برادر خواهر مفلوک (۳)

1401/08/14

...قسمت قبل

تو این چند روزی که شادی و سهراب خونه پدر شاهین بودن من اونجا نرفتم و اوناهم خونه ما نیومدن ، شاهین مهربون تر شده بود سعی میکرد دلم رو بدست بیاره ، یبار قسم خورد که تو این مدت به خاطر من دستش به شادی دیگه نخورده و از این به بعد فقط وقتی من بگم رابطه غیر متعارف با هر کسی که من بگم داشته باشیم ، یه کمری مشکی هم برام خرید ، یه سفر دبی هم بلیط رزرو کرد و یه سرویس جواهر هم کادو بهم داد ، از این همه تغییر یهویی شاهین سورپرایز شدم و سعی کردم کمتر به سیاوش فکر کنم ،
از دبی برگشتیم با سارا رفتم باشگاه ، نه پری و نه سارا دیگه چیزی از سیاوش نگفتن و من هم حرفی نزدم ، تو راه برگشت سارا گفت با دوست پسرم چند وقته کات کردم ، امروز بدجور حشرم زده بالا ، دلم میخواد الان وسط خیابون بکشم پایین یه عابر پیاده بکنتم،  گفتم اگر انقدر وضعت خرابه یه میوه فروشی وایس برات خیار چنبر و بادمجون بگیرم خودم کارت رو راه بندازم ، گفت نه بابا اینا سرده حال نمیده باید گوشت به گوشت باشه ،
یکم رفتیم یه پسر حدودا ۲۰ ساله تنها نشسته بود ایستگاه اتوبوس ، سارا جلوش نگه داشت شیشه رو داد پایین ، داد زد آقا خوشگله خیلی کسم میخاره میای برام بخارونی، گفتم سارا کثافت من آبرو دارم ، چرا انقدر جنده بازی در میاری،  بنده خدا پسره رنگش پرید و شکه شد پاشد رفت از ایستگاه ، شیشه رو دادم بالا گفتم جنده ها هم اینطوری نیستن خجالت بکش ، گفت خوب میخوام ، دارم دیوونه میشم خوب ،
تا زمانی که میخواستم پیاده بشم دیگه باهم حرفی نزدیم ، همش یاد محبت های شاهین میفتادم و اینکه قرار گذاشتیم سکس رو من فقط پیشنهاد بدم ، تو سفر هم تو سکس هامون حرف سارا رو زدیم و واسه حشری تر شدنمون خیال بافی سکس با سارا و پیشنهاد  بهش رو کرده بودیم ، پیش خودم گفتم سارا رو ببرم یه تریسام بزنیم ، اگر کاری واسه شاهین نکنم دوباره برمیگردیم به همون روال قبل ، موقع پیاده شدن با کلی مِنمِن کردن گفتم سارا جان میخوای با شوهرم صحبت کنیم یبار سکس با تو رو تجربه کنیم ، چشمای سارا گرد شد و خنده اومد رو لبش گفت جدی یا الکی،  گفتم نمیدونم اصلا بتونم بگم یا نه ، یا اصلا وقتی بگم شاهین قبول میکنه یا نه ، اما سعی ام رو میکنم، تو برو خونه به خودت برس یه دوش بگیر ، در دسترس باش اگر اوکی شد خبرت میکنم ، سارا با خوشحالی گفت پس سعی کن که حتما بشه ، من منتظر پیام و زنگتم پس .

شاهین همون موقع با کمری اومد بره داخل ساختمون ، رفتم پیشش گفتم سلام عشقم ، برات سورپرایز دارم ، یه شاه کس برات ردیف کردم امشب خوش بگذرونیم ، شاهین نیشش تا بناگوش باز شد و گفت کیه این کس خوشبخت ، گفتم سارا هم باشگاهیم ، شاهین گفت پس سوار شو بریم خونه حاجی خدابیامرز  ، ضیافت رو اونجا برگذار کنیم ، واسه سارا لوکیشن فرستادم و به خونه که رسیدیم یکم مشروب خوردیم و بعد با شاهین رفتیم اتاق خواب دراز کشیدیم ، شاهین گفت تو واتس اپ دوستان چنتا فیلم سوپر فرستادن بیا تا سارا میاد اینارو نگاه کنیم احتمالا باید جالب باشن ، نت گوشیشو روشن کرد از گروه دوستان ۱۱۰ تا پیام خوانده نشده داشت ، یه ۲۰ تا فیلم یکی فرستاده بود ، شاهین زد دانلود و یکی یکی نگاه کردیم ، چند تا بی کیفیت رو رد کرد ، رسید یه فیلم با کیفیت ، همزمان با فیلم دیدن شاهین کس من رو می مالید منم کیر اونو میمالیدم ، بعدی ایرانی بود که یه مرد بیغیرت زنش رو داده بود یکی میکرد ، گفتم بزن بعدی ، بعدی گی بود ، منتظر بودم خودش بزنه بعدی اما نزد ، گفتم تو که میدونی من از گی بدم میاد بزن بعدی خوب .

فیلم بعدی یه مرد خوابیده بود و یه زن با کس و کون نشسته بود رو دهن مرد ، با خنده گفتم اینا خوبه ، وسط فیلم واضح و اطراف فیلم محو شده بود ، مردی که فیلم برداری میکرد گفت جنده خانم یکم این کس و کونت رو بده بالا آقا سیاوش منوچهری خفه نشه یکم نفس بکشه و حرف بزنه ،
صدای مرد رو انگار کلفت کرده بودن و غیر طبیعی بود ، با شنیدن اسم سیاوش منوچهری تمام بدنم یخ کرد ، یعنی واقعا این سیاوش بود که داخل فیلم بود ، وقتی زن کنار رفت به وضوح سیاوش رو دیدم که چشماش مست شهوت بود و خنده مسخره ای رو لباش بود ، بعد دوربین کیرش رو نشون داد که فیلم بردار براش داشت جق میزد و حسابی شق و رق بود کیرش ،
یکم دوربین پایینتر رفت که فیلم بردار به راحتی تو کون سیاوش داشت تلمبه میزد ، باورم نمیشد این سیاوش باشه ، کیرش رو کشید بیرون، سوراخ سیاوش از سوراخ کون منم گشاد تر بود انگار از بدو تولد داره کون میده ، دوباره به راحتی فرو کرد داخلش .
شاهین گفت اخ اخ اخ هی دارم فکر میکنم این چقدر آشناست، صاحب این کمری که خریدم این یارو بود ، هی دارم فکر میکنم این چقدر اسمش و قیافش اشناست ، اصلا بهش نمیخورد کونی باشه ، اما بالاخره اینم این مدلیه ، نمیشه قضاوتش کرد ،
اصلا قدرت تکلم نداشتم باورم نمیشد این سیاوشه، زنه رو صورت سیاوش ارضا شد و دوربین رو گرفت ، مرد پاهای سیاوش رو گرفت گفت داش سیاوش یکم باید تنگت کنم تا ارضا بشم خیلی گشادی تو .حسابی که تلمبه زد کشید بیرون و گفت سیاوش جان چشارو ببند که دارم میشم ، اومد روی سینه اش و سیاوش چشماشو بست ، موهاشو گرفت و صورت و پلک هاشو پر کرد از آب منی ، نصفشم ریخت تو دهنش گفت ببخشید همیشه میگی بده همشو بخورم نصفش هدر رفت .
بزور خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم ، شاهین گفت تو که از گی بدت میومد اینو تا آخر نگاه کردی ، گوشیم زنگ خورد سارا گفت پشت درم ، شاهین رفت استقبالش ، داشتم دیوونه میشدم از چیزی که دیده بودم ، خوشی و غم توام باهم داشتم ، از اینکه چرا عاشق سیاوش شدم و چه شانسی آوردم زندگیمو به خاطرش خراب نکردم ، به قول مامانم میشد ، از گل بهتر غضنفر ، سیاوش از شاهین هم بدتر بود که ،  تو این فاصله که شاهین رفت خودمو مرتب کردم و سعی کردم عادی باشم ،
سارا با یه تاپ و شلوار لی اومد تو چارچوب در و سلام کرد ، از پشت شاهین گردنش رو میخورد و سینه هاش رو میمالوند ، سارا گفت مرجان این آقا شاهین شما چقدر عجوله ، سلام نداده افتاده به جون من ، گفتم نه اینکه تو هم بدت میاد، شاهین گفت بریم پایین که دارم میترکم از شهوت، سارا شلوارش رو درآورد ، با شورت جلو شاهین خم شد و کونش رو مالید به کیر شاهین ،
بلند شد شاهین تاپش رو از تنش درآورد، گفت میخوام امشب دوتاتون رو انقدر بکنم که دیگه نتونید راه برید ، سارا گفت منکه از خدامه ببینیم و تعریف کنیم ،
سه تایی از پله ها به همکف رفتیم و واسه فراموش کردن فیلم سیاوش باز مشروب خوردم و واسه شاهین هم ریختم ، نوبتی واسه شاهین ساک زدیم و منم کسم رو چپوندم دهن شاهین ، سارا نشست رو کیر شاهین و کلی سواری کرد ، گوشی رو میز تماس تصویری از شادی بود ، گفتم این جنده همیشه مخل اسایشه ولش کن ،  بعد من داگی شدم و شاهین من رو حسابی گایید تو اوج شهوت بودم که صدای شلیک تیر شنیدم و بعدش عربده شاهین . وقتی پای تیر خورده شاهین و یه مرد رو نزدیکمون دیدم،  همزمان با سارا شروع به جیغ زدن کردیم ،
یارو داد زد خفه شید ، سارا که سریع ساکت شد و من با دیدن سیاوش زبونم بند رفت ، اصلا نمی فهمیدم اینجا چه خبره ،
سیاوش گفت آقا شاهین منو میشناسی اون خواهر برادر دیوث رو چطور اسم دختر شقایق بود انگار ، داداشش اسمش رو به من گفت شاهین ، خودش رو جای تو جا زد ، به به مرجان خانم ، تو کجای این قضیه ایه ، منکه وقتی فهمیدم شوهر داری باهات کات کردم ، چرا این بلا رو سر من اوردین، به سختی خودم رو جمع و جور کردم گفتم چی میگی من تو رو اولین بارمه میبینم،
گفت شما آخرین لحظات عمرتون رو سپری میکنید ، من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم،  امشب هر سه شما میمیرید پس سعی کنید دروغ نگید ،
شاهین داشت از درد به خودش میپیچید ، محکم جای زخمش  رو گرفته بود گفت پسر جون واست بد میشه من جای تو بودم الان فرار میکردم از این شهر میرفتم ، سیاوش گفت از این شهر میرم اما اول باید شما ادرس شقایق و برادرش رو بهم بدین بعد شما رو میکشم بعد اونارو تکه تکه میکنم زجر کششون میکنم ‌.
گفتم آقای محترم ما اصلا شقایق نمی شناسیم ما با برادر خواهری در ارتباط نیستیم ، اشتباه گرفتین .
گفت مرجان خفه شو ، انقدر فیلم بازی نکن ،
سیاوش رفت برنو رو برداشت و بدون اینکه بگرده از کشو فشنگ هم برداشت گفت این برنو احتمالا مال بابابزرگته، این تفنگ و نقش شاهین که روی برنو هک شده هم خیلی دوس داشته ، واسه همین اسمت رو اجبار کردن گذاشتن شاهین .

متعجب شدم انگار سیاوش قبلا اینجا بوده ، این جریان اسم هم درست میگفت و شاهین برای همه تعریف میکرد ، یکم شاهین رو نگاه کردم بعد سیاوش رو . گفت هان چیه ، مرجان تعجب نداره ، این طوری وانمود میکنی مثلا از همه چی بی خبری ،
یکم فکرم رو متمرکز کردم و همه اتفاقات رو چیدم کنار هم اول از همه چرا سیاوش سارا رو نشناخت،  سارا که میگفت اون دوست صمیمی شوهرم بوده ، و چرا سارا اصلا هیچی نمیگه و خیلی هم متعجب نیست از اوضاع، انگار منظورش از خواهر و برادر دیوث شادی و سهراب هستن ، اون دوتا که فیلم گرفتن همین دوتان و همینجا به سیاوش تجاوز کردن و فیلم گرفتن ، مطمئنا شاهین قضیه ما رو فهمیده و این بلا رو سر سیاوش اوردن ، هی وسط افکارم سارا میومد تو ذهنم که سارا کجای قضیه است ،
سیاوش داشت شمارش معکوس میکرد واسه کشتنمون،  انقدر عصبی و جدی بود که مطمئن بودم هر سه مارو میکشه ،
بعد از هفت شادی دوباره تماس تصویری گرفت ، سیاوش برداشت گفت شقایقه و جواب داد و گوشی رو گرفت سمت ما ، شقایق گفت سلام ، یکم مکث کرد گفت به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
من گفتم سلام شادی جان ، بعد سیاوش با داد و فریاد با شادی حرف زد و همه رو لعن و نفرین میکرد ، آروم به شاهین گفتم همه اون فیلم و ابرو بری ها نقشه تو بوده ، شاهین آروم گفت بعدا توضیح میدم الان باید کاری کنیم ، اگر ما نکشیمش مطمئن باش ، اون همه ماهارو میکشه .
بی مقدمه سیاوش یه تیر خالی کرد تو سر سارا و با نعره داد زد کجایید ،
در حالی که به سارای بی گناه نگاه میکردم ، جیغ می کشیدم و همزمان حرف شاهین میومد تو فکرم که اگر کاری نکنیم سیاوش ما رو هم میکشه ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت من با داد گفت اینا کدوم گورین؟ با هق هق گفتم ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
شاهین تمام نیروش رو جمع کرد و به سیاوش حمله کرد ، اول درگیری فشار اومد به کاناپه ای که روش نشسته بودیم و از پشت افتادیم، شاهین میگفت مرجان تفنگ رو بردار ، اون دو تا باهم درگیر بودن که تفنگ کوچک رو دیدم رفتم سمتش برداشتمش که سیاوش یه شلیک نزدیک به صورت شاهین کرد و تکه تکه شد سر شاهین ، اون تفنگ کوچک انگار شده بود صد کیلو وزنش ، دستام جون نداشت بیارمش بالا، سیاوش پشتش به من بود و داشت برنو رو برای کشتن من آماده میکرد ، به جنازه سارا و شاهین نگاه کردم و مطمئن شدم که نفر بعدی منم ، وقتی سیاوش برگشت شلیک کردم و چشمامو بستم ، بعد چند ثانیه صدای شلیک و درد و سوزش زیادی تو بدنم حس کردم و پرت شدم روی زمین و دیگه چیزی نفهمیدم .

راوی داستان سیاوش

با صدای یکی داشت میگفت مرجان مرجان یکم به هوش شدم ، نمیدونم چقدر بی هوش بودم ، صدای شادی بود از داخل گوشی ، برداشتم گوشی رو گفتم مرجان مرده تو و شوهر دیوثت رو هم پیدا میکنم میکشم ، انگار از زنده بودن من خوشحال شد، شوهرش رو بهم نشون داد که کشته بودش و کلید کارتی هتلشون رو هم نشونم داد که من پیگیری کنم که راست میگه و خودش هم الان میمیره ، داشت راه میرفت که خورد زمین و ارتباط قطع شد .
کف خونه شده بود پر از خون ، نمیدونم چقدر از خودم خون رفته بود ، ضعف شدید داشتم به سه جنازه دورم نگاه کردم که غرق در خون بودن ، سعی کردم بلند بشم و از اون خونه نحس برم بیرون ، اما توان راه رفتن نداشتم ، خودم رو کشوندم نزدیک در خروجی ، از شیشه پلیسی رو دیدم که از دیوار به پایین پرید و در حیاط رو باز کرد ، بلافاصله چند تا پلیس دیگه هم وارد حیاط شدن ، دراز کشیدم رو زمین و چشمامو بستم ، من اونجا غریبه بودم و قاتل این سه نفر به حساب میومدم ، گفتم کاش قبل از اینکه بخوام دادگاه برم و منتظر حکم قصاص بمونم همین الان بمیرم و تموم بشه این کابوس . چشمامو باز کردم تو تخت بیمارستان بودم و یه سرباز نشسته بود جلو در اتاق .

بازپرسی و سوال جواب ها از تو همون اتاق شروع شد و مدت طولانی منو مثل جنازه متحرک این ور اون ور میبردن ، تنها دلخوشی اون مدت دیدن خواهرم بود که همش دنبال کارام بود و وکیل برام گرفته بود ، واسم زندگی بی اهمیت شده بود ، چندان تلاشی واسه زنده موندن نمیکردم و هر کی هرچی میگفت میگفتم تو درست میگی ، مدت زیادی گذشت تا اینکه خواهرم با گریه هاش منو به خودم اورد ، خواهرم یبار بهم گفت اگر به خودت نیای و بخواد بلائی سرت بیاد منم خودمو میکشم ، به روح مامان بابا قسم اینکار رو میکنم .
هرچی وکیلم رو گفت انجام دادم ، و یه متن بهم داد که حفظ کنم و تو دادگاه همونو بگم ، تو متنش نوشته بود که مرجان از من کمک خواسته تا شاهد خیانت شاهین باشم و کمکش کنم ، منم واسه همین وارد خونه اونا شدم ، که باعث درگیری شده ، خنده ام گرفت و به وکیلم گفتم اخه کدوم قاضی احمقی اینو باور میکنه ، گفت وقتی خود مرجان همین چیزا رو مثل تو گفته پس باور میکنه ، گفتم مگه مرجان زنده است ، گفت اره زنده مونده و من باهاش صحبت کردم و میخواد نهایت کاری که میتونه رو برات انجام بده ، با وجود اینکه اولیا دم که خود مرجان میشه ، رضایت میدن و خواستار قصاص نیستن اما واسه جنبه عمومی پرونده ۳ تا ۱۰ سال حبس برات میبرن، مرجان شهادت داده که سارا هم توسط شاهین کشته شده و هر دو اسلحه مال شاهین بوده، منم یه مبلغ زیادی رشوه دادم به چند نفر تا حکم اعدام رو به حبس تغییر  بدم . بعد از مدت زیادی و صرف هزینه ای گزاف حکم ۳ سال حبس برام بریده شد ،

زمان مرگ پدر و مادرم پریوش همه دارایی ها رو داد به من و همشون به نام من شد ، گفت هر وقت خواستم بهت میگم بهم برگردون، بهش اعتماد داشتم و یه وکالت تام بهش دادم که ماشین ها و خونه و همه دارایی ها دستش باشه ، گفتم یسری رو بفروش تو شهر خودتون ملک بخر یا جایی سرمایه گذاری کن .
دو ماهی گذشت یروز پریوش خواهرم به دیدنم اومد ، چهره اش پر از غم و غصه بود گفتم پریوش چیزی شده چرا انقدر بغض داری ، یهو بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن ، گفت چند روزیه محمد خونه نیومده و هیچ خبری ازش نیست ، میترسم همون کسایی که با تو دشمنی کردن ، یه بلائی سر محمد هم آورده باشند ، گفتم آجی شرکت شوهرت رفتی ببینی چه خبره ، گفت اونجا هم ۱۰ بار رفتم  ، گفت این چند روزه شرکت هم نرفته ،
یک هفته گذشت و پریوش باز به دیدنم اومد ، چهره اش انگار چند سال پیر شده بود و غصه دنیا تو چشاش بود ، گفتم آجی خوشگلم از محمد چه خبر ، گفت ایشالا که مرده باشه ، یهو جا خوردم از حرفش گفتم آجی حالت خوبه،  گفت اگر به خاطر تو و دخترم نبود تو این چند روز صد بار خودمو میکشتم،  گفتم چی میگی تو ، واضح حرف بزن منم بفهمم جریان چیه ، گفت بدبخت شدیم ، محمد دار و ندارمون رو برده ، گفتم اخه چجوری ،گفت من احمق من بیشعور من خاک بر سر ، من نفهم ، رفتم دفتر خونه بهش امضا دادم که بیاد کارهای تو رو انجام بده ، بعد گفت وقت نمیکنم خودت انجام بده ، منم نخونده امضا کرده بودم متن رو ، صاحب دفتر خونه هم دوستش بود و چیزی بهم نگفت ، چند روز پیش اومدن در خونه رو زدن ، رفتم جلو در یه آقایی گفت ، خانم به من گفتن امروز اینجا تخلیه است ، چرا شما هنوز اینجایین،  گفتم اینجا خونه منه ، چرا باید تخلیه کنم ، گفت بوده ، الان خونه منه،  من اینجا رو خریدم و امروز باید تخلیه میکردن ،  ۱۰۰ تومن هم روی تخلیه باید پرداخت کنم که شماره آقای مهندس خاموشه،
رفتم باغ اونجا هم فروخته بود ، خونه پدری و نمایشگاه و ماشین ها و هر چی که داشتیم فروخته به جز اسپورتیج من رو ، الان فقط ماشین من مونده برامون،

پریوش با هق هق تعریف میکرد و آخرش انگار گریه کرد بیحال شد و افتاد ، از پرسنل پزشکی زندان بهش رسیدن و انگار حالش بهتر شد ، از تو زندان هیچ کاری نمیتونستم بکنم و دستم از همه جا کوتاه بود ،

پریوش تو این دو سه سال ۲۰ سال پیر شد و منم تو زندان بیخیال دنیا شدم ، گفتم برم بیرون از صفر شروع میکنم و با پریوش و نازگل دخترش زندگی میکنم .

۳ سال حبس برام صد سال گذشت ، بعد از آزاد شدن رفتم دفتر وکیلم تا باهاش مشورت کنم ، اسانسور خراب بود و موقع بالا رفتن از پله های دفتر وکالت تو پله ها چیزی رو دیدم که تو اسمونا دنبالش میگشتم ، مرجان داشت پایین میومد ، با دیدن مرجان تمام خاطرات و بدبختی هام دوباره اومد جلو چشمم ، قبل از اینکه مرجان منو بشناسه ، دست انداختم و گلوش رو گرفتم چسبوندمش به دیوار راه پله ها ، گلوش رو فشار دادم مرجان با چشمان از حدقه دراومده فقط من رو نگاه میکرد ، نمیتونست حرف و جیغ بزنه و داشت خفه میشد ، یه زن و مرد از پایین پله ها به بالا میومدن و با دیدن ما تو اون وضعیت صداشون رفت بالا ، مرد من رو هل داد و زنه وایساد جیغ زدن ، وکیلم اومد بیرون و همه رو آروم کرد ، به اون دوتا غریبه گفت این ها زن و شوهرند ، مرجان به سختی با سر حرف وکیل رد تایید کرد و قضیه ختم به خیر شد ، وکیل مارو به دفتر خودش برد ، مرجان همش سرفه میکرد .همکار آقای وکیل اومد به مرجان آب داد و کمکش کرد بردش داخل دفتر،  وکیلم به من گفت مرد حسابی این چه کاریه کردی ، تازه اومدی بیرون ، نیومده میخوای برگردی زندان ، این زن کمکت کرده که دوره محکومیتت کم بشه ، میتونست قصاصت کنه ، به جای تشکر اینه جوابش .
گفتم این چه کمکی کرده به من ، زندگی من نابود شد و همه چیزم رو از دست دادم که یکی از دلایل اصلیش همین خانم بوده ، مرجان بی صدا شر شر اشک میریخت ، آقای دهقان گفت ، اصلا میدونی من چه جوری وکیلت شدم گفتم خوب مگه خواهرم شمارو وکیلم نکرد گفت خانم من هم وکیل هستن ،
با دست به همکارش اشاره کرد و گفت خانم وفایی نژاد ، مرجان خانم از دوستان قدیمی خانم بنده هستن و بابت قضیه پیش اومده وکالت رو به ما سپردن ، از من خواستن جوری که شما نفهمید وکالت شما رو من به عهده بگیرم که حداقل جزا برای شما صادر بشه چون معتقد بودن شما حق داشتین که این اتفاقات رو رقم بزنید ، من هم خواهر شما رو پیدا کردم و با اطلاعاتی که مرجان از دوستان صمیمی شما داد خودم رو دوست مشترک با اون ها معرفی کردم و گفتم که دوستان شما گفتند که کمکتون کنم ، در آخر هم تا جای ممکن با رشوه و همکاری چندین نفر ، حداقل حکم رو براتون گرفتیم که حتی تقریبا نصفی از هزینه ها رو مرجان خانم متقبل شدند .

من آروم تر شدم و نفس عمیقی کشیدم گفتم کاش قصاص میشدم و از این زندگی کوفتی که توش گیر کردم رها میشدم ، دهقان گفت مشکلات حل میشن و تو هم جوونی برگرد به زندگی عادی زندگیتو بکن ، گفتم هی،  چه زندگی ای ، وقتی زندون بودم ، شوهر خواهرم تمام مال و اموالم رو کشید بالا و از کشور فرار کرد ، اصلا نمیدونم کجای دنیاست و چکار میکنه ، من موندم و یه خواهر و دخترش ، هر چی داشتم و نداشتم ازم دزدید ، هر سه متعجب شدند و سکوت شد ،
دهقان گفت به خواهرت میگفتی بیاد پیشمون تا پیگیری کنیم قضیه رو ، گفتم خواهرم اصلا اوضاع روحی خوبی نداشت و نمیخواستم درگیری ذهنیش بیشتر بشه ، منتظر موندم تا خودم آزاد بشم و پیگیری کنمش .
به دهقان و زنش گفتم امروز اومدم بپرسم چاره ای هست ، کاری هست کنم ، حکم کلاه برداری بگیریم واسه محمد و از طریق اینتر پل پیداش کنیم ، دهقان گفت باید ببینم چه مدارکی داری ، البته این چیزا رو پیگیری نمیکنن ، مملکت همه قوانینش شده به سود دزد ها ،
نیم ساعتی در این مورد صحبت کردیم، بدون اینکه تو صورت مرجان رو نگاه کنم . هرچی بیشتر صحبت کردیم ناامید تر شدم ، در آخر زودتر از مرجان بیرون رفتم و تا سر خیابون پیاده رفتم ، ابتدای خیابون یه پارک کوچک بود ، رفتم روی نیمکت نشستم و به فلاکت خودم و خواهرم فکر کردم، سیگاری دراوردم و مشغول سیگار کشیدن شدم ، مخالف زاویه دیدم یکی نشست اون سمت نیمکت ، گفت ببخشید سیگار داری ، برگشتم سمتش دیدم مرجان ، گفت خیلی وقته سیگار نکشیدم ، یکی لطفا ، سیگار و فندک رو گذاشتم رو نیمکت و روم رو برگردوندم و کام سنگینی گرفتم .

مرجان گفت تو سارا و پری رو چقدر میشناختی ، سرپا شدم گفتم علاقه ای به شنیدن حرفات ندارم ، برام مهم نیست این حرفات ، چند قدمی دور شدم سارا گفت پری از من خواست که با تو دوست بشم ، سارا هم هی رفت رو مخم، روم رو سمتش کردم گفتم پری و سارا کدوم خرایی هستن ، ولم کن چی میخوای از جونم دیگه ، ده متری دور شدم که بدو بدو اومد وایساد جلوم ، نگاهش نکردم سعی کردم ازش رد بشم اما بازوهام رو گرفت و گفت سیاوش توروخدا یکم به حرف هام گوش بده بعد برو ، تو واقعا پری و سارا رو نمی شناسی ، گفتم نه نیمیشناسم ، اومدم باز برم ، بازوهام رو با تمام زورش فشار داد گفت سارا همونیه که کشتیش، زن سابق یکی از دوستای صمیمیت،  گفتم اولین بار بود میدیدمش، قبلا هرگز ندیده بودمش ، مرجان متعجب شد و گفت اون میگفت کلی مهمونی باهم بودین و شوهر سابقش دوست صمیمی تو بوده ، گفتم دروغ گفته خوب ، گفت پری چطور گفتم اونم نمی شناسم،  گفت اسمش پریناز همه بهش میگن پری ، باشگاه داره تو میدون شهربانی ، گفتم نمی شناسم،  حالا کیه چکارس چه ربطی به من دارند اینا ، مرجان گفت پری چند روز تو باشگاه زانو غم بغل کرده بود که تو نامزدشی و داری بهش خیانت میکنی ، گفتم خوب اونم دروغ گفته بهت ، گفت خوب چرا باید دروغ بگن هر دو ، اون دوتا همدیگر رو نمیشناختن اصلا ، اتفاقی ما ۳ نفر رفیق شدیم ، یکم فکر کن شاید اشتباه میکنی ، گفتم مطمئنم این دو تا رو نمی شناسم،  سارا رو که صد در صد،  پری هم عکسش رو نشون بده ،
چند دقیقه ای گشت تو گالریش یه عکس اورد از پری ، گفتم نمی شناسم، گفت اگر میخوای واقعیت رو بفهمی باید با من کنار بیای و با همدیگه دنبال واقعیت بگردیم،  گفتم مرجان خانم من یبار با شما دوست شدم واسه هفت پشتم بسه،  از ما بکش بیرون، 
گفت بیا بریم باشگاه پری ، بگیم چرا دروغ گفته و از قضیه سر دربیاریم ، دوست نداشتم مرجان همراهم بشه،  اما فعلا چاره ای نداشتم . گفت با ماشین من بریم ، وقتی تویوتا کمری مشکی رو دیدم ، تمام اتفاقات جلوم نقش بست،  اعصابم ریخت بهم ، جلو یه باشگاه نگه داشت ، گفت یه مدت میومدم اینجا ورزش میکردم ، بعد از اون اتفاقات دیگه نیومدم .
یه ده دقیقه رفت داخل ، برگشت تو ماشین گفت صاحب اینجا میگه حدودا ۳ ساله پیش اینجا رو خریده و اصلا صاحب اینجا پری نبوده و پری هم اصلا ندیده و خبری ازش نداره

ادامه...

نوشته: سیاوش


👍 36
👎 0
29201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901518
2022-11-05 00:48:05 +0330 +0330

به امید آزادی

1 ❤️

901553
2022-11-05 04:13:23 +0330 +0330

پشمام ریخته سلطان از این داستان چقدر دارکه

2 ❤️

901566
2022-11-05 07:36:12 +0330 +0330

ادامه‌ هم داره؟ چقدر هیجان انگیز بود

2 ❤️

901576
2022-11-05 09:10:19 +0330 +0330

خوب بود رفیق ادامه بده.
به امید روزهای خوب
#زن_زندگی_ازادی

1 ❤️

901594
2022-11-05 12:05:37 +0330 +0330

دوستانی که سکس و سیاست و قاطی میکنن کیرم دهننشون ، عشق است جمهوری اسلامی
آما داستان
کشت و کشتار و قتل و رهایی این نور امید که آخر سر سیاوش و مرجان پیش همن از وسط داستان زد بیرون یهویی و جذاب بود .
داستان خوبیه و بیشتر از جنبه سکسی فعلا بخش جنایی و روند داستان کشش داره ، قلمت خوبه و امیدوارم پایان باز نداشته باشه و اصغر فرهادی نشی برامون

0 ❤️

901659
2022-11-06 01:31:03 +0330 +0330

دمت گرم یکی از بهترین داستان های شهوانی ایول

2 ❤️

901720
2022-11-06 07:18:23 +0330 +0330

حاجیییییییییی
قلمت خیلییی جوابه عشق کردم
من ساعت یک یا دو نصفه شب بود که یهو تصمیم گرفتم بیام شهوانی چنتا داستان بخونم جق بزنم که خدا اولین داستانتو سره راهم قرار داد و ازش ممنونم
بعد همینجور ادامه دادم ادامه دادم تااااا رسیدم داستان آخر بعد یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت یه رب به هفته😐
آقا تهش و بگم که دمت گرم برا یه بارم شده من یه داستانی رو خوندم که از اول تا آخر داستان دستم تو شلوارم نباشه 🥲👍
لطفاً ادامه بده و نظرات منفی رو به تخمتم نگیر آی لاو یو سووو ماچچچچ 😘

2 ❤️

901726
2022-11-06 08:14:02 +0330 +0330

👌🏻

1 ❤️

901781
2022-11-06 14:05:14 +0330 +0330

سلام دادا
داستانت فشنگ هست و جذاب قسمت بعدی که به سری مسائل رو میشه می‌تونه جذابتر هم باشه احتمالا همه این برنامه ها زیر سر محمد هست فکنم
ادامش زودتر بده بیرون

1 ❤️

901858
2022-11-07 02:22:39 +0330 +0330

چقدر هیجان منتظرم ببینم تهش چی میشه خدایی پرچمت بالاست آقا سیاوش گل

1 ❤️

901953
2022-11-08 00:18:53 +0330 +0330

میشه یه خلاصه ایی از آنچه گذشت اول قسمت چهارم بذاری
با تشکر

1 ❤️

902070
2022-11-08 17:58:51 +0330 +0330

واقعا دمت گرم دوست عزیز
و قلمت طلا واقعا تنها داستانی بود که خوندم و همیشه پیگیرش هستم و همچنان منتظر قسمت بعدی هستم دمت گرم بابت این داستان زیبات
#زن_زندگی_آزادی
#مرد_میهن_آبادی

1 ❤️

902727
2022-11-13 22:00:21 +0330 +0330

سطح و کلاس داستانت خیلی خیلی بالاتر از سطح این سایته. کشش و پیچیدگیه خاصی داره که ادم رو جذب میکنه. یه انتقاد هم دارم اینکه بنظرم اسم مناسبی برای داستان انتخاب نکردی. کسی که داستان رو نخونده باشه وقتی اسم “خواهر برادر دیوث” رو میبینه فکر میکنه قراره یه داستان طنز و مسخره بخونه. کاش یه اسم سنگین و درخور برای داستانت انتخاب میکردی. ممنون بابت داستانت 🙏🌷🌷

1 ❤️

902761
2022-11-14 03:58:03 +0330 +0330

خواهش میکنم زودتر ادامه‌ش رو بزار

سه یا چهار ماه پیش قسمت اول خواهر و برادر دیوث رو سیو کردم بعدا بخونم
هعی میگفتم ولش کن یه داستان سکسیه طولانیه بدرد نمیخوره
ولی وقتی چند شب پیش برای خوندن داستان و بعدش یه جق زدن و خوابیدن امدم سایت ب سرم زد بخونم داستانشو
وقتی ب خودم امدم دیدم تمام قسمت هاشو خوندم و جق نزدم بلکه فقط از داستان لذت بردم
واقعا دمت گرم خیلی با استعداد هستی

2 ❤️

902772
2022-11-14 07:01:05 +0330 +0330

از تمام دوستان ممنونم که بهم انرژی دادین
قسمت ۴ فردا ارسال میشه متاسفانه چون قسمت سوم برگزیده نشده طول میکشه تا آپلود بشه

1 ❤️

902976
2022-11-15 21:06:37 +0330 +0330

عاللی ادامه بده🌳🍎

1 ❤️

903023
2022-11-16 05:18:06 +0330 +0330

سیاوش جان دو روز پیش گفتی فرداش داستانو میزاری ولی هنوز نیومده چشام ابله زد از بس سایتو چک کردم ببینم امد داستانت یا نه

1 ❤️

903035
2022-11-16 07:30:45 +0330 +0330

متاسفانه چون قسمت دو و سه سکس نداشت دوستان لایک نکردن ، خودم موقع نوشتن داستان اصلا بهش فکر نکرده بودم، به همین خاطر قسمت چهار رو تغییر دادم و سکس بهش چپوندم تا دوستان خیلی دیگه شاکی نشن ، اگر داستان جزو برگزیده ها میشد زودتر آپلود میشد،

0 ❤️

903141
2022-11-17 03:40:35 +0330 +0330

شت 😓
ببخشیدا ولی کون لق لایکه کم و این چیزا ما این داستانو بخاطر جذابیت و گیرا بودنش، ذهن خلاقت دلمون رفت براش ن برای سکس داشتنش
ماهایی منتظر ادامش هستیم اگه برای سکس هم توش بودن منتظرش بودیم ک میرفتیم یه داستان دیگه میخوندیم
سیاوش خان قبلا یه نفر اینجا بود ک داستاناش خیلی طرفدار داشت و فقط هرازگاهی سکس تو داستاناش بود ولی اوایل فحش میدادن بهش اونایی فقط دنبال جق بودن، بعد مدتی کم کم طرفداراش زیاد شد
توام تا شناخته بشی مث اون ب کم قانع باش و صبرکن تا نتیجه صبرت ببینی

2 ❤️

903806
2022-11-23 02:26:40 +0330 +0330

بهترین هستی دست مریزاد
ولی
هر چی فوش بدم کمت هست
چرا اینقدر دیر قسمتاشو منتشر میکنی بابا

1 ❤️

904024
2022-11-24 16:20:23 +0330 +0330

ای والله چه رمان باحالی نوشتی. نویسنده ی خوبی هستی

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها