من و زیباترین دختر محل (۱)

1402/12/03

با سلام خدمت دوستان عزیز امیدوارم از داستانی که برام اتفاق افتاده لذت ببرید این داستان برمیگرده به زمانی که ۲۰ سالم بود تو محله ما یه دختری بود که همه اون زمان روش کراش داشتن به اسم مریم یه دختری با قد 180 سفید رو و واقعا زیبا چون مادرش با مادرم خیلی رابطه خوبی داشتن خونه ما زیاد میومد یه روز عکسهای تولدش و آورده بود خونه ما و داشت به مادرم نشون میداد منم کنجکاو بودم ببینم اما پیش مادرم نمیشد ببینم مادرم تا رفت آشپزخونه فوری آورد به من نشون داد خیلی خوشگل شده بود منم کلی حال کردم اون روز گذشت تا چند ماه این اومدن و رفتن ادامه داشت تا اینکه گفتن مریم داره ازدواج می‌کنه خیلی ناراحت بودم از اینکه داره ازدواج می‌کنه مادرش وقتی میومد خونه ما با مادرم میشستن و یواش صحبت میکردند و مادرش یواش اشک می‌ریخت و می‌دیدم مادرم دلداریش میده گذشت و عروسی رو خیلی زود گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون تا حالا شوهرشو ندیده بودم چون برای کاری ۳ ماه رفتم سمنان و عروسی شونم نبودم ازدواج کردن و یه روز دیدم با شوهرش داره میاد سمت خونه ما زود رفتم خونه و به مادرم گفتم که مریم و شوهرش دارن میان خونه ما دیدم زنگ خونه ما زده شد و در و باز کردم دیدم وای از قدیم گفتن سیب سرخ باغ نصیب شغال میشه راست گفتن پسره واقعا 100 لول از مریم پایین تر بود نه قیافه نه تیپ نه هیکل هیچیش به اون نمی‌خورد و همیشه برام سوال شده بود که چطور به این بله گفته اومدن خونه و پذیرایی کردم و شوهرش رفت و مریم موند دیدم از تو کیفش یه دسته عکس درآورد و داشت به مادرم نشون میداد خیلی دوست داشتم به منم نشون بدن تو همین حین زنگ خورد و خوشبختانه همسایه اومد جلو در و مادرم داشت با اون صحبت میکرد که عکس های عروسی رو داد دستم و حواسش بود مادرم نیاد منم تند تند نگاه میکردم و تو دلم هرچی فحش بود به شوهرش میدادم مادرم که اومد بقیه عکس ها رو دیدن و شوهرش اومد و با هم رفتن خیلی ضد حال خورده بودم که چرا دختر به این نازی باید یه همچین شوهری داشته باشه از این ماجرا ۲ ماه گذشت و یه روز تو خیابون دیدمش که داشت می‌رفت خونه مادرش خیلی گرم سلام و احوالپرسی کرد من خشکم زده بود گفت چیکار می‌کنی و گفتم هیچی صبح میرم سر کار و برمی‌گردم خونه گفت شماره من و یاداشت کن بیکار بودی زنگ بزن صحبت کنیم من دیگه رو اسمونا بودم و تو پوستم نمیگنجیدم شماره رو گرفتم شماره خونه بود و گفت تا قبل از ۴ زنگ بزن و روز تعطیل اصلا تماس نگیر منم چشم گفتم و شاد و شنگول رفتم خونه یه روز گفتم یه زنگی بزنم ساعت ۱۰ صبح بود زنگ زدم نشناخت و قطع کرد دوباره که زنگ زدم گفتم خودت شماره دادی و خودم و که معرفی کردم گفت دیونه زودتر معرفی کن خودت و دیگه با هم صحبت کردیم و آخر حرفش گفت میتونی بیای هم و ببینیم داشتم دیونه میشدم گفتم هر جا و هر وقت بگی با کله میام آدرس داد و گفت ۲ تا کوچه مونده به کوچه ما تلفن عمومی هست زنگ بزن گفتم باشه و راه افتادم تا خونشون پیاده یه ربع راه بود زنگ زدم و گفت در و باز می‌زارم بیا تو رفتم در و باز کردم و رفتم تو خونه یه سر همی تا زیر زانو پوشیده بود تعارف کرد رفتم تو و نشستم دهنم خشک شده بود هم از دیدنش هم از ترس گفت که شوهرش ساعت ۶ میاد خونه تو فرودگاه امام راننده چنتا مهندس بود برای اینکه خیال من و راحت کنه زنگ زد به شوهرش و صحبت کرد که چی میخوری درست کنم و کی میایی که گفت مثل همیشه ساعت ۶ خونه ام با هم صحبت کردیم و میوه آورد خوردیم و کلی صحبت کردیم و منم بعد از ۲ ساعت رفتم بیرون بعد از چند روز دوباره زنگ زدم گفت میایی گفتم حتما رفتم خونشون و با هم صحبت کردیم و گفت که میخواد کمد و جابجا کنه منم براش جابجا کردم و بعد از تموم شدن کار نشسته بودم رو زمین که اومد بالا سرم و گفت بدنت بر عکس رضا که بدنش نرمه و مثل زنها میمونه سفته و رفت روی پام و دو طرف پام ایستاد پاش‌و گذاشت روی کیر و خایه هام گفتم نکن درد می‌کنه و گفت میایی کشتی بگیریم من و میگی خشکم زد و تا بخوام حرفی بزنم گفت بشین تو خاک از پشت بغلم کرد و خودشو انداخت روم من از زیرش در اومدو رفتم پشتش پا هاشو فیتیله کردم و تابوندمش دامنش رفت کنار یه شرت صورتی پوشیده بود نا خودآگاه دستم رفت سمت کسش دیدم هیچی نمیگه یکم که باهاش بازی کردم از کنار شورت دستمو رسوندم به کسش واقعا لحظه نابی بود الان یادش افتادم بازم خودم و تو اون لحظه حس کردم بعد از بازی با کسش شورت و کشیدم پایین دراز کشید و منم رفتم لایه پاش واقعا برای چند لحظه روی زمین نبودم با دست سرم و برد سمت کسش و منم شروع کردم به لیسیدن اصلا مو نداشت و چند دقیقه که خوردم گفتم هر وقت که داشتی ارضا می‌شدی بگو بکنم تو کست چون میترسم قبل تو ارضا بشم گفت فقط بکن یواش کشیدم رو کسش و آروم فرو کردم یه آهی کشید و منم یواش تلمبه میزدم بعد از شاید ۱۰ تا تلمبه ارضا شودم ریختم رو شکمش با دستمال پاک کردم و و کسش و مالیدن که گفت خیلی حال داد خودم و جمع و جور کردم و بعد از یه ربع از خونه زدم بیرون همش تو راه داشتم فکر میکردم که چطور شد اینقدر سریع پیش رفتیم فردا زنگ زدم گفت میتونی صبح زود بیایی که بیشتر با هم باشیم گفتم مثلاً ساعت چند گفت شوهرم ۵ می‌ره تو ۵ و ربع بیا راستی میتونی عرق بیاری گفتم آره با ذوق و شوق رفتم یه دوتایی عرق (دوستان اهل دل می‌دونن قدیم عرق و تو مشما فریزر می‌ریخت و میگفتن دوتایی) گذاشتم زیر زمین و فردا صبح ۵ سر کوچشون بودم شوهرش که رفت بعد از یه ربع رفتم جلو خونشون ویلای جنوبی بود زدم به پنجره آشپزخونه و آومد گفت کیه گفتم منم در و که باز کرد دیدم یه آرایش در حد تیم ملی کرده از در که تو رفتم بوسش کردم و رفتم تو ،رختخواب پهن بود رفتم آشپزخونه و یخ از یخچال برداشتم ریختم تو کاسه و عرق گذاشتم توش کنارش دراز کشیدم بعد از ۳ ساعب گفت حیف نیست تو خونه باشی و من بخوابم بلند شد چایی گذاشت و رفت نون تازه گرفت و صبحانه خوردیم بعد از خوردن صبحانه گفت پاشو کار داریم یه دراور بود که گفت باید جابجا کنیم یه ۱ ساعتی کار کردم و ساعت حدود ۱۰ شد گفت عرق بخوریم گفتم الان گفت پس کی فوری ماست و خیار درست کرد و از تو کابینت چیپس و پفک آورد و نشستیم گفت بریز میخوام مست شم منم پیک اول ریختم و خوردیم تا ۵ تا خورد و پیک ۶ که ریختم گفت نمی‌خورم منم گفتم باید پیک و بر میگردوندی حالا که ریختم باید بخوری اونم کشید سر شو منم ۳ تا پیک دیگه خوردم دیدم دراز کشید و چشمهاش و بست دوست نداشتم من شروع کننده باشم ۲ تا دیگه خوردم بعد از چند دقیقه دیدم بلند شد و نشت پیک و که گذاشتم زمین یه کشیده زد تو صورتم که برق از سرم پرید و همزمان زد زیر گریه گفتم چی شد هزارتا فکر اومد تو ذهنم چیزی نگفتم و بعد از چند دقیقه گفت خیلی نامردی گفتم چرا
_اگه بهم میگفتی که دوست دارم هیچ وقت من اینطوری نمی‌شدم
_مگه چی شده
_رضا چند بار اومد خواستگاریم اما من جواب بله ندادم چون فامیل های بابام بودن رااصلا با خانواده اش میونه خوبی نداشتم پسر عموی بابامه یه روز ما رو دعوت کردن باغ با خواهر و مادر و داداشم رفتیم باغشون چون شب شده بود و ماشین نداشتیم به اجبار شب موندیم خواهرش به من قرص خواب داده بود و منم تو اتاقی که خواهرش بود خوابیده بودم و رضا بهم تجاوز کرد بعد که بیدار شدم فهمیدم که کار از کار گذشته و مجبوری بهش بله گفتم همونجا یاد پچ پچ مادرش با مادرم افتادم و گریه های مادرش حالا که اون اینکار و کرد منم دوست دارم با کسی که دوسش دارم سکس کنم مثل وحشی ها افتاد رو منم شروع کردم به لب گرفتن مست شده بودم اصلا یه وضعی بعد دامنش و کشیدم پایین شورت تنش نبود شروع کردم به لیسیدن کسش و با ولع تموم می‌خوردم گفت بزار منم برای تو رو بخورم 69 شدیم فقط می‌خوردیم گفت بسه پاشو بکن منم زود رفتم بین پاهاش و کردم تو کسش تو عالم مستی خیلی حال میده کس کردن تلمبه میزدم و اونم پا هاشو از پشت قفل کرده بود یه لحظه فشار زیادی آورد و پاهاش شل شد منم با چنتا تلمبه ارضا شدم و ریختم روی شکمش پایان قسمت اول
ببخشید طولانی شد اما باید با جزئیات کامل می‌نوشتم که متوجه بشید که داستان از کجا شروع شد تو قسمت بعدی ادامه داستان و می‌نویسم ممنونم که وقت گذاشتید

نوشته: A.kh

ادامه...


👍 9
👎 9
18701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972181
2024-02-23 00:03:14 +0330 +0330

خوب بود ممنون

0 ❤️

972221
2024-02-23 03:37:14 +0330 +0330

این جزیییات بود تازه!! 0کلا چهارتا تلمبه زدی و واقعا داستانت بوی واقعیت نمیده سعی کن کمتر جق بزنی ملجوق

0 ❤️

972246
2024-02-23 07:57:57 +0330 +0330

اخه مادر عمومی دوزاری
۱۰ تا تلمبه زدی طرف گفته خیلی حال داد؟
چرا انقدر زر میزنی دیوث
پسر ۱۸۰ به‌ بالا کم بود دختر ۱۸۰ به بالام اضافه شد

2 ❤️

972280
2024-02-23 15:28:35 +0330 +0330

چک به قیمت کس😂😂

0 ❤️

972469
2024-02-24 23:22:31 +0330 +0330

دمت گرم خیلی حال کردم چه خاطره ها که برام زنده شد ،بخصوص بار اول که رفتی خونش و سکس نکردین قشنگ یاد کم رویی های دوره خودمون افتادم. کاش دهه هشتاد تموم نمیشد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها