سلام
واقعا دلم پُره و نمیدونم از کجا شروع کنم به گلایه کردن ، ولی از موقعی که چشم به این دنیا باز کردم حسم به همجنسم بوده از همه ابعاد دست خودم نیست و هیچ گناهی ندارم گرایشم دست خودم نبوده و نیست.
از همون دوران کودکی و ابتدایی مورد آزار و اذیت ، از دور و وریام مورد توهین و تمسخر و تحقیر و سنگ رو یخ شدن قرار می گرفتم. خیلی دوران بدی داشتم مخصوصا تو دوران ابتدایی تا الآن که ۲۱ سالمه حرفا و کنایه ها و زخم زبان هاشون تو مخم حکاکی شده … هی دختر چقدر اوا خواهری ماده سگ پست فطرت خاک تو سرت با این حرکات و طرز حرف زدن و رفتارت همش با بغض و گریه برمیگشتم از مدرسه به مادرم میگفتم منو از مدرسه اخراج کن خیلی اذیت شدم ، تو خونه هم که میومدم همیشه پدر و مادرم رو در حال بزن بکوب میبینم، کسی درکم نمیکنه کسی منو دوست نداره همش تحقیر و اذیتم میکنن، مگه یه آدم چقدر میتونه تحمل کنه بسه دیگه …
شدم یه انسانی که همیشه از مجتمع فراری و ترسو هستش اکثر اوقاتم رو با انجام کاری های خونه به سر می بردم ، خیلیا از دور و ورم باعث شرمشون میشه با من رفیق بشن چون همش ضایعم می کرد و فکر میکرد کسی که باهام باشه اونم مثه منه، بی دلیل آزارم میدادند هیچ کاری نمیکردم ، همش آروم و سر به زیر بودم ولی بقیه دست از سرم برنمیدارن
تو دوران جوانی ام عاشق شدم اونم یه بار تو عمرم رفیقم بود بعد از چند سال حسرت و غم و غصه و آه کشیدن تصمیم گرفتم بهش بگم… تا حرفام رو کامل شنید گفت روانی هستی تو بخدا یا میخندید
آخرش موندم چی بگم و اصلا هدف از خلقت همچین موجودی چیه واقعا؟ یعنی یه انسان بی هدف و بی دلیل به این دنیا اونم بین همچین انسان هایی به دنیا بیاد چیه خداییش؟ سهم من از عمرم فقط آه کشیدنه
به کی بگم از دور ورام؟ کی درکم میکنه؟ کی قبولم میکنه؟ نه دین نه فرهنگ به جامعه هیچکس منو قبول نمیکنه حس میکنم موجود اضافی ام میون این همه آدما که اکثرا نه رفتار و نه تفکر و نه علایق شون شبیه تو ان، انگار تو یه جایی داری زندگی میکنی که زبونتو نمیفهمن و تو هم زبون اونارو نمیفهمی و مجبوری تنها باشی و ازشون دوری کنی که اذیت نشی و حرص و جوش نخوری تا روزی که اجلت برسه و خلاص بشی…
خیلی خیلی معذرت می خوام که بسیار گلایه کردم ولی واقعا اینجا بهترین جایی بود واسه خاطر اینکه یه ذره احساس راحتی و آرامش بهم دست بده بعدا که ببینم چند تا از همنوع هام و همحس هام این دلنوشته رو بخونن و واکنش نشون بدند. خوشحالم که همچین آدمایی هستند و خودشونو همینجوری که هستن قبول کردن
نوشته: دل شکسته
عشق ممنوعه
خیلی راحت برا هرکسی داستان عاشق شدنم رو تعریف میکردم
چون بجای اسم یه همجنس از یه دختر اسم میبردم
همش بهم سرکوفت میزدن اخه لعنتی اگه هر دختری بفهمه اینجوری عاشقشی با اولین اشاره تا ابد باهات خواهد موند
یه شخصیت خیالی تو جمع ساخته بودم از خودم و همیشه خود واقعیم پنهان بود چون تهوع اور بود از نظر همه
هرجا رو میگشتم یکی مث خودم ببینم و خود واقعیمو حتی برای لحظاتی اندک بتونم در حد یه صحبت ازاد کنم نبود و هی ضعیف تر میشدم
با اینکه خودش نمیدونست ولی لحظاتی که کنارش بودم برام بعنوان بهشت زندگیم بیاد اورده میشه
درکت میکنیم
رفیق 🌹🌹
ماییم که از بادهی بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
ببین خیالتو راحت کنم بدتر میشه ک بهتر نمیشه هر سال سخت تر میشه هر سالم آدما مشنگ تر میشن و کلا تفت دادن و نظر دادنو دوس دارن ،خوراکشونه، از من داشته باش زندگیت بدترین زندگیه دنیا هم باشه یک هدیه س که خودت خواستیش و بهت بخشیده شده هیچ باوری مطلق نیست ولی انی ک گفتمو امتحان کن ،معانی کلمات رو ول کن هیچکس مهم نیس نظر هیچکس مهم نیس ،انتظاراتت از دیگرانو به صفر برسون و اون انتظار دوس داشته شدنی که از دیگران داری تو مغزت خودت انجامش بده تو قلبت عاشق خودت باش اینا رو تمرین کن به مرور یاد میگیری دم رو در یابی همین لحظه رو داری گذشته آینده آدما و همه چی یک توهمه ،اینقد سخت گرفتنه یک توهم منظقی نیس و عملا چاره ای هم نداری جز اینی ک گفتم هر روزی که از زندگیت بگذره ،بیشتر به این حقیقت میرسی ،تمام مردم تمامه گفتگو های ذهنی تو رو دارن اونا ام دلیل خودشونو دارن برای نفهمیشون بخودت بیا تو خیلی فراتر از چیزی که فکر میکنی هستی ،ذهنامونو قفل کردن فقط اونو کشف کنی رمز بازی رو کشف میکنی ،فقط انگیزشی تفت ندادم اینا رو زندگی کردم تو زودتر بفهمش از من
درود بر شما، دوست من؛ من هم مثل تو هستم، سرگذشتی شبیه به تو ولی قدری متفاوت، من خودم رو پشت نقاب هایی پنهان می کردم ولی باز هم خیلی سختی کشیدم و هم اکنون هم خیلی در رنج بسر می برم، با توجه به سن و سال بنده که جای پدر شما هستم مایلم بصورت خصوصی بهم پیام بدی بلکه با کمک از تجربیات همدیگه و همفکری و گفتگو بتونیم گره ای از این بند هزار گره رو باز کنیم. منتظر پیامت هستم.
اولش حدود ۶ خط در مورد شرایط خودم نوشتم ولی پشیمون شدم.
راهکارش چیه؟
خودتو دوس داشته باشه.
باور کن تو اضافی نیستی.
همین.
دوستت اگه بهت خندید نشونه اینه که تو این زمینه بالغ نشده.
من به دوست صمیمیم گفتم که گی ام
کلی هم حمایت کرد.
رفتارش هم هیچ تفاوتی پیدا نکرد.
یدونه ازینا پیدا کن🙃.
همه ما همجنسگراها این مراحل و گذروندیم
فقط باید خودتو دوست داشته باشی و شرایطت رو بپذیری من خودم خیلی کلنجار رفتم هر کاری کردم که تغییر کنم پیش کلی روانشناس و سکسولوژیست رفتم کلی مقاله و مطالب همجنسگرایی خوندم و حتی در آخر ازدواج کردم
ولی هیچ چیز عوض نشد و من همون سعید ثابقم
فقط کنار بیا باهاش و زندگی کن
برات آرزوی موفقیت میکنم
بنظرم بچه ها همه چیزو گفتن
فقط بدون این حس همیشه با ما هست بد یا خوب باید قبولش کنیم و منتظر بشیم یکی مثل خودمون بیاد تو زندگیمون
خیلیا احساس تو رو زندگی کردن و میکنن خیلیا درک میکنن احساستو ما متفاوتیم خاص هستیم و مطمعنم بی دلیل نیست و یه روز دلیلش معلوم میشه
سعی کن از زندگیت لذت ببری روزای بدتو فراموش کن و روزای خوبتو به بهترین نحو لذت ببر
یه روزی همه چی بهتر میشه
«تنها بهشت من، میان آغوش توست»
ما یار تواییم اکنون
گر هم گله ای داری با ما تو بگو ای یار
دنیا رو که نمیشه تغییر داد
به قول فروغ فرخزاد نمیشه پارهش کرد و از توش خوشبختی بیرون آورد، همینه که هست
پس ما ناچار باید خودمون رو تغییر بدیم، باید آدمای قویتری باشیم که تنها راه نجات پیدا کردنمون همین قوی بودنه
من حداقل خوشحالم دوستای خوبی دارم که قلبم بهشون گرمه❤️
ادمهایی هستن ک گرایششون مثل توئهد
اگ بقیه داستانهارو بخونی میفهمی
گرچه در کشور ما بیشتر کردن و رفتن لذت بخش بوده
اما اگ بگردی کسی هم هست ک بکنه و هم بخاد بمونه تا حست رو کامل کنه
اما در کل اذیت شدن توسط دیگران به رفتارهات برمیگرده و هیچکس قرار نیست بخاطر گرایشش اذیت بشه
میتونی توصیه های مربوط به زندگی lgbtq رو بیشتر مطالعه کنی …
واقعا با جون و دل درک و حس کردمت.ناراحت و بعد داستانت گریم گرفت .من به دونفر حسمو گفتم همه بهم گفتن تلقین وجودیته و ازش بیا بیرون .هیچکس نمیتونه درکم کنه .
خسته ام
خسته
دوست دارم یکی باهام باشه و معنی عشق واقعی رو درک کنم اما حیف و صد حیف😞😞😞😞😞
ی بار به ی پسر علاقه پیدا کردم و اون فهمید و منو تنها گذاشت و رفت
گفت من نمیتونم
یک ماه قبل اینکه من بگم تو ی خونه با هم زندگی می کردیم
ولی بعد اینکه گفتم و گذاشت رفت
یک هفته بالشتشو بو میکردم و گریه میکردم .
لعنت به حس من
لعنت
ابتدایی همه دخترای مدرسه رو کتک میزدم و از پنجره کلاس فرار میکردم
هیچوقت نتونستن لباس فرم مدرسه رو تن من کنن، اعصابم نمیکشید بین اونهمه دختر باشم و پرخاشگری میکردم
با قیچی موهامو از ته میزدم تا مجبور بشن کوتاهشون کنن و شبیه بقیه پسرا بشم
گذشت و کم کم نفمیدم که دیگه بین پسرای محله جایی ندارم و نمیشه با موی کوتاه و لباس پسرنه قانعشون کرد که منم از خودشونم
منم تنها شدم، نه بین مردا جایی داشتم نه زنا
از عشق و عاشقی نگو که هیچ آدم عاقلی عاشق منی که با نگاه اول نمیشه تشخیص داد چیم نمیشه
من یه پسر ترنسم، ما اقلیتا همیشه تنهاییم