هنوز تو همون حالت دستش زیر سرم بود و دست دیگش دورم حلقه بود.
بار اولیه که به یکی تازه اونم پسر انقدر حس قشنگی دارم.
چند دیقس محو صورت نازش شدم.
اره واس من خوشگلترین ادم زندگیم شده بود.
خیلی اروم از کنارش پا میشم و پتو رو اروم تا روی بازوهاش میارم.
اروم بخواب عشق من …
بعد سرویس میرم نون میخرم. و میز صبحانه رو میچینم .
منتظر میشم بلند شه .خیلی خوابید. اخه دیشب هم خسته بود هم دیر خوابید.
روی صندلی اشپزخونه میشینم منتظر میشم سماور به جوش بیاد
تو فکرم که خدایا یعنی میشه این کابوس تموم بشه .!!!
میشه از روز اول دیگه یادم نیاد…؟!!
هه روز اول
-اوووه گاد پسر تو محشری وااای حیفم میاد ب.نم ترو باید سر تا پات رو لیس زد
واقعا چندشم میشد با اون دندونای کثیف و زردش که از گردنم شروع میکرد و از هیچ جایی دریغ نمیکرد حتی…
برای اولین بار وقتی از درد زیاد داد زدم و بعد از هوش رفتم و دوباره به هوش اومدم .وباز ناله میکردم و از درد زیاد لبمو
گاز میگرفتم و گریه میکردم فقط حشرشو بیشتر میکرد .انگار رحم و مردونگی و انسانیت در وجود این حییون مرده بود.
ی حیوون که جز شهوت و عیش و نوش چیزی نمی فهمید و با پول و موقعیتش همه کار میتونست انجام بده.
هربار هم که کارش با من تموم میشد مث ی دستمال کاغذی بودم براش خالی که میشد جوری رفتار میکرد که انگار مزاحمشم
ی پولی از جیبش در میاورد که خرج سه روزم رو بیشتر نمیداد مجبور باشم دو سه روز بعد بیام. انگاری همه چی تقصیر منه
که زنش وقتی وارد خونه شد منو اون رو تو اون حالت دید
زنش خیلی مردونگی کرده که توی دادگاه نگفته چیزی وگرنه پای منم گیر بود.
انگار یادش رفته قبلش چقدر منت مرو میکشید که بااون راه بیام مث بقیه باهاش بخندم مشروب بخورم
همیشه هم بیشتر از بقیه با بدن من حال میکرد اینو وقتایی که مست بود میگفت
اوووووف
-رهااام ؟ خوابی؟
سرمو از رو میز بر میدارم
+سالم صب بخیر، نه
انقد فکری شده بودم خوابم برده بود.
-سالم ممنون
-چرا زود بیدار شدی بیشتر میخوابدی خب…
+نتونستم گفتم امروز من صبحونتو بدم
-اخییی خانومه خونه خخخخخ
+جونم اقای خونه خخخخ
-کوفت بچه پرو خخخخ
(خنده هات خیلی خوشگلن تااالن کوجا بودی!)
-کاش بیدارم میکردی امروز کلی کار داریم؟
+کار ؟چه کاری؟
مشغول ریختن چاییه
-من بیدار نمیشدم که حاج محمد زنگ زد همون دیشبیه الان یعنی صدای زنگ گوشی منو نشنیدی؟
+اها چرا چرا (ولی اصال نشنیدم خواب بودم) خب چیکار داره؟
-ی بیست مین دیگه میاد اینجا؟
+تو اینارو از کجا میشناسی؟
-اینا از دوستای پدرمن همون علی که اومد بهت گفت تو میدون فوتبال سوار ماشین شی نوه این اقاس
+اها راسی اون شب من سکته کردم گفتم الان بام حرف میزنن متوجه میشن
-خخخخ اونا همش فیلم بود این که بیان توپ و کنارت شوت کنن هرکی تورو دید انگار ندیده
دهنم وا مونده بود اخه تا چه حد طبیعی.اینا بچه نیستن دراکوالااان
بعد صبحونه میخواسم ظرف هارو بشورم که سعید نذاشت و میخواس بشوره خودش که از من اصرار و ازون انکار
داشتیم با خنده بحث میکردیم که صدای زنگ اومد
-اوه حاجی اومد بیخیال ظرف
سریع میره سراغ ایفن و درو باز میکنه و میره تو حیاط پیشوازش
منم پشت سرش میرم .
بازهم همون استایل و تیپ دیشب وارد حیاط میشه و چنتا پله رو تا بالکن بالا میاد سعید به نشونه احترام پله میره پایین که دست بده
حاجی:سالم بر اهل میزبان
سعید:سالم چاکریم حاجی خونه خودته
به من که میرسه دست میده و تو صورتم نگاه میکنه مث دیشب میگه
(ح:حاجی. م: من. س:سعید)
ح:چطورررری جوون
م:ممنون حاجی به مرحمت شما
س:بفرما داخل حاجی
ح:قربون کرمتون حیف این هوا و قشنگی این درخت نیس من رو همین تخت میشینم فقط ی چایی میتونی بدی به ما
س:چشم حاجی رو چشم
میخواست بره تو که گفتم
م:من میرم
اخه یکم خجالت میکشیدم
ح:اره اره سعید جان من با شما کار دارم
چایی اماده بود سریع میریزم تو استکان یه استرس خواصی دارم انگار نمیخوام پیش حاجی ضایع شم نمیخوام فکر کنه که من بچه سوسولم که هرچند هستم…
قندون و چایی رو میزارم توی سینی ساده استیل و میبرم پشت در میایستم که نفس راست کنم
صداشون میرسید
س:خب نتیجه حاجی؟
ح:نتیجه که واالا
ی قدم عقب میرم که پام میخوره به جا کفشی که کفش میفته
خیلی عادی و سریع با سینی میرم بیرون و سینی رو جلوی حاجی میگیرم
ح:اخ قربون دستت جوون
م: نوش جان
سعید سریع سینی رو از دستم میگیره تا به صورتش نگاه میکنم ابرو بالا میده و با چشم میفهمونه که برم خونه
میرم داخل میرم که ظرف ها رو بشورم تا شیرو باز میکنم کنجکاو میشم
خیلی اروم میرم پشت در فالگوش میایستم
س:خب حاجی این ها رو به خودش بگو تو صورت این پسر از دیشب فقط بیقراری و استرس دیدم
ح: تو مطمعنی این بیمار نیست
س:اره حاجی من ازش چیزی ندیدم
ح:اره درسته مادرش بر اثر بیماری قلبی فوت میکنه پدرشم زندانه از طرفی اگه بیمار باشه که انقد برای ی فیلم نگران نمیشه
س:زندان!زندان چرا؟
ح:مثل این که وام گرفته ولی به اسم شخص دیگری خلاصه یعنی اختلاص
س:میشه ببرم ملاقاتش؟
ح:اره بعد هروقت خواستی زنگ میزنم برین االن هم بگو بیاد خودش
س :رهاام بیا؟
یکمی وای میستم بعد میرم
م:بله؟
با اشاره سعید میشینم رو چهار پایه جلوشون
ح:ببین پسرم طرف به همه چی اعتراف کرد فیلم گوشیش بود اما نه من نه هیچ کس دیگه فیلم رو باز نکردیم پس لازم نیست. خجالت بکشی من فیلمو پاک نکردم
با قندی که تو دستش بازی میداد و میندازه دهنش(ترسیدم قلبم وایستاد) گوشی رو انداختم توی چاه که دیگه خیال خودم هم راحت باشه
ی زره از چایی میخوره و همون جوری که قند توی دهنشه میگه براش خطو نشون کشیدم که اگه فیلم برای کسی ارسال کرده
باشه و اگه بخواد نزدیکت بشه یا هر کسی که تهدیدت کنه و یا با کسی دیگه همچین رابطه داشته باشه …(با مکث)جونش رو هدیه به ازراعییل میکنم تن لشش هم خوراک گرگ بیابون.
اشک چشامو گرفته بود تا من اونجوری دید سریع بلند شد گفت من برم کار دارم
با سعید دست داد و دستشو گذاشت روی شونم بلند شدم دستشو گرفتم ببوسم اما سریع کشید و دست رو سرم گذاشت
سعید مدام تشکر میکرد تا دم در باهاش رفت رو چهار پایه نشستم داشتم گریه میکردم باور نمیکردم انگاری همه نگاه های خدا
رو به من شده…
دستشو گذاشت رو شونم گفت همه ترس نگرانت تموم شد
بلند شدم بغلش کردم دوتا دستامو محکم دورش حلقه کردم و هی حلقه رو کوچیکتر میکردم
اونم پس گردنمو رو به خودش فشار میداد
خدایا ممنونم که هستی…خدایا ممنونم که منو و گذاشتی سر راه سعید خدایا خدایا خدایا شکرت
-بسه دیگه وروجک بیا پایین
تازه متوجه شدم خودمو ازش اویزونن کردم که قدش از من بلند تره ی بوس از زیر گوشش زدم
+ممنون بخاطر همه چی
-خیلی لوسی ؛ بسه دیگه
صدای زنگ در اومد
-اومدم
سریع پله هارو پایین میره منم اشکامو با پشت دستم پاک میکنم
با کلی تعارف تشکر بر میگرده
-اقا مرتضی بود مال باغشونه خیلی زیاده خراب میشه
ی سبد پراز الو و زردالو
میزاره رو تخت و همونجا سینی رو پر میکنه میره …معلومه کجا همون خونه روبه رویی پیرمرد مهربون…
دیگه کار خواصی نبود ی ناهار مختصر (تخم مرغ)زدیم و خواب بعد اظهر که از پشت بغلش کرده بودم
-بابا رهام جان فرار نمیکنم انقد محکم بغلم کردیاااخخخخ
اعتنایی نکردم و یکمی بیشر فشارش دادم
باتکونش از تو بغلم بیدار شدم که دیدم داره دست دراز میکنه سمت گوشیش که داشت زنگ میخورد
-سالم ؛ بله ؛ بله، فرداشب؟؛باشه مشکلی نیست یاحق
-اوووووف ساعت پنجه!
-رهااام پاشو پنجه
+من بیدارم چشام خوابه
-اها اونوخ کوجات مث این که بیدار شده پس اورده
سریع نگاه میندازم اوه اوه خراب کردم
شرمنده میشم ولی سعید میخنده ،خیلی بلند میفته رو تخت از خنده قه قهه میزنه منم اعصابم خورد میشه
+نخند ، میگم نخند تقصیر توه
پا میشم میرم حموم ابروم پیشش رفت لابد فک مکنه من بش نظر دارم
میخوام شاپو بردارم چشم به ایینه بخار گرفته میخوره دستام رو کاسه میکنم اب جمع میکنم میپاشم رو اینه تا چهره خودم و ببینم
دستی به سیبیل و ریش یکی بود یکی نبود تازه سبز شده زیر چونم رو میخوام بزنم در هموم رو باز میکنم
+سعییید؟
-جانم؟
+ژیلت با تیغ داری؟
-نزنشون با تیغ بیا بیرون برات با ریش تراش میزنم پوستت زود خراب میشه با تیغ
+عااا باشه میرسی
؛شرت و شلوار کثیف کردم رو هم میشورم
+سعید میشه هوله بدی؟
-چشم الان
هوله با شرت رو میزاره دم در.من که میام بیرون میرم تو اتاق میبینم با ی شورته
خشکم میزنه
-زود دیگه دو ساعتهه
هوله رو ازم رو سرم بر میداره دست بهش میزنه
-خیلی خیسه ، چیه زل زدی به من ؟!
هوله و شرت از کشو برمیداره میره حموم
(ی لبخند میزنم خیلی زود طبیعی شدیم)
سرشو از لای در میاره بیرون
-رهام لباس بپوش یبرم بچرخیم
+خیلی خب باشه
همون لباسای همیشگی جلف،لکهدار
زود حاضر میشم و جلوی اینه موهامو حالت میدم با انگشتام
دوباره اینه…؛ اما اینبار خاطرات بد تموم شد ،ولی نه همشون …پدرم ، باورم نمیشد همچین کاری کرده باشه اخه خودش بهم گفت دروغه…
البته بعید نیست که بعد فوت مادرم زیر سرش بلند شده بود دختر عموی مطعلقه دیوثش،هرچند بازم پدرمه ولی نه اگه اون کار رو نمیکرد الان این همه اتفاق…
-رهاام ؟
+جانم؟؟؟
-بیا این لباسو بنداز رو بند حیاط
لباسای گلی که افتادم تو زمین چمن شسته
+اخخخ ببخشید یادم رفت باید خودم میشستم ببخشید
-هیسسس برو
+باشه
یه نگاه میندازه بهم
-خوشگل شدی اقا!!
در رو میبنده
+ممنون ولی من خوشگل بودم خخخ
(با صدای بلند که توی صدای دوش اب هم ترکیبشه همه میدونین چیه منضورم)
خخخخخ ببین تو اعتمادت به سقف هم نیستاااا تو اعتمادت به اسمونههههه
+اعه اینجوریاس باشه تیکه بارم کن
-اماده شو الان میام اگه ناراحت نمیشی اون تیشرت مسخرت رو هم درار
+خب من چیز دیگه ای ندارم
-الان میام بهت میدم
+خب مال تو همه بزرگن واسم
-میام الااااااان
بعد چند دیقه بیرون که میاد کرم میزنه و موهاشو حالت میده و در ی کمد رو باز میکنه چنتا تیشرت میندازه روی تخت
-ببین اینا باید اندازت باشن مال دوسال پیشن
+سعید من نمیتونم بیا الان منو ببر خونم دیگه بسه این همه زحمت بهت دادم
تو اینه منو که رو تخت نشستم نگاه میکنه و صدام میکنه
-رهام تو با من تعارف داری تو که گفتی خونه نداری؟
+اره ولی هنوز تخیه نکردیم خونه همون یارو
-خب پاشو میریم وسایل تو برمیدارم میاریم اینجا
+(با ی لحن غمگین و افسرده)ااااخه تا کی من همش سربارت میشم
روشو سمتم میکنه
-تا هر وقت من بخوام
+خب تو تا کی میخوای
-تا همیشه ، تا هروقت تو ازم خسته شی حداقل تا وقتی بابات از زندان ازادشه دیگه هم بحث نکن البته اجباری نیست اگه دوست
نداری ولی من دیگه نمیزارم اواره کوچه خیابون شی
+چشم ، تسلیمم
(اخه کیه که از تو بدش بیاد،کیه که از تو خسته شه)
نوشته: 07.rooham
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﻧﺞ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﻣﺎ ﺷﮑﻢ ﺩﺍﻍ ﭘﺴﺮ ﻫﺎﺳﺖ
ﺳﺎﻏﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﺭﮐﻮﻥ ﻣﻦ ﺁﻥ ﮐﯿﺮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺗﺒﺮ ﻫﺎﺳﺖ
ﺍﻭﻓﻔﻔﻔﻒ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺩﺯﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﺸﻮﺩ . ﺧﺼﻮﺻﯽ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﻮﺩ !
واقعیتش رهام جان،خیلی گنگ بود!شایدم من این روزا خیلی گیجم!عزیزجان لایک میکنم به افتخار عاقبت به خیریت!ولی اگه باز به فکر نویسسندگی افتادی باس بیشتر تلاش کنی عزیزجان!من که گیج شدم واقعا!موفق باشی عزیزجان…مراقب خودت باش…
داستان بسیار جالبی بود.منتظرم که بقیه شو بخونم.لطفا ادامه بده
درود، رهام، داستان با قسمت های طولانی و دنباله دار نمیخونم، از همین قسمت 4 خوندم، غلط های نگارشی رو که دوستان گفتن،بعدش زندگی ات طعم تلخ و غمگینی داشته. مرام و معرفت سعید هم جای تعجب و خوشحالی داره، درکل خوب بود، آفرین 5
عالی بود مرسي فقط به قول بچه ها دیر به دیر آپ شد بازم بنویس حس قشنگي بود
داستانت قشنگه…همشو خوندم…خوب میشه اگه بازم بنویسی…واسه یه عده مثل خودت امیدواری میده…شاید مثل تو بالاخره خوشبخت واقعی نشن…ولی حداقل داستانت رو میخونن خودشونو جات تصور میکنن…البته در خوشبختیت…ای کاش بازم بنویسی
روح بیما:بله دیر اومد که ی جورایی مقصر هم منم هم ادمین ک چندین بار پیام بهشون دادم…باز هم از شما معذرت میخوام…اگر عمری بود چشم مینویسم
…bobi_booblover:حق با شماست اما ادمین هم مقصره من داستان رو بیشتر از یک هفته پیش ارسال کردم
sami_sh.ممنون از لطف شما
sooddaabbee.درسته اما برچسب مهم نیست ممنون از لطف شما که به عقاید دیگران احترام میزارید…بله درسته من در برنامه افییس تایپ کردم بعد در قسمت ارسال داستان کپی کردم خودتون هم امتحان کنید میبینید جای ا و ل عوض میشه .و اینکه من اشتباه فایل تصحیح نشده رو بارگذاری کردم …بازم شرمنده
iraj.ممنونم بابت تاخیر شرمنده ام.
shadow …متوجه نشدم عزیزم
Hellboy.S.H.Z ممنون از لطف شما
Deadlover4 خیلی منمون عزیزم …موقه نوشتن دو قسمت اخر واقعا درگیری داشتم فکرم همه جا بود جز داستان فقط به عشق شما نوشتم …من معذرت میخوام
amirmd.hhh اگه عمری بود روی چشم ممنون از لطف شما …
Robinhood1000…بله درسته حق با شماس من اشتباه فایل تصحیح نشده رو کپی کردم …واقعا ممنون سعید اولی ادمیه که اصلا برام تکراری نمیشه …
Sina_boy بله ممنون ازتون .اگه تونستم باحوصله و دقت بیشتری بنویسم چشم.در مورد دیرکرد هم واقعا متاسفم
esssi123 بله درسته زندگی بدی داشتم بالاخره اما جای خالی پدر مادرم حس میشه البته با وجود سعید کمتر چون سعید هم نقش پدر و نادر و خواهر منو تو زندگیم داره .اما زندگی سختیای خودشو داره .مشکلات تموم نمیشن .به قول سعید سختیا شیرینی قسمت اسون زندگی رو بیشتر میکنه .
بازم تشکر
رهام جان قشنگ بود خوشحالم که از اونهمه دردسر نجات پیدا کردی و به ساحل امن آرامش رسیدی خوبه هنوز مردونگی نمرده و امثال سعید پیدا میشن که بدون چشمداشت کمک کنن.امیدوارم ادامش رو ازت بخونم فقط با دقت تر تایپ کن چون غلطهایی که توی نوشتت بود ناشی از بی دقتی بود نه کم سوادی لایک عزیزم
sepideh58بله درسته ممنون از نظرتون و لطفی که کردین
عالی بو داداش
کاشکی منم یکی مثل سعید داشتم که دوسش داشته باشم و با دیدنش آروم شم
داستانت یا بهتره بگم زندگی نامت عالی بود
رهام جان خودتو نگیر دیگه من هی دارم میگم قشنگه ادامشو بزار البته میگایی تا یه قسمت میزاری ولی ناموسا تموم نکن بزارش تازه قشنگ شده بزار دیگه بگو چشم
رهام جان نیازی به معذرت خواهی نیست!منم قصد جسارت نداشتم…از ته داستان هم معلومه که این روزا حسابی مشغولی عزیزجان!موفق باشی…
jordanbaros…من کوچیک تر ازونم که خودمو بگیرم …چشم بازم مینویسم اما اینبار تو موقعیت مناسب و با دقت بیشتر …
sexogen. ممنون که وقت گزاشتی …به نظر من نباید دنبال کسی مثل سعید باشیم باید خودمون ی سعید دیگه بشیم …
Deadlover4 .نه عزیزم نظرتون مهمه برااام موفق باشی
و takmard …ممنونم ازتون موفق باشیییید
منم گی نیستم ولی عاشقشم حسشو بهم برگردوندی هرچند باید فراموشش کنم
بچه ها وقتی ی داستان دنباله دار رو شروع میکنین ی وقت شروعش کنین که وقت خالیتون بیشتره۰این همه دیر مینویسید دلیلش چیه۰ب اینم فکر کنین چون اینجا داستان زیاد میاد و بچه ها میخونن چون هر روز این کار تکرار میشه داستانهایی ک ب عنوان دنباله دار شروع میشن فراموش میشه برا خاننده های داستان۰زوتر بنویسین
merlinjan. ممنونم تشکر
shadow_kaqazi من معذرت میخوام اگه از خوندن داستان خاطرات بدتون یادتون اومد تشکر میکنم ازین که وقت خوندن کردی
با-مرام. بله درسته کاملا حق با شماست اما خب نمیشه من وقط گزاشتم اما ی سری اطفاقات پیش میومد و این که ادمین جای خود داره .باز هم تشکر از نظرت یادم میمونه…
yavar.love چون توی داستان. از کار های سلمان گفتم و این که در گیر چه گندی شدم نمیخواستم فکر کنن من دلم میخواسه چون واقعا راهی نداشتم …بله همین سعید طوره که میگین الان بغلشم و نظرتون خوند و خرکیف شده ;-)))))))
به داش سعید سلام برسون بگو یاد ذوق نکنی یهوو میمیری داش .زت زیاد .
خوشحالم که حالا تو بغل داش سعیدی وخوش میگذرونی ولی مواظب باش زیاد تخته گاز نری یهو موتور میسورونی ا وبه داش سعید سلام برسون بگو زیاد ذوق نکنی یهوو میمیری داش .زت زیاد .
love.yavar500 نفهمیدم منظورتونو ولی بابت خوندن تکسم ممنونم
چههه عجبببب بالاخره اووومد!
میخونم برمی گردم رهام جان…