تا ثریا

1399/11/17

قابل توجه عزیزانی که خیلی خودشون رو اذیت میکنند ،تا ثابت کنند دروغه ،این فقط یک داستان و صد در صد دروغه

ثریا باز هم بازی رو برد و انگار تخت پادشاهی رو بهش پیشکش کردند.مثل همیشه گیر داد :سعید باید بری بستنی نونی بگیری!منم مثل همیشه شروع کردم جر زنی که تو تقلب کردی و قبول نیست .لا به لای خنده های مامان وکل کل های من وثریا ،یکم توی سر وکله هم زدیم و جمع کردیم .
این تقریبا کار چندسال گذشته ما بود .من عمدا بهش می باختم وثریا هم با هر برد انگار فاتح اسکندریه شده و دستور میداد.نمیدونم چرا از باختن بهش خوشحال میشدم.
ثریا همسر احمد مستاجر مون بودند که در طبقه بالا می نشستند .تا دو سه سال زندگی خوبی داشتند تا این که بحث بچه پیش اومد بعد از کلی آزمایش، مشخص شد ثریا نمیتونه بچه دار بشه.یکسالی گذشته بود که احمد هم رفت و زن گرفت تا بقول خودش اجاقش کور نشه !!
کم کم رابطه شون سرد شد و الان هم دوسالی میشه که تقریبا ماهی 10 روز میاد پیش ثریا ولی حسابی از نظر مالی بهش میرسه . در عوض رابطه ثریا با مادرم و ما هر روز گرمتر میشد. این اواخر دیگه جلوی من روسری هم سر نمیکرد .از صبح تا شب با مادرم بود وبه قولی شده بود دختر نداشته مادرم . و بعضی اوقات هم شامش رو هم پیش ما میخورد ومیرفت بالا.یا اگر مامان نبود شام و نهار درست میکرد .از این که سرزده بیاد توی خونه یا کاری داشته باشه تعجب نمیکردیم .دیگه به چشم مستاجر ویک غریبه نگاش نمیکردیم .وعضوی از خانواده شده بود.و انصافا همه دوستش داشتیم
از خواب که بیدار شدم دیدم مامان وبابا نیستند .رفتم دوشی گرفتم و اومدم بیرون .دیدم حوله ام پشت در نیست. با خیال اینکه کسی خونه نیست، با کیر وخایه آویزون اومدم که برم اتاقم ،دیدم وای بر من ،ثریا روی مبل نشسته. هر دو شوکه از این صحنه !!چندثانیه بر وبر همو نگاه کردیم .به خودم اومدم، دویدم توی حموم .چند دقیقه ای موندم تاصدای بسته شدن در پذیرایی اومد .اومدم بیرون رفتم توی اتاقم ولباسام رو پوشیدم.
فکر کنم ده روزی هر دو از هم فرار میکردیم وخجالت میکشیدیم . تا اینکه خود ثریا پیش قدم شد و دوباره شوخی کردن رو از سر گرفت ومنم فراموش کردم .یک روز غروب که رسیدم خونه، مامانم گفت:سعید ، ثریا ناخوشه ،برو دارو هاش رو بگیر من پام درد میکنه !رفتم گرفتم وبردم بالا براش .دو تا آمپول داشت .گفتم میخوای پاشو بریم درمانگاه . گفت نمیخواد فرداشب احمد میاد باهاش میرم .از دهنم در رفت خودمم بلدم ها ؟نگاهی کرد وگفت خوب بیا بزن. بدون معطلی آماده کردم وگفتم بخواب !گفت نمیشه بزنی دستم ؟گفتم نه !عضلانیه با کمی تعلل دراز کشید . کمی دامن وشرتش رو کشیدم پایین.اووووف عجب باسن سفیدی و گوشتی داره !برخورد دستم به پوست نرمش کمی خودش رو جمع کرد .گفتم شل کن که دردت نگیره! تزریق رو تموم کردم .جاش رو ماساژ دادم وکشیدم بالا .سرش رو گذاشته بود روی متکا گفتم کاری نداری من برم؟نه مرسی ولی اگه میشه به مامان بگو به دستش زدم !!گفتم چه کاریه؟اصلا نگو آمپول داره .رفتم سمت در، دوباره گفت بعدی رو کی میزنی؟گفتم پس فردا و رفتم .موقع شام اومد پایین شامش رو خورد رفت .ولی ذهن من بهم ریخت .لحظه ای باسن سفید و گوشتیش از جلوی چشمام محو نمیشد . راستش اختلاف سن 8ساله و از طرفی متاهل بودنش هیچ وقت اجازه نمیداد در موردش فکری کنم .یا نظری داشته باشم ولی دیدن این صحنه انگار داشت کار دستم میداد.
پس فردا که رفتم خونه، داشتم لباسام رو عوض می کردم مامانم گفت سعید ببین ثریا چکارت داره؟ گفتم مگه احمد بالا نیست ؟گفت نه بابا ، صبح رفت!میدونستم برای آمپولشه که نمیخواد مامان بفهمه . دلم میخواستم بازم باسنش رولمس کنم ،رفتم بالا .سلام و علیک کردیم .گفت سعید اگر این یک آمپول رو نزنم چی میشه؟ گفتم:چرا؟ لابد دکتر یک چیزی میدونسته که نوشته . گفت پس سریع بزنش تا بریم پایین . آماده اش کردم و دراز کشید روی مبل .سعی کردم کمی طولش بدم .زدم و داشتم جاش رو میمالیدم .گفت: سعید ایندفعه درد گرفت؟بی اختیار خم شدم وباسنش رو بوسیدم وکمی مالیدم ودامنش رو کشیدم بالا . ثریا متعجب داشت نگام میکرد .ولی هیچ عکس العملی انجام نداد .بلند شد و تشکر کرد. رفتم پایین وچند دقیقه بعدش ثریا هم اومد. رفت چایی ریخت و نشست کنار مادرم سبزی پاک کردن.چند ثانیه ای زل زد توی چشام ولبخندی زد. .دل توی دلم نبود . دیدن اون صحنه ها رو مدائم مرور میکردم .میدونستم کارم اشتباهه ،ولی مزه بوس از باسنش بدجور به دلم نشسته بود.
انگار ثریا هم وسوسه شده بود و گاهی با حرکاتش بد تحریکم میکرد.هر دو میدونستیم که فصل جدیدی توی رابطمون باز شده و قطعا مثل 7سال گذشته نخواهد شد.
روز جمعه بعد از ظهر بود . بابا رفته بود بیرون از خونه .مامان وثریا هم توی حیاط سرگرم بودند منم دراز کشیده بودم توی پذیرایی وفیلم می دیدم .نیمساعتی از فیلم گذشته بود که اومدند تو و مامان رفت حموم .ثریا ضربه ای به پام زد وگفت :حالا دیگه تنهایی فیلم میبینی ؟ اومد با فاصله متکا گذاشت و دمر، رو به تلوزیون دراز کشید .دامن لَختش باعث شده بودتمامی چاله چوله های ،مچ پا تا کمرش نمایان بشه.همیشه دامن بلند میپوشید و معلوم بود زیرش شلواری نیست .هر چی تلاش کردم حواسم رو با فیلم پرت کنم نشد وفقط داشتم اندام ثریا رو برانداز میکردم.کلا فیلم رو بی خیال و محو اندام وهیکل ثریا شده بودم . یواش یواش کیرم داشت جون میگرفت .با بزرگتر شدن کیرم ،عقل ومنطقم کوچیکتر میشد وعملا دیگه کارایی نداشتتند. مامان معمولا بیشتر از نیمساعت حمومش طول میکشید ،ولی بیم عکس العمل بد ثریا را رو داشتم .بالاخره جرأتم رو جمع کردم وخودم رو کشیدم طرفش تا جایی که دستم به پاهاش برسه .آروم و لرزون پای چپش رو گرفتم توی دستم وخیره به تلوزیون شدم .ثریا برگشت ونگاهی به من کرد ولی من نگاهم رو دزدیدم و ثریا هم برگشت سمت تلوزیون .آروم انگشتام رو میکشیدم روی پوستش و نوازش میکردم .با عدم ممانعت ثریا منم جسورتر شدم و دامنه لمس و نوازشم رو گسترش دادم .خودم رو تا چند سانتی متری ثریا کشیدم ودستم رو بردم زیر دامن وتا زیر زانوها ،وهر دوپاش رو لمس میکردم ومی مالیدم.ثریا دیگه عقب برنمی گشت و وانمود میکرد داره فیلم تماشا میکنه .ولی صدای نفسهاش ،حالش وروزش رو لو میداد.بلند شدم،زانوهام رو دو طرف زانوهاش گذاشتم وخم شدم روی کمرش موهای پر پشت وبلندش رو جمع کردم ودراز کشیدم روش .کیر بی منطق وسیخ شده ام افتاد لای پاش .ثریا صورتش چسبوند به بالش.چند دقیقه لبام رو چسبوندم به پشت گردنش ودستاش رو که جمع کرده بود دور متکا گرفتم توی دستم .نفسهای نا منظم و تندم به گردنش میخورد . هر چند ثانیه ثریا حرکتی به باسن و پاهاش میداد ومیچسبوند به هم که باعث میشد کیرم تحت فشار قرار بگیره وحسابی تحریک بشم.با همون وضعیت کیرم رو بالا و پایین میکردم و تعداد بوسه هام روی گردنش بیشتر شد .چند باری ثریا باسنش رو بالا و پایین کرد .بلند شدم دامنش رو بدم بالا .انتظار داشتم ثریا حداقل اینجا رو ممانعت کنه، ولی همراهی هم کرد و با بالا گرفت پاهاش کمک کرد تا پشت دامنش رو جمع کنم روی کمرش .دیدن باسن و پاهای خوش تراش وبلورین و لرزش ماهیچه هاش، که دلیلیش رو نمیدونم چی بود حسابی داغم کرد .فرصت زیادی نداشتم وهر آن ممکن بود سر وکله بابا یا مامان پیدا بشه .چندتا بوس به پشت ران ها وباسنش زدم و وکیرم رو کشیدم بیرون ودراز کشیدم روش .شرتش رو کشیدم کنار وکیرم رو انداختم لای کسش.قصد تو کردن نداشتم وفقط لای پا و روی کسش بالا و پایین میکردم .موهای تازه جوانه زده کوسش و خشکی کیرم باعث میشد بسوزه .کمی تف ریختم کف دستم وکشیدم به سر تا سر کیرم ،پا هاش رو چسبوندم بهم و کردم لاشون ، ولی چند ثانیه بعد خودش،بیشتر باز کرد و دستش رو برد زیر شکمش وبا نوک انگشتاش کلاهک کیرم رو فشار داد بسمت داخل. داشت ناله میکرد ولی صورتش رو فشار میداد به بالش تا صداش در نیاد. حس قشنگ وغیر قابل وصفی داشتم .فقط به اندازه دو سه سانت فرو میکردم ودر همون حد تلنبه میزدم و تند تند پشت گردنش رو میبوسیدم ومیخوردم .ثریا کمی صورتش رو مایل کرد به چپ.لاله گوشش رو به دندون گرفتم ،فقط یک آه کشید و دوباره ساکت شد .
آونقدر تحریک وهول شده بودم که دو سه دقیقه ای آبم اومد .و همون تو ریختم .ودر حین پاشش آبم تا ته فشار دادم. تخلیه که شدم توی همون حال خوابیدم روش چند دقیقه ای گذشت که با صدای بسته شدن در حیاط .به سرعت از جاش بلند شد ومن افتادم کنارش،دامنش رو انداخت وبدون هیچ حرفی وبدو بدو رفت بالا. منم بدون اینکه خودم رو تمیز کنم رفتم اتاقم و خودم رو زدم به خواب .

ادامه...

نوشته: سعید رزمی


👍 33
👎 3
54301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

790206
2021-02-05 01:04:17 +0330 +0330

آقای رزمی که احتمالا تنها رزمت موقع بزم با حلقه بافور بوده ثریا که تنها زندگی میکرد شما هم که رفتنت پیشش عادی بود نمیتونست به یه بهانه ای مثلا جا به جا کردن وسائل شمارو بکشه خونه خودش؟ باید پشت در حموم که مامانت ممکنه هر لحظ درو بدون اطلاع قبلی باز کنه بیاد بهت میداد؟ نمیگفتی هم مشخص بود داستانه

1 ❤️

790229
2021-02-05 01:37:08 +0330 +0330

خوشمان آمد،باقیشو بنویس

0 ❤️

790231
2021-02-05 01:42:11 +0330 +0330

دروغ؟؟؟؟این وقت شب وقت مردمو با این کسخل بازیا میگیری 😡

0 ❤️

790273
2021-02-05 07:00:57 +0330 +0330

ادامه شو بنویش

0 ❤️

790766
2021-02-08 00:22:11 +0330 +0330

دوستان سعید جان بزرگواری کرد و خودش گفت داستان زاییده ذهن جقیه.لایک فق بخاطر پاراگراف اولت

0 ❤️