اولین سکس من با زوج

1392/12/14

تعدادي از دوستان بازم تو خصوصي پيام دادن در مورد سكسهام خاطره خواستن كه فكر كنم منظور همون داستان برا جق
باشه و چون منم شديدا تو نوشتن تنبلم تصميم گرفتم اولين سكسم با زوج رو يك بار براي هميشه و كامل بنويسم و خودمو
خلاص كنم، فقط اگه تو فرمت داستانهاي سكسي نيست بايد ببخشين چون اين چيزي كه مينويسم يه واقعيته نه داستان سكسي.
قضيه مال حدودا 12 سال پيشه كه من 24 سالم بود و زوجي كه در بارشون صحبت ميكنم امير 34 ساله و همسرش رويا 28
ساله بودن و اينم بگم كه هر كسي تو باور كردن گفته هام يا شك كردن بهشون كاملا مختاره و من برا اينكه آدماي شكاك
حرفمو باور كنن نه حوصله قسم و آيه خوردن دارم نه لزومي براي اينكار ميبينم.
من اصليتم شهرستانيه ولي از سال 71 تهران مجردي زندگي ميكنم، سال 79 بود كه يه دوست شير پاك خورده اي همه
سرمايمو برداشت برد و منم دست از پا درازتر برگشتم شهرستان و يه مغازه اجاره كردم و مشغول شدم و تو همين ايام با يكي
از مغازه دارهاي همسايه صميمي شديم و يه روز دعوتم كرد خونشون كه وقتي رفتم ديدم يه خانم خوشگل، باربي و خيلي
خوش برخورد داره. بعد از اون روز صميميتمون بيشتر هم شد و امير تقريبا هفته اي 3_4 روز منو با اصرار برا شام ميبرد
خونشون .
رويا تو اون ايام پيش من با شلوار و پيراهن و روسري ميگشت كه بعد يكي دو هفته روسري رو گذاشت كنار و تقريبا دو ماه
از رفت و آمدمون گذشته بود كه امير شروع كرد به بهونه هاي مختلف صحبت رويا رو پيش من كردن كه يواش يواش بحث
رو برد به صحبت در مورد اندام رويا و بعضي وقتا هم از سكساشون ميگفت. وقتي ديد من عكس العمل خاصي نشون نميدم يه
روز كه خونشون مست بوديم و رويا هم خونه نبود برگشت گفت دوس داري با رويا سكس كني، منم كه فكر ميكردم ميخواد
منو امتحان كنه گفتم نه، گفتم چون نون نمكتو خوردم هيچ وقت بهت خيانت نميكنم و زنت برا من هميشه جاي خواهرمه، گفت
اگه خودم راضي باشم چي. گفتم خواهشا بيخيال شو، شوخي هم باشه شوخيه قشنگي نيست. تا اينو گفتم بلند شد رفت چندتا
از شورت و سوتيناي رويا رو آورد با حالت تقريبا عصباني پرت كرد تو صورت من و منم كه شوكه شده بودم جمعشون كردم
و گذاشتم كنار و از خونشون اومدم بيرون. اون موقع 1% هم احتمال نميدادم كه ممكن باشه يه مردي بخواد زنش با يكي
ديگه هم سكس كنه و براي همين الان به دوستاني كه ميبينم تو سايت مينويسن اين مدل روابط و سكسها حداقل تو ايران اتفاق
نميفته حق ميدم چون باورش برا كسي كه تجربه نكرده سخته ولي بايد بگم كه حدود 400 نوع لذت بردن از سكس هست كه
يه مدلش هم همينه.
از فرداش دوتامونم يه كم با هم يه كم سر سنگين شده بوديم و 3 روز فقط سلام عليك ميكرديم، روز چهارم اومد و با قيافه
جدي گفت رويا شام گفته بياي خونه كارت هم داره، گفتم شرمنده امشب جايي قرار دارم و اگه كارش واجبه بگو تلفني بگه كه
اونم شاكي شد و گفت به تخمم كه نمياي و رفت مغازه خودش. نيم ساعت بعدش ديدم رويا زنگ زد و بعد كلي احوال پرسي
گفت كار واجبي باهات دارم و بايد بياي، خلاصه رفتم و بعد شام امير به بهونه كاري رفت بيرون و ما رو تنها گذاشت، بعد
اينكه امير رفت رويا اومد پيشم نشست و گفت خبر دارم امير چه پيشنهادي بهت داده. منم يه لحظه يكه خوردم و تازه باورم
شد كه قضيه جدي تر از اين حرفاست و تازه داشتم دلمو صابون ميزدم برا يه سكس رويايي كه رويا چرتمو پاره كرد و گفت
اين مشكليه كه من چند ساله با امير دارم و تو اين مدت هميشه سر اين قضيه كشمكش داريم چون اين قضيه رو امير ميخواد
ولي من علاقه اي به اين كار ندارم و تا حالا چندين نفر رو اينجوري وارد زندگيمون كرده ولي من به هيچ كدومشون پا ندادم.
منم كه اساسي قريپاچ كرده بودم گفتم خوب چه كمكي از دست من بر مياد، گفت الان امير ما رو تنها گذاشت كه مثلا من برا تو
عشوه بيام كه رابطه شروع بشه ولي چون تو اين مدت كاملا بهت اعتماد پيدا كردم و ميدونم كه ميتوني خودتو كنترل كني ازت
خواهش ميكنم كه رفت و آمدتو تو خونمون قطع نكني كه هم امير نتونه دوست جديدي بياره خونه هم من خيالم راحت باشه كه
كسي خونه هست كه پيشش امنيت دارم. خلاصه منم دايورت شدم رو فاز فردين بازي و شديدا جوگير شدم و قول مردونه بهش
دادم كه تحت هيچ شرايطي نذارم امير به خواسته اش برسه.
از اون روز ديگه رويا پيش من چه تو رفتار چه تو لباس پوشيدن خيلي راحتتر شده بود و چند روزي دامن بلند ميپوشيد تا
اينكه شب تولدش رسيد و منم كه طبق معمول شب رفتم خونشون وقتي وارد شدم و تيپشو ديدم سنكوب كردم، ديدم با يه تاپ
يقه باز قرمز كه تا نصف چاك سينه هاش باز بود و يه دامن كوتاهه مشكي كه از باسنش حداكثر 4 انگشت پايينتر بود با
جوراب مشكيه شيشه اي بلند (كه من شديدا در مورد دامن كوتاه با جوراب مشكي ضعف دارم) و كفش مشكيه پاشنه بلند
وايستاده و يه لبخند مليح همراه با شرم رو صورتشه. خلاصه بعد كلي گپ و گفت و چند پيك مشروب موقعي كه كادوشو دادم
امير پيله كرد كه اينجوري قبول نيست و بايد بوسش كني، ما دوتامونم چند بار به امير گفتيم بيخيال شه ولي اون ول كن نبود
و برا اينكه شبمون خراب نشه برا رفع تكليف من يه بوس از لپش برداشتم كه دوباره امير پيله كرد كه بچه گول ميزني، بايد
از لبش ببوسي. منم واقعا بر خلاف ميل باطنيم لبم رو گذاشتم رو لبش ولي انقد داغ بودن كه ناخودآگاه فوري كشيدم عقب،
باز دوباره امير شروع كرد به غر زدن كه اگه درست مثل آدم بوسش نكني و زير 10 ثانيه باشه من ميذارم ميرم بيرون، انقدر
هم بد مست بود كه واقعا ازش بعيد نبود بذاره بره. البته رويا هم يه جور ديگه بدمست بود و تا بوي مشروب بهش ميخورد
ديگه ميشد مثل يه تيكه گوشت كه هركاري ميخواستي ميتونستي باهاش بكني. منم ديگه اين سري گفتم هرچه بادا باد و لبامو
گذاشتم رو لبش و شروع كردم به خوردن و جالبه كه رويا هم كاملا باهام همكاري كرد، فكر كنم عوض 10 ثانيه حدود 30
ثانيه اي همينجوري داشتيم ميخورديم كه من يه دفعه به خودم اومدمو كشيدم عقب و رويا رو هم تكيه دادم به مبل.
نيم ساعتي گذشت و رويا بلند شد رفت دستشويي و برگشتني كه از مستي داشت تلو تلو ميخورد اومد از جلوم رد بشه بشينه
سر جاي قبليش كه امير عمدا يه تنه بهش زدو انداختش تو بغل من ، تا افتاد منم از 2 طرف گرفتمش كه نيفته زمين كه رويا
هم برگشت گفت آخيش چه مبل گرم ونرمي و ديگه تكون نخورد. منم كه ديدم خودش با رضايت نشسته ديگه فردين بازي در
نياوردم. يه ور نشسته بود تو بغلم و سرشو گذاشته بود رو شونم و تو نئشگي مشروب بود منم دست راستمو از پشتش حائل
كرده بودم كه نگهش دارم و كف دستم رو پهلوش بود دست چپم رو هم گذاشته بودم رو روناش، خيلي دوست داشتم يجوري
دامنشو چند سانت بزنم بالا تا شورتشو ببينم ولي به زور خودمو كنترل ميكردم. چند دقيقه اي گذشته بود كه تو بغلم خوابش
برد، امير اومد از بغلم بلندش كرد كه ببره بذاره رو تختش، همينجوري كه تو بغلش بود و يه دستشو انداخته بود زير بغلاي
رويا و يه دستشو پشت زانوهاش و داشت ميبردش كه وايستاد الكي با من صحبت كردن و عمدا طوري وايستاد كه جهت
پاهاي رويا به سمت من باشه و از زير دامن كوتاه رويا كه پايينش هم آويزون شده بود و همه كونش معلوم بود جلو چشم من
باشه و 2 دقيقه اي همينجور وايستاد منم با چشمام داشتم شيرجه ميزدم تو پاچه رويا تا ديگه امير خسته شد و رفت.
از اون شب ديگه هم دامن كوتاه پوشيدن رويا پيش من رو روال افتاد هم اينكه راحت هر وقت امير به شوخي ازش ميخواست
يا خودش هوس ميكرد راحت ميومد مينشست تو بغلم ، يه بار وقتي امير آشپزخونه بود و رويا تو بغلم بود و تلويزيون ميديد
برا اينكه منو اذيت كنه چون يه ور مينشست گردن دردو بهونه كرد و چرخيد صاف پشت به من نشست و ابول ما كه به خاطر
تو بغلم بودن رويا قيام كرده بود صاف افتاد تو چاك كونش كه رويا هم تا متوجه راست شدنش شد مثل فنر از بغلم بلند شد و با
شوخي و لوندي يه دونه آروم زد تو گوشم و گفت ديگه تو بغلت نميام قابل اعتماد نيستي ديگه. ولي دقيقا فردا شبش دوباره
خودش اومد نشست و بعد چند دقيقه طوزي كه امير هم بشنوه دوباره گردن درد رو بهونه كرد و تو بغلم چرخيد و مثل شب
قبلش ابول افتاد تو چاك كون ولي اونشب ديگه نه از فنر خبري بود نه چيزي، ديگه اين حركت هم به حركتهاي هر شبمون
اضافه شد ولي وقتي مينشست روش هر دوتامون بي حركت بوديم و نه اون تكون ميخورد نه من و اصلا به روي خودمون
نمياورديم كه اين يه دونه حركت با بقيه كارها فرق ميكنه.
چند روزي گذشت و يه شب كه بازم 3 تايي مشروب خورديم 3 تامونم مست پاتيل بوديم تو هال جلو تلويزيون رو زمين نشسته
بوديم كه رويا همون وسط جلو ما دمر گرفت خوابيد، امير هم كه ديد رويا خوابيده آورد يه فيلم سوپر گذاشت و چند دقيقه اي
كه گذشت شروع كرد روناي رويا رو از پشت ماليدن و هي دستشو آورد بالا تا رسيد به دامن كه قشنگ يادمه از اين پليسه اي
هاي كوتاه بود، اول چند ثانيه از زير دامن دست كشيد بعد برا اينكه منو حشريتر كنه دامن رو زد بالا.
چشمتون روز بد نبينه واقعا ديگه خون به مغزم نميرسيد، يه كون نقلي خيلي خيلي خوش فرم سبزه با شورت لامباداي مشكي
جلوتون باشه، مست پاتيل باشين، فيلم سوپر روشن باشه و شوهر طرف هم بهتون تعارف كنه دوس داري تو هم بمال ، خدا
وكيلي كدوم مردي ميتونه مقاومت كنه؟ اون لامصب هم مثل ميت افتاده بود و هيچ تكوني نميخورد، ديگه منم ديدم مجلس بي
رياست قول و قرارمو با رويا بيخيال شدم و شروع كردم به ماليدن و هرچي بيشتر ميماليدم حشري تر ميشدم و دل و جراتم
بيشتر ميشد. يه كم كه لپهاي كونشو ماليدم انگشتمو بردم چاك كونشو دو سه دقيقه اي سوراخشو ماليدم بعد دستمو بردم طرف
كوسش كه ديدم خيسه و يه دستي روش كشيدم و يه انگشتمو كردم تو. امير هم زل زده بود به دست من و از رو شلوارك
داشت كيرشو ميماليد از اون طرف هم رويا آخ و اوخش در اومده بود. منم تازه به ابولم خبر يه سكس توپ رو داده بودم و
ازش داشتم مژدگوني ميخواستم كه يهو نميدونم چي شد رويا رو انگار كه برق گرفته باشه بلند شد نشست و زل زد به انگشت
من كه از تو كسش در اومده بود و يه دفعه زد زير گريه و هر چي فحش بلد بود نثار من كرد. منم كه خايه فنگ كرده بودم
اصلا زبونم نميچرخيد كه چيزي بگم و خشكم زده بود. بعد اينكه رويا كلي ليچار بار من كرد بلند شد گريه كنان رفت تو اطاقش
و خودش هم پشت سر هم ميگفت امشب خودمو ميكشم كه از دست شما دوتا نامرد راحت شم. من كه تازه زبونم از بي حسي
در اومده بود رفتم دنبالش و هر كلمه اي كه برا گوه خوري و پاچه خاري بلد بودم بهش گفتم ولي افاقه نكرد كه نكرد ولي تنها
مسئله خوشحال كننده اين بود كه رويا تو همون حال كه متكا رو بغل كرده بود و گريه ميكرد ديگه خوابش برد و منم از ترس
اينكه مبادا شب بلند شه و بلايي سر خودش بياره تا صبح نشستم بالا سرش و صبح قبل اينكه از خواب بيدار شه از خونه زدم
بيرون و جالبه كه تو تمام مدتي كه تو اطاق بوديم امير از تزس كونش به شعاع 5 متري اطاق نزديك هم نشد.
اين سري 3 روز خونشون نرفتم و زنگ هم نزدم ولي از امير آمار ميگرفتم كه اونم ميگفت داره اوضاع رو آرومش ميكنه،
روز چهارم امير گفت رويا شام دعوتت كرده كه من باورم نشد ولي ديدم نيم ساعت بعد خود رويا زنگ زد با لحن جدي و
رسمي به شام دعوتم كرد و شب منم يه دسته گل جهت عرض پاچه خاري گرفتم و رفتم خونشون، اون شب اتفاق خاصي نيفتاد
و چند روزي طول كشيد تا روابط به حالت قبل (تو بغل نشستن) برگرده و تازه اوضاع عادي شده بود كه يه شب رويا كمر درد
داشت و از امير خواست ماساژش بده و امير هم كه هر لحطه دنبال فرصتي بود تا اتفاق مثبتي براي رسيدن به سكس بين من
و رويا بيفته عمدا با فشار زياد ماساژ ميداد كه رويا اعتراض كنه و همينجوري هم شد و امير هم فوري گفت من بهتر از اين
بلد نيستم و بهرام تو اين كار وارده چرا نميگي اون ماساژ بده …
اينجوري شد كه برا اولين بار پشت رويا رو از رو لباس ماساژ دادم، البته لباس كه چه عرض كنم مثل اكثر وقتها يه دامن
كوتاه بود با يه مثلا تاپ كه در اصل يه سوتين پهن بود. واقعا حس بينظيريه ماساژ دادن يه خانم جلو شوهرش كه راحت
ميتوني هر جاي بدنشو خواستي دست بزني و ببيني كه شوهرش با ديدن صحنه عوض ناراحت شدن در اوج لذته.
ماساژ رو از كف پاش شروع كردم و آروم آروم اومدم بالا، تا رونهاش حس شهوتي خاصي نداشتم ولي وقتي به رونهاش
رسيدم خيلي شهوتي شده بودم، چون اولين بار بود كه با رضايت هر 3 نفرمون دستم رو بدن رويا حركت ميكرد. سرعت
حركتم روي رونها خيلي كم شده بود تا اينكه رسيدم به دامن كه دو انگشت پايينتر لپ كونش بود ولي دستم رو زير دامن نبردم
و از روي دامن ماليدم چون جنس دامن ساتن بود و حداقل براي من ماساژ از رو ساتن لذتش بيشتر از بدن لخته. فكر كنم
حدود 20 دقيقه فقط ماساژ كونش طول كشيد و هر وقت دستام رو از پايين به بالا كه مياوردم عمدا دامن رو هم ميكشيدم بالا و
از ديدن بند مشكي شورت لامبادا لاي كون سبزه و خوش تراش لذت ميبردم.
خلاصه بدون اتفاق خاصي ماساژ اون شب تموم شد و بعد اون ماساژ هم به يكي از تفريحاتمون اضافه شد كه هفته اي دو سه
بار انجام ميداديم. بعد چند جلسه تصميم گرفتيم با روغن ماساژ بدم (اويل ماساژ) روغن بادام گرفتيم شبش كه وقت ماساژ شد
من رفتم دستشويي و برگشتم ديدم رويا دراز كشيده و يه ملافه كشيده روش، نشستم كنارش و ملافه رو زدم كنار ديدم با يه
شورت و سوتين حشري كننده قرمز دراز كشيده كه اين شورتشم اولين بار بود ميديدم و برام جالب بود چون شبيه لامبادا بود
ولي عوض يه بند وسط لا كوني 2 تا بند داشت كه اوريب از دو طرف كونش ميومدن لاي پاهاش ميرسيدن به هم. خلاصه بازم
از كف پاش شروع كردم و اومدم به شورت كه رسيدم براي اينكه شورت چرب نشه مجبور بودم درش بيارم، اون شب انقدر
حشري شده بودم كه وقتي داشتم شورتشو ميكشيدم پايين رويا كونشو يه كم داد بالا كه بند شورت از زيرش رد شه يه لحظه
با ديدن كون قمبل شدش كه چاكش باز شده بود غير ارادي آبم اومد و ارضا شدم ولي هرطوري بود به روي خودم نياوردم و
ماساژ رو تموم كردم.
بعد از اون شب ديگه موقع ماساژ يكي از شيرين ترين لحظات براي من همون لحظه اي بود كه رويا قمبل ميكرد تا شورتشو
در بيارم. هميشه پشتشو ماساژ ميدادم و نميدونم چرا رويا زياد علاقه به ماساژ جلوي بدنش نداشت و كلا فقط 2 بار از جلو
ماساژ دادم و اون 2 سري هم حسابي سينه هاشو چلوندم. اينم بگم كه تو ماساژها هميشه به لاي پاهاش كه ميرسيدم دور و
اطراف كسشو كامل ميماليدم ولي اصلا به كسش دست نميزدم چون امير گفته بود كه نقطه ضعف رويا كسشه و در هر حالتي
هم كه باشه به محض اينكه به كسش دست بخوره بند رو آب ميده.
يه مدت هم اينجوري گذشت تا اينكه شب موعود رسيد و دوباره 3 تامون هم مست بوديم و رويا مثل هميشه بعد چند پيك افتاد
و خوابيد، اين سري به پشت خوابيده بود و يه پاشو صاف دراز كرده بود ولي يه پاشو جمع كرده بود (زانوش بالا بود) ويكي
از قشنگترين منظره هاي دنيا رو گذاشته بود جلو چشم ما. فكر كنم براي خيلي از آقايون ديدن شورت خانوم به اين شكل از
لاي دامن صحنه تحريك كننده اي باشه. من و امير هم كه جفتمون تو بحر اين صحنه يوديم پشت سر هم ميريختيم و ميخورديم
تا اينكه امير گفت الان 3 روزه كه رويا رو ماساژ ندادي و بدنش كوفته هست نميخواي يه حالي بهش بدي؟ منم همونجوري كه
نشسته بودم شروع كردم به دست كشيدن به پاهاي رويا، و اين سري خيلي سريع رفتم بالا و رسيدم به مرز كس. پاهاشو يه كم
باز كردم و چون قسمت جلوي شورتش هم توري بود به راحتي كسش ديده ميشد. ديگه خودم هم از اين موش و گربه بازي
خسته شده بودم و چند حركت از طرف رويا هم باعث شده بود كه مطمئن شم اونم بر خلاف اوايل دوستيمون به سكس راضيه
و يه جورايي تو رودرواسي حرفها و قول و قرارمون گير كرده، مستي زباد هم كمكم كرد كه دل و جرات پيدا كنم و بعد اينكه
چند دقيقه اي محو تماشاي كس از زير شورت بودم آروم شورت رو كشيدم كنار و لبامو گذاشتم رو چوچولش، تا اينكارو كردم
رويا بدون اينكه چشماشو باز كنه يه آهي كشيد كه همون يه آه به تنهايي ميتونست آب آدمو بياره. منم كه ديگه تو حال خودم
نبودم با حرص و ولع شروع كردم به خوردن كسش كه ديگه آه كشيدن رويا هم شبيه داد زدن شده بود. بعد چند دقيقه با دوتا
دستش سرم رو گرفتت كشيد بالا طرف صورتش و شروع كرديم لب گرفتن و در همين حين دستاشو برد پايين و شورت و
شلوارك منو داد پايين كه كيرمو دربياره ولي كيرم همچين سيخ و سفت شده بود كه بند شلوارك بهش گير كرده بود در نميومد
كه فوري امير به دادمون رسيد و از ترس اينكه مبادا اين فرصت هم از دست بره شلوارك و شورت منو همچين كشيد پايين كه
چيزي نمونده بود كيرم از بيخ كنده بشه. تا كيرم آزاد شد رويا فوري گرفتش و گذاشت رو سوراخش و منم فشار دادم ولي
ديدم تو نرفت، يه كم بيشتر فشار دادم ديدم بازم نرفت. اول فكر كردم رو سوراخ نيست ولي وقتي نگاش كردم ديدم جاش
درسته تازه يادم افتاد كه امير قبلا تو صحبتهاش گفته بود كه مدل كس رويا طوريه كه اگه يه هفته يا 10 روز سكس نكنه
همچين جمع ميشه كه به زور انگشت ميره تو. اين كه يادم افتاد فشار رو بيشترش كردم به هر زحمتي بود سرش فرو رفت
(ناگفته نماند كه ابول ما هم كمي تا قسمتي چهارشونه تشريف داره) ولي هرچي بيشتر فرو ميكردم فشار رو كيرم بيشتر
ميشد و كامل احساس ميكردم كه پوست كيرم داره كشيده ميشه. تا نصفه فرو نكرده بودم كه به خاطر داغي و تنگي بيش از
حدش بدون اينكه تلمبه اي بزنم آبم اومد و همونجا خاليش كردم. بعد كمي مكس كشيدم بيرون كه بيرون اومدنش همان و
سرازير شدن آبم از سوراخ كسش همان، من كه ناي تكون خوردن نداشتم عين لاك پشت به پشت افتادم و بنده خدا امير (كه تا
آخر عمرم مديون محبتهاشم) با كلينكس همه آبها رو جمع كرد و به شوخي بهم گفت مثل اينكه عوض ارضا شدن لوله ات
تركيده بده تستش كنن كه همين شوخي و خنده پشت سرش باعث شد كه با رويا ديگه رومون اساسي به هم باز شه و دوباره
نريم تو لك و فاز اينكه چرا ال شد و چرا بل شد.
از زمان ورود به زندگي امير و رويا توسط من تا زمان رسيدنمون به سكس حدود يك سال طول كشيد و بعد از اون هم 5 سال
با هم رابطه تنگاتنك داشتيم كه بعد از سال دوم هم اونا خونه رو آوردن تهران هم من و دو سال آخر رو من خونه خودمو
تحويل دادم و كلا تو خونه اونا زندگي كردم وشبها هميشه رو تخت سه نفري ميخوابيديم تا اينكه يه اختلافهايي بين امير رويا
شروع شد و روز به روز شديدتر ميشد ولي من هيچوقت تو دعواهاشون دخالت ميكردم نه بينشون قضاوت ميكردم. تا اينكه يه
روز كه با رويا تو خونه تنها بوديم صراحتا به من گفت كه ديگه نميتونه اخلاق امير رو تحمل كنه و ميخواد از امير طلاق
بگيره و با من ازدواج كنه و بعد اين حرف رويا بود كه دوزاري من افتاد كه ديگه تاريخ انقضاي دوستيمون تموم شده وديدم
كه بودن من تو زندگيشون داره باعث از هم پاشيدنن زندگيشون ميشه و با اينكه منم جفتشون رو و مخصوصا رويا رو خيلي
دوس داشتم ولي بدون اينكه چيزي بهشون بگم يه نامه براشون نوشتم كه چون باعث قسمتي از اختلافات اخيرشون رو وجود
خودم تو زندگيشون ميدونم تصميم گرفتم از زندگيشون برم بيرون و كلي هم تو نامه از محبتهاشون تو اين چند سال تشكر
كردم و صبح فرداش قبل اينكه از خواب بيدار شن يه ساك وسيله شخصي برداشتم و از خونه زدم بيرون و رفتم بندر عباس.
كار من پيمانكاري خاكبرداري بود اونجا يه كار معدني گرفتم و 1 سال اصلا پامو تهران نذاشتم و از اون موقع ديگه خبري
ازشون ندارم ولي اميدوارم هرجا هستن كنار هم خوش و خرم باشن.
بعد از اونا ديگه بقيه زوجهايي رو كه باهاشون رابطه داشتم با 5 تاشون تو نت آشنا شدم و 2 تاشونم از همين زوجهايي كه
باهاشون رابطه داشتم معرفي كردن ولي ديگه با هيچ زوجي به اين شكل رابطه طولاني نذاشتم كه خداي نكرده باعث درست
شدن مشكل تو زندگي كسي نشم.
شرمنده، با اينكه نهايت سعيمو كردم خلاصه بنويسم ولي باز خيلي طولاني شد كه اميدوارم حوصله تون رو سر نبرده باشم و
به بزرگي خودتون ببخشين.

نوشته: بهرام


👍 11
👎 3
149493 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

414051
2014-03-05 03:21:58 +0330 +0330

ببینم این به اصطلاح زوج دچار بیماری مازوخیست و دیگر آزاری نبودن؟؟ یعنی چی که از تو خواسته بودن باهاشون باشی اما زنش همه کار میکرد و موقع سکس کامل میذاشت میرفت؟!! با هر عقل و منطقی هم بسنجی جور در نمیاد. اگه میگفتی رویا بعد از مدتی راضی شد خیلی بیشتر میشد باور کرد تا اینکه اینقدر زجر و عذابت بدن. مردتیکه هم که انگار هویج. حالا نمیدونم چه کسایی تو خصوصی بهت پیام دادن که این داستان رو سرهم کنی…؟!

0 ❤️

414052
2014-03-05 04:21:00 +0330 +0330
NA

آخه کونی دیوث نمیدونم امثال مثل شما این لرلجیفو از کجا ننشون درمیارن اینجا سمبل میکنن پس خفه بیا کیرمو بخور تو آخه سرمایه داشتی که ببرن بپا ننتو نبرن پشت باغ

1 ❤️

414053
2014-03-05 14:11:22 +0330 +0330
NA

از پونزده سالگی مجردی زندگی می کردی؟!

اگه داستانت راست بود، عجب شکنجه ای شدی!

در کل از نوشتارت خوشمان آمد…!

0 ❤️

414054
2014-03-05 15:24:58 +0330 +0330
NA

قرمساقي و ديوثي به روش پست مدرن !!!
فكر كردم ماجراي سه تا كرم خاكي را نوشتي.
عجب روزگار بيشرفانه اي شده اين روزگار !!!

0 ❤️

414055
2014-03-05 15:30:05 +0330 +0330
NA

من كسي هستم كه اين به اصطلاح داستان رو نوشتم. دوتا كاربري كه پيامهاي اولي رو گذاشتن (silver_fuck & p.fj)، اولش از مطلب ناراحت شدم بعد كه تاريخچتون رو نگاه كردم ناراحتيم رفع شد. چون ديدم بزرگترين افتخار زندگيتون اينه كه بشينين تو شهواني داستان بخونين جقتون رو بزنين بعد كه خماريه بعد از جق اومد سراغتون شروع كنين گلواژه تلاوت كردن.
راحت باشين مزاحم نميشم

فقط به p.fj بگم كه خيلي حيووني كه براي خوابوندن عقده هات و دلقك بازي تو سايت بدون توجه به اينكه ممكنه مادر طرف زنده نباشه در مستراح رو باز ميكني ولي كلمه مادر برا من انقدر محترم هست كه حتي به مادري كه گوهي مثل تو رو هم ريده بي احترامي نكنم

0 ❤️

414056
2014-03-05 15:33:23 +0330 +0330
NA

shameless ميشه بگي چجوري جمع و تفريق كردي كه به عدد 15 رسيدي؟

0 ❤️

414058
2014-03-05 15:48:46 +0330 +0330
NA

pesare_bokon عزيز جان هيچ اصراري نيست كه كسي داستان رو باور كنه يا نكنه ولي دليلي نميبينم كه يه عده عقده اي مجلوق 24 ساعته دست به كير داستان بخونن و به صغير و كبير بد و بيراه بگن. اينا رو به خاطر خودم نميگم، چون من نه داستان نويسم نه داستان خون و اين در اصل خاطره رو به قول شما خيلي دستكاريش كردم (به دليل ديگه اي، نه برا جذاب شدن) و گذاشتمش اينجا و ديگه تموم. ولي به خاطر كسايي ميگم كه به هر دليل دوس دارن داستان بنويسن و از ترس يه عده ازگل كه پاي همه داستانهاي سايت ريدمانشون هست جرات نميكنن مطلب بذارن. يكي نيس بگه يابو اگه همه داستانهاي سايت بد هستن خوب تو چه غلطي ميكني اينجا؟

0 ❤️

414059
2014-03-05 15:53:36 +0330 +0330
NA

سهند_20 عزيز ممنون از پستت
من الان دقت كردم متوجه شدم ظاهرا اينجا رسم نيست نويسنده داستان بياد از مطلبش دفاع هم بكنه بنابر اين ما هم بيخيالش ميشيم و ميذاريم به عهده شعور خود خواننده. در ضمن اگه راهي برا حذف كردنش هست خوشحال ميشم راهنماييم كني چون اصلا حوصله خزعبلات يه عده رو ندارم. ممنون

0 ❤️

414060
2014-03-05 16:42:02 +0330 +0330
NA

عجب…
یاد چابهار افتادم!!!اونجا هم تو منطقه با زوجی اشنا شدم که تا 1سال خاطره شده بود…عجب زنی داشت!!!خودشم گل بود
خوب و اما نظر…
اول باید بگم دوست عزیز اینجا داستان رو که میذارن نویسنده دیگه واسه نقد و تنظیم شکایات نمیاد دفاعیه طرح کنه.البته بعضی از این دخترهای پسر نما و بلعکس هستن که میان کس مذارن کیرباد میکنه و باعث میشه دهن این کاربرا باد کنه از بس دروغ به واقعیت میگن.
خیلی تعداد کم و نامحدودی پیدا میشه که داستان رو خودشون به طور سریح و واقعی اپ کنن و همچین دفاع سختی واسه داستانشون بکنن.
توجهی نکن به افکار پوچ.من خودم بارها شده فوحش دادم پای داستان چون یه تعدادی از تو ارشیو و از نویسنده دیگه به اسم خودشون داستان رو میذارن و پسرهای دختر نمای کوتاه فکر و بلوغ نرسیده کال که دروغ رو تو سلسله مراتب خودشون گذاشتن.
از روی نوشته هنوزم هستن کاربرای که درک میکنن صحت یا فانتزی بودن رو.
بازم میگم توجهی نکن تو واسه ارضای جسم و روح دوستان داستان میذاری.

0 ❤️

414065
2014-03-05 19:56:00 +0330 +0330
NA

بهرام جان

0 ❤️

414061
2014-03-05 22:22:02 +0330 +0330
NA

والا آدم میمونه تو باورش.خیلی سخته.اگه چندسال پیش بود که اصلا باورپذیر نبود.ولی الان شاید بشه یه مقداریش رو باور کرد.البته شما هم یکم پیازداغش رو زیاد کرده بودی ولی در کل خوب بود و خوشم اومد.
در مورد حرفایی که توی کامنتات زدی باید بگم که قدیمی بودن توی همه جا باعث افتخار بوده تا حالا ولی الان میبینم که شما قدمت حضور دوستان رو ربط دادی به جقی بودن ،باید بگم من کاملا با این حرفت مخالفم .اما در مورد فحش دادن باید بگم که حرفات رو قبول دارم ومنم موندم که چرا برخی از دوستان حتما باید فحش بدن ؟!!!اونم به مادر ؟
بنظرم کار بسیار نادرست وغیر منطقی وبدیه.خودم کلا با فحش دادن مخالفم مگر اینکه طرف حقش باشه ،ولی در مورد داستان شما فکر نمیکنم نیاز به فحش دادن باشه .درسته که باورش سخته ولی محال هم نیست .
در کل من از خاطره ات خوشم اومد.

0 ❤️

414062
2014-03-06 02:30:08 +0330 +0330

نخوندم، ننویس . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اینکه شما و خیلی‌های دیگه دوست دارید هر داستانی رو که دلتون می‌‎خواد بنویسید، خب بنویسید. ما هم به عنوان خواننده، دوست داریم نظر بدیم. اینکه دقت کردید که سوابق خواننده چون زیاده پس لابد آدم جقیه، در عجبم که چرا دقت نکردید که زیر هر داستان جا برای نظر دادن در مورد داستان گذاشته شده. قرار نیست هرچی خواستی بنویسی و ما هم ساکت بشینیم. شاید داستانت خوب باشه که تعریفش می‌کنم، شاید مزخرف باشه که نفی می‌کنیم. بگذریم، فقط نظر دوستان را خوندم و دیدم شما در مورد محاسبه عدد 15 که جناب Shameless فرمودند سوال کرده بودید که من طریقه محاسبه رو براتون می‌ذارم.
الان در سال 1392 هستیم.
داستان مربوط به 12 سال قبل است که شما 24 ساله بودید. یعنی الان 12+24 یعنی 36 سال دارید.
در سال 71 مجردی زندگی می‌کردید، یعنی 21 سال قبل.
الان که 36 سال دارید، در نتیجه 21 سال قبل قاعدتا باید 21 را از عدد 36 کم کنید که می‌شود 15 سال. یعنی شما 15 سال داشتید. مفهومه؟
امیدوارم که از درس ریاضی امروز لذت برده باشید.

0 ❤️

414063
2014-03-06 03:28:44 +0330 +0330

ببین دوست عزیز، من کاری به بقیه ندارم ولی کسانی که منو میشناسن میدونن که من حرفی رو بی دلیل نمیزنم. ای کاش وقتی به پروفایل کاربریم نگاه میکردی یه سر هم به پیگیری هام میزدی تا متوجه بشی که من پای چه داستانهایی چه کامنتهایی گذاشتم. من خودم حدود 28 داستان تک قسمتی و سریالی برای این سایت نوشتم و کاملا به مقوله داستان نویسی آشنا هستم. میتونی داستانهامو توی لیست پیدا کنی. به این داستان یا خاطره شما هم اصلا از دید داستان نویسی نگاه نکردم چون ارزش نقد فنی رو نداشت. بیشتر نظرم روی سوژه داستان بود که تا حدودی غیر منطقی به نظر میرسید. من همیشه گفتم ادم حتی اگه میخواد یه داستان تخیلی هم بنویسه باید خط روایی اون منطقی باشه. من با کل داستانت مخالف نیستم و منکر این نمیشم که ممکنه همچین اتفاقی افتاده باشه. اما چگونگی رخ دادنش ناجور بود. اینکه زن طرف خودش بیاد روی زانوت بشینه کیرت رو راست کنه ولی وقتی میخوای کاریش کنی بلند بشه و بره منطقی نیست. حرف کلی من اینه. درمورد سن و سال هم که تکاور به طور کامل توضیح داد. پیشنهاد من بهت اینه که یه مقدار سعه صدر و انتقادپذیریت رو بیشتر کنی نه اینکه به کسانی که نقدی رو هرچند تند نسبت بهت انجام میدن اینطور موضع گیری کنی…

0 ❤️

414064
2014-03-06 07:45:41 +0330 +0330
NA

آخرين توضيح من

اينو به عنوان آخرين توضيح اينجا تقديم ميكنم و بعد اين اصلا سعي ميكنم نگاه نكنم كه كي چي نوشته تا تحريك هم بشم جواب بدم.
در مورد تكاور حرفي ندارم چون با شناختي كه ازش پيدا كردم ميدونم كه داستان رو ميخونه فقط به خاطر اينكه فحشي كه ميخواد بده هم قافيه با داستان باشه. فقط آقا معلم (شايد هم خانوم معلم) هول شدي به كاهدون زدي، منظور من از رسيدن به عدد 15 اين نبود كه بگم اشتباه حساب كرده، منظورم اين بود كه من كه اشاره اي به موضوع نكردم از كجا متوجه شد (حواسم به اون اعداد نبود كه با جمع و تفريقشون ميشه در آورد) چون دقيقا از 15 سالگي (اول دبيرستان) مجبور شدم بيام تهران درس بخونم. فقط در عجبم چجوري تونستي بدون اينكه داستان رو بخوني اون اعداد رو جمع و تفريق كني. جل الخالق !!!
شير جوان عزيز، من نه تنها قديمي بودن تو سايت رو عيب نميدونم بلكه هميشه تو بحثام اگه ببينم طرفم از من قديميتره با احترام بيشتري باهاش صحبت ميكنم ولي در مورد حضرات منظورمو بد متوجه شدي، چون من وقتي پيگيرياشون رو نگاه كردم ديدم تنها فعاليتشون تو سايت داستان خوندنه اون مطلب جق رو نوشتم.
silver_fuck بعد از پست دومتون من چندتا از پستهاتون رو دنبال كردم و به اين نتيجه رسيدم كه در مورد شما يه كم تند روي كردم كه بابتش معذرت ميخوام. لطفا بذارينسش به حساب عصبانيت ناشي از شنيدن فحش مادر.
در ضمن من نه داستان نويسم نه ادعايي دارم، 5 ماه پش تو تاپيكي كه مربوط به همين موضوع هست اين متن رو گذاشتم و اشتباه كردم همون موقع به عنوان داستان هم فرستادم برا سايت كه بعده 5 ماه تازه پيداش شد. اين متن خلاصه اتفاقات 6 سال هست و وقتي بخواي 6 سال رو تو 3 صفحه بنويسي و يه مفدار هم از ترس اراجيف عده اي دست تو اتفاقات ببري فكر نكنم بهتر از اين در بياد. هر چند قول ميدم اگه آگاتا كريستي هم اينجا داستان بذاره فحش ميشنوه.
فقط خواهشا اينو در نظر بگيرين كه نقد و انتقاد با فحش خواهر مادر زمين تا آسمان فرقشه و اينكه يه قضيه اي رو نميشه به اين دليل كه چون برا ما پيش نيومده پس وجود نداره ردش كرد

جميعا خوش و موفق باشين

1 ❤️

808135
2021-05-06 21:53:58 +0430 +0430

دلم یه داستان واقعی میخواد

1 ❤️

817894
2021-06-30 02:11:48 +0430 +0430

عزیز دل برادر کیر ابولهول تو کست ۵۰۰ تا خط داستان نوشتی الکی بود!؟داستان نویسی!خو لاشی شاید ما واقعی بپنداریم ریدم پس کلت اینکه خیلی خوب توصیف کردی طرف راضی نبوده عالی بود ۲۰ امتیاز ولی بازم عنم تو دهنت اگه داستان نوشتی فقط

1 ❤️

833599
2021-09-22 14:53:13 +0330 +0330

نخوندم کیری

0 ❤️

876630
2022-05-29 13:22:25 +0430 +0430

نفر سوم هستم از شیراز / آیدی اینستاگرام nafar_sevom_zojshz

0 ❤️

943343
2023-08-20 15:01:22 +0330 +0330

خوب بود ولی آخر داستان رو عوض میکرد یعنی شرط میذاشتی که رویا خانم اگر از شوهرش طلاق بگیره باید بعدش بازم تری سام باشه در هر حال باید گروه سه نفر حفظ بشه

0 ❤️