداشتم جواب بده
اما با صدای لرزون و ضعیفی گفت
-دارم …
برگشتم سمتش
دوباره نگاهش کردم
خدایا…
من با این دختر باید چکار کنم ؟ من عملا یه برده جنسی خریدم
اونم با مبلغ معادل یک ماه در آمد شرکتم.
اونم درآمد در بهترین وضعیت!
از کار خودم مونده بودم
وارد سالن اتاق های خصوصی شدم
رو در یه اتاق نوشته بود دلا
دلا اسم واقعیش بود یا مستعار؟
اصلا این دختر چرا اینجا بود؟
وارد شدمو سریع دلا رو کشیدم داخل
نگران نگاهم کرد و سر جاش ایستاد که گفتم
-چرا داری بر و بر نگاهم میکنی؟
با ترس فقط
خودشو بغل کرد
عصبی گفتم
-نمیخوام چکت کنم… بپوش بریم
چشم هاش گرد شد
اما سریع پرید سمت کمد تو اتاق
لباس هاش رو بیرون آورد و پوشید
شورت و سوتین!
سوتین!
اون سینه های نارس حیف نبود پوشونده بشن
نفسم رو با حرص بیرون دادم
نیک
آروم باش
تو همیشه ارزون کلی دختر دم دستت داشتی
حالا برای این دختر کوچولو اینهمه پول دادی!
واقعا چت شده؟
دلا سریع لباس پوشید
کوله ای که تو کمد بود رو برداشت و نگاهم کرد
یه تاپ مشکی با عکس کلاب مارتین
با یه شلوار مشکی .
حداقل ظاهرش جوری نبود که تو ساختمون دچار مشکل شم
با سر بهش اشاره کردم بیاد و از اتاق خارج شدم .
تا دلا خارج شد دستش رو گرفتم
اینهمه پول دادم نمیخوام از دستم در بره
دلا همراهم اومد
بدون حرفی
تو پارکینگ سوار ماشینم شد و کوله و لپ تاپ رو گذاشتم رو صندلی عقب.
سوار شدم و راه افتادم سمت برج نیال
سه ماهه تو این برج مالک یه واحد ۲۰۰ متری شدم
اونم در ازای یه قرار داد امنیتی که برای یه بازیگر بد نام انجام دادم .
حالا چون بر خلاف بقیه مالکین نه سلبریتی بودم و نه چهره سر شناس کاملا زیر ذره بین بودم.
هرچند برام مهم نبود.
من مالک این واحدم و کسی حق اعتراض نداره.
اما حوصله بحث و جدل هم نداشتم .
دلا آروم پاهاش رو به هم فشار داد
حرکتش از چشمم دور نموند
نگاهش کردم و گفتم
-مشکلی داری؟
بدون نگاه کردن بهم خیره به دست هاش شد و نالید
-نه
مشکوک تر شدم
دستی روی پاهاش کشیدم
انقباض عضلاتش کامل مشهود بود
جدی تر از قبل پرسیدم
-چرا بدنت انقدر منقبض شده؟
دلا نالید
-ویبراتور داخل شورتم اذیت میکنه
نا خداگاه پام رو کوبیدم به ترمز
برگشتم سمت دلا
دقیق نگاهش کردم و گفتم
-تو ویبراتور داخل شورتت داری؟
با ترس سر تکون داد و لب زد
-باید بزاریم … که واژنمون آماده چک باشه …
با تاسف سر تکون دادم و گفتم
-باشه اون لعنتی رو میتونی برداری
نگران تر نگاهم کرد و گفت
-نمیتونم
مشکوک گفتم
-چرا اونوقت ؟
رد اشک تو تنش نشست و آروم گفت
-با یه گیره به تنم وصل شده که خودم نمیتونم بازش کنم
چشم هام گرد شد
اشک دختر بیچاره ریخت
نفسمو کلافه بیرون دادم و گفتم
-برو رو صندلی عقب شلوار و شورتتو بیرون بیار
دلا نگران نگاه کرد
آروم گفت
-خونتون خیلی دوره ؟
اخم کردم و راه افتادم
من خواستم بهش لطف کنم
اما گویا اون دوست داره تو این حال بمونه
شاید عادت داره
بالاخره تو اون خراب شده بوده
قرار نیست مثل یه دختر معمولی باشه
تو این افکار بودم که رسیدیم
پیچیدم تو پارکینگ و ماشین رو پارک کردم
بدون برداشتن لپ تاپم فقط کوله دلا رو برداشتم
شک دارم امشب فرصت کنم به لپ تاپم دست بزنم
امشب تا صبح با این دختر بچه سر گرمم
دلا پیاده شد و همراهم اومد
تو فکر این بودم که فردا چطور تنهاش بزارم
اگه فرار کنه چی!
اگه سیستم های امنیتی داخل خونه ام رو خراب کنه چی!
لعنتی
من اصلا آمادگی یه مهمون ناخونده رو نداشتم
از تو آینه آسانسور نگاهش کردم
باز هم تحریک شدم
لعنتی این دختر کوچولو چی داشت که منو به این روز انداخته بود؟
شاید چون اولین بار بود خودم انتخاب میکردم
روابط من همیشه با آدم های در دسترس بود
افرادی که خودشون دوست داشتن سکس داشته باشیم
هیچوقت فرصت انتخاب کسی رو نداشتم
من بیش از حد درگیر کار بودم
دلا باز پاهاشو به هم فشرد و من عصبی شدم
یعنی کی اون لعنتی رو براش نصب کرده
یعنی با چند نفر خوابیده؟
به زور خوابیده؟
درسته به اسم باکره میفروختن
اما مگه ممکنه باکره واقعی باشن. شاید ترمیم شده باشن
شایدم چون تنگن میگن باکره!
با پوزخند به افکارم در خونه رو باز کردم
کنار ایستادم تا دلا بره داخل و وارد شدم
کد در رو زدم تا کامل قفل شه و در حالی که ازکنار دلا رد میشدم گفتم
-تو اول باید دوش بگیری . بودی ویسکی بدی میدی
نگاهش کردم که تا حدودی با خوشحالی لب زد
-تنها!؟
اول خواستم بگم آره
اما یهو مکث کردم
نکنه بخواد رگش رو بزنه
اخم کردم و گفتم
-نه … با من … بیا …
به سمت اتاق خواب رفتم
جلو در سرویس ایستادم و گفتم
-لخت شو تا اون لعنتی رو از بین پات بیرون بیارم‌
با استرس نگاهم کرد
اخم کردم و لب زدم
-بدو
لب گزید
اما باز تکون نخورد
نفسمو با حرص بیرون دادم
به سمتش رفتم و گفتم
بهتون اونجا تاوان اطاعت نکردن یاد ندادن؟
تا اینو گفتم دو طرف تاپش رو گرف و بیرون آورد
بدنم داغ تر کرد و دلا باقی لباس هاش رو بیرون آورد
شورتش خیس خیس بود
با سر به تخت اشاره کردم و گفتم
-بشین لبه تخت… پاتو باز کن
پا تند کرد سمت تخت
لبه تخت نشست
پاهاشو باز کرد و …
خدای من …
زیبا تر از این صحنه ندیده بودم
پاهای ظریف
واژن صورتی و تازه
یه ویبراتور کوچیک به کلیتوریسش گیره شده بود
جلو رفتم و آروم بازش کردم
دختر بیچاره
دلا آه و آی پر دردی گفت و زود پاهاشو بست
من با این نما هنوز کار داشتم
اما خب
دوست داشتم اول دلا خودشو تمیز کنه
حس خوبی به دست زدن بهش الان نداشتم
اون خراب شده پر از کثافت بود .
عقب ایستادم و دلا هم بلند شد
از بلند شدنش سینه هاش خیلی ملایم لرزید
به سینه های نارس و اندام دخترونه اش خیره شدن
این دختر خیلی کوچولو بود برای یه کلاب BDSM .
به سمتش رفتم و گفتم
-من از خشونت خوشم نمیاد … اما دیر ارضا میشم… چیزی بلدی؟
با ترس فقط نگاهم کرد
کلافه گفتم
-بلدی بخوری؟
چشم های درشتش گرد شد و لب های کوچولو و سرخش شکل یه او به خودش گرفت .‌
نفس عمیق کشیدم. باید باهاش چکار میکردم ؟
رو به روش ایستادم. دستم رو بین پای لختش کشیدم و واژن تازه و سفتش رو دست کشیدم.
خیس و داغ بود…
دلم میخواست همین الان هولش بدم رو تخت. پاهای ظریفشو باز کنم و خودمو بی ملایمت واردش کنم تا خیسی و گرماش حالمو بهتر کنه.
تو گوشش گفتم
-دختر که نیستی؟
دلا جواب نداد
این جواب ندادن هاش عصبیم میکرد
سرمو عقب بردم و دیدم چشم هاش بسته است
دستمو از بین پاش برداشتم و چشم هاش رو باز کرد
باورم نمیشد اونم رفته بود تو حس
بی اراده لبخند زدم و اشاره کردم به در سرویس و گفتم
-برو تو …
سیبک گلوش بالا پائین شد و لب زد
-میشه تنها دوش بگیرم؟
دقیق نگاهش کردم
نکنه فکر کرده بود من احمقم
چون تا اینجا بهش انقدر فضا دادگ
با سر اشاره کردم بره تو حمام‌
جوابشو ندادم و کرواتم رو باز کردم
دلا رفت سمت حمام و گفتم
-اول بدنتو زیر دوش بشور… بهد برو تو وان …
سر تکون داد
رفت داخل و در رو بست
چرخیدم سمت آینه .
ببین نیک
تو این دختر خریدی
اون خودشو به عنوان برده فروخته
پس بهتره یادت باشه نباید باهاش مثل چیز دیگه رفتار کنی
قرار نیست شکنجه اش کنی یا آزارش بدی
اما بفهم پول دادی!
کلافه دستم رفت تو موهام
خودمو تو چه شرایطی گذاشته بودم‌
عصبی پیراهنمو بیرون آوردم
بهتره این بازی تموم کنی نیک
اون دختر الان مال توئه
پس برو تو و کار تمام کن‌
اون به اندازه کافی آموزش دیده
تو لازم نیست نگران سن و سالش باشی
شلوار و لباس زیرمم بیرون آوردم
نفس عمیقی کشیدم و به سمت در حمام رفتم
بدون در زدن بازش وردم
دلا با بدن کف آلود زیر دوش بود
با ورودم هینی گفت
نگاهش رو پائین تنه ام ثابت شد
چشم هاش گرد شد
انگار اولین بارش بود یه آلت مردونه میدید
شاید هم من رو با مورد هایی که قبلا دیده بود مقایسه میکرد
به سمتش رفتم و عقب رفت
بهش رسیدم و چسبید به کاشی حمام
دیگه خسته بودم
من اهل خود داری نبودم که حالا بخوام خود داری کنم
چونه اش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم‌
قبل اینکه بخوام بخاطر ترس تو چشم هاش تعلل کنم لب هاشو بوسیدم و …
لعنتی …
دلا چشم هاش رو بست …

ادامه...

نوشته: Queen


👍 23
👎 1
17301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817858
2021-06-30 00:48:01 +0430 +0430

چرا اینطوری نوشتی

1 ❤️

817862
2021-06-30 00:53:12 +0430 +0430

عالی❤❤❤

1 ❤️

817864
2021-06-30 00:59:32 +0430 +0430

بد نبود

1 ❤️

817903
2021-06-30 02:52:29 +0430 +0430

جالب شد…

1 ❤️

817909
2021-06-30 03:30:57 +0430 +0430

عالی بود ، بهتر از قسمت قبلی بود
ادامه بده 👍

1 ❤️

817928
2021-06-30 07:13:47 +0430 +0430

زیبا و قابل تامل بود
منتظر بقیشم

1 ❤️

818118
2021-07-01 19:09:59 +0430 +0430

خیلی خوب بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی queen

1 ❤️

818284
2021-07-03 00:58:53 +0430 +0430

چقدجزئیات مینویسی خسته شدیم

1 ❤️

828341
2021-08-26 15:56:28 +0430 +0430

دزد که میگن تویی
رمان کافه هلو فرستادی اینجا

0 ❤️

846290
2021-12-05 00:32:40 +0330 +0330

این قسمت خوب بود ولی انقد جمله هارو تکه تکه نکن 😕 😎

0 ❤️