رستگاری اقلیت (1)

1394/09/02

نفسم دیگه وقتش رسیده عشقمونو, پیوندمونو محکم کنیم ! اووف ! آیییییمن:منظورت چیه عزیزم؟!پریا:[با نفس نفس زدن ] اووخ , عشقم ما که تاهمیشه مال همیم…عشق همیم…جون همیم…یه دقه دست نیگه دار ! آییی ! آآه !دریارش ! رادمهررررر !!! آیییی وحشی!!!من:زد حال !!! خب بگو بینم چی میخوای بگی؟!پریا سرمو گرفت تو دستش … خیره شد تو چشام … چشاشو بست لبامو بوسید…آروم دم گوشم گفت : رادمهرم من نی نی میخوام!خیلی جا خوردم ! خواستم حرف بزنم اما دستشو گذاشت رو لبام گفت هییییس ! چیزی نگو…میخوام امشب , شب آخری باشه که من دوشیزه م ! اونم فقط به دست تو نفسم …خب! یه لحظه صبر کنین !شاید بهتر باشه یک سال برگردیم عقب !از خودم بگم…من رادمهرم , 25 سالمه , قد متوسط , کمی لاغر …اما به قول خیلی از دوستام و دوست دخترام شبیه خارجی هام !فوق دیپلم کامپیوتر دارم, بیکارم … وضع مالی بابام عالیه , یعنی مشکل مالی ندارمخیلی شیطونم , عاشق خوشگذرونی و دختربازی اینام … دوستای زیادی ندارم … صمیمی ترین دوستم اسمش سعیده…هم سن خودم , قدش ازم بلندتره … ولی مثل من لاغره…اونم بیکاره… یه جورایی مکمل همیم!از پنج شیش سالگی تا الان باهم دوستیم…من یه داداش بزرگتر دارم , اسمش مهراد , سه سال ازم بزرگتره , اصلا به هم نرفتیم !برعکس من زیاد اهل شیطونی اینا نیست …من یه جورایی میشه گفت هنرمندم! وقتای بیکاری شعر میگم…وقتی دلم میگیره , شروع میکنم به نوشتن…لذت میبرم از نوشتن…خب از خط اصلی دور نشیم !چند روز دیگه عروسی پسر داییمه , باید برم لباس و یکم خرت و پرت واسه خودم بخرم … مامان؟! کاری نداری , من دارم میرم بیرون-نه عزیزم , مواظب خودت باش-باشه , فعلا خدافظمن یه 206 سفید , فوق اسپرت دارم …دخترا بد عاشقشن !سوار شدم و استارت زدم …و این استارت یه بازی بود …یه بازی بی سرو ته ! که نمیدونم بگم کاش شروع نمیشد یا نه …جوووونم ! من عاشق این آهنگم !زورکی نخند عزیزم ! میدونم اومدی بازی ! جونم رضا صادقی !!عاشق صداشمداشتم میرفتم بلوار سجاد , بیشتر از اونجا لباسامو میخرم …یه نخ سیگار روشن کردمو , به رام ادامه دادم , پشت چراغ قرمز یه دختره سانتال سوار زانتیا مشکی , ولوم آهنگش هم خیلی بالا بود…انریکه گوش میداد …اشاره کردم صدارو کم کنه , گفت چی میگی؟!گفتم چرا همی الان نمیری خونتون؟! حتما باید بزنی اینور اونور خودتو له کنی بعد بابایی بیاد با لگد ببرت خونه ؟! زدم زیر خنده !!گفت برو بچه پرروو ! صبر کن روتو کم میکنمگفتم واقعا ؟!چراغ سبز شد , راه افتادم , با سرعت اومد طرفم , گفتم الانه که بزنه به ماشینم دختره دیوانه ! سریع کشیدم به راستو یه معکوس , گازو چسبوندم … دیدم داره میخنده … اونم گازو گرفت… از کنارم داشت رد میشد گفت : روت کم شد ؟! سکته که نکردی؟!.گفتم زکی ! مال این حرفا نیستی…از این که دختری ترسیدم! رانندگی که بلد نیستی , گفتم الان میزنی خودتو شلو پل میکنی , خونت میوفته گردنم !گفت کورس بندازیم؟!گفتم باشه , گازو گرفتو رفت … منم پشت سرش , ناکس دست فرمونش خوب بود … لایی هم میکشید …سر یه چهار راه دختره رد شد , منم رد شدم , ای دل قافل چراغ قرمز بود!صدای آژیر اومد , شانس ما رو باش !راننده 206 بزن کنار !!هیچی دیگه جریمه رفت تو پاچه م … دختره هم رفت بود پی کارش …یه سیگار روشن کردم , رسیده بودم اول سجاد … به زور جا پارک گیر آوردم , ماشینمو پارک کردم. سیگارو انداختم , یه آدامس دراوردم,از تو داشبورد ادکلنمم زدمو , رفتممعمولا سخت پسند نیستم , واسه همینم تو نیم ساعت خریدمو کردم…داشت برمیگشتم سمت ماشینم که گوشیم زنگ خورد …سعید بود-سلام , چطوری داداش ؟!-سلام رادی جووون , قربونت , خوبی؟کجایی؟!-اومدم سجاد , چیزی باید میخریدم .- امشب چیکاره ای؟!خونه تنهام , میتونی بیای خونه مون؟!الو! میگم امشب میای ؟!-جان؟![ یهو توجه م به چیزی جلب شد , نمیدونم , شاید کاش تو اون لحظه , اونجا نبودم…انگار محوش شده بودم, یه دختر !! ]سعید:میگم میای یا نه ؟!هیی رادمهر , با تواما !صدا میاد ؟! الو الووو !!ای بابا , چرا حرف نمیزنی ؟!من : جانم ! چی ! چی میگی ؟!سعید :معلوم هست حواست کجاس عنتر؟! میگم امشب میای یا نه ؟!ها ! آآره آره , میام , صبر کن بهت زنگ میزنم , فعلا بایسعید : خب باشه , دهنت سرویس منتظرتما!حس عجیبی داشتم…انگار نه چیزیو میدیدم و نه صدایی میشنیدم !فقط نگام خیره بود به اون عطر فروشی… دختره انگار به چشمم خیلی آشناس!خدایا اینو کجا دیدم یعنی؟!نه نه تاحالا هیچ جا ندیدمش!نمیدونم چند دقیقه بود که اونجا وایساده بودم و داشتم مغازه رو نگاه میکردم…فهمیدم که دختره فروشنده س…مشتری ها میان , میرنبعضیاشون انگار فقط واسه لاس زدن میرن تو مغازه !دختره فکر کنم متوجه ی من شده بود , انگار گاهی منو برانداز میکرد…چند لحظه ای بود که مشتری واسش نیومده بود , حس عجیبی داشتم , حسم مثل هیچوقت نبود !نزدیک پونزده دقیقه بود که داشتم مغازه رو دید میزدم!خواستم سوار ماشین شم برم…دلم میگفت برگرد…برو باهاش حرف بزندل تو دلم نبود ! اولین بار بود اینجوری شده بودم ! نمیدونم اسم احساسی که داشتم چی بود! آخرش دلمو زدم به دریا…رفتم سمت مغازه…-سلام وقتتون بخیر !-سلام خوش اومدین بفرمایین؟!-من دنبال یه ادکلن میگردم خیلی وقته ، ولی جایی گیرش نیاوردم , اسمشم فلور دو مل ژان پائول گوتیر !دختره:(با خنده )فلور مل جان چی چی ؟!من : فلور… دو…مل… ژان…پائول… گوتیر…دختره؛ نه متاسفانه , تاحالا اسمشو نشنیدم …دستو پامو گم کرده بودم( با لبخند) گفتم شما چه ادکلنی رو پیشنهاد میکنین ؟! مشخصه که سلیقه عالی داشته باشین !-لبخند زد گفت چه رایحه ای دوست دارین؟!با پررویی گفتم , نمیدونم … میخوام با سلیقه شما باشه … یه عطری خاص که همیشه این روز رو یادم بیارم !هیچی نگفت ، فقط رفت یه ادکلن آورد , گفت : اینو بو کنین , اگویست شنل !کمی دست پاچه بودم , آخه حس عجیبی به دختره داشتم … حسی که تاحالا تجربه ش نکرده بودم …گفتم سلیقه تون عالیه همینو میبرم , حالا همیشه یادتون میوفتم !یکم جا خورد , یه لبخند محوی هم زد , یهو سروکله یه مشتری پیدا شد , وایسادم تا کارش تموم شه ,خیس عرق شده بودم ! با این که کولر روشن بود … گفتم رادمهر یکم ریلکس باش پسر ! ولی نمیتونستم…آخه حس عجیبی داشتم…اونقدر غرق افکارم بودم که متوجه نشدم مشتری رفته…به خودم اومدم دیدم دختره داره نگام میکنه… گفت عذرمیخوام حواسم نبود, گفت خواهش میکنم , همینو پسند کردین؟!گفتم آره … بازم عذر میخوام میشه یه چیزی بپرسم؟!یکم مکث کرد , کمی سرد و جدی گفت بفرمایید؟!گفتم:زندگی همیشه واسه آدما چیزایی رو میکنه که اصلا انتظارشو نداریم…مثل امروز من از اینجا رد میشدم , نگاهم افتاد به شما که داشتین با مشتری ها حرف میزدین , نمیدونم چجوری بگم , شاید فکر بد کنین اما بخدا قصد بدی ندارم… الانم نمیدونین با چه سختی دارم حرفمو میزنم … ( تمام مدت که حرف میزدم , یک کلمه هم حرف نزد)اما من … من … من ازتون خیلی خوشم اومده … ییعنی درواقع منن مننن من با اولین نگاه دلم پیشتون گیر کرد…حس خاصی بهتون دارم … حسی که باعث شد بیام بهتون بگم …نمیدونم …شاید خیلی تند رفتم و با صراحت حرفمو زدم , اما باید حرفمو میزدم!!خواهش میکنم صراحت منو به حساب پررویی و بی ادبیم نذارین!میشه باهم آشنا بشیم ؟!چند ثانیه مکث کرد , صداشو صاف کرد و گفت , ببین آقای محترم اینجا محل کار منه , من نمیدونم چی بگم …اما فکر نکنم بتونیم آشنا بشیم !گفتم خب هرجا شما خواستین همو میبینیم و راجعبه ش حرف میزنیم , لطفا !با پررویی کارت مغازشو برداشتم , گفتم شمارتون رو بنویسین … بازم مکس کرد ,تو دلم میگفتم ( دیوونه دختره ازت خوشش اومده , حله ! ) گفت نه!!! لطفا مزاحم نشین آقا!تو دلم گفتم ( کسخل همچین دختری انتظار داری سریع بهت پا بده ! برو یه روز دیگه بیا ! )یه لبخند سرد زدم , گفتم پس خداحافظتونرسیدم دم در , گفت آقا ؟!( جووون میخواد شمارمو بگیره !)برگشتم گفتم بله ؟!گفت ادکلونتون رو نمیبرین؟!برگشتم گفت آخ ببخشید منو , حواسم پاک پرت شده بود…چقد بایدتقدیم کنم؟!قابلتون رو نداره …گفتم خواهش میکنم , بفرمایید؟( تمام مدت که حرف میزد , بهم نگاه نمیکرد )گفت : 350 تومانکارتمو بهش دادم , بدجوری رفته بودم تو فکر!- رمزش ؟! رمزشو میگین؟! آقا؟!من:آخ ببخشید ! پپنجااااهو شیش یازده!فهمیده بود چقد دلمو برده !!!یه لبخندی زد , رسیدشو داد بهم , گفت مبارک باشه …گفتم مرسی ولی اگه شمارتون رو میدادین واقعا مبارکم میشد !دوباره اشاره کردم به کارت مغازش … اینبار نگام کرد …گفت نه ! شما شمارتو بنویس , زودم از اینجا برو !( آآخ لامصب آخرش رام شد ! ) سریع نوشتم شمارمو , خداحافظی کردمو اومدم بیرون …چقد حس عجیبی داشتم …میکس دلهره,اضطراب,خوشحالی…و قلبم که یه جوری میتپید !تاحالا هیچوقت از دوستی با دخترا همچین حسی رو نداشتم …سوار ماشینم شدم , اوه پسر ! چه داستانی شد !راه افتادم , از کنار مغازه دختره که رد شدم , دیدم داره نگام میکنه …یه نخ سیگار روشن کردمو , ضبطو ولوم دادمو رفتم…با خودم گفتم لامصب نکنه عاشق شدی؟!پک میزدم به سیگار…میگفتم نه اینم مثل همه دوست دخترای قبلیمه…باز میرفتم تو فکر…نه لامصب تاحالا به هیچ دختری همچنین حسی نداشتی… این با همه شون فرق داشت…تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد !ادامه …نوشته: الف_شین


👍 4
👎 0
20113 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

475046
2015-11-23 15:41:44 +0330 +0330

مرسیییییی ایول جان , منم همیشه از خوندن داستان های بی نظیر شما لذت میبرم

1 ❤️

475047
2015-11-23 16:01:17 +0330 +0330

چخده قشنگ بود…متن روانی بود…
منتظر قسمت بعد هستیم. give_rose

1 ❤️

475048
2015-11-23 16:27:20 +0330 +0330

تا اونجا که کورس انداختی خوندم نمیدونم ایران چرا اینهمه اباده همه دختر و پسرهاش ماشینهای سوپر اسپرت دارن و تو خیابونها کورس میندازن و خیلی هم دست فرمونهاشون عالیه و بعد هم کار خدا به هم میخورن نکه همشون اس هستند و بعد هم بکارتشون رو دو دستی میدن به عشقشون و باقی کس شعرا
نویسنده کس شعرای اخیر همش یه جلقی ماشین ندیده هست مثل همیشه کوس هم ندیدن و فقط بعد زدن شیشه میرن تو توهمات خودشون و میشن صفر زن و ماشین تاپ دار
عزیزم برو جلقت رو بزن کمتر فحش میشنوی

0 ❤️

475049
2015-11-23 16:59:52 +0330 +0330

دختر بد گفت داستانش خوبه… پس خوبه، بخونین

2 ❤️

475050
2015-11-23 18:14:07 +0330 +0330

الف شین عزیز سلام،داستان خوبیه،با نظرات بالا موافقم،میدونی…چیز عجیبیه،تو این سایت داستانهای چرند و پرند (اسم یک اثر معروف نبود؟ smile ) زیاد نوشته میشه ولی وقتی داستان خوبی آپ میشه میبینم بچه های خوب و نویسنده های خوب سایت فوری جذب داستان میشن و اولین نفراتی میشن که داستانو میخونن،مثل آهن ربا…دوست من خوب مینویسی،یکم،البته خیلی کم،عجله میکنی که البته بد نیست و مربوط به سنه…منم منتظر بعدی یا حالا بعدیها میمونم و …مرسی

1 ❤️

475051
2015-11-23 23:32:59 +0330 +0330

جالب بود/زودتر ادامه شو بنویس

1 ❤️

475052
2015-11-24 00:00:43 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود داداش
بقیشو زود تر بنویس

1 ❤️

475053
2015-11-24 00:05:30 +0330 +0330

خیلی هم متن نوشتش قشنگ بود

1 ❤️

475054
2015-11-24 04:24:18 +0330 +0330

مرسی دوستان عزیز , به زودی قسمت دومش هم میزارم …
امیدوارم مورد پسندتون باشه

1 ❤️

475055
2015-11-24 10:02:24 +0330 +0330

به قول لئون،وقتي تا حالا عاشق نشدي،از كجا ميدوني حسي كه داري عشقه؟

1 ❤️

475056
2015-11-24 11:20:32 +0330 +0330

منم نوشتم , نمیدونم حسم چیه ؟ تاحالا همچین حسیو تجربه نکردم …
ربطی نداره اصلن , وقتی رادمهر میبینه ک طرفو وقتی دیده دلش لرزیده , حس شور و شوق داره … همش به او فکر میکنه … و خیلی علاقه شدید قلبی به طرف پیدا کرده , میگه لابد عشقه دیگه ! بچه نیستش که ندونه عشق چیه !

0 ❤️

475057
2015-11-24 11:41:12 +0330 +0330

فقط میتونم بگم متاسفم .
شعورتو نشون دادی وقتی هرچی که برازنده ی خودته رو به من نسبت دادی… متاسفم …
من داستان از قشر فقیر روستایی هم نوشتم , ک تاحالا حتی موبایل هم ندیدن !
اما این داستان شخصیت های اصلیش بچه پولدار و شکم سیرن …
یک لحظه رو اسم داستان تفکر کن …ببین میخواد چی بگه داستان…

0 ❤️

475059
2015-11-24 13:40:43 +0330 +0330
NA

کیرم دهنت :)

0 ❤️

475060
2015-11-24 17:08:55 +0330 +0330
NA

ای دله قافل
زد حال
الف شین عزیز داستانت در مجموع خوب بود ولی به غلطای املایی توجه کن آخه تو ذوق میزنه
فضا سازی و شخصیت سازیتم تعریفی نداشت ولی نسبت به خیلی از داستانای سایت بهتر بود
فعلا ۴ تا قلب میدم اگه قسمت بعد زود آپ بشه و تر و تمیز تر باشه میشه ۵ تا قلب
ممنون بابت وقتی که گذاشتی

0 ❤️

475062
2015-11-25 12:36:19 +0330 +0330

قسمت دوم این داستانو توصیه میکنم حتما بخونی…

0 ❤️

475063
2015-11-25 14:12:23 +0330 +0330

عالی
منتظر ادامه داستان هستم
فضا سازی نسبتا خوب
القای حس شخصیت داستان به خواننده عالی
+5 داده شد
پیروز باشید

0 ❤️

475064
2015-11-26 02:12:04 +0330 +0330

مرسی دوست عزیز …
قسمت بعد coming soon…

0 ❤️

475065
2015-11-26 02:13:21 +0330 +0330

مرسی دوست عزیز … give_rose

0 ❤️

475066
2015-11-26 02:15:00 +0330 +0330

خیلی متشکرم … قسمت دوم , به زودی…

0 ❤️

475067
2015-11-26 02:16:23 +0330 +0330

مرسی نفس خانوم… به زودی…

0 ❤️

475069
2015-11-26 09:58:25 +0330 +0330

خیلی ممنونم از لطفتون , دوست عزیز give_rose

0 ❤️

475070
2015-11-27 10:55:20 +0330 +0330

دوستان عزیز , قسمت دوم هم منتشر شد…

0 ❤️

475071
2015-11-28 02:18:22 +0330 +0330

سلام دوست عزیز نوشتت در کل خوب ساده و روان بود یکم به سبک فیلمنامه نوشتی که داستانتو جذابتر میکنه. نقطه قوت داستان ندیسیت خلاصه نویسی در عین تکمیل اجزا اصلی داستانه. نقطه ضعف نوشتت هم اینه نشون میده سنت کمه و تجربه زیادی نداری.
در کل موفق باشی 4 ستاره دادم

1 ❤️

475072
2015-11-28 04:12:34 +0330 +0330

مرسی دوست عزیز بابت نقد سازندتون…
اما سنم کم نیست…

0 ❤️

475073
2015-11-28 18:38:46 +0330 +0330

قشنگ بود دوست عزیز ممنون و سپاسگذارم give_rose

1 ❤️

526982
2015-12-31 14:36:52 +0330 +0330

الف شین عزیز داستانتونو خوندم ب نظرم خوبه واقعیه قلم خوبی دارین ?

1 ❤️

527393
2016-01-04 10:46:58 +0330 +0330

مرسی mis roze عزیز

0 ❤️