اولین تجربه گی مهدی

1401/04/07

سلام
اسم من مهدی
داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه
و شاید به همین خاطر زیاد جذاب نباشه واستون
تقریبا ۱۷ سالم بود
یعنی ۲ سال پیش
که رفتیم واسه عید خونه اقوام
من یه پسر کاملا اروم و بی حاشیه ای ام و معمولا با کسی کار ندارم
اون سال وقتی توی باغ فامیل ها بودیم
چندتا از بچه های فامیل رو که سنشون از من کمتر بود رو دیدم که همشون جمع شده بودن پشت ماشین و سرشون توی گوشی بود
منم خیلی ریلکس و اروم رفتم پیششون
و یهو جا خوردم
توی گوشی بابای یکی از بچه ها داشتن سوپر میدیدن و دستشون توی شلوار همدیگه بود
سه نفر بودن
بچه هایی که فکر میکردم خیلی مثبت باشن و…
خودمو کشیدم عقب
خیلی طول نکشید که بلند شدن و رفتن سمت سد اب
منم که خیلی کنجکاو شده بودم دنبالشون رفتم و از دور فقط میدیدم که واسه هم میخورن و نوبتی میرن رو کار
معلوم بود بچه ان و چیزی بلد نیستن
اومدم اینور و تو شک بودم
اون روز تموم شد و منم که حسابی تحریک شده بودم
سعی کردم بیخیال باشم و به روشون نیارم
شب شد و ما رفتیم بر خلاف میل من خونه یکی از همون بچه ها که راحت سه چهار سال از من کوچیکتر بود و خیلی بچه ی شر و پر سر و صداییه و همه از دستش شاکی
رفتیم و بعد خوردن شام
وسایلمو توی اتاقی که گفتن گذاشتم و سرم توی گوشی بود که امیر اومد
سلام ساده ای کردم و یکم که گذشت شروع کرد ور رفتن اذیت کردن
مثل همیشه
هی سوالای مسخره بپرس
سر صدا کن
هی یچیزی پرت میکرد و…
عصبی شده بودم و داشتم با دوستام چت میکردم که یهو قاطی کردم
در رو بستم و به‍ش گفتم یکبار دیگه ور بری من میدونم و تو
اگه دوست نداری برم بیرون از اتاقت
درسته بچه ی شری بود ولی واقعا با محبته
یهو جا خورد از عصبانیتم و کنارم نشست
و اروم شروع به صحبت کرد و سوال درباره ی کامپیوتر و اینا
منم دیدم اروم شده و منطقی
باهاش هم صحبت شدم
خیلی دلم میخواست بپرسم ازش بابت امروز
بهش گفتم امیر با حسین و ابوالفضل دیدمتون امروز
خیلی ریلکس جوابمو داد
گفتم باهم حرکت میزنین؟
یکم ترسید و من من کرد
ارومش کردم
گفتم میتونی اعتماد کنی بهم
من به هیچکس نمیگم
خودتم میدونی
از بین بچه ها با من خیلی جور بود و به حرفم گوش میکرد
وقتی همه از دستش شاکی میشدن و من بهش میگفتم اروم بشه میشد
گفت اره و شروع به تعریف کرد
منم حسابی تحریک شده بودم ولی به هیچ وجه نمیخواستم سمتش برم
بیشتر میخواستم بدونه که من خبر دارم تا کمتر باهام سر و کار داشته باشه
ولی بدتر شد
صحبتاش بیشتر شد و سعی می‌کرد به حرف بیارتم
هی میخواستم بحث رو تموم کنم ولی ادامه میداد
که در رو کامل بست و نشست کنارم
هندزفریم رو کامل در اوردم و بت تعجب گفتم ها چته
دستشو گذاشت رو کیرم یهو که دستشو برداشتم سریع و اخم کردم بهش
با عصبانیت بهش میتوپیدم که چرا اینجوری میکنی
که با گفتن اینکه میخوای منو بکنی خشکم زد
گفتم نه و گمشو و از این حرفا مسخره بازی در نیار
که هی بیشتر تحریکم میکرد
فکر کردم داره سر به سرم میزاره
بدجوری تحریک شده بودم
اولین تجربه من بود
ولی هیچوقت فکر نمیکردم با یه پسر…
وقتی میخندید فکر نمیکردم حرفش جدی باشه
منم میگفتم ببین میگیرم یه بلایی سرت میارما
و از یه جایی به بعد واقعا دلم میخواست ببینم تا کجا پیش میاد
و شوخی هاش جدی تر شد و منم از طرفی دلم میخواست و از طرفی میترسیدم
بعد از کلی ور رفتن
+ببین واقعا داری میگی ؟
-اره بخدا به هیچکس نمیگم
+ببین یه نفر بفهمه من میدونم و توا
حتی کسیداومد گفت شمارو دیدم انکار میکنی
با ذوق گفت باشه و جلوی در بالشت انداخت تا اگه کسی اومد تو معطل بشه
نشست کنارم
کش شلوار راحتیمو باز کردم
دستشو که برد توی شلوارم
خنکی دستش و داغی کیرم حسابی متعجب کرده بود مارو
شروع کرد ور رفتن با کیرم که حسابی سیخ شده و بود و فقط منتظر یه حرکت بود
بهش گفتم شلوارشو بده پایین تا منم براش بمالم
هنوز کاری نکرده بودیم که صدا کردن واسه شام و سریع خودمونو جمع و جور کردیم و رفتیم
خیلی رفتاراش ضایع بود و منم حسابی میترسیدم ابروم بره
کلی دعواش میکردم و سعی میکردم کنترلش کنم
شب جدا از هم خوابیدیم و چون خونه کوچیک بود نمیشد پیش هم تنها باشیم و منم حسابی ترسیده بودم از کارای احمقانه اش
فردا تا ظهر بیرون بودیم و ذهن من داشت منفجر میشد
غروب شد و من تو اتاق بودم که یهو اومد نشست رو پاهام
سریع زدمش اونور احمق چیکار میکنی
-چیکار کنم؟در رو قفل کنم؟
+نه بابا ضایع
برو بگو میرم بالای پشت بوم
به در که رسیدی منم صدا کن بیام
-اوکی ولی زیاد نمیتونیم بمونیم همسایه ها قاطی میکنن صدای پا میره
رفتیم بالا و توی قسمتی که وسایل اسانسور رو میزارن اتاقک مانند بود و رفتیم اونجا
اینقدر تحریک شده بودم و فکر و خیال که حالت عادی کیرم سیخ سیخ شده بود
نشستم روی لبه ای که اونجا بود و اشاره کردم بهش
اومد و شروع کرد به ور رفتن با کیرم و یکم کلاهک کیرمو لیس میزد
رو ابرا بودم
من لاغر و کیرم حدود ۱۷ ۱۸ سانته
اونم قد کوتاه و لاغر ولی کون و صورت تپلی داشت
دستمو گذاشتم روی سرش که تا ته بخوره ولی کلا در اورد و گفت بدم میاد
منم اصرار نکردم
نشستم روی زمین
شلوارشو در اورد
یه کون سفید و نسبتا تپل
داشت دیوونم میکرد
خیسش کردم و اروم داشتم میشوندمش روی کیرم
جاشو درست کردم
سر کیرمو گذاشتم روی سوراخش
حرارتش دیوونه کننده بود
اروم اوردمش پایین
یه اخ بلند گفت
+چیه
-نمیشه اینجوری نمیتونم
+خب بزار پاشم
بلند شدم و شلوارشو تا زانو دادم پایین
با دستاش کونشو باز کرد
حسابی خیس کرده بودم سوراخشو و کیرمو
جامو تنظیم کردم و اروم کیرمو فشار دادم داخلش
صداش دیوونه وار خوب بود
حس کردم در اومده
اخه یهویی رفت تو
نامرد اینقدر داده بود گشاده گشاد شده بود
با این کیر کلفت من
اینقدر راحت رفت توش
کونشو باز کردم و دیدم داخله
کامل کردمش داخل که صداش در اومد
یکم نگه داشتم و با دستم جلو عقبش میکردم
دوتا دستام سمت شکم و کیرش بود و محکم تلمبه میزدم
حسش وصف نشدنی بود
سه چهار دقیقه که رد شد
پاهام خستع شد
چون قدش از من کوتاه تر بودم و باید خم میشد
داگی نشوندمش و دوباره شروع کردم
نفسش تند شده بود
پشت هم تلمبه میزدم
-بسه مهدی
+یکم دیگه تمومه
-میشه منم بکنم؟
+خفه شو
دیگه نمیکنمتا
ساکت که شد
نگاهمو دوختم به کونش
تلمبه هام سریع شد و خودمو چسبوندم بهش
همه کیرمو حس میکردم که کامل داخله و همه ابمو خالی کردم توش
یکم رد شد و در اوردم و سریع رفتیم پایین
مثل احمقا سریع رفت دستشویی و خودشو شست
خیلی ضایع بود درکل
و اون اخرین باری بود که…
از اون تایم به بعد هم رفت و امدمون کم شد و موقعیتش هم پیش نیومد
ولی حسابی تجربه دلچسبی بود
شاید نوشتنش جالب نبود ولی خواستم از تجربیات واقعی هم بخونین وسط همه داستانای خیالی سایت

نوشته: مهدی


👍 17
👎 6
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881951
2022-06-28 01:57:25 +0430 +0430

اون کونش شست تو که کیر قهوه ای ت نشستی🤣🤣

1 ❤️

881979
2022-06-28 05:57:47 +0430 +0430

این داستان های خونه فامیل و دوست آشنا واقعا حال میدن ولی کاش سن مفعولها رو یکم ببرید بالاتر جنبه اخلاقی رو رعایت کنید کلا داستان خوبی بود.

1 ❤️

882014
2022-06-28 11:41:54 +0430 +0430

میگم تو اونموقع ۱۵ سالت بود اون چنسالش بود

0 ❤️

882030
2022-06-28 14:09:36 +0430 +0430

بکن

0 ❤️

882463
2022-07-01 03:55:21 +0430 +0430

جالب بود، حال داد دمت گرم، بازم بنویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها