یکم به قاب عکس نگاه کردم و یاد خاطرههای قشنگی که داشتیم افتادم. با یه پارچه روی قاب رو پوشوندم تا وقتی اومد، حسابی سورپرایز بشه.
صدای آیفون بلند شد و رفتم درو براش باز کردم. حرف زدن باهاش رو دوست داشتم. چیزی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم. منتظر شدم بیاد بالا و یکم خودمو تو آینه چک کردم. اولین بار بود که میومد خونهام. باید همه چیز عالی پیش میرفت. جلوی در ظاهر شد و رفتم سمت در.
یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت: «جـــــــــون چه چیزی شده عشق من.»
لبخندی بهش زدم و گفتم: «سلام خوشگله. باید یه کاری کنم از اومدن پشیمون نشی دیگه.»
همدیگه رو بغل کردیم و بعد از چندتا ماچ و بوسه، کفشاشو درآورد و شروع کرد به وارسی خونه.
قیافهاش داد میزد که حسابی تعجب کرده: «عجب دم و دستگاهی بهم زدین جناب.»
در حالی که مانتوش رو ازش میگرفتم گفتم: «خوش سلیقهام دیگه خـــــــــانوم.»
با دست به خودش اشاره کرد و گفت: «اون که کاملا مشخصه.»
مانتو رو گذاشتم رو صندلی و به اندامش یه نیم نگاهی کردم و گفتم: «بچه پررو.»
زبونش رو برام درآورد و یکم لوسبازی کرد.
-چه خبره این همه عکس ریختی اینور اونور؟
-عکس دوست دارم.
یکم منتظر شد ببینه چیز دیگهای هم میگم یا نه.
-همین؟ عکس دوست داری؟
-تو این دو سه ماه باید منو شناخته باشی دیگه.
-اوه اوه نگو نگو. آدمو دیوونه میکنی تا دو کلمه حرف بزنی. تو همه چیه منو میدونی. چیکار کردم، چیکار میخوام بکنم؛ اما من هیچی از تو نمیدونم. حالا که این طور شد امشب دیگه باید ازت حرف بکشم آقا پسر.
-قبوله. اگه تا شب تحملم کردی هرچی خواستی برات تعریف میکنم.
-تحمل هم که نه دیگه. کمحرف هستی ولی مدل دوستداشتنیش.
چشمش افتاد به قاب عکسی که پوشونده بودمش.
-این چیه دیگه؟ اینم عکسه؟ چرا پوشوندیش؟ عکس لخت خودته نه؟ اووووف، چرا پوشوندیش حالا؟ منم دل دارم به خدا.
-اون دیگه باشه واسه بعد. سورپرایزه. میبینیش اما الآن نه، هنوز کار داریم.
بهم نزدیک شد و دم گوشم زمزمه کرد: «هر چی آقامون بگه.»
به پیشنهاد من یه فیلم گذاشتم که ببینیم. فیلمه هم کوسشر محض بود و فقط میخواستم با صحنههاش یخمون آب شه. یکم خرت و پرت از آشپزخونه جور کردم و مشغول شدیم. یه مبل دو نفره روبهروی تلویزیون بود. بالای تلویزیون هم قاب عکس مورد نظر.
نشستیم رو مبل، بغل هم و فیلم شروع شد. لامصب از همون سکانس اول هم شروع کردن.
زل شده بود به تلویزیون و گفت: «یادم باشه هاردمو بیارم یکم از این فیلم خوبا برام بریزی.»
لبخند زدم و چیزی نگفتم. تو اکثر سکانسای سکسی فیلم، شخصیت مرد یه زنی رو اغوا میکرد واسه سکس. زنه عاشق تکتک کارایی بود که مَرده باهاش میکرد، چیزایی که آروم دم گوشش میگفت، تماس دستای مرد با بدن ظریف خودش و بوسههای شمردهشمرده از گردنش. نمیدونم چقدر از فیلم گذشته بود. حسابی حشری شده بودم و سوگند هم محو فیلم شده بود. شک نداشتم که خودش رو گذاشته بود جای زنه. تو یکی از سکانسا من با مَرده همراهی کردم. یه دستم رو از پشتش رد کرده بودم و گذاشته بودم رو بازوش و دست دیگهام روی رونش بود. هماهنگ با فیلم دستام رو حرکت میدادم.
آروم دم گوشش گفتم: «زنه چه حالی میکنه، نه؟»
چیزی نگفت و بهم انگیزه داد که ادامه بدم. موهایی که روی گردنش رو پوشونده بود کنار زدم و گردنش رو بوسیدم. بعد لبام رو چسبوندم به گردنش و آروم تکونشون میدادم. نفساش به شماره افتاده بود. داشتم کارمو درست انجام میدادم. گردن همیشه شروع خوبیه. دستمو بردم زیر لباسشو شکمشو نوازش کردم. آروم، مرحله به مرحله. دستمو بردم بالاتر و از زیر سوتینش رسوندم به سینههاش. سرشو چرخوند سمتم. چشمای خمارشو و ضعفِ تو صورتش رو تماشا کردم و لباش رو بوسیدم. دیگه کار تموم بود. یکم لبای همو خوردیم و تیشرت و سوتینش رو درآوردم. دوباره لباشو چسبوند بهِم. دستمو بردم سمت کُسش. از روی شلوار لمسش کردم و بعد شلوار و شرتش رو تا زانوش بردم پایین. از قبل فکر همه چیز رو کرده بود و به خودش حسابی رسیده بود. واقعا حس فوقالعادهای بود. خودشو کامل به من سپرده بود و من هر کاری میتونستم بکنم. دستمو دوباره بردم سمت کُسش. با اولین تماس دستم با کُسش، یه نفس عمیق کشید. سرمو عقب کشیدم. دوست داشتم صورتش رو ببینم. تکتک این لحظات که کنترلش دستم بود رو میخواستم ببینم. یکم کُسش رو مالیدم و بعد انگشت وسطم رو آروم کردم توش. حسابی خیس شده بود. دستمو تکون میدادم و اونم داشت لذت میبرد. یه انگشت دیگه هم کردم تو. دیگه هوش و حواس براش نذاشته بودم. سرعت دستمو بیشتر کردم. یکم بعد دستمو محکم نگه داشت و با چند بار لرزش بدنش ارضا شد. چند لحظه صبر کردم تا حالش جا بیاد. نوبت من شده بود. کل انرژیش رو نیاز داشتم تا ارضا بشم.
با نفسای نامنظم گفت: «واااااااااای بهروز عالی بود. رو نمیکردی این چیزارو لعنتی. فکر نمیکردم از این کارا هم بلد باشی.»
چیزی که بهم گفت قدرت خاصی بهم داد و گفتم: «حالا کجاش رو دیدی. برو اون پارچه رو بردار تا سورپرایز اصلی رو هم ببینی خوشگله.»
پاشد و شورت و شلوارش رو کشید بالا. لبام رو بوسید. با ناز و عشوه و رقصیدن رفت سمت قاب عکس. هرازگاهی هم برمیگشت و یه لبخندی چشمکی چیزی تحویلم میداد. دستش رو گذاشت رو پارچه و کونشو برام لرزوند. پارچه رو کشید و خیره شد به عکس.
دستامو گذاشتم پشت سرمو و تکیه دادم به عقب و گفتم: «خب خب سوگند خانوم. اینم از سورپرایز امشب. آشنان، نه؟»
بی حرکت وایساده بود. همچنان داشت به عکس نگاه میکرد و چیزی نمیگفت.
با نفرت ادامه دادم: «معلومه که آشنان. الآن دیگه اونی که برات غریبهست منم. من آدم کمحرفی نیستم ولی وقتی ببینم از گوش دادن بیشتر لذت میبرم، ترجیح میدم گوش کنم. وقتی تو چشام زل میزدی و مثل سگ دروغ میگفتی واقعا کیف میکردم. کیف میکردم که حقیقت رو میدونستم و تو فقط یه دختربچه بیآزار بودی. بیرون با یه نفر دیدمت و میگفتی پسرخالهته. عکس تو گوشیت رو دیدم و گفتی داداشته. واقعا انقدر منو خر فرض میکردی؟ هرچند رابطهمون کُسشری بیش نبود ولی من یک بار هم بهت دروغ نگفتم. نمیخواستم یه آشغالی مثه تو بشم.»
آروم برگشت سمتم. دستاش رو سینههاش بود و معلوم بود چند قطره اشک ریخته. آخ که چقدر لحظه محشری بود. یاد موقعی افتادم که امیر کنارم زار زار گریه میکرد و دنبال یه سری جواب واسه سوالاش بود. “چرا رفت؟ تقصیر من بود؟ مگه غیر از عاشقی کار دیگهای هم کردم؟”
پاشدم وایسادم جلوش و گفتم: «درد داره نه؟ میدونی بیشتر از این چی درد داره؟ امیر مارو داشت که مثل کوه پشتش باشیم ولی تو همه رو از خودت فراری دادی.»
با صدای لرزون گفت: «این بار فرق میکرد.»
تو صورتش زل زده بودم و کلمات مثل پتک از دهنم خارج میشد: «عجـــب… هرچند اینو خودمم فهمیده بودم یجورایی. واسه همینم این رابطه مسخره رو بیشتر طولش دادم. گفتم شاید تو هم از وابستگی چیزی بدونی. مثل اینکه خیلی هم اشتباه نکرده بودم. خوب بود این دوران نه؟ یکی بود که بهش تکیه کنی؟ جاهایی که دیگه کسی نبود، من بودم. من نقش بازی نمیکردم. اگه آدم بودی این رابطه هیچوقت تموم نمیشد. حالا چی؟ فقط یه بیچارهای. امشب هم فقط میخواستم ببینم تا کجا میشه پیش رفت که به اندازه کافی فهمیدم.»
بغض گلوش رو گرفته بود. چیزی واسه گفتن نداشت. این بار فرق میکرد. بیشتر از این نتونست تحمل کنه و لباساشو تندتند پوشید و از خونه رفت.
دستامو کردم تو جیبامو خیره شدم به قاب عکس. یه عکس مربوط به چندسال پیش بود. پسرخالهاش، داداشش، من، امیر.
پایان
نوشته: SexyMind
من نفهمیدم 🙁 دختره همزمان با دوتا پسرخاله بوده؟؟؟
اوه مای گاد چه واکنش پخته ای مقابل خیانت اما جالب میشد که شخصیت طرف دیگه خیانت هم نشون داده میشد
قشنگ بود، تنها یک مورد بگم برای من که بی سوادم چند بار باید بخونم تا کامل متوجه بشم(((یکبار خوندم فهمیدی الان خودت بگیر اون حرفمو چی خواستم بگم)))
دست مریزا.
امضا:اینجانب
سلام و درود SexyMind😍
خیلی خوشحالم که دوباره فعال شدی و داستان هات رو ارسال می کنی، از خوندن داستان هات خیلی لذت می برم.
داستان خیلی منطقی نبود، یعنی اینطوری که بار اول فهمیدم پسره متوجه شده که خیانت کرده اما هیچ حس عصبانیتی از خودش نشون نداده. یک سری اتفاقات همیشه با حس خودش همراه هست، مثلا خیانت همیشه با عصبانیت و ناراحتی شدید همراه هست. خب خیانت شده بعد از اول داستان پسره با خونسردی، بدون اینکه حتی یک نخ داستانی باز بشه که مثلا قصد داره اذیتش بکنه یا چیزی یهو وسط داستان گفت خیانت کرده. اینطور بگم که این داستانت رابطه علت و معلولی احساسی رو درست رعایت نکرده. باید طوری ترسیم می کردی که بدونیم پسره از اول همچین قصد یا یک کار خاصی می تونسته انجام بده؛ راستی چرا باید از خیانتش به امیر ناراحت بشیم؟ خب ما شناختی از امیر نداریم و یک جورایی امیر یک شخصیت گنگ شد تو داستان و خیلی روش کار نشده بود
بعد یک سری دیالوگ هاش برام خیلی قابل لمس نبود، نمی تونستم بپذیرم این دختر با توجه به سایر دیالوگ هاش این حرف رو بزنه:
«عجب دم و دستگاهی بهم زدین جناب.»
در کل ممنون از داستان خوبت، برات آرزو موفقیت می کنم و انشالا بقیه داستان هات رو هم ارسال کنی بخونم.
artemis25 ❤️
سلام کونی هستم همه جا هم میام سن ۲۱ وزن ۶۰ سولاخ آکبند😁 همه جاهم میام تهرانم تهران ۸۰ میگیرم شهرهای دیگه هم میام ۸۰ به اضافه کرایه و یشب جاخاب با تشکر حمید 09127734062فقط اهلش زنگ بزنه
من لایک دادم اما؟
اول اینکه درمورد خط داستان گنگم… دختره ب امیر نامی خیانت کرده بود و با بهروز بود؟ پس چرا عکسه امیرو توی گوشی دختره دیده بود؟ یا اینکه چرا بیرون باهاش بود؟
دوم اینکه اگه به بهروز خیانت شده بود چرا انقد خونسرد بود؟ من مزه خیانتو چشیدم ممکن نیس انقد خونسرد ب سر؛با آرتمیس جان موافقم
یا ب امیر خیانت شده بود و بهروز قصدش تلافی بود؟ خب ک چی؟ چی به بهروز میرسید این وسط؟
ذهن قدرتمند و قشنگی دارید ولی کاش یکم بیشتر شفاف سازی میشد
درکل زحمتی که کشیده شده قابل ستایشه🌹🌹🌹
Eldorado5555
🌹 🌹
mariiux
نه اینا چهارتا دوست بودن. پسرخاله و داداش رو هم الکی میگفته 😇 فکر کنم با یکم تمرکز بیشتر میشد فهمید 🌹
FaridMR
من خودم به داغ دل تازه کردن اعتقادی ندارم.
No Example
مرسی از وقتی که گذاشتین دوست عزیز 🌹
sepehhhr
واسه چی؟
AJAB_
ممنونم از شما دوست عزیز. من هم داستانهای عامهپسند دارم و هم داستانهایی که گره دارن و این یکی از اونا بود.
artemis25
مرسی از شما آرتمیس عزیز که نوشتههای من رو قابل میدونین 🌹
بریم سراغ نقد.
خیلی دلیل میتونه وجود داشته باشه که پسره عصبانی نشه. 1- به اون خیانت نشده که بخواد خیلی عصبانی باشه و به دوستش خیانت شده و بالاخره یه تایمی از رابطه گذشته و الآن دیگه میتونه خودش رو کنترل کنه. 2- عصبانیت خودش رو کنترل کرده که نقشه خراب نشه. 3- کلا آدم خونسردیه. همه اینارو آدم میتونه پیش خودش فرض کنه و اگه من سرنخی به خواننده میدادم دیگه اون شوکی که میخواستم تو خواننده ایجاد نمیشد. پس این قسمت رو با احترام قبول نمیکنم.
خواننده اصلا قرار نیست از خیانتی که به امیر شده ناراحت بشه و واسه همین به شخصیت امیر پرداخته نشده. این داستان بیشتر “دست بالای دست” رو نمایش میده.
در مورد دیالوگهای غیرقابللمس هم چیزی ندارم بگم و کاملا برمیگرده به سلیقه خواننده گرامی.
با تشکر از وقتی که رو خواندن داستان و نوشتن کامنت گذاشتی 🌹 🌹 🌹
Ahmad_AV
ممنون از وقتی که گذاشتین دوست عزیز.
اینایی که الآن میگم رو میشه از نوشته فهمید و من تمام سرنخهای لازم رو داخل داستان آوردم اما باز به احترام شما میگم.
قطعا به امیر خیانت شده بود و این از اون جا که بهروز یاد جملات امیر میفته مشخصه. سوگند با دو نفر دیگه هم دوست بوده ولی به بهروز گفته که اونا داداش و پسرخالهاش بودن و از اون جایی که همه اینا نقشه بوده اون نفر هم دوستای بهروز بودن.
قصد بهروز هم قطعا انتقام بوده و میخواسته یه بار به این دختر نشون بده که دست بالای دست بسیار است.
🌹 🌹 🌹
قشنگ بود.
اما کاش اولش یکم به شخصیت دوتاشون میپرداختی.
لایک 👍👊
SexyMind عزیز…
اینبار واقعا فرق میکرد… تصویرسازی خوب، شخصیت پردازی درست، قصهگویی در داستان و ایجاد تعلیق بهجا و درست، همه نشونهی یک داستان خوب و دلچسب بود…
قلمت مانا عزیز…
Dexxxon
من کلا معتقدم که خواننده نباید همه چیز رو بدونه. یه سری چیزا باید حدس زده بشه و یه سری چیزا اصلا نیازی نیست که بهش پرداخته بشه.
مرسی از وقتی که گذاشتین 🌹 🌹 🌹
Lor-Boy
ممنون فرشاد جان و خوشحالم که خوشت اومد 😇 🙏 🙏
om1d00
مرسی از وقتی که گذاشتین دوست عزیز و دیدگاهتون هم برام جالب بود 🌹 🌹 🌹
کامنت دوستان رو تکرار نمیکنم، فقط به ویرایش نکردن متن، ایراد میگیرم. حیفه که بازخونی نکنی و بفرستی.
لاکغلطگیر
مرسی از شما دوست عزیز. تا حالا اتفاق نیفتاده بود واسه من همچین ایرادی تو ویرایش!!!
راستی گره داستان چطور بود؟ 😁
samiridi11
باور کن همیشه پولتو میدادم گرفتاری باعث شد اینبار یادم بره. ناراحت نباش حتما چک این بار رو یکم بیشتر میکشم 😌😏
بالاخره از همین راه درآمد داری 🤣🤣🤣
مرسی انقدر پیگیری که میدونیمن کسشعر مینویسم .ماچ بهت 🤣🤣🤣🤣
samiridi11
نظرت در مورد داستان محترمه اما اینکه اسم یه نفر دیگه رو بیاری اصلا کار درستی نیست. 👎 👎
sepideh58
درباره داستان نظر بده بابا. اومدی داری کلکل میکنی؟ 😂 😂
Cleverman
مرسی که وقت گذاشتین دوست عزیز. من بعضی وقتا گنگ بودن رو دوست دارم 😁
لایک