پسر روستایی (۳)

1400/11/15

...قسمت قبل

سلاااام
تو دو سری قبلی سعی کردم تجربیاتم رو با هم حسای عزیزم در میون بزارم تا هم خودم راحت شم هم نظرات شما رو بدونم این سری میخوام یکی از بدترین خاطراتم رو براتون بیان کنم که هنوز بعد از چند سال روحم رو عذاب میده پیشاپیش بابت حس بدی که ممکننه بهتون دست بده عذر میخوام🙏🙏🙏🙏🙏
بعد از جفت شدنم با شاهین تقریبا دیگه تنها دوستم شاهین شده بود کسی که عشق واقعی زندگیم بود.
اواسط ترم ۴ بودم دو سالی میشد که با کیان و شاهین آشنا بودم و با شاهین دیگه تقریبا هر ماه حداقل یکی دو بار سکس رو داشتم و از این بابت خیلی خوشحال بودم.یه روز کیان بهم گفت سهراب میخواد منو ببره قشم تو هم اگه میخوای با شاهین بیاین با هم باشیم،خوش میگذره.فکر جالبی بود خیلی دلم میخواست یه سفر دو نفره با شاهین برم کجا بهتر از قشم.
کیان گفت ما هفته آینده راهی میشیم تو هم اگه پایه ای شاهین رو اوکی کن بیاین.وقتی موضوع را با شاهین در میون گذاشتم با خوشحالی موافقت کرد.قرار بود دوشنبه بریم جمعه برگردیم.کیان و سهراب با ماشین خودشون من و شاهینم با ماشین شاهین.
بالاخره روز موعود فرا رسید.
تا بندر رو ماشین رفتیم (شاید خیلی از دوستان ایراد بگیرن که چرا من از جزئیات مسیر چیزی نمیگم خوب همه میدونم که وقتی دو نفر تو یه ماشینن و با هم راحتن ممکنه چه شیطنتایی بکنن و به نظرم اینا زیاد مهم نیستن)
از اونجا با لیفتراک رفتیم قشم طرفای بعد از ظهر بود که رسیدیم قشم اونقدر خسته بودیم که فوری رفتیم سراغ هتل.یه هتل نسبتا خوب تو قشم گرفتیم.یه اتاق برا منو شاهین یه اتاقم برا اونا.
اونقدر خسته بودم که فقط رفتم حموم و بعد دراز کشیدم رو تخت چشمام رو که باز کردم دیدم شاهین نیست ساعت ۱۰ شب بود رفتم در اتاق کیان اینا سه نفری اونجا نشسته بودن همین که چشمشون بهم خورد شروع کردن به خندیدن و گفتن چه عجب بالاخره از خواب پاشدی بابا اومدیم سفر بگردیم یا بخوابیم.خندیدم رفتم کنار شاهین نشستم.یه بوس کچولوی دو لبه ازس گرفتم.سهراب گفت بچه ها اول شام بعدشم چی؟کیان معلومه دیگه قشم و مشروبای اصلش.
سهراب بر خلاف شاهین پسر خیلی رفیق باز و برون گرایی بود و همه جا به قول خودش مویرگی آشنا داشت حتی قشم.
بعد از خوردن شام یکی از دوستای شاهین برامون یه شیشه ودکای خیلی تاپ آورد که تا اونموقع نمونش رو نخورده بودم.
یه ودکا به اسم فینلاندیا.چیز خوبی بود.رفتیم کنار ساحل یه جای دنج پیدا کردیم و شروع کردیم به خوردن.سهراب اونقدر مست شده بود که میخواست همونجا ترتیب کیان رو بده که البته بردش تو ماشین و کیانم یه ساک چند دقیقه ای براش زد.تا صبح گفتیم و خندیدیم.خوش بودیم خیلی خوشحال بودم که همچین دوستا باحالی دارم.ساعت طرفای ۶ صبح بود که از چرت مستی پا شدیم و رفتیم طرف هتل تو مسیر گوشیه شاهین زنگ خورد یه دفعه زد رو ترمز جوری من با سر رفتم تو شیشه خشکش زده بود.با عصبانیت ازش پرسیدم مگه کیه دیوونه میخوای بکشیمون؟
یه دفعه عین کسی گه انگار یه سطل آب یخ روش ریخته باشن بخم نگاه کرد گفت آرش مامانم مامانم و شروع کرد به گریه کردن داشتم دیوونه میشدم گفتم شاهین مامانت چی چی شده مگه کی بود زنگ زد ؟
بابام میگه مامانت دیشب حالش شده آوردیمش بیمارستان حالش خوب نیست بیا شیراز. من میدونم یه اتفاق بدی افتاده باید همین الان برگردم شیراز.بهش گفتم دیوونه مگه اینجوری میتونی بری تصادف میکنی تو مسیر صبر کن به سهراب بگیم ببینیم اون چی میگه.
سهراب و رو نگه داشتم و موضوع رو بهش اطلاع دادم سهراب گفت اینجوری نمیشه باید شاهین رو با هواپیما بفرستیم بره من اونو میشناسم خودش رو به کشتن میده. گفتم پس ماشینش چی گفت مشکل نداره اونو میدم به یکی از بچه ها برامون بیاره شیراز.
کیان گفت پس تو چی تو هم میخوای بری گفتم خوب آره دیگه بمونم چیکار کنم تازه یکیم باید با شاهین باشه.
سهراب گفت نه بابا تو دیگه میخوای بری کجا شاهین نهایت نیم ساعت تو راهه میرسه توکه نمیتونی باهاش بری بیمارستان باید بری خوابگاه تفریحتم الکلی خراب میشه اینجوری شاهینم راحتتره.
بالاخره با اصرار زیاد شاهین و سهراب و کیان تصمیم گرفتم قشم بمونم.
شاهین رو که راهی کردیم رفت برگشتیم هتل سهراب بهم گفت اتاقت رو طلاق بده بیا پیش ما تنها نباشی گفتم نه سهراب مزاحمتون نمیشم الانم خیلی خوابم میاد میرم بخوابم.
ساعت دو و سه بعد از ظهر بود که دیدم کیان داره زنگ میزنه
کجایی
خواب اتاق
بابا پاشو بیا دیگه تو گشنتم نمیشه
کجا بریم
حالا تو بیا
لباس پوشیدم رفتیم یه نهار خوردیم یه گشتی زدیم سهراب دوباره برا شب رفت سراغ مشروب یه شیشه دیگه از همون دیشبی گرفت برگشتیم هتل.(طرفای ساعت ۱۱ صبح اون روز با شاهین تماس گرفتم متاسفانه مادرش سکته مغزی کرده بود و …)
با اصرار کیان رفتم اتاق اونا خوب ما دیگه خیلی با هم راحت بودیم واسه همین سه تایی فوری لباسامون رو کندیم و نشتیم رو مبل شروع کردیم به حرف زدن تو همین حال یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد اونم چشمای سهراب بود که یه جور با یه طمع خاصی زوم شده بود رو بدنم هی به خودم میگفتم داری اشتباه میکنی بابا سهراب اینجوری نیست اما …
یه کم گذشت گوشی کیان زنگ زد کیان رفت تو اتاق خواب که با مامانش صحبت کنه سهراب اومد کنار نشست از شاهین احوال پرسی کرد همین جور که حرف میزد دستشم رو رونم گذاشته بود حسم درست بود داشت باهام لاس میزد.کیان که برگشت دستش رو برداشت.
شب دوباره رفتیم بیرون گشت زدیم سهرابم خیلی عادی بود گفتیم و خندیدیم تا جاییکه من خیالم راحت شده بود که در مورد سهراب اشتباه میکردم.
شب که برگشتیم هتل سهراب گفت اگه موافقین بریم یه کله داغ کنیم.من که سرم درد میکرد گفتم نه من حالشو ندارم اما کیان شروع کرد به اصرار کردن تا قبول کردم.
سهراب ساقی شده بود شروع کرد پیک کیان رو پر ریختن و مال من رو کم ریختن وقتی کیان اعتراض کرد گفت آرش حالش خوب نیست مشروب زیادی حالشو بدتر میکنه ظاهرا راست میگفت.خودشم هر سه چارتا پیک که به ما میداد یه ته پیکم خودش میخورد.
کیان داغ داغ بود تا اونجایی که دیگه نمیتونست رو پاش وایسه تقریبا دیگه اختیارش از خودش خارج شده بود رو کرد به سهراب گفت سهراب بریم اتاق خواب خیلی زده بالا.
منم تقریبا گرم شده بودم گفتم خوب دیگه من میرم سهراب گفت نه بشین من الان کیان رو میخوابونم میام بقیه رو بخوریم گفتم نه دیگه ممنون برم بهتره شمام راحتترین.
آماده شدم که برم دیدم سهراب گفت یه دقیقه صبر کن بیام باهات کار دارم.
رفت کیان رو بغل کرد برد رو تخت بعد یه چند لحظه صدای خنده های دیوانه وار کیان شروع کرد به پر کردن فضا . یاد شاهین افتادم اگه بود الان منم یه همچین حسی داشتم.
خودم شروع کردم به ریختن مشروب و خوردن رفته بودم بالا.سهراب اومد گفت نه بابا واسه ما که چیزی نزاشتی.
خندیدم گفتم کیان چی شد گفت خوابید.
دوباره دستش رو گذاشت رو رونم و گفت دوست داشتی الان شاهین اینجا بود؟گفتم خوب معلومه.گفت واسه چی ؟گفتم خوب خوب خوب واسه اینکه زبونم گیر کرد سهراب گفت خجالت نکش میدونم الان چه حسی داری اگه بخوای من میتوتم فقط واسه امشب جای خالی شاهین رو پر کنم حیف تو نیست کل عمرت رو فقط با یه نفر بگذرونی بهت قول میدم بهت خوش بگذره هیچکسم غیر منو تو هیچی نفهمه.
حدسم درست کسی که به اندازه داداشم بهش اعتماد داشتم روم تیز کرده بود.
بهش گفتم دارم درست میشنوم تو میخوای من هم همزمان به دو تا از بهترین دوستام خیانت کنم اصلا فکر نمیکردم همچین آدمی باشی پا شدم که برم دستم رو گرفت گفت ببین آرش من از همون شب اول بهت جذب شدم تا حالا هزار بار تو خیالم باهات سکس کردم لطفا همه چی رو با هم قاطی نکن.
من دوست دارم خیلی بیشتر از کیان اگه تو بخوای کیان رو ول میکنم تا فقط با تو باشم.
دستم رو کشیدم و گفتم برو گمشو لباسام رو پوشیدم زدم بیرون که برم اتاق.
دنبالم اومد وقتی رسیدیم در اتاق بهش گفتم اگه نری به پلیس زنگ میزنم گفت باشه بذار فقط یه چیز دیگه بهت بگم برم.
گفتم خوب بگو
گفت همینجا
گفتم آره
گفت بریم داخل اتاق اینجا نمیشه با اصرار اومد داخل
گفتم خوب بگو و برو
یه دفعه بهم حمله کرد تا اومدم داد بزنم در دهنم رو بست و بهم گفت آرش یا امشب خودت میدی یا به زور میکنمت من دو سال منتظرم این لحظم.
انداختم رو تخت به قدری قوی بود که من احساس میکردم یه غول بزرگ منو تو مشتش گرفته و داره لهم میکنه.دوباره بهم گفت چی شد میدی یا به زور بکنمت؟
شروع کردم به دست و پا زدن اما هیچ فایده ای نداشت انگار یه بره که افتاده تو چنگ گرگ.
گفت خودت خواستی.شروع کرد به باز کردن کمربندم اونقدر فشارم داده بود که داشتم بیحال میشدم نفسم داشت بند میومد شلوارم رو کشید پایین شرتمم تا زانو داد پایین زیپش رو باز کرد کیرش از رو شلوار داشت سوراخم میکرد.کیرش رو درآورد بزرگیش رو پشت لپا کونم احساس میکردم .دوباره گفت ببین آرش واسه آخرین بار بهت میگم میدی یا جرت بدم؟
میدونستم که اگه همینجوری خشک خشک بکنتم حتما جر میخورم.کیرش دو برابر کیر شاهین بود از طرفیم میدونستم که دیگه هر کاریم بکنم نمیتونم از دستش فرار کنم.با سر بهش نشون دادم که خودم میدم.گفت ببین اگه داد بزنی تا قبل اینکه صدات بره بیرون در دهنت رو میزارم و میگامت.
افتاده بود روم نمیتونستم از زیرش بیام بیرون در دهنم رو که برداشت شروع کردم به التماس کردن که نکنتم حتی بهش گفتم امشب نکنتم بعدا خودم با میل خودم بهش میدم ولی اون روم تیز کرده بود.شروع کردم به گریه کردن ولی اون همینجور که من اشک میریختم داشت با همون روغن خاصش سوراخم رو چرب میکرد.
گفت تموم شد شلش کن تا کمتر درد بکشی بچه خوشکل
اومدم داد بزنم که در دهنم رو گرفت خوابید روم سوراخم رو جمع کردم که نتونه بکنتم ولی اون بیشعور با انگشتش به زور خواست بکنه تو مقعدم وای که چه دردی بالاخره وا دادم اونم سرش رو گذاشت توم شروع کرد به تلمبه زدن یکم گذشت دستش رو از دهنم برداشت کیرش خیلی کلفت بود داشتم از درد به خودم میپیچیدم و گریه میکردم ولی کمکم اون کلفتی زیادش داشت بهم لذت تزریق میکرد تخماش که مخورد به باسنم شده بود تنها صدای اتاق.داشتم کمکم حال میکردم ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم از لحاظ جنسی داشتم حال میکردم اما اط لحاظ روحی داشتم خورد میشدم.کمکم کونم بالا آوردم و قمبل کردم تا زودتر آبش بیاد اون که دید من زیاد بدم نیومده بلندم کردم بغلم کرد وایساد فیس تو فیس گذاشتم سر کیرش تجربه ی این حالت رو نداشتم عالی بود بغلش کردم چشمام رو بسته بودم اونم هی میکرد و میگفت وای ارزشش رو داشت دمت گرم خیلی حال میدی امشب فقط باید جرت بدم جون جون حال میکنی خوشکله وقتی خواست آبش بیاد رو کمر خوابوندم منم شروع کردم به جق زدن آبش رو خواست بریزه رو شکمم بهش گفتم بریز کونم وای که شاید به اندازه ۴ بار که شاهین آبش بیاد آب ریخت کونم بعد شروع کرد به خوردن کیرم تا ارضا بشم البته اونم همه آبم خورد بعد دراز کشید روم …

نوشته: فروید


👍 13
👎 2
12701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

857316
2022-02-04 02:30:41 +0330 +0330

حتما ادامه ماجرا رو بنویس که چی میشه، آیا به شاهین گفتی؟ بعدش چه اتفاقی بینمتون می افته

0 ❤️

857369
2022-02-04 08:53:07 +0330 +0330

بازم بنویس

0 ❤️

857373
2022-02-04 09:53:31 +0330 +0330

منظورت از لیفتراک همون لندینگ کرفت یا لاندی گراف خودمونه دیگه؟
چون تا جایی که من میدونم نمیشه با لیفتراک ماشین رو از این ور آب برد اون ورش. 😎

3 ❤️

857608
2022-02-05 12:56:48 +0330 +0330

پارت بعدیشو بزار لطفا
هرچند واقعا دلم نمیخاست داستان اینقدر دارک بشه و انتظار داستان عاشقانه تری داشتم

0 ❤️

857663
2022-02-05 23:43:27 +0330 +0330

مفهوم ” همجنس گرایی ” از داستانات قابل تبیینه
خیلی خوبه که داستانت و اون واقعیتهایی که برات اتفاق افتاده بر مدار ” همجنس گرایی ” میچرخه
ولی خوب مواردی هم هست که همجنس گرایی رو از مدار خودش خارج میکنه مثل همون اتفاقی که برات افتاد
اتفافاتی که تا حدودی خارج از اراده انساهاست ضربه های بی امانی بر پیکره همجنسگرایی وارد می کنه و باعث میشه که این مفهوم از محتوا تهی بشه

0 ❤️