سلام به شهوانی های عزیز
این خاطره برای سال ۹۸ هست و کاملا واقعیه
من تو دفتر مرکزی یه شرکت پتروشیمی کار حسابداری میکردم و با پیشنهاد مدیر عامل در قبال دستمزد عالی قرار شد برم در یکی از واحدهای پتروشیمی جنوب ، مدیر مالی بشم . خلاصه رفتم و جابجا شدم . یکی از همکارای تولید از قبل بخاطر اینکه هر وقت میومد تهران تحویلش میگرفتم و کارش رو راه می انداختم ، از وقتی رفتم جنوب ، تنهام نذاشت و هوامو داشت .
من رضا چهل ساله ، متاهل ، قد ۱۸۰ و سایز ۱۷ و تیپ و قیافه خوبی دارم و بخاطر علاقه به فوتسال ، بدنم همیشه رو فرمه. شرایط کاریم ، ۲۰ روز جنوب و ۱۰ روز استراحت بود واسه همین دیگه بچه هام با من نیومدن . البته تنها دلیلش این نبود . مدرسه دوتا فرزندم دلیل اصلی نیومدن اونا بود .
خلاصه بهنام همون همکارم که گفتم با من حسابی گرم گرفت و یه خونه کوچیک شرکت برام اجاره کرده بود که شیک و مبله بود و کم و کسری هایی هم که بود خودم لیست دادم و برام گرفتن .
مدیر مالی معمولا موقعیت خوبی است که همه بچه های پتروشیمی یجورایی هوای آدمو دارن و این باعث شده بود خیلی دوری بچه ها و تنهایی اذیتم نکنه ولی مهم تر از همه حضور بهنام بود که شرایط رو برام خوب کرده بود . معمولا شبا بهم سر میزد و با هم یکی دو پیک مشروب هم می زدیم . کم کم یکی دو بار منو برای شام به خونه شون دعوت کرد و با خانمش و دختر ۸ ساله شون آشنا شدم . این آشنایی بجایی رسید که دیگه اغلب شبا که می آمد پیشم ، ندا ( همسرش ) هم همراهش می اومد و جالب اینکه دخترشون معمولا نمی آمد . ندا هم با ما پایه مشروب شده بود و دیگه خیلی صمیمی شده بودیم و کم کم حین بساط مشروب ، آهنگ میذاشتن و پا میشدن به رقصیدن و منم بلند میکردن که با هاشون برقصم و بعضی وقتا وسط رقص ، بهنام به بهانه های مختلف مثلا دستشویی رفتن ، یا یه پیک خوردن ، من و ندا رو تنها میذاشت و میگفت شما ادامه بدین ، من الان میام . اون اوایل آشنایی ندا معمولا لباسهای پوشیده و مناسب تنش میکرد هر چند از ابتدای آشنایی تو خونه مانتو و روسری رو در می آورد ولی اویل لباس هاش متعارف بودن ، ولی با گذشت زمان لباسهایی که می پوشید روز به روز بازتر میشدن و بخشهای مختلف اندام زیبای ندا رو راحت تر میدیدم .
رضا یه مرد خوش تیپ ۳۵ ساله و ندا یک زن زیبا و خوش اندام ۳۰ ساله با قد ۱۷۰ و اندامی موزون و باسن متناسب ، بسیار خون گرم و صمیمی بودن .
با این مقدمه بریم به اصل مطلب .
دیگه با بهنام و ندا حسابی راحت و صمیمی شده بودم اما تا اون موقع که خواهم گفت هرگز به ایجاد رابطه با ندا فکر هم نکرده بودم و اونا رو به عنوان دوستان صمیمی میدیدم .
از آشنایی و رابطه من با بهنام و ندا ۶ ماه گذشته بود و تو این فاصله یکی دو بار هم همسر من فاطمه اومده بود پیشم و با اونا آشنا شده بود و ازشون خوشش اومده بود هی میگفت خوبه که بهت سر میزنن و تنهات نمیذارن. اسفند ۹۸ من درگیر بیماری کرونا شدم و به توصیه دوستان پزشک تو منزل مجردی خودم قرنطینه شدم . البته وضعیتم خیلی حاد نبود ولی اون اوایل همه از اسم کرونا وحشت داشتند و تنها کسانی که بهم سر میزدن و هوامو داشتن ، بهنام و ندا بودن . اوایل ندا روزی یک بار برام غذا و آب میوه می آورد و می ذاشت پشت در اطاقم و بعضا کارهای جزئی خونه رو میکرد و میرفت تا کم کم که مدت قرنطینه تموم شد و علائم بهبودی در من ظاهر شده بود ، دیگه تا اطاق استراحتم هم می آمد و بهم سر میزد و چند ساعتی کنارم میموند . این رفت و آمدها میزان صمیمیت ما رو بیشتر کرده بود و کم کم نسبت به ندا حس پیدا کرده بودم . البته حس رابطه جنسی نبود ، بیشتر نوعی علاقه و شاید از جنس عشق … این احساس رو در رفتارهای ندا هم میدیدم که لحن صحبت ها و رفتارش با من بیشتر محبت آمیز شده بود . خلاصه بعد از سه ماه استراحت ، کم کم خودمو پیدا کردم و رفتم سر کار و شب نشینی های ما با بهنام و ندا دوباره از سر گرفته شد . تو این مدت حدود ۱۰ ماه که از رفت و آمد ما میگذشت، بهنام بعضی وقتا از روابط و اینجور چیزا صحبت کرده بود و تاکید میکرد که زن و شوهر اگه عاشق هم باشن ، ایرادی نداره که بعضی وقتا با اطلاع هم یا در کنار هم شلوغی هایی رو تجربه کنن و معمولا ندا هم تایید میکرد. راستش از نظر من هم ایرادی نداشت و منم میگفتم فقط جامعه ما ظرفیت اینجور موضوعات رو نداره و زن و شوهری که بخوان وارد یکسری روابط بشن باید همه مسائل رو بین خودشون حل کنن تا بعدا به مشکل نخورن … خلاصه گاه و بیگاه بهنام اینجور مباحثی رو طرح میکرد و منم کم کم بدم نمی آمد که اینجور چیزا گفته بشه ، مخصوصا که ۲۰ روز در ماه دوری از خونه حسابی از نظر جنسی بهم فشار می آورد .
۱۸ خرداد سال ۹۹ بود که با پیشنهاد و وساطتت من ، بهنام به عنوان مدیر تولید ارتقاء شغلی پیدا کرد و شبش با یه بطری ویسکی و مخلفات و شامی که ندا پخته بود ، اومدن خونه من که سمت جدید بهنام رو جشن بگیریم .
بهنام این بار به ریختن پیک بیشتر از همیشه که به اندازه میخوردیم ادامه داد و گفت دوسدارم امشب سیاه مست بشیم و لذت جشن رو دربیاریم . یه شب که هزار شب نمیشه… خلاصه سر هر سه مون داغ شده بود و با لباس قشنگی که ندا به تن کرده بود ، ( یک پیراهن اندامی کوتاه تا ۲۰ سانت بالای زانو طوری که وقتی رو صندلی مینشست شرت مشکی اش به وضوح دیده میشد و پشت پیرهن هم کاملا باز و سکسی بود و از جلو هم تا روی سینه های سایز ۷۵ ندا کاملا باز بود ) احساس کرده بودم که احتمالا امشب خبرایی باشه … خلاصه بهنام و ندا پاشدن برای رقص و طبق معمول منم باهاشون شروع کردم به رقصیدن … حین رقص بهنام ندا رو بغل میکرد و حالت دانس باهاش میرقصید و ازش لب میگرفت و منم با کمی فاصله از اون دوتا به رقص ادامه میدادم که یهو بهنام دستشو باز کرد و منم به طرف خودشون کشید و سه تایی همو بغل کردیم و همزمان باز مشغول لب گرفتن از ندا شد . من یک دستم پشت ندا بود و ناخودآگاه دستم رفت به سمت باسن ندا و شروع به فشار دادن باسنش کردم و صورتم هم چسبیده بود به صورتش که در یک لحظه بهنام لبهای ندا رو رها کرد و ندا صورتش رو به سمت من چرخوند و لبهامون به هم گره خورد … بهنام گفت امشب برای هر سه مون خاصه … عاشق هر دوتاتون هستم … شما نزدیک ترین آدمای زندگی من هستید ، رضا جون راحت باش ، من و ندا با تو راحتیم و با این حرفا به من اطمینان و آرامش لازم رو داد تا به کارمون ادامه بدیم ولی باز هم من احتیاط لازم رو میکردم تا مبادا با زیاده روی باعث زنجش بهنام نشم … واسه همین یه کم که از ندا لب گرفتم ازشون فاصله گرفتم و تو مستی مشروب و لبای شیرین ندا به رقص ادامه دادم … یهو متوجه شدم بهنام تیشرت خودشو در آورد و بعدش پیرهن ندا رو از تنش کند و باورم نمیشد که ندا با یه شرت و سوتین در مقابلم داشت می رقصید . بهنام نزدیک من شد و گفت : داداش تو هم در بیار و منم تیشرتم رو درآوردم . حالا ما مردا با نیم تنه لخت و یک شلوارک و ندا هم با شرت سوتین داشتیم به رقص ادامه میدادیم. دهنم باز مونده بود از زیبایی اندام ندا … ذره ای گوشت و چربی اضافه نداشت … پوستی کاملا سفید و صاف و کشیده … ناخودآگاه کیرم سیخ شده بود و از روی شلوارک کاملا معلوم بود … یهو بهنام زد زیر خنده و گفت : رضا جان اون بیچاره رو اذیت نکن ، شلوارک رو هم در بیار بذار آزاد باشه … من کمی خجالت زده شدم ولی ندا با رقص اومد در مقابلم قرار گرفت و در حالی که با ناز خاصی بدنش رو به طرز زیبایی پیچ و تاب میداد یهو از روی شلوارک کیرم رو گرفت دستش و گفت : بهنام این برای من چه سیخ شده ! و بهنام هم به خنده ادامه داد گفت : عشقم اون بیچاره تقصیری نداره … هر کی همچین دلبری رو ببینه سیخ میکنه … من دیگه حساب کار دستم اومد که قراره یه سکس گروهی داشته باشیم و راستش آرزوی همچین شرایطی رو هم این اواخر بارها کرده بودم . البته آنچه در ذهن من بود یه رابطه سکس مخفیانه با ندا بود ولی این وضعیت دیگه برام کاملا سورپرایز محسوب میشد… دست ندا همچنان به کیرم بود که بهنام کاملا لخت شد و از پشت ندا رو بغل کرد و باعث شد ندا هم تو بغل من جا بگیره و دوباره لبهامون به هم گره بخوره … واااای زبون من و ندا تو هم میلولید و انگار سالهاست که منتظر این فرصت بودیم … هر دو تشنه و حشری … تو این فاصله بهنام سوتین ندا رو باز کرد و من چشمم به سینه های خوش فرم و زیبای ندا روشن شد . بلافاصله بی اراده یکی از ممه هاشو به دهن گرفتم و مشغول خوردن شدم که یهو بهنام با یک حرکت شلوارک و شورت منو با هم از پام کشید پایین و کیر سیخم عین فنر پرید بیرون . حالا دیگه فقط ندا یه شورت لامبادا پاش بود که اونم زحمتش رو بهنام کشید و دیگه کامل رفته بودیم تو هم . بهنام و ندا مشغول لب بازی بودن که من نشستم از پشت لای پاهای ندا رو لیس زدم و ندا هم با عقب دادن باسن و باز کردن پاهاش منو تو این کار کمک کرد . بهنام گفت بچه ها بریم رو تخت و اونجا ادامه بدیم …
نوشته: رضا
فانتزی عیبی نداره خودتم دوست داری نفرسوم با زنت .درعالم واقعیت که گفتی کور خوندی اگه بهنام جنوبی باشه چهارتا مثل تو وزنتو وبا کل فک وفامیلت با یه سانس ریختن ابش همتون رو از کون خلاص می کنه.انوقت تو میگی زنشو با تو شریک شده.؟جنوبی نبوده همکارت اشاره کن که کجاییه
رضا یه مرد خوش تیپ ۳۵ ساله و ندا یک زن زیبا
دستتو از شرتت دربیار و بنویس
ولی من فکر کنم بهنام هوای کونتو داشته و حسابی آبیاریت کرده
جالب بود . قشنگ بود… اگر فانتزی هم هست خوب نوشتی…ادامه بده… سکس شرایط خاص خودش را میخواد و هیچ نوع سکسی هم نمیشه گفت واقعیت نداره… همه چیز ممکنه اتفاق بیافته …اگه کسی تجربه نداره توهین هم نکنه…
زن شوهردار چه شوهرش خبردار باشه چه نباشه نکبت میاره به زندگی
اینقد تو ابن سایت کشعر خوندیم دیگه ادم حال فحش دادنم نمیکنه ببین نافم تو چشات
حال اساسی برای زنت هست که بیست روز در ماه سر خر نداره و به هرکی دلش بخواد کس میده
عجب کامنتهای مزخرفی .خوبه به آگاتا کریستی یا ویکتور هوگو ایراد نمیگیرین .
همهی شما جقی ها هم اندام خوب و ورزیده ای دارید
زودباش بنویس که با این داستانت کصمو خیس کردی
یه سریا اومدن نظر دادن که مرخصیِ پتروشیمی فلانه و این داستان دروغه. ریدم تو کله تون با سابقه کار و تجربیاتتون. ما اومدیم اینجا داستان خوب بخونیم نه اینکه شما کصخلا بیاین برامون دستگاه دروغ سنج به داستانا وصل کنین و برامون حقیقت یابی کنین.
داستان خیلی خوبی بود منتظر قسمت بعدیش هستیم
بالاخره بهنام بود یا رضا
یهو دیدم بهنام رضا شد دیگه نخوندم
خوب در اینکه یک جلقی زن نکرده هستی شکی نیست ولی کلا وقتی درگیر این افکار هستی بدون ناموست زیر چند نفر دیگه داره آه و اوه میکنه
قشنگ بود