در اتاق رو باز کردمو روی مبل مشکی ک روبه روی میز خانم مشاور بود نشستم.عینک درشت گردی زده بود و با یه روسری زرد-قهوه ای،لبای رژ زده قرمز رنگش رو تکون میداد.
+خب اسما جان،ازت میخوام ک کاملا صادقانه با هم گفتگو کنیم تا بتونیم مشکلت رو حل کنیم.مثل اینکه با شوهرت میونه خوبی نداری،حتما خیلی چیزا تو دلته ک بخوای ب کسی بگی،من اینجام ک بهت گوش بدم عزیزم.
توی دلم گفتم:عزیزم؟خیلی وقت بود کسی منو عزیزم خطاب نکرده بود،البته ک عزیزم گفتن های خانم مشاور هم تصنعی بود و فقط میخواست طبق درسی ک تو دانشگاه خونده،اعتماد منو به خودش جلب کنه؛چاره ای نداشتم،تنها کسی ک میتونستم غم این چند سال رو باهاش درمیون بزارم همین خانم مشاور بود، پس شروع کردم به صحبت
+پیش مشاور مشکلات ناباروری دیگه ای هم رفتین؟
-نه،نمیدونم چی تو فکر نوید میگذره ک هربار بهش میگم میتونیم ناباروری رو درمانش کنیم با بی توجهی از کنار حرفم رد میشه.
هر حرفی رو نمیشه به مشاور زد،من کاملا میدونستم ک نوید از این میترسه ک نکنه مشکل ناباروری از خودش باشه.از این میترسید ک سرزنش هاش رو سر خودش دربیارم،راسیتش منم بدم نمیومد مشخص بشه ک مشکل از نویده تا تلافی تمام دعواهای این چهار سال رو سرش دربیارم.
با علامت سر حرفشو تایید کردم
با شنیدن جملات مشاور چشمام به یه نقطه خیره شد و به فکر فرو رفتم،خاطره اولین سکسمون توی ذهنم مرور شد،،عروس کشون تموم شده بود و مهمونا رفته بودن،میدونستم ک امشب نوید به دختر بودنم پایان میده،قلبم تند میزد حتی تند تر از وقتی ک باهاش به زور میرقصیدم. رفتم تو اتاق و با همون آرایش عروس، دامن لباس عروسمو جمع کردمو روی تخت نشستم،آینه ای روبه روم بود و به چشمای عسلیم و آرایش ساده و موهای لَخت بلندم خیره شده بودم،نوید چایی گذاشته بود و حداقل تا یک ربع دیگه وارد اتاق نمیشد،زل زدم به آینه و دوباره غرق در خیال شدم:
نوید با همون کت و شلوار عروسی وارد اتاق شد، دست نوازشی به سرم کشید و از روی تخت بلندم کرد،لبهاش رو به لبای قزمز م دوخت و آروم من رومیبوسید،چقدر دوست داشتنی شده بود،دستامو بردم تو موهاش و سرشو بیشتر به سرم فشار دادم نمیدونم چرا ولی تو اون لحظه ،عجیب دوستش داشتم،نمیخواستم یک ثانیه هم لباش از لبام جدا بشه.با حرص لبامو میخورد و من عاشق این شدم ک عاشق خوردن لبامه،دستشو برد پشت سرمو زیپ لباس عروسمو باز کرد،کمکش کردم تا لباسمو دربیاره،با ست شرت و سوتین سفید رنگ جلوش ایستادم،چند لحظه ای با نگاهش پاهای سفید و کشیدمو برانداز کرد و اومد سمتم و هلم داد رو تخت، به پشت روی تخت خوابیده بودم ک سوتینمو باز کرد و افتاد به جون ممه هام،نوک صورتی ممه هام رو بین دندوناش میکشید و هر بار ک با دستش نوک ممه مو فشار میداد از شدت لذت چشمامو محکم به همدیگه فشار میدادم،صدای آه آهم اتاق رو پر کرده بود
بوسه کنان به سمت شرتم رفت و درش آورد،با عشوه تمام لای پاهامو براش باز کردم مثل قحطی زده ها به جون کصم ک خیس خیس شده بود افتاد و شروع کرد لیس زدن چوچولم،از بالا تا پایین کصمو لیس میزد،با بالا پایین رفتن زبونش روی کصم سروصدای منم بیشتر شده بود
باعلامت سر حرفامو تایید کردو کیرشو چند باری روی کصم کشید
-نوید اذیتم نکن دیگه،ببببکننن دارم میمیرمممم
از چشماش میشد فهمید ک از شدت حشری شدن من لذت میبرد،سر کیرشو گذاشت جلوی سوراخ کصم ک تا حالا کسی بهش دست نزده بود و کیرشو فرو کرد داخل…
با صدای بسته شدن درب اتاق از تصوراتم بیرون اومدم و چشمم رو از آینه روبه روم برداشتمو به نوید نگاه کردم،بوی سیگاری ک معلوم بود تو فاصله همین یک ربع کشیده داشت حالمو به هم میزد با زیرپوش و شرت اومد روبه روم ایستاد و با فشار دست حالتمو از نشسته به دراز کشیده تغیرر داد،منتظرم بودم ک بپره بغلمو من رو با ولع ببوسه،شرتش رو دراورد و اومد سمتم،بدون هیچ حرفی مثل یه حیوون وحشی دامن لباسمو داد بالا و شرتمو در اورد،من به چهره اش نگاه میکردم و در حسرت یک بوسه داشتم جون میدادم،به چشمام نگاه کرد و با دستاش پاهامو گرفت و بالا آورد،جوراب شلواری سفیدم تا وسط رون هام بالا میومد،به حالت هفتی جلوش دراز کشیده بودم و دلشوره درد از دست دادن باکرگی رو داشتم،همزمان چهره حیوان صفت نوید باعث شده بود قلبم تند تند بزنه ،کیر سیاهشو ک به زور به سیزده سانت میرسید گذاشت جلوی سوراخ کصم و با یه فشار تا اخرشو وارد کصم کرد،از شدت درد و سوزش، اشک از چشمانم سرازیر شد و آرایشمو پاک کرد و روی لباس عروسم ریخت و نوید بدون هیچ توجهی به تلمبه زدنش ادامه داد،چی تصور میکردمو چی شد،فکر میکردم ک قراره با یه شب جذاب عاشق نوید بشم اما کاملا برعکسش اتفاق افتاد،بعد از دو سه دقیقه تلمبه زدنی ک برای من مثل دو سه ساعت گذشت،آبش رو کامل توی کصم ریخت و بدون هیچ توجهی بهم به سمت حموم رفت.بعد از چند دقیقه ای با زحمت بلند شدم و دوباره روبه روی همون آینه نشستم،اشکهام و رویای بر باد رفتم رو در ذهنم مرور کردم.احساس میکردم مورد تجاوز یه حیوون قرار گرفتم .زن شدنم رو به همراه اشک چشمم جشن گرفتم…
با صدای خانم مشاور به خودم اومدم،
یک ماه بعد .…
برگه آزمایش رو با دستان لرزان پر از استرس از خانمی ک روپوش سفید داشت تحویل گرفتم
-خانم ،من چیزی از این آزمایش نمیفهمم میشه بهم توضیح بدید
+بله، آزمایشتون میگه ک شما هیچ مشکلی از لحاظ باروری ندارید، خداروشکر کن خانم،شیرینیش رو هم برامون بیار حتما…
نوشته: صاحارا چان
چه مادرقهبه ای بوده شوهر لاشیت،متاستفم که انقدر بعضی مردا بیمعرفت هستن
سلامتخمی …برای بچه دار شدن ارگاسم و لذت جنسی و اوج لذت هیچ تاثیری نداره …بلکه تخمکگذتری زن تاثیر داره …روزی که تخمک تو رحم زن ازاد میشه …اب منی مرد رو با قاشق هم بریزی توکوس زن …برسه ب تخمم …زن حامله میشه …حتی بدون سکس …برو عموووگوگولی …دگه داستان وخاطره ننویس …که قانون طبیعت رو ریدی توش
چ زیادن ازدواجایی ک به دلیل بی توجهی به رابطه جنسی از بین میرن،عالی بود
برای نویسنده
به دو مسئله پرداخت شده بود که جالب بود.
به خصوص برای داستان عنوان خوبی انتخاب شد.
✔️واقعی.
داستان قبلی شما هم با عنوان “تو همونی” هم خوب بود گرچه در قسمت دوم با چرخش راوی به داستان چیزی اضافه نشده بود.
یک رمان اورتیک کوتاه و تلخ و فضا سازی های بجا . تبریک میگم به شما بابت قلم زیباتون
داستانت گنجایش اینو داشت که طولانی تر و جذاب ترش کنی ولی همینم قشنگ بود و متاسفانه این داستان سرنوشت خیلی از دختر های سرزمینمونه
سیب سرخ و کلنگ … حیف این کس که دست کی می افته .کس را باید عبادت کنی کس باید زیارت کنی کس باید بپرستی
کوتاه و جذاب بود.