ارثیه پدری

1402/02/02

تو کوچه ها پرسه میزدم دو نفر کنارم میومدن که داشتن از جنگ صحبت میکردن ، یکیشون میگفت جشن ، جنگ ، عزا و عروسیمون همه چی قاطی شده .
گفتم آقا ببخشید مگه جنگ شده ، دوتایی خندیدن گفتن مگه تو ایران زندگی نمیکنی ، چند ساله جنگه ، گفتم الان چه سالیه ؟ گفت امروز روز پرافتخار و غرور آفرین ۲۲ بهمن ۶۴ ، چند ثانیه به انتهای کوچه نگاه کردم که خیلی آشنا بود برام ، برگشتم بگم که من اصلا تو این تاریخ منحوس به دنیا نیومده بودم ، اما رفته بودن ، اصلا نفهمیدم کی و چجوری رفتن .

کمی جلوتر در خونه ای باز بود ، خونه خیلی برام آشنا بود ، انگار سالها تو این خونه زندگی کردم ، میدونستم از راهرو که برم داخل درخت انجیر بزرگی سمت راسته و جلوتر وسط حیاط ۵ تا پله است که ورودی خونه از اونجاست .

یه مرد سراسیمه داخل خونه شد ، کنجکاو شدم و دنبالش رفتم داخل خونه ، از در رفتم داخل صدای آه و ناله از اتاقی میومد ، داخل اتاق شدم ، مرد با زنی پیچیده بودن بهم ، داشتن از همدیگه لب میگرفتن و دست هاشون تو تن و بدن همدیگه وول می‌خورد، مرد لباس یه تیکه زن رو درآورد و شلوارش رو انداخت پایین ، مرد مانع میشد تا صورت خانم رو ببینم ، خود مرد هم پشتش به من بود و چهره اش رو نمی‌دیدم ، زن جلو مرد زانو زد و مشغول ساک زدن کیر مرد شد ، مثل اینکه مرد نهایت لذت رو می‌برد و میگفت ، جوون بخور عزیزم ، بخور همش مال خودته .

بعد از چند دقیقه زن رو بلند کرد ، داگ استایلش کرد ، از پشت گذاشت تو کسش و مشغول تلمبه زدن شد ، از پشت کیر و خایه مرد رو میدیدم که تو کس زن عقب جلو میشه، زن ارضا شد و خوابید کف زمین ، مرد هم سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و تو کس زن ارضا شد ،
زن گفت کثافت چرا ریختی تو ، نمیگی شاید حامله بشم ، مرد گفت فدا سرت ، حالا یه بچه ام از من بیاری ، اتفاقی نمیفته که .

تو این مدت اصلا متوجه حضور من نشدن و بی اعتنا به من مشغول کارشون بودن ، خانم برگشت و الان میتونستم چهره اش رو ببینم ، اون مادر خودم بود ، خیلی جوونتر از هر زمان دیگه ای که قبلا دیده بودمش ، عصبی شدم چون اون مرد شبیه پدرم نبود ، جلوتر رفتم تا مرد رو کنار بزنم ، وقتی چهره مرد رو دیدم سر جام خشکم زد ، خود من بودم که با مادرم رابطه جنسی داشتم ، چهره مرد چهره پیر شده من بود ، چشماش کاسه خون بود و رگ های صورتش متورم ، از چهره مرد ترسیدم ، به سختی صدا زدم مامان مامان ، اما کسی صدای من رو نمیشنید ، یه صدای بچگونه اومد ، برگشتم سمت در ، بچگی های خواهرم رو دیدم که داشت مادرم رو صدا میزد ، سریع برگشتم سمت مادرم که بگم ، سمانه نباید این اتفاق رو ببینه ، اما اونجا تنها بود و نشسته بود پای دار قالی ، داشت قالی میبافت ،

سمانه رفت پیش مامان گفت مامان جون بابا کجاست ، مامان گفت رفته مشهد ، اخه بابات عشق امام رضاست، سمانه گفت چرا پس مارو نبرده ، مامان گفت خوب پولش کم بوده وگرنه ما رو هم می‌برد، سمانه گفت خوب قالی قبلی که فروختی پولش رو میدادی به بابا ما هم ببره ، مامان گفت پول قالی ها که مال من نیست قالی قبلی رو بابات فروخته پولش هم خودش گرفته ، منم مثل بابا عاشق امام رضام ایشالا دفعه بعد ماهم میبره .

از خواب پریدم ، ساعت ۱ شب بود ، بی وقفه اشکم سرازیر شد ، ژاله بیدار شد گفت چرا گریه میکنی ؟
تو چشمای خواب‌آلودش نگاه کردم و یاد جر و بحث چند روز پیش افتادم که تمام نکات منفی که از من میدونست رو لیست وار یکی یکی بهم یادآوری کرد ، مطمئنم اگه این موضوع رو بفهمه دیگه نمیتونم باهاش ادامه بدم ، فکر اینکه از این به بعد این موضوع هم به لیستش اضافه بشه دیوونه ام میکنه.

نمیتونم به هیچ کس بگم این دردمو ، درد و غمی بیشتر از مرگ پدر و مادرم ،
لعنت بهت ، چرا آخر عمرت این فکر مزخرف رو انداختی تو سر من .

چشامو بستم تا شاید خوابم ببره ، کاش میشد نخوابید , میخوابم کابوس میبینم ، نمیخوابم همش این مزخرفات جلو چشمم رژه ميرن، کاش خوابم ببره و دیگه خواب نبینم .

آخه چقدر باید این قضیه ادامه پیدا کنه ، شده کابوس ۱۰ سال من . چشمام سنگین شد و باز خوابم برد .

جلو خونه پدری پارک کردم ، کلی خرید کردم امروز ، تقریبا کارکرد یک ماهم رو امروز خرج کردم .
چند تا پلاستیک میوه و برنج ، ماکارونی ، روغن و مواد شوینده ، چند کیلو پیاز سیب زمینی ، یه دستگاه قند جدید برای بابام ، همه قرص هاشو یه جا خریدم یوقت بی قرص نمونه، بنده خدا سنش رفته بالا همه مریضی گرفته ، قند و فشار و پروستات و …
واسه مامانم یه روسری و یه لباس خریدم ، مامانم یه تیکه ماهه ، مهربون ترین زنی که تو عمرم دیدم ، همه آدم ها رو مامانشون با تعصب صحبت میکنن ، اما در مورد مامان من همه اطرافیان این عقیده رو دارند که اون از همه مهربون تر و دلسوز تر و پاک تره ، دل نازک و مظلوم ، طاقت ناراحتی هیچ کسی رو نداره .
بابام آدم مذهبیه همه جاهای مذهبی رو رفته جز سوریه، امروز یه پیش پرداخت دادم واسه سفر سوریه ، شاید عمرش کفاف نده که دیر تر بخواد بره ، مطمئنم آخر عمری آخرین کاریه که میتونم براش کنم.

گوشیم زنگ خورد ، سبحان گفت سیاوش چی شد قرار بود جواب بدی ، گفتم سبحان جان این ماه خیلی بدهکارم نمیتونم بیام شمال ، شما خوش باشین .
گفت تو که صبح تا شب کار میکنی یه چند روز به خودت استراحت بده بیا بریم تفریح ، نه دوست دختری داری نه مسافرت میری ، این شد اخه زندگی ، گفتم ایشالا یکم اوضاع مالیم بهتر بشه ، میرم زن میگیرم ، تفریح هم وقت زیاده بعدا میرم ، الان پدر مادرم واجبترن ، گفت تو بیا ، اصلا دنگ تورو من میدم بعدا هر وقت داشتی بهم بده ،
گفتم جان سبحان نمیتونم این دفعه رو ، یبار دیگه ایشالا . با ناراحتی گفت باشه خدافظ

بچه آخرم و خواهر برادرام همشون گرفتار زندگی خودشونن ، حقوق بازنشستگی بابام کفاف ۱۰ روز زندگی هم نمیده ، کمکشون نکنم زندگی نمی‌چرخه ،
توقعی ندارم شاید واسم کاری نکردن اما بالاخره پدر مادرن ، من کمکشون نکنم کی باید کمک کنه .
از بچگی اندازه خرج خودم کار کردم ، وقت هایی که دوستام رفتن تفریح و باشگاه و دختر بازی ، من رفتم کارگری . بابام اصلا نفهمید کجا درس خوندم ، کجا دانشگاه رفتم ، رشته ام چیه ، یکم پول میومد تو حسابش میرفت مشهد واسه زیارت ، فکر میکنم اونجا زن صیغه ای داره این همه میره مشهد . خیلی ها برام از جوونیش گفتن که قبل عنقلاب همش تو کاباره ها و جنده خونه ها بوده ، چنتا برادر خواهر دیگه دارم خدا میدونه .
بنده خدا الان چند وقته قندش رفته بالا آلزایمر هم گرفته ، یسری نورون های مغزیش هم از بین رفته ، گاهی قاطی میکنه منم نمیشناسه ، گاهی هم خوبه . با وجود اینکه برام کار خاصی نکرده اما هرچی باشه پدرمه ،

امروز خیلی سر کیفم ، با خوشحالی پلاستیک ها رو از تو ماشین یکی یکی گذاشتم تو حیاط ،
از در وارد شدم ، یکم صدای جر و بحث میومد ، آروم جلوتر رفتم ، مامانم داشت با گریه فریاد میزد میگفت پیرمرد خرفت آخر عمری قاطی کردی ، چی میگی حرف دهنت رو بفهم , من ۵۰ ، ۶۰ ساله زنتم ، چقدر تو کثافت و آشغالی، بابام گفت کثافت تویی ، آشغال تویی که رفتی جندگی کردی ، بچه پس انداختی .
من از حرفاشون خشکم زد ، باورم نمیشد این حرف ها رو از زبون بابا مامانم می‌شنوم، متوجه حضور من نشدن ، مامانم از روی عجز و ناتوانی دیگه جون حرف زدن نداشت ، بغضِ گلوش داشت خفه اش میکرد ، رفت جلو بابام و چنتا مشت آروم زد تو سینه بابام گفت اون دنیایی هم هست ، تقاص این دل شکسته ام رو اون دنیا باید پس بدی ، بابام هولش داد و انداختش زمین گفت اون دنیا معلوم میشه سیاوش حروم زاده کدوم یکی از اونایی که براشون جندگی کردی ، مامانم دستش رو گرفت روی گوش هاش و وایساد گریه ، گفت من مثل تو نیستم من با کسی نبودم ، خدا جوابت رو بده ، خدایا منو بکش از دست این راحتم کن ،
بابام گفت من سفیدم تو سفیدی ، ۶ تا بچمون سفیدن، سیاوش چرا سبزه است ، به تو بُرده یا به من ، یا به تراب ، فکر کردی نمیدونم واسه تراب جندگی میکردی ، این پسرت هم حرومزاده همون تراب بی ناموسه .

غیر ارادی اشک هام سرازیر بود و دستام به لرزش افتاده بود ، قلبم داشت میومد تو دهنم ، نمیدونستم باید اصلا چکار کنم ، شاید بهترین راه این بود که برم بیرون و جوری وانمود کنم که اصلا اتفاقی نیفتاده ، اما قدرت تصمیم گیری نداشتم .
مامانم گفت به جان سمانه اشتباه میکنی من خطایی نکردم ، تو خودت آدم هرزه ای هستی فکر میکنی منم مثل خودتم ، فکر میکنی نمیدونم مشهد زن صیغه ای داشتی ، فکر میکنی نمیدونم ماهی یبار میرفتی پیش حاج آقا هاشمی واست زن صیغه ای جور کنه ، من بدبخت قالی میبافتم تو میرفتی خرج زن های دیگه میکردی ، بابام با کف پا مامانم رو هل داد و انداختش روی قالی نشست روش یه چک بهش زد ، گفت هر کاری کردم زنا نکردم ، همش موافق عرف و شرع بود.

بابا دستش رو برد بالا که چک بعدی رو بزنه ، با پا زدم تو پهلوش انداختشم زمین ، سریع سرپا شد و اومد سمتم دست هاش رو گرفتم و با سر زدم تو صورتش ، رفت تو آشپزخونه ، مامانم با داد گفت ، ول کنید همو ، سیاوش این پیر شده عقلشو از دست داده ، کاریش نداشته باش ، نیم ساعت دیگه یادش میره الان چی گفته ولش کن ، گفتم به نظر که خیلی حافظه اش خوب کار میکنه .

رفتم تو آشپزخونه، از دماغش خون سرازیر شده بود ، یه کارد گرفته بود دستش ، اشک میریختم گفتم بیا بکشم راحتم کن ، با کارد بهم حمله کرد غیر ارادی دستش رو گرفتم و کارد رو از دستش در آوردم، گفتم اما نباید تو منو بکشی ، اول تورو میکشم بعد خودم رو .

مامان داشت میگفت تورو خدا سیاوش ولش کن ، اون نمی‌فهمه ولش کن ، بابا رو هل دادم ، افتاد کنار گاز نشستم روش و کارد رو بردم بالا ، بابا گفت برو تراب رو ببین ، ببین شبیه اونی ، بعد بیا منو بکش ، گفتم از خدامه بابام یکی دیگه باشه ، حاضرم هر کس دیگه ای بابام باشه اما تو کثافت نباشی ، الانم میکشمت بعدا هر شب میام سر قبرت میشاشم .
کارد رو بالا بردم مامانم کارد رو از قسمت تیزش گرفت تو مشتش ، گفت سیاوش ، جانِ مامان بسه ، اگه بابات چیزیش بشه منم باید بکشی ، جانِ مامان بسه دیگه ، خون از بین انگشت های مامان داشت جاری میشد ، مطمئنا اگه کارد رو ول نمیکردم تمام انگشت هاش عمقی بریده میشد ، قسمت فر گاز شبیه آینه‌ بود ، توش خودم رو نگاه کردم، چشمام کاسه خون بود ، رگ های صورتم متورم شده بود و چهره ام انقدر ترسناک شده بود که خودم از خودم ترسیدم ، کارد رو رها کردم و یقه بابام رو گرفتم ، در حالی که اشک هام شر شر سرازیر بود تو صورت بابام نعره میزدم .

سوزشی تو صورتم حس کردم و از خواب پریدم، ژاله کنارم مات و مبهوت مونده بود ، گفت چه خبرته اینقدر داد میکنی تو خواب مجبور شدم بهت چک بزنم تا بیدار بشی ، خواب مامان بابا خدا بیامرز رو می‌دیدی؟
گفتم آره ، خواب اولی مامان بود ، دومی مامان و بابا ، گفت چه خوب ، خواب اونارو دیدن که خوبه چرا داد میکردی حالا ، گفتم اولی کابوس بود که سر و ته نداشت و اتفاق نیفتاده بود اما دومی واقعی بود و عینا این اتفاق قبلا برام افتاده ، گفت حالا چرا گریه میکنی بگیر بخواب، اصلا برو روی مبل ها بخواب در هم ببند صداتو نشنوم .
داشتن زنی مثل ژاله درد و غصه هامو بیشتر کرد ، کاشکی یه زن داشتم که میتونستم باهاش درد و دل کنم ، گریه کنم بغلم کنه و از غم و غصه هام کم کنه ، اما ژاله همیشه بیشترش میکنه ،
پشتم رو کردم به ژاله ، با وجود اینکه میترسم بخوابم اما سعی کردم بخوابم ، ژاله پتو رو از روم کشید و از اتاق بیرون رفت ، در رو هم پشت سرش بست .

یاد دائی بزرگم افتادم همین الان هم شبیه هم بودیم ، عکس جوونی هاش رو هم دیدم کپی منه ، تنها تفاوت بین من و دائیم سفیدی اونو و یکم سبزه بودن منه ، کینه شتری و مرض قند و شهوت بابام هم ارثیه پدریه ، فقط اون کلی زن صیغه ای داشت و شهوتش رو تخلیه میکرد اما من هیچ وقت نخواستم مثل پدرم بشم ، کل زندگیم بعد از بلوغم شهوتم رو سرکوب کردم و دنبال رو بابام نشدم ،

ساعت ۴ صبح بود لباس پوشیدم ، اومدم از خونه برم بیرون ، ژاله با تحکم گفت کدوم گور ؟ گفتم میرم قبرستون یه گور واسه خودم یکی واسه تو بخرم میگن هر روز گرون میشه ، امشب رو راحت بخواب ایشالا خواب به خواب بری .

رفتم پیش مامانم ، یک سالیه یه سنگ سرد و یه عکس از مادرم روی این سنگ شده هم صحبت من ، گفتم مامان جان حالت خوبه ، دلم برات تنگ شده ، چند روز پیش سمانه گفت بابا اومده به خوابش گفته به سیاوش بگو منو ببخشه ، من نمیتونم ببخشمش ، نه به خاطر خودم ، بیشتر به خاطر تو نمیتونم ببخشمش .
.زیر نور مهتاب قبر بابام رو میدیدم ، فاصله شون حدودا ۲۰ ، ۳۰ متری میشد ، تو این ۳ سال که بابام فوت شده فقط ۵ بار از روی اجبار رفتم بالا سر قبرش ، تو این یک سالی که مامانم فوت شده بیشتر از ۱۰۰ بار اومدم پیشش ، گفتم مامان من مطمئنم تو پاک بودی و بابا اون آخری ها دیگه قاطی کرده بود ، اما حرف های بابا شده کابوس زندگیم ، خیلی وقتا میخواستم برم تراب رو پیدا کنم ببینمش اما توانش رو ندارم ، چندین بار خواستم بابا رو ببرم تست دی ان ای ، اما نتونستم .
نمیدونم کارم درست بوده یا نه اما این فکرای مزخرف داره دیوونه ام میکنه ، بابا ارثیه برام فقط یه غم گذاشته ، غمی به بزرگی عالم هستی ، هر وقت میاد تو ذهنم بی اختیار اشکم سرازیر میشه و تمام غم های دنیا سرم آوار میشه .

۲ ساعتی کنار قبر مادرم گریه و درد و دل کردم و بعدش رفتم سوار ماشین شدم ، صندلی رو خوابوندم و بردم عقب .
خیلی خوابم میومد ، چشمام رو بستم ، باز کابوس ها شروع شد ، امروز ۲۲ بهمن ۶۴ ، درست ۹ ماه قبل از تولد منه ، جلوتر خونه زمان بچگی من بود که تا ۱۰ سالگی اونجا زندگی می‌کردیم ،
مردی که شبیه من بود سراسیمه وارد اون خونه شد .‌…

نوشته: سیاوش


👍 90
👎 20
207801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924444
2023-04-22 00:31:15 +0330 +0330

عالی بود، ادامه بده.

2 ❤️

924445
2023-04-22 00:34:51 +0330 +0330

لایک دادم

(گفتم از خدامه بابام یکی دیگه باشه ، حاضرم هر کس دیگه ای بابام باشه اما تو کثافت نباشی)

میدونی روزی چند بار اینو میگم؟

خوب نوشتی


924449
2023-04-22 00:37:02 +0330 +0330

لایک دادم

(گفتم از خدامه بابام یکی دیگه باشه ، حاضرم هر کس دیگه ای بابام باشه اما تو کثافت نباشی)

میدونی روزی چند بار اینو میگم؟

خوب نوشتی

4 ❤️

924467
2023-04-22 01:22:03 +0330 +0330

مرسی که بابت لایک و نظرتون ، شماها باعث دلگرمی و انگیزه نوشتنید برام 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷👍🙏🫶🫶🫶🙏

6 ❤️

924473
2023-04-22 01:43:25 +0330 +0330

👏 👏

1 ❤️

924474
2023-04-22 01:43:53 +0330 +0330

بعد مدت ها یه داستان قشنگ خوندم. مرسی 🙏 🌹

3 ❤️

924489
2023-04-22 02:37:13 +0330 +0330

با اینکه خیلی کوتاه بود اما انقدر خوب نوشته بودی که تونستم تک تک جمله هارو داخل ذهنم تجسم کنم زندگیامون این روزها خیلی غم و غصه داره ، یعنی خدا هست😞

3 ❤️

924499
2023-04-22 03:54:33 +0330 +0330

عالی بود.هم ازنظرموضوعی وهم ازنظرنوشتاری. 🌹 🌹

2 ❤️

924500
2023-04-22 03:56:31 +0330 +0330

سیاوش ای سیاوش.چرا ایقد بدبختی تو سیاوش.
دلم لک زده بود برا یه چیز دارک و کی مناسبتر از تو.
حس میکنم این قسمت یه مقدار شخصی بود.امیدوارم نباشه چون نویسنده خوبی مثل تو باید همیشه خوش و خرم باشه تا برامون داستان بگه.
ولی یه حس عجیبی بهم داد.شاید از همزاد پنداریه خودم باشه ولی در کل خوب بود.منتظر کارهای دیگه ات هستم.

2 ❤️

924503
2023-04-22 04:14:52 +0330 +0330

چه خوب بود! 🌹

2 ❤️

924504
2023-04-22 04:23:49 +0330 +0330

گمونم اولین باره چیزی ازت میخونم،خیلی به دلم نشست،برم ببینم دیگه چی داری

2 ❤️

924512
2023-04-22 05:36:07 +0330 +0330

عالی بود
قلمت مانا 👌🏻❤️

2 ❤️

924515
2023-04-22 05:45:52 +0330 +0330

آفرین به قدرت قلمتان

1 ❤️

924516
2023-04-22 06:12:50 +0330 +0330

داستان جالبیه خیلیم خوب نوشتی ولی حال ادمو میگیره یه بار رفتیم سینما یه فیلم دیدیم همه هم تعریف میکنن ازش و میگن فیلم عالی فیلم خوب منم میگم فیلم خوب ولی حااالگیری بود بعد اون دیگه سینما نرفتم چون ترسیدم فیلمش غمگین باشه حالم تا ی هفته گرفته
خلاصه …

1 ❤️

924526
2023-04-22 08:21:02 +0330 +0330

برو این داستان را بده فیلم نامه اش کنند و فیلمشو بسازند و ببرن جشنواره کن و اوسکار مطمئنا جایزه اول را میگیره اخه اونا هرچه ایرانیها را کثیفتر و بدبختر و کودنتر و اشغالتر نشون بدهند جایزه های نفیستر دریافت میکنند . نمیگم چنین چیزهائی وجود نداره ولی باید دادشون زد ؟شما یک جوش روی صورتت پیدا میشه دوست داری زودتر محوش کنی و خوبش کنی یا بیشتر میکنیش و قرمزترش میکنی ؟

1 ❤️

924534
2023-04-22 09:49:22 +0330 +0330

خیلی عالی و جالب و متفاوت بود. احسنت

1 ❤️

924539
2023-04-22 10:02:14 +0330 +0330

قشنگ بود
اما خیلی تو سبک کارای اصغر فرهادی بود

1 ❤️

924549
2023-04-22 12:50:42 +0330 +0330

نویسنده معلومه با سریال دارک جق زده 😂

1 ❤️

924559
2023-04-22 13:31:31 +0330 +0330

خیلی خوب بود لایک

2 ❤️

924561
2023-04-22 13:59:08 +0330 +0330

Wooooow
عالی بودی پسر
بیشتر برامون بنویس ، داستانهات خیلی خفنن

امیدوارم واقعیت نداشته باشه این داستان و تخیلی باشه

1 ❤️

924562
2023-04-22 14:02:23 +0330 +0330

اول و آخر داستان خدا بود ، اینکه مردی که تو کابوس های سیاوشه شبیه خودش بوده و این به خاطر حرف پدرش میومده تو ذهنش خیلی ایده خفنی بود
به ذهن خلاقت و هوشت حسودیم میشه لطفا بیشتر بنویس برامون

2 ❤️

924597
2023-04-22 21:54:00 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود، ولی سکسی نبود، اینجا سایت سکسی، ولی باز هم لایک

1 ❤️

924598
2023-04-22 22:02:18 +0330 +0330

ایولا داره ،واقعا یه داستان متفاوت بود،،امیدوارم ادامه شو به همی خوبی پیش ببری

1 ❤️

924634
2023-04-23 01:13:22 +0330 +0330

سیاوش خوب ، سیاوش پر احساس چقدر قشنگ و پر معنی و تاثیر گذار نوشتی مرحبا بر شما
لایک کردم

1 ❤️

924704
2023-04-23 09:11:51 +0330 +0330

ببین کی دوباره برگشته
مثل همیشه عالی

1 ❤️

924709
2023-04-23 10:15:41 +0330 +0330

بی نظیر و عالی بود
شبیه شکی که من دارم
تقریبا با بقیه خواهر و برادرم فرق دارم
خیلی شبیه عموی گور به گور شدم هستم
صدا قد مو اخلاق همه چیزم به اون جاکش رفته
نمیدونم
منم دوست دارم بدونم
مادرم آیا با عمو همبستر شده؟
اگر آره…چرا؟
شوهر خودش که به مراتب از اون عموی بی ریخت جذاب تر بود

آیا عموی پفیوزم به زور به مادرم تجاوز کرده؟
یا اینکهاصلن اشتباه فکر میکنم؟

همشون مردن سالهاست که به خاک تبدیل شدن و منو با این سوال تنها گذاشتن

1 ❤️

924724
2023-04-23 12:38:56 +0330 +0330

بیا بشینیم عرق بخوریم راجب خوبیای روزگار حرف بزنیم گریه کنیم

2 ❤️

924754
2023-04-23 17:11:33 +0330 +0330

قلمت بد نیس ولی کلا سرو ته نداشت

1 ❤️

924783
2023-04-23 23:49:44 +0330 +0330

یعنی پشمام چقدر خوب و حرفه ای بود

1 ❤️

924944
2023-04-24 21:33:59 +0330 +0330

خسته نباشی سیاوش جان.
بالاخره یه داستان جوندار و متفاوت و درست خوندم. خسته شدم بس که اینجا پر شده از خزعبلات.
یه زمانی اینجا پر بود از داستانهای قشنگ و درست.
اما ظاهراً دیگران هم مثل من دل و دماغ نوشتن ندارن.

1 ❤️

925042
2023-04-25 10:04:13 +0330 +0330

سیاووش جان ادامش بده قربون داستانت خیلی عالیه
فقط میتونی بگی بابا خیانت می‌کرد یا مادره؟

1 ❤️

925043
2023-04-25 10:18:30 +0330 +0330

رفیق عشقم
طولانی بنویس خواهش
چون کوتاه زودی می‌خونیم و سری قسمتا تموم میشه خواهشا طولانی بنویسید با تمام نویسنده ها هستم

1 ❤️

925066
2023-04-25 14:11:32 +0330 +0330

نوشته هات آدم رو کصخل میکنه ، پنج بار خوندمش هر بار چیز جدیدی از توش کشف میکردم

1 ❤️

925321
2023-04-27 09:51:43 +0330 +0330

قبل از عنقلاب رو‌خوب اومدی. دمت گرم.

1 ❤️

925374
2023-04-27 21:54:14 +0330 +0330

بالاخره یه داستان دلچسب خوندیم
منتظر قسمت های بعدی هستیم‌👌

2 ❤️

925829
2023-04-30 23:08:15 +0330 +0330

احتمالا اونهایی منفی دادن که دنبال شربت ، ماساژ، مردن اقوام، سایز و هیکل، آشپزخونه های باریکی که همه چسبیده بهم رد میشن، و البته سناریوهایی که عموجانی توش بازی میکنه هستن!

2 ❤️

925938
2023-05-01 15:11:12 +0330 +0330

کیرم به قبر ناپدریت
کیرم تو سنگ قبرشون
کونی من اومدم ی داستان سکسی بخونم حالم جا بیاد
این کس شرا چیه
ژالتو گاییدم

1 ❤️

926799
2023-05-07 10:22:01 +0330 +0330

اگه تونستی ادامه اش بده

1 ❤️

972875
2024-02-28 00:05:42 +0330 +0330

پاچیدم پسر
دهنت سرویس ، خیلی قوی بود داستان 💀

1 ❤️