آبدارچی مهربون

1400/06/24

این یه داستانه
داشتم آماده میشدم که برم خونه . تلفن زنگ خورد مدیر شرکت بود . سلام لطفاً مدارکی که برای فردا لازمه رو آماده کنید جلسه اول صبحه. تو دلم به گیج بودن خودم فحش دادم و با چشم قربان و خداحافظی تلفن رو قطع کردم.
لیوان رو برداشتم که از فلاسک چای بریزم دیدم آبدارچی فلاسک رو‌برده.
جنده خانوم حالا من چی کوفت کنم؟
یه کم قهوه داشتم توی کشو برداشتم و رفتم سمت آبدارخانه. آبدارچی یه زن تقریبا چهل ساله با قیافه معمولی ولی مهربون بود و کار ادمو راه مینداخت. رسیدم دم در و رفتم داخل . داشتم آب میریختم توی کتری که بذارم جوش بیاد و با خودم می‌خوندم. کیرم کیرم کیرمضون کشته؟ کونم کونم کو نم نم بارون؟
برگشتم سمت در دیدم تو آستانه در آبدارچی مون با قیافه متعجب وایساده . مثلاً سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و عادی باشم گفتم: الان اومدی؟ پوزخند زد و گفت آقای مهندس انگار اوضاع خیلی خوبه؟
گفتم خدارو شکر و برگشتم به سمت کتری و کارمو ادامه دادم. که مثلاً بهش رو ندم.
چند روز گذشت. نمی‌دونم چه مرضی بود که از اون شب کل مغزم درگیر شد. به سکس با آبدارچی مون فکر میکردم. آخر سر با خودم گفتم مخشو میزنم هر چی شد شد.
اومده بود برای نظافت اتاق داشت میزارو تمیز میکرد. گفتم کارت خیلی سخته و کسی قدر نمیدونه . نه تشکری نه احترامی آخر ماهم کلی ازت کسر میکنن چون فلان مهندس کون نشور باهات حال نکرده. نگاهم کرد و گفت حالم بکنن بازم زیر آب میزنن. گفتم خب توام تف کن تو چای شون. بلند بلند خندید و گفت از کجا معلوم شاید تف کنم . از اون روز به بعد کم کم باهم راحت تر شدیم. یه روز به تلفن اتاقم زنگ زد و گفت لپتاپ دخترم ویندوز میخاد بیارم برام نصب میکنی؟ گفتم آره. گفت هزینه اش ؟ گفتم یکماه حقوقت ،خجالت بکش چه پولی؟ پنجشنبه آورد گفتم شنبه بهت میدم. تشکر کردو رفت. جمعه بعد از ظهر تموم شد کارش . بهش پیام دادم ویندوزش رونصب کردم. گفت آدرس بده میام میبرم. گفتم آدرس بده خودم میارم. تعارف کرد و گفتم بیرون کار دارم. آدرس داد . رفت در خونه اش . یه خونه نقلی با نمای سنگ سفید و در کوچیک با شیشه های رنگی مشجر. زنگ زدم گفتم دم درم. اومد دم در . لپتاپ رو دادم . بهش گفتم می‌دونی چرا اومدم؟ با تعجب پرسید برای لپ تاپ دیگه؟ گفتم نه. بعد کل ماجرا رو براش گفتم. یه چند لحظه فکر کرد و گفت ما همکاریم و تو از من کوچیکتری. بعداً دردسر میشه. گفتم من فقط سکس می‌خوام دنبال حاشیه و دردسر نیستم.با قیافه متعجب بهم نگاه کرد و گفت خجالت نمیکشی؟ زشته. گفتم انتظار داری بیام کلی دروغ بگم و چرت و پرت بگم و سرکارت بذارم و اذیتت کنم آخر شم بگم کون لقش؟ صادقانه دارم بهت میگم. درسته کلماتم بده ولی آدم بدی نیستم و حرف بدی نگفتم.
گفت فقط برو.
رسیدم خونه بهش پیام دادم.
فکر کردی؟
به چی؟
به اینکه نظرت چیه؟
باز همون حرفارو تکرار کرد و گفت واقعا انتظار نداشتم اون قدر راحت حرفتو بگی . گفتم نه تو بچه ای نه من پس دلیلی ندارن وقتت رو تلف کنم . می‌دونم تو احتیاج داری منم همینطور .میدونیم باید مراقب باشیم و هستیم. منم مزاحم نمیشم هر وقت راحت بودی باهم حرف میزنی و رابطه هم هر وقت تو بخوای.
گفت تو اصلا از چی من خوشت میاد؟ نه جوونم نه‌خوشگلم تازه شغلی که تو داری با من خیلی اختلاف داره. من یه آبدارچی ام.
گفتم اولا سنت برام مهم نیست چون نمی‌خوام ازدواج کنیم چهره ات هم برام دلچسبه و میبینمت کیف میکنم.تازه مگه خود من برد‌پیتم؟ بیشتر شبیه در پیتم. اونم که گفتی آبدارچی و فلان چرت و‌پرته . قبل از اینکه به شغلت نگاه کنم به این نگاه میکنم که آدم درست و قابل اعتمادی هستی و ازت خوشم میاد.
برگشت گفت تو این همه زبون می‌ریزی اگه برای یه دختر بیست ساله تلاش کنی بهتر نیست؟
گفتم من از تو خوشم اومده هر وقت از یه دختر بیست ساله خوشم اومد درباره حرفام با اونم فکر میکنم.
گفت من چندساله شوهرم مرده و با سختی دارم زندگی میکنم نمی‌خوام دلم هوایی بشه. تازه همیشه سر کارم هر وقتم زمان دارم به دخترم میرسم
گفتم یبار با من امتحان کن اگر بد بود دیگه سمتت نمیام.
چند بار پیام نوشت ولی نفرستاد
آخرش گفت فقط یبار
گفتم حله.
قرار گذاشتیم. یه روز بعد از کار رفتم یه جایی دور از شرکت براش لوکیشن فرستادم اسنپ گرفت و اومد. سوار که شد یه مقدار معذب بود. منم همینطور . نمی‌دونم چرا ولی حس عجیبی بود که اولین بار اینجوری داشتیم شروع میکردیم.
یه مقدار چرت و پرت گفتم و پشت سر شرکت و همکارا حرف زدیم تا رسیدیم در یه‌سوپر مارکت. رفتم یه مقدار خرید کردم. و رفتیم خونه. دم در گفتم من اول میرم بعدتو بیا. رفتم بالا وچند لحظه بعداومد بالا.
رفتم وسایل رو گذاشتم تو آشپزخونه. با لبخند گفتم شام با من . گفت یه چیزی بگم؟ گفتم بفرمایید . گفت من تا الان با نامحرم زیر یه سقف نبودم. جالبه که خوشم اومد از حرفش. گفتم حالا چکار کنیم؟ گفت‌صیغه بخونیم. خوندو محرم شدیم.شالش رو درآورد. مغزم سوت کشید موهای بلند تاکمرش که با کش جمع کرده بود . کم‌پشت و صاف و خوشگل. مدهوش شدم وقتی برگشت به سمتم از نگاهم متوجه لذتم شد. گفت خوبی؟ گفتم اینا کجا بود تا الان؟ خندید و رفت سمت آشپزخونه . گفتم چی شد؟ گفت میشه یه چیزی بخوریم؟ با لبخند گفتم عزیزم من اصلا عجله ندارم و اگر تو دوست نداشته باشی هیچ کاری انجام نمیدم . خندید و گفت اگر الان بگم نه چی؟ گفتم هیچی . باهم شام میخوریم و فیلم می‌بینیم و هر لحظه بخوای می‌برمت خونه اگرم دوست داشتی همینجا می مونی.
اگر این تجربه رو داشته باشید که طرف مقابل در کنار تون احساس امنیت کرده باشه و بهش بفهمونید که قرار نیست مثل یه تیکه گوشت فقط بکنیدش این جای داستان رو درک میکنید. یه دفعه اومد نزدیکم و گفت تو خیلی خوبی . بغلم کرد سرش رو گذاشت روی سینه ام و منم بغلش کردم. همون تماس کافی بود تا کیرم سفت بشه . نگاهم کرد و با لبخند گفت خیلی هولی. گفتم هر چی گفتم رو‌پس میگیرم تا نکنمت نمی‌ذارم بری و خندیدم و لبخند زد. لبهاشو بوسیدم . چشم هاشو بست و آه کشید. با دستام سرش رو گرفتم و آروم آروم لبهاشو بوسیدم و اونم همراهی میکرد. جدا که شدیم بدنم داغ داغ بود. آرامش خیلی لذت بخشی که نمیشه توصیفش کرد. گفتم شام بخوریم؟ گفت هر چی تو بگی عزیزم. شام آماده کردیم و شروع کردیم به‌خوردن. در حین آشپزی باهم حرف می‌زدیم و هر از گاهی بغلش میکردم از پشت و اونم خودش رو میچسبوند بهم.
بعدغذا گفتم دم نوش میخوری؟ گفت تو قهوه که درست می‌کنی من غش میکنم بوی قهوه رو خیلی دوست دارم برام قهوه درست کن . بلند شدم و با وسواس و یه مقدار با آرامش قهوه‌رو آماده کردم . انگار چندساله کارم اینه . دوس داشتم حس کنه خیلی اینکار رو خوب بلدم.قهوه رو که خوردیم تازه‌چشمامون باز شد
نشستم رو زمین کنارش.
بوسیدمش. گفتم عزیزم اجازه هست؟ گفت هر چی شما بگی. آروم آروم همون طور که لباشو میبوسیدم لباسم رو در آوردم اونم همینطور
بدن شل و ولی نداشت . یه مقدار شکم داشت و پوست بدنش از صورتش روشنتر بود. سینه هاش اندازه خیلی خوبی بود نه کوچیک نه خیلی بزرگ و از همه مهمتر آویزون و شل نبود . آروم آروم اومدم رو گردنش و لاله گوشش. لیسیدم و مکیدن. چشم هاشو بسته بود . از لذتی که‌میبرد خوشم اومد و ادامه دادم با دستم دوتا سینه هاشو چسبوندم بهم و بینی مو بردم بینشون و نفس کشیدم.ارامش عجیبی داره این کار‌برام. با انگشتام نوک سینه هاشو گرفتم و دوباره لباشو بوسیدم و زبونم رو کردم تو دهنش. محکم میمکید. نفسهاش تندشده بود . نوک سینه هاشو ول نکردم. بدنشو لیسیدم و اومدم پایین با صدای همراه با ناله ولی آروم گفت چیکار میخوای بکنی؟ لبخند زدم و صورتمو بردم بین پاهاش . کوسش رو آروم لیسیدم. یه تموم به بدنش داد. سرمو گرفت تو دستاش و آورد بالا و گفت نه . این کارو نکن . متعجب گفتم چرا؟ گفت بکن. دیگه وقت لیسیدن و … نبود . کیرم گرفتم دستم و سرش رو با اب دهنم خیس کردم و گذاشتم رو سوراخش . به محض اینکه کیرم رسید به کوسش کمرش و آورد بالا و آه کشید و سرش رو برد عقب و‌چشماشو بست . منم تا جایی که میشد فرو کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن. هم درد داشت هم لذت .هم میخواست بکنم هم میخواست از زیرم در بره. پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و با دستاش به سینه ام فشار می‌آورد که ازش دور بشم. دستام رو کنارش ستون کرده‌بودم و تلمبه میزدم. دیدم اینجوری نمیشه دستامو بردم زیر سینه اش و چسبودندمش به خودم و تلمبه زدم.
دیگه کامل هم دیگه رو بغل کرده بودیم و در حین تلمبه زدن آبهای همو می‌خوردیم . گردنمو میمکید و ناله میزد و پاهاشو بیشتر از همباز میکرد.
یه لحظه چشماشو بست و بدنش سفت شد و محکم کمرمو چنگ زد و همون چنگ زدنش حشر منم هزار برابر کرد و ابم اومد و تا به خودم بجنبم ریختم تو کوسش .
خواستم بلند شم کیرمو در بیارم که محکم بغلم کرد و نذاشت. یه لحظه کل لذتم پرید و تو ذهنم گفتم بگا رفتم هیچی دیگه الکی الکی بابا شدم. سگ کیرمو بکنه که شد مایه دردسر.
آروم که شدیم و نفس گرفتیم گفتم ریختم تو الان داستان میشه . گفت نترس . بعد درباره دوره تخمگذاری یه چیزایی گفت و منم دیدم اگه قرار باشه چیزی بشه شده دیگه حرصشو نمیشه خورد. لبهامو بوسید و گفت واقعا اینهمه لذت رو تجربه نکردم حتی زمانی که شوهر داشتم . منم گفتم تا الان هیچ کس مثل تو زورش بهم نرسیده بود و خندیدم. چند دقیقه که گذشت و بدنم آروم شد بلند شدم یه سیگار کشیدم و برای هر دومون یه مقدار شیر آوردم چون حوصله نداشتم سر پا وایسم و چیزی درست کنم. تقریبا نیم ساعت از ارضا شدن مون که گذشت گفتم بازم بریم؟ گفت آره تازه سر حال شدم. گفتم چرا نذاشتی برات بخورم. گفت همون جا که نوک سینه هامو گرفتی کافی بود که حشری بشم فقط کیر میخواستم نه چیز دیگه. خندیدم و گفتم حالا اینا بهانه نمیشه که مال منو نخوریا. گفت من خیلی وقته انجام ندادم نمی‌خوام اذیت بشی ولی در عوض با سینه هام برات میمالم کیرتو که دوباره راست کنی . دراز کشیدم سینه هاشو با آب دهن خودش خیس کرد و با دستاش چسبوند بهم کیرمو گذاشتم لاشون. دیدن سینه هاشو و لذتی که داشت از اینکار و نمی سینه هاش درکنار هم باعث شد موتورم روشن بشه. خیلی عالی بود . چشمامو بستم و به تمام چیزای خوب فکر کردم. چیز برگر با پنیر اضافه. جوجه کباب . بارون کوس . کون نرم. حالا ناله من بلند شده بود. چشمامو با کردم گفتم نکن الان میام. بلند شد وایساد. گفت برام میخوری؟ رونهاشو گرفتم کشیدم سمت صورتم کوسشو گذاشت رو صورتم . منم لیسیدم . انتظار نداشته باشد مزه بهشت بده. مزه کوس میده. منم دوست دارم. چند لحظه گذشت. بلندش کردم و نشست رو کیرم . اول یه مقدار گیج شد و بهش گفتم آروم آروم روی کیرم بالا پایین بشو و با دستام بدنشو راهنمایی کردم . سینه هاشو میآورد پایین و میخوردم. خیلی عالی بود انگشتم رو آروم بردم رو سوراخ کونش و فشار دادم . دردش گرفت ولی ادامه دادم اونم ادامه داد. لذتش بیشتر از دردش بود.
دوباره بعد از چند دقیقه ارضا شدیم تو بقل هم.
گفتم عزیزم می‌دونم بازم میخوای . اما بدن من الان دیگه کم میاره . چون تو خیلی وقته سکس نداشتی ولی من نه. امشب بیا استراحت کنیم یه فرصت دیگه دوباره انجام میدیم.
قبول کرد و دراز کشیدیم. نفس مون که سر جاش اومد ازش تشکر کردم که بهم اعتماد کرده و گفتم دوست دارم بازم باهم باشیم .
اون شب گذشت.
چندماه باهم رابطه مون رو حفظ کردیم. بعد از یه مدت باهم به این نتیجه رسیدیم که ادامه ندیم.
البته الان با هم رابطه داریم ولی کمتر سکس میکنیم . آدم مورد اعتماد و‌مهربون و خوبیه
فکر کنم از قیافه و بدن و سکسی بودن مهمتر همینا است.

نوشته: هرکس


👍 66
👎 3
146801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

832335
2021-09-15 02:14:02 +0430 +0430

عالی بود

2 ❤️

832363
2021-09-15 05:32:41 +0430 +0430

نمیخوام الکی به داستانت هِیت بدم. داستان تقریبا خوبی بود.فقط وضع زندگی آبدارچیه از وضع زندگی منِ کارمند بهتر بود😂💔

4 ❤️

832376
2021-09-15 08:25:26 +0430 +0430

از نویسنده میخوام منو دنبال کنه:)
عالی

2 ❤️

832384
2021-09-15 08:59:02 +0430 +0430

عالی بود
ایشالا همیشه موفق باشید

1 ❤️

832402
2021-09-15 11:34:55 +0430 +0430

دقیقا درست گفتی احساس کردم خودم هستی چون منم دقیقا مخالف هستم برای یک رابطه به طرف خودمون دروغ بگیم ‌ به تو هم تبریک میگم این و درک کردی . البته برخی از افراد علاقه دارند دروغ بشنوند .

3 ❤️

832409
2021-09-15 13:05:31 +0430 +0430

قشنگ بود خوب مینویسی داستان پردازی و تصویر کشیدنت از محیط خوبه لایک

2 ❤️

832413
2021-09-15 13:53:36 +0430 +0430

قشنگ بود ولی ی جا هایش اشتباهاتی داشت
اونجا که گفتی دستش رو سینه هات بود نمیزاشت جلو بری تو گفتی بعد سینه هاشو گرفتی

2 ❤️

832443
2021-09-15 19:45:21 +0430 +0430

سلام این اولین داستانم بود . ممنون از دوستانم که لطف داشتن اونی ام که دیسلایک کرد به تخم همه کونیای سایت خخخخ.
اگر اشتباه تایپی داره ببخشید با گوشی تایپ کردم و نیمه خواب بودم .

2 ❤️

832444
2021-09-15 20:39:05 +0430 +0430

دیس لایک کردم چون بی ادبی.خود ویکتور هوگو هم باشی شعور یه چیز دیگه اس که نداری

1 ❤️

832447
2021-09-15 21:41:32 +0430 +0430

بخاطر متفاوت بودنش با اراجیفی که اخیراٌ رواج پیدا کرده ،میشه به ظهور یه نویسنده موفق امیدوار بود.

2 ❤️

832490
2021-09-16 01:36:14 +0430 +0430

خوب بود ۰

2 ❤️

832586
2021-09-16 12:02:11 +0430 +0430

Masod66hot
چرا دعوا ؟ بیا باهم دوس باشیم. طنز کامنتم رو متوجه نشدی؟
ارومو رعایت کن . حرص نخور

0 ❤️

832589
2021-09-16 12:20:38 +0430 +0430

سلطان اولش یهو گفتی واسه کرون میخامت بعدش میگی احساس امنیت…جق کمتر بزن یا اگ میزنی ننویس

1 ❤️

832598
2021-09-16 12:56:28 +0430 +0430

https://shahvani.com/profile/Hoossein adidas
خوبی ؟ حالت خوبه ؟ اصلا داستان رو فهمیدی ؟

0 ❤️

832647
2021-09-16 17:54:42 +0430 +0430

قشنگ و روان نوشتی،، خوب 😁😁😁😁😁

1 ❤️

832670
2021-09-16 23:30:00 +0430 +0430

👌

1 ❤️

833307
2021-09-21 00:10:52 +0430 +0430

چه جالب
خوبه ک حس خوبی بینتون بوده

1 ❤️

834766
2021-09-29 00:08:18 +0330 +0330

وقتی کرک و‌پر به آدم نمی مونه که شیوا برات کامنت گذاشته. ممنونم شیوا لطف کردی . داستان های بعدی اصلاح میکنم. ممنون از کمکت.
shivabanoo@

0 ❤️

834842
2021-09-29 08:06:03 +0330 +0330

بین چند تا داستانی که خوندم این جزو تنها ترین داستان هایی که بود که گفتم به احتمال بالا واقعیه باقیشون انگار یمش کص مغز نوشتنشون که وسطاش شل میکنن داستانو انگار ارضا شدن دمت گرم عالی

1 ❤️

834850
2021-09-29 10:03:34 +0330 +0330

قشنگ نوشتی

1 ❤️

882201
2022-06-29 15:35:19 +0430 +0430

افرین ندید بدید بازی خوب نیست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها