دِلّا (۱)

1400/04/08

سلام.داستانی ک نوشته میشه اروتیک است و امیدوارم مورد پسند باشه.
از اونجایی که طولانیه پارت به پارت قرار میدم.

کیفم رو روی میز گذاشتم و روی صندلی نشستم 
قرار داد های کاری رو دوست نداشتم تو کلاب ببندم .
اما خب… این مارتین کینگ بود . صاحب بزرگ ترین دارک کلاب های کل ایالت . 
اگه میتونستم با این عوضی قرار داد ببندم دیگه شرکت برای همیشه تامین بود
هرچند …
ارجحیت من کلاب های عادیه اما خب پول بیشتر تو قرار داد همکاری با دارک کلاب هست 
مخصوصا کلاب هائی مثل مارتین کینگ که بخاطر خرید و فروش برده های باکره و bdsm حسابی کار و بار پر رونقی داشتن .
کیفم رو باز کردم
برگه های قرار داد رو روی میز گذاشتم و کیف رو گذاشتم رو صندلی کنارم 
دستیارم امروز نتونست بیاد چون میخواست پلک هاش رو جراحی کنه .
نفسم رو با خستگی بیرون دادم
واقعا نمیفهمم این دختر چرا انقدر با بدنش ور میره.
به جرئت میتونستم بگم هیچ جای دستکاری شده ای تو بدنش نبود .
اما خب …
تو کارش خوب بود و …
از طرفی خوب بلد بود منم بی منت ارضا کنه 
با این فکر پپوزخند زدم 
تو کی انقدر بی اخلاق شدی نیک 
دستی تو موهام کشیدم و به دیوار آینه ای رو به روم نگاه کردم 
من مدیر یه شرکت تامین امنیتم …
پس صد در صد میدونم این آینه … درواقع آینه نیست و یه پنجره است …
از وقتی مزه پول دارک کلاب ها رو چشیدم… دیگه با هزاران بهونه هر بار خودم رو برای قرار داد بعدی راضی کردم
برای همین هم برای قرار داد هیچوقت به کلاب نمی اومدم یا وقتی کلاب فعال بود برای بررسی امنیت نمی اومدم
چون دوست نداشتم ببینم چه خبره و من دارم تو چه کاری همکاری میکنم.
درسته به زبون میگم فعالیت اونا به من ربطی نداره
اما …
خب …
اخم کردم
بسه نیک باز بحث فلسفی نیار وسط کار 
همین لحظه شیشه آینه ای سیاه شد 
تو اتاق سیاه یه چراغ سرخ روشن شد و 
زیر نور سرخ یه دختر لخت که به صندلی بسته شده بود… پیدا شد 
در حالی که بین پاش… دقیقا رو به سمت من باز بود …
سعی کردم صورتم رو بدون تغییر نشون بدم 
اما ناخوداگاه اخمم بیشتر شد و هورمون های مردونه ام بیدار 
مرد نیمه لختی وارد شد
دور دختر چرخید 
دستش رو روی پای اون کشید 
آروم برد بین واژنش و یه انگشتش رو خیلی آروم وارد واژن دختر کرد 
انگار میخواستن برای من نمایش اجرا کنن
پوزخند زدم و به برگه های قرار داد نگاه کردم
اونا رو انکار کردم و خودمو متمرکز به کار نشون دادم
هرچند نیک کوچولو تو شلوارم بیدار بود
اما خب من انقدر هول نبودم که از پس این نمایش مسخره بر نیام .
چند دقیقه که گذشت در اتاق باز شد و دوتا بادیگارد هیکلی وارد شدن 
منتظر ایستادن و بلاخره …
مارتین کینگ وارد شد 
پیرمرد چاق و سرخ ! با موهای سفید 
چندش تر از تعریف هایی بود که ازش میکردن
آروم بلند شدم 
سر تکون دادم 
اونم سر تکون داد
دستم رو بردم جلو و گفتم

  • نیک ریتون … مدیر شرکت تامین امنیت ریتون
    مارتین سر تکون داد
    دستم رو فشرد 
    بدون حرفی نشست پشت میز و دوباره نگاهم به آینه پشت سرش افتاد
    خبری از اون زن و مرد نبود 
    مارتین گفت
  • تو که گی نیستی ؟
    یه تای ابروم بالا پرید و مارتین خندید …
    به پشت سرش اشاره کرد و گفت
  • جذبت نکرد 
    با تکون سر گفتم نه 
    مشکوک گفت
  • چرا ؟
    جدی جواب دادم
  • من برای کار اینجام … پس فعلا فقط جذب کارم میشم 
    لبخند دندون نمایی زد و گفت
  • خوبه … خوبه… ببینم و تعریف کنم… چون کلاب من پر از این لحظاته و خیلی حساسم کار ها با هم قاطی بشه 
    تکیه داد به صندلیش و گفت
  • میدونی شرکت قبلی رو چرا اخراج کردم…
    منتظر جواب من نموند و گفت
  • چون بعد کار خودشون رو با دختر های من خالی میکردن
    مثل دیوونه ها زد به میز و گفت
  • اینجا هیچ چیزی رایگان نیست… حتی دست زدن به دختر های من … هر کدوم ده ها دلار می ارزن …
    فقط نگاهش کردم و جدی گفتم
  • گروه من تایمی که کلوب فعالیت داره نمیان …
    ابروهای مارتین بالا پرید و گفت
  • منظورت چیه ؟
  • این سیستم کار ماست… کلوب که تعطیل هست شبکه ها فیکس میشن و سیستم امنیت بسته میشه . ما وقتی …
    نذاشت حرفم تموم شه و گفت
  • من اینجوری کار نمیکنم… وقتی کلوب تعطیله تو چطور میخوای باگ ها و خلاء های امنیتی کار رو پیدا کنی ؟
    برگه های رو میز رو برداشت و گفت
  • ریتون … اگه این قرار داد رو میخوای … باید به شیوه من کار کنی …
    لب هام رو به هم فشردم
    بدم می اومد به من دستور بدن
    اما این قرار دادی نبود که بخوام از دستش بدم
    نگاهمون تو هم گره خورد و گفتم
  • حضور ما در ساعت کاری کلاب هزینه مضاعف داره براتون
    گوشه لبش فرم لبخند گرفت و گفت
  • مشکلی نیست… فقط حواستون باشه به دختر های من دست بزنین بیچارتون میکنم
    سر تکون دادم و سکوت کردم
    این یه قرار داد پر پول بود و همیشه پیشرفت پر از ریسک و سختیه
    مارتین برگه ها رو برداشت
    شروع به مطالعه کرد و گفت
  • از کی کارت رو شروع میونی ریتون؟
    به صندلیم تکیه دادم و گفتم
  • از روزی که پول قرار داد بیاد تو حسابم.

سه روز بعد : 
کرواتم رو کمی شل کردم و به صفحه لپ تاپ نگاه کردم
مارتین همون شب پول به حسابم ریخت و منو مجبور کرد افرادم رو ۹ شب بکشونم کلاب برای شروع کار
حالا بعد از سه روز کار بی وقفه … امشب بلاخره سیستم امنیت کاملا به روز رسانی میشد
امشب شلوغ ترین و خشن ترین شب کلاب بود
شبی که دختر های باکره برای فروش به ارباب های bdsm فروخته میشدن …
حالم از این فضا به هم میخورد
هرچند تو اساس نامه مارتین نوشته شده بود این دختر ها همه با میل و رضایت خود خودشون رو برای این‌کار فروختند 
اما 
بازهم ترجیح میدادم شاهد این اتفاقات نباشم.
من مرد داغی بودم
رابطه جنسی و تنوع تو رابطه رو داشت داشتم
اما اهل رابطه عاطفی نبودم
نه وقتش رو داشتم و نه تمایلی بهش
فقط دوست داشتم هر چند وقت با یه سکس داغ خودمو تخلیه کنم
این سه روز بودن تو کلوپ و دیدن این صحنه ها حسابی تحریک و عصبیم کرده بود
دستیارمم نبود حداقل یکم خودمو خالی کنم.
نگاهم تو سالن چرخید
بچه ها همه مستقر شده بودن
کلوب هر لحظه شلوغ تر میشد 
صدای مارتین از پشت سرم گفت

  • آماده ای ریتون ؟ دختر های جدیدم الان میان
    دندون هام رو به هم فشردم و سر تکون دادم
    همین دخترای پخش تو سالن کمن که گروه جدید هم میخواد بیاره؟
    واقعا چرا شهوت بعضی ها هیچوقت تمومی نداره ؟
    مارتین اومد رو صندلی کنار من نشت و به لپ تاپ رو میز من نگاه کرد 
    میدونستم از سیستم های امنیتی سر در نمیاره
     اما حرفی نزدم 
    مارتین گفت
  • دفعه پیش تو چنین شبی یکی از دختر هام دزدیده شدن. دوربین ها طوری بودن که چهره دزد نیفتاد! ۱۱ تا دوربین ! اما یه ذره هم پوشانی نداشتن تا صورت اون عوضی که دختره رو برد مشخص شه 
    هومی گفتم و مارتین پرسید
  • الان دارن؟
    سر تکون دادم
    سیستم دوربین های مدار بسته رو باز کردم
    ۱۵ تا تصویر کوچک رو مانیتور اومد و گفتم
  • ما ۴ تا دوربین اضافه کردیم . همینطور که میبینی الان تمام دوربین ها با هم هم پوشانی دارن. تقریبا یه نقطه تو کلاب رو ۲ الی ۳ تا دوربین از جهات مختلف میگیرن ! 
    مارتین سر تکون داد و گفت
  • خوبه …  
    خم شد کمی سمت من و گفت
  • درست به موقع … اومدن …
    با این حرف به تصویر دوربین شماره ۷ اشاره کرد
    نگاه کردم و دیدم دونه دونه دختر های نیمه لخت که فقط یه پیراهن حریر کوتاه رو تنشون بود وارد سالن شدن
    ابروهام بالا پرید 
    چون اونا واقعا زیبا و لوند بودن 
    مارتین با ذوق گفت
  • خوبه… ببین ریتون‌… مردای کلوب الان از این حوری های بهشتی من از حال میرن .
    من دوست نداشتم به این دختر ها و سر نوشتشون تمرکز کنم 
    از سیستم دوربین خارج شدم که مارتین گفت
  • اع … بیار دوربین هارو … 
    کلافه گفتم
  • میتونید از اتاق کنترل چک کنین
    مارتین اخمی کرد و گفت
  • میخوام از اینجا چک کنم
    نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
  • باشه … اما اینجوری منو از کارهام میندازی 
    زدم دوباره دوربین ها مشخص بشه و مارتین گفت
  • تو برا من کار میکنی پس کاری رو میکنی که من بخوام 
    لب هامو فشردم
    مردک زور گو 
    مارتین دوربین هارو چک کرد
    رو دوربین ۹ زوم کرد
    دختر هارو شمرد و گفت
  • خوبه هر ۱۱ تا اومدن
    نگاه کردم 
    ۱۱ تا دختر فوق زیبا …
    نگاهم رو آخری ثابت شد 
    موهای قهوه ای 
    چشم و ابرو درشت قهوه ای 
    زیبا بود 
    اما…
    برای بودن تو چنین کلوبی …
    زیادی کوچولو بود

ادامه...

نوشته: Queen


👍 12
👎 2
22101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817718
2021-06-29 07:41:37 +0430 +0430

شدیدا دوست داشتم،دنبال کننده محتوای bdsm نیستم اصلا و حتی شاید برعکس باشه و اصلا نخونم،ولی این یکی با نگارش استادانت اغوام کرد،منتظر بقیشم

2 ❤️

817741
2021-06-29 09:44:06 +0430 +0430
  1. کویین عزیز، تجربه نشون داده که اسم‌های لاتین و درکل غیر ایرانی، در شهوانی اصلا مخاطب‌پسند نیستند. زحمت شما مانا، ولی در نوشته‌های بعدی‌تون اگر داستان پتانسیل این رو داشت که در همین ایران خودمون روندش اتفاق بیوفته، به این شکل بنویسید.
  2. اگر پاراگراف‌بندی کنید -اینجوری نباشه که بعد از هر عبارت شرح داستان یه اینتر بزنید و بیاید خط بعدی- نوشته‌تون از لحاظ ظاهری وضعیت بهتری به خودش می‌گیره. در زبان فارسی، شعر نو و شعر سپید به این شکل نوشته میشن.
  3. بعد از هربار گذاشتن خط تیره که تو بستر نمایش سایت تبدیل به یه نقطه‌ی جلوآور در متن میشه، یک خط خالی قرار بدید و بعد برید سراغ ادامه‌ی متن. یعنی
    «خط تیره؛ نوشتن متن»
    «یک خط فاصله بدون هیچ نوشته‌ای»
    «ادامه‌ی متن.»
3 ❤️

817809
2021-06-29 19:19:12 +0430 +0430

هیچ میل و حسی به این نوع داستان ها ندارم، اما زیبا و جذاب نوشتن شما و اون حس که همیشه دوست داشتم یک بادیگارد باشم یا مامور امنیتی، خوشم اومد از این قسمت

1 ❤️

828340
2021-08-26 15:54:58 +0430 +0430

دزد که میگن تویی
رمان کافه هلو فرستادی اینجا

0 ❤️

846288
2021-12-05 00:26:43 +0330 +0330

قسمت اولو خوشم اومد 👌 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها