از جقی بودن تا اولین کصی که کردم (۲ و پایانی)

1401/10/22

...قسمت قبل

همه می‌دونستیم خونه‌ی سارا خیلی نزدیکه به آموزشگاه. اون روز سر کلاس گفت: «بچه‌ها بعد کلاس باید برم مهمونی، آجودانیه. می‌دونید چطوری باید برم؟» منم سریع گفتم: «آره من اونجاها رو خیلی خوب می‌شناسم بعد کلاس میگم بهتون…» وسط کلاس انقدر مسیج دادم به دوستام تا فهمیدم چطوری باید بره. بعد کلاس هم الکی بهش گفتم خودمم باید برم همون طرفا و اگه بخواد می‌تونیم با هم بریم.
قدم زدن تو یه عصر پاییزی و حساب کردن کرایه‌ی تاکسی، البته به اضافه‌ی یک و نیم ترم تو کف خانوم معلم بودن، دست به دست هم داد تا اون یخ استاد – شاگردی آب بشه. آخرش که داشت می‌رفت، گفتم: «حیف که نمیشه یه نفر هم دوست باشه هم معلم»؛ سارا ولی سریع گفت: «کی گفته؟» و با یه لبخند گوشه‌ی لبش، خداحافظی کرد و رفت.
اون شب به قدری خوشحال بودم که اگه بگم همین الانشم بهترین شب زندگیم می‌دونمش، اغراق نکردم. دوستی‌مون خیلی آروم جلو می‌رفت و من خیلی اوکی بودم. اونطوری عاشقانه دوست‌دخترم نشده بود ولی خب گاهی با هم سینما می‌رفتیم، پارک می‌رفتیم، چت می‌کردیم… همه چیز برای حدود 2 ماه خیلی خوب بود تا اینکه عباس – یکی دیگه از کاسبای لاشخور پاساژ – وقتی سارا زنگ زد بهم، قضیه رو فهمید و با همون لحن چرک خودش گفت: «بالاخره مرد شدی عرفان… چند باری کردیش حالا؟ مشتی پشتی هستش؟» حالم از خودش و لحنش و همه چیش به هم می‌خورد؛ دو تا فحش زیر لبی دادم و رفتم، ولی اتفاقی که نباید، توی ذهنم افتاد. خیلی راحت بخوام بگم: سارا که صاحب صورت معصوم، لبخند قشنگ و دستای لطیف بود، حالا شده بود کص! از معلم ژاپنی و شاگرد خجالتی تا معلم میلف و شاگرد کیرکلفت؛ هر چی سوپر بود رو ‌دیدم. حسم اول فروکش می‌کرد ولی بعد بدتر سرکش می‌شد؛ این شد که عملاً 2-3 بار آخری که رفتیم بیرون، فکرم همش درگیر بود.
یه شب که قدم‌زنان داشتیم می‌رفتیم تا خونه‌شون، پرسید «چیزی شده عرفان؟ یه جوری هستی…» این سوال باعث شد حدود 2 ساعت تو کوچه با هم حرف بزنیم، بعدم که دیگه تلفنای مامانش کلافه‌مون کرد، قرار شد بقیه‌ش رو چت کنیم. باز بیشتر از 2 ساعت هم اون شب چت کردیم. اما چون اینجا جای اون بحثا نیست، خلاصه‌ش رو میگم که به سارا گفتم: «ما دوست‌دختر و دوست‌پسر هستیم یا نه؟ اگه نه که ول‌معطلیم؛ اگه آره، کی با هم سکس می‌کنیم؟»…
سارا همون شب تموم شد رسما. بعضی دوستام می‌گفتن خوب کردی بابا، 4 ماه نکردی، 4 سال هم می‌گذشت همین بود مگه می‌رفتی خواستگاری. ولی من دوستش داشتم و حالا که نبود، فهمیدم بودنش برام مهم‌تر بوده تا سکس باهاش… دوباره رفتم پیش داوود، و این بار حرفی زد که نابودم کرد:

  • پسر خوب، رسماً نه می‌تونی جنده بکنی نه عاشق باشی. این جق امونت رو بریده. یه تکونی به خودت بده…
  • چه ربطی داره انصافا؟ تو بخوای با یه دختر سکس کنی، یعنی تحت تأثیر فیلم پورنی؟
  • نه رفیق من؛ بحث این نیست. خودت می‌دونی چی میگم. چی شد یهو «کردن» افتاد تو سرت؟ خودت که میگی هنوز نمی‌دونم دوست‌دختر حساب می‌شده یا نه. خیابونی هم که نبوده. منطق فیلم سوپرا رو رفتی دیگه…
    حالا نه اینکه داوود خیلی فیلسوف بود، ولی اصل حرفش درست بود. من دو ماه دنبال یه چیز بودم، یهو فاز دیگه برداشتم. انصافا هم کارم شده بود هم‌ذات پنداری با پسرهای فیلم سوپرا که دنبالِ کردن معلمشون هستن. تصمیمم رو گرفتم، و «ترک یابویی» در دستور کار قرار گرفت. کل هارد رو شیفت-دیلیت کردم و همه‌ی فیلترشکنام رو هم منهدم. خدا شاهده یه ماه نشده بود که آب منی از چشمم می‌زد بیرون و کیرم دیگه سیخ نمی‌شد، اینطوری بود که یه وقتا می‌خوابید. شبا به هر بهونه‌ای بود تو حال جلوی تلویزیون می‌خوابیدم، و هر کاری می‌کردم که هیچ تایمی تنها نمونم؛ کم مونده بود دست مامان بابام رو بگیرم تو حموم هم ببرمشون.
    1-2 باری خواب دیدم و یکم فشار کم شد، ولی بازم درمون کار نبود؛ و بالاخره 3 ماه نشده بود که مقاومتم شکست. مامان بابام برای عروسی فامیل دورمون رفتن شهرستان و منم تنها بودم. گفتم قبل خواب یه دوش بگیرم و بخوابم، که تو حموم موقع شیو کردن حالی به حالی شدم. همونطور لخت دوییدم تو اتاق و یادم نیست دقیق که چطور همه چیز رو سریع تو اون حالت نسخ آماده کردم، ولی خوب یادمه بعد یه ساعت، لخت وسط اتاق خوابیده بودم و دورم پر از دستمال کاغذی متبرک به آبم بود…
    پورن دیدنم قطع نشد ولی خیلی متعادل شد، و اوضاع منطقی‌تر شده بود. کم‌کم با بچه‌ها مهمونیای مختلط می‌رفتم و بزن برقص و مشروب و … و دیگه فکرم از اون حالت تک‌بعدی «بده بکنیم» در اومده بود. چند ماهی اوضاع بهتر بود تا بالاخره نوبت اولین سکسم رسید، شبی که واقعا قسمت من به کردن بود…
    با بیژن و رضا رفته بودیم فرحزاد که البته برنامه‌ی جدیدی نبود. همیشه می‌رفتیم اونجا چایی-قلیون-خشکه‌لاس؛ بعد بیژن با یکی می‌رفت و گاهی هم به خونه می‌رسید کارشون، من و رضا هم می‌رفتیم پی کس‌چرخ. اون روز رفتیم و با سه تا دختر که روی تخت کناریمون بودن، تیک زدن رو شروع کردیم. طبق معمول بیژن با برانداز اولیه، تیکه‌ی خوب رو برای خودش برداشت. من و رضا هم با چشم به هم حالی کردیم کی برای کدوممون باشه. اوضاع بد نبود؛ بیژن و رضا با سمیرا و شبنم گرم گرفته بودن و منم با عسل. بیژن که حرف رو انداخت برای ادامه‌ی برنامه در خونه، یهو دیدیم سه‌تایی پایه گفتن آره خیلیم عالیه ما هستیم…
    گفتن خونه‌مون نزدیکه پیاده اومدیم (شایدم توسط عده‌ای پیچیده شده بودن). به هر حال 6 نفری چپیدیم تو پرشیای بیژن. بیژن تیریپ دون بیلزریان رفت عقب با سه تا دخترا، من راننده و رضا هم کنار دستم. بیژن مشغول مالیدن سمیرا و گاهی هم دو تای دیگه، ما هم که… بگذریم! تا رسیدیم و دخترها رفتن تو اتاق که لباس عوض کنن، ما بساط عرق و مزه رو چیدیم. بیژن پلی‌لیست بزن برقصیش رو پلی کرد و ما هم لباسامون رو عوض کردیم. اول شبنم اومد بیرون با یه تاپ سفید نازک و یه دامن قرمز. بعد سمیرا با یه تی‌شرت مشکی گشاد و یقه باز که بند سوتین سفیدش ازش معلوم بود و یه شلوارک مشکی کوتاه و چسبون. آخرم عسل اومد با یه تی‌شرت عکس‌دار و یه ساق سیاه. بیژن صدای باند رو زیاد کرد و گفت همه وسط…
    بیژن با عجله‌ی تابلویی پشت هم شات‌های سنگین برای دخترها می‌ریخت و تشویقشون می‌کرد که سریع برن بالا، مخصوصا برای سمیرا. یکم که گرفتشون، پلی‌لیست رو عوض کرد و آهنگای آروم و عاشقانه گذاشت، بعدم دست سمیرا رو گرفت و ولو شدن روی مبل بزرگ. رضا و شبنم روی زمین بغل هم بودن و عسل هم اومد پیش من و با هم روی مبل یه نفره نشستیم. رضا که حالش از هممون بهتر بود، پا شد بطری عرق رو آورد و برای همه شات خیلی سنگین ریخت که دیگه مطمئن باشه آخریه. مریم روی پام نشسته بود و آروم دست می‌کشیدم به بدنش؛ شات‌های آخرمون هم کنار مبل روی زمین. مشغول فکرهای ناجور بودم که بیژن و سمیرا همینطور لب رو لب رفتن توی اتاقی که تخت دو نفره داشت. همون لحظه عسل در گوشم گفت: «ببخشید، من پریودم». دنیا روی سرم خراب شد ولی خب دیگه… همون لحظه با چشمک به رضا فهموندم که می‌تونن برن تو اتاق دیگه که تخت یه نفره داره. رضا که اون شب می‌شد سومین یا چهارمین سکسش، با چنان شعفی شبنم رو بلند کرد که دوتایی خوردن زمین. لنگ و پاچه‌ی شبنم رفت هوا و شورت لاکونی قرمزش رو هم حتی دیدم. با خودم گفتم باز از هیچی بهتره واسه امشب!
    من و عسل حرفی نمی‌زدیم؛ گفتم شات آخرو بریم بالا؟ عسل که مشخصا مست بود، شات سنگین آخر رو هم زد و به زور چیپس و ژامبون دادش پایین، منم با ذکر «ریدم به این شانس» رفتم بالا. بلند شدم رفتم روی مبل بزرگ‌تر نشستم و به عسل اشاره کردم بیاد روی پام بخوابه. چشماش قرمز شده بودن، یخورده تلوتلو خورد و اومد سرشو گذاشت روی پام. هنوز دو دقیقه هم حرف نزده بودیم که بی‌هوا لباش رو محکم به لبام چسبوند. تو فکرم اومد که می‌خواد برام ساک بزنه، اومدم یه حرکتی بزنم که خودش سریع و نفس‌نفس زنان گفت: «دروغ گفتم پریود نیستم، پشم دارم. اوکیه؟» درحالی که از خوشحالی شنیدن اون حرف تو پست خودم نمی‌گنجیدم، با کله تأیید کردم که اوکیه اونم چه جور. وایسوندمش، ساقش رو کشیدم پایین، دستمو انداختم روی لپ کونش و کشیدمش سمت خودم. شورتش رو هم سریع کشیدم پایین. برای من کس‌نکرده، پشم اصلا مهم نبود، اینه که کس با پشمش رو شروع کردم به لیسیدن، که یهو داد زد گفت کیر می‌خوام و تی‌شرتش رو هم درآورد.
    پا شدم دهنش رو گرفتم که داد نزنه، اونم از فرصت استفاده کرد و دست انداخت توی شورتم و کیرمو درآورد. بعد سرشو نزدیک گوشم کرد و گفت: «بازم کس با پشم می‌خوری؟» تا سر تکون دادم، منو خوابوند و شلوار و شورتم رو کامل درآورد، بعدم خودش برعکس اومد روم و به پوزیشن 69 شروع کرد به ساک زدن. با اینکه شنیده بودم توی مستی آدم به این راحتیا ارضا نمیشه، ولی همون بخور بخورمون 2 دقیقه دیگه ادامه پیدا کرده بود، آبم اومده بود. از رو خودم بلندش کردم که بکنم، ولی نمی‌دونستم چی بگم، چه پوزیشنی بگیرم و … خود عسل گفت: «من زیر می‌خوابم، اوکیه؟» چنان طلبه‌ی کص‌کردن بودم که بدون اینکه حرفی بزنم، خوابوندمش و اومدم برم روش که داد زد: «باباااا، کاندومت کو؟» تو اون حال گیج و منگ داشتم فکر می‌کردم این وسطه کاندوم از کجا گیر بیارم… که عسل خودش همونطور با سوتین و بدون شورت رفت تو اتاق بیژن و سمیرا و با دو تا کاندوم برگشت. من اومدم سریع سوتینش رو باز کنم که گره خوردم! آخر خودش دستاش رو برد پشتش و با یه حرکت قفل سوتینش رو باز کرد و بعدم با دو تا تکون ریز، درش آورد و پرتش کرد. سینه‌های کوچیک و بامزه‌ای داشت؛ اومدم بخورمشون که چند ثانیه بیشتر اجازه نداد و هولم داد که یعنی بریم سراغ اصل مطلب. کاندوم رو در آورد و کشید سر کیرم و خوابید رو مبل. دیدم به! کص جلوی ما خوابیده و لنگا باز و آماده‌ست که ما گل اول زندگیمون رو بزنیم.
    کیرو تنظیم کردم و تا ته کردم تو کص پشمالوی عسل، بعدم ولو شدم بغلش و مشغول لب گرفتن شدیم. من ندید بدید دستام یک لحظه هم بیکار نبودن و تو همون موقعیت سخت روی مبل، تا تونستم حین کردن، سینه‌ها و کونش رو هم مالیدم. با وجود مستی و کاندوم، خیلی طول نکشید که آبم پاشید توی کاندوم، ولی چنان مشعوف شده بودم از کردن که تا 15-20 ثانیه بازم تلمبه زدن رو ادامه دادم. بالاخره کشیدم بیرون و همون پایین مبل دراز کشیدم، که عسل اومد در گوشم گفت: «فانتزیم اینه بعد سکس، کصم رو ببوسن.» و بدون اینکه فرصت بده، کصش رو گذاشت تو دهنم. من که اصن هیچی حالیم نبود، بازم براش زبون زدم. چند ثانیه‌ای گذشت، پا شد و اومد روی سینه‌م خوابید. یه بوسم کرد و گفت: «پسر خوبی هستیا عرفان…»

نوشته: هو لی هات وت


👍 17
👎 2
21201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910363
2023-01-12 13:21:31 +0330 +0330

گفتی “مریم روی پام نشسته بود و آروم به بدنش دست میکشیدم”
درحالی که اصلا توی داستانت مریم وجود نداره. خلاصه که کمتر جق بزن تا انقدر کسشر نگی.

2 ❤️

910417
2023-01-13 01:56:28 +0330 +0330

Ahora_pooldar@
مرسی جناب، حیف که متن ارسال شده، ادیت نداره.؛ عسل بود…

2 ❤️

910431
2023-01-13 02:55:12 +0330 +0330

داستانت خیلی عالی و قشنگ بود واقعا کیف کردم هرچند ی طوری انگار زندگی نامه سکسی خودم بود تنها فرقش اینه جق رو هنوز نتونستم ترک کنم ولی عالی بودش دمت گرم

0 ❤️

913034
2023-01-31 12:15:36 +0330 +0330

افرین خوب بود

0 ❤️