ترس و شهوت )1(

1392/05/11

هشدار: اين داستان كاملا بر اساس تخيلات من شكل گرفته و هيچ چيزش واقعي نيست :دي
طريقه ي مصرف: براي اين كه بيش تر با داستان ارتباط بر قرار كنيد خودتون رو جاي شخصيت بذاريد و كاملا محيط رو متصور شيد.
جايي كه من توش كار مي كنم عجيب ترين جاي اين شهر است!
يك شركت كه كار هاي گرافيكي ازجا هاي مختلف قبول مي كند!
اما اين كه چرا مي گم عجيب ترينجا! يه سري دلايل داره از جمله اين كه تايم كار كردن اين جا معمولا با غروب خورشيد شروع مي شه )كار هايي كه انجام مي ديم بيش تر سبك ترسناك داره و اين تايم شب كار كردن هم واسه اينه كه گرافيست ها بيش تر حس بگيرن! اينا اعتقادات مسخره رئيس اين جاس اون حتي معماري ترسناكي واسه ساختماني كه توش كار ميكنيم در نظر گرفته، اين جا تقريبا شبيه‎ ‎يه عمارت متروك است با كلي اتاق!!! راهرو ها اغلب تاريك اند و با نور شمع روشن شدن در واقع به جز اتاق كارمون همه جا واقعا تاريكه طوري كه گاهي از ترس از اتاقم نمي رم بيرون البته‎ ‎موجب سوء تفاهم نشه ما اين جابرق و تلفن و خلاصه همه امكانات رو داريم اما خب فقط توي اتاقامون( خب البته اين شرايط براي خيلي ها نامعقول است و خيلي ها قبول نمي كنند اما خب من يه جورايي از اين جا كار كردن خوشم مي آد!! به خصوص اگه دختر باشي كه البته بازم من از معدود استثنا هاي اين جا ام! تنها خوبيه اين جا اينه كه يه روز در ميون كار مي كنيم، چون شرايط كار سخته!
من چند ماهي است كه ابن جا مشغول به كار شدم گفتم كه همه چيز اين جا ترسناك و عجيب ساخته شده گاهي رئيس يه هو‎ ‎بدون اين كه من متوجه شم توي دفتر كارم و پشت سرم است، قسم مي خورم يه راه مخفي واسه ورود به اين جا وجود داره اما من هيچ وقت نتونستم پيداش كنم! اولين بار يه هو دست گذاشت رو شونم و نزديك بود از ترس خودمو خيس كنم اون موقع هفته ي اول كاريم بود!
اون نصيحت هاي عجيب غريبي هم مي كند هيچ وقت موجوداتي كه نمي تونيد كنترل كنيد خلق نكنيد! واقعا خيلي زيادي همه چيز رو جدي مي گيره يعني ميخواد به‎ ‎ما اين احساس رو بده كه همه چيزواقعي است اما خب شما وقتي فيلم ترسناك مي بينيد هر قدر هم فيلم طبيعي باشد مي دونيد فيلم است پس هيچ وقت عميقا نمي ترسيد!
امروز مثل هميشه تو دفترم نشسته بودم و مشغول طراحي بودم، امروز باي كار جديدم رو مي آوردند. صداي در اتاقم رو شنيدم حتما كار جديد رو آوردند! دررو باز كردم اما غافلگير شدم! چون خود رئيس پشت دربود! بر خلاف هميشه كه يه هو ظاهر مي شد!
خنديدم و گفتم: راه مخفي خراب شده؟ يا … رئيس با همون لحن سرد و مرموز هميشگي صحبتم رو قطع كرد دستش رو روي شونه ام گذاشت )صميميت اي كه انتظارش رو نداشتم( و گفت: يك روز ياد مي گيري كه به همه چيز با ديده ي ترس نگاه كني! با ديده واقعيت! تو دائم خودت رو گول مي زني… يك روز…
حرفش رو قطع كرد و نگاهي به سر تا پام انداخت شايد دچار توهم شدم اما حس كردم نگاهش روي سينه هام مكث كرد!
من رو كنار زد و وارد شد جاي من نشست و به من خيره شد! سپس با چشم به در اشاره كردومن متوجه شدم كه بايد در رو ببندم و البته در رو بستم و جلو رفتم و منتظر ايستادم.
اون ادامه داد: خب سنا امروز واست يه كار جديد و متفاوت آوردم البته دليل اين كه اين كار رو خودم واست آوردم اينه كه بايد مطمئن شم ببينم مناسب اين كار هستي يا نه!
من اصلا منظورش رو نمي فهميدم! رفتارش عجيب بود!
خب براي اين كه متوجه شم فقطيه راه وجود داره… لباسات رو در بيار!
من شوكه شده بودم … يعني مي خواست با من رابطه داشته باشه؟؟!
_ نكنه كار رو نمي خواي؟!.. چرا اون جوري من رو نگاه مي كني ؟!.. لباسات رو در بيار يا شغلت رو فراموش كن!
با خودم فكر كردم كه اگر فقط با در آوردن مانتوم ختم به خير شه كارم رو بي خود از دست ندم! شايد مي خواد امتحانم كنه!
شال و مانتوم رو درآوردم و گذاشتم روي صندلي بعد دستي تو حلقه هاي مو هاي بلندم كشىدم و منتظر شدم!
_خب حالا بهتر شد… با اين مانتو هاي هنري ديگه نمشه چيزي ديد… خب ولي من هنوز منتظرم…
ديگه نتونستم ساكت بايستم واسه همين اعتراض كردم: اما ميتونم بپرسم براي چي؟! من گيج شدم!
اون بعد از خنده اي كوتاه گفت: منتظر بودم … خب قراره تو چند تا شخصيت پورن طراحي كني البته موضوع داستان رو مي خوني و خواهي فهميد … من لازم مي دونم طراح اين كار ها شخصيت اون زن رو شبيه خودس طراحي كنه مي خوام ببينم چقدر براي اين كار مناسبي، اصلا مناسب هستي يا نه؟!! چون ساپرت پوشيدي مجبورت نمي كنم اونو در بياري دارم به اندازه ي كافي مي بينم فقط اين لباس رو هم دربيار و ديگه تمومه
) زمستان بود و لباس كاموايي نرم گشادي تنم بود كه آستينايبلندي هم داشت( با خودم فكر كردم من خيلي هم دختر پاكدامني هم نيستم حالا مثلا اگه فكر كنم دوست پسرم است و يه لحظه بدنم رو ببينه چبزي نمي شه!
رئيس گفت: دقيقا!
نگاهي به رئيس انداختم سر تكان دادم و بعد شروع كردم به‎ ‎در آوردن لباس رويي ام، ديگه سعي مي كردم به اون نگاه نكنم لباسم رو هم نگه داشته بودم جلو بدن‎م‎ ‎كه اون بلند شد جلو آمد لباس رو از دستم كشىد و انداخت پيش بقيه لباس هام، كمي عقب ايستاد و همين طور نگاهم مي كرد بعد روي ميز نشست و گفت بچرخ…
من هم همين كارو كردم.
صدايي از گلوش خارج كرد و گفت: نه اين سينه ها خيلي رضايت بخش نيستند كاملا معمولي اند بعد اومد سمت من ومن همچنان سعي مي كردم تو چشماش نگاه نكنم! كاملا غافلگيرانه دستش رو توي سوتينم برد و يكي از سينه هامو گرفت كاملا نرمال بود انگار كار هر روزش است و عوضش من دست هام يخ يخ سده بود و صورتم گر گرفته بود و با اين حركت اون قلبم چنان مي زد انگار از مسابقه دو آمده بودم و همين تند زدن قلبم بيش تر شرمنده ام مي كرد! اصلا انگار ارام بشو نبود!
او كمي سينه هامو فشار داد و به صورتم خيره بود نگاهش روحس مي كردم… گفت اما خوبه كهسفت و خوش فرم اند، ولي چيزيكه بيش تر نظرمو جلب مي كنه… حرفش رو نيمه تموم گذاشت عوضش دستش رو روي كمرم گذاشت و خيلي آروم از رويبرجستگي خط شرتم رو به پايين كل باسنم تا ما تحت رو لمس كرد سپس ضربه ي آراميروي آن زد و گفت خيلي خوش فرم اند
بعد ادامه دادچيز ديگه اي كه مهم است روحيه ي طرف است كه چقدر سكسي باشه … بعد دستش رو از همون جا روي باسنم تا جلو لاي پام كشيد و برد و خوب لمس كرد… واقعا خيلي خجالت كشيدم كه لاي پام مرطوب بود…
رئيس با خنده گفت فقط در مورد كاراكتر زن سينه ها رو كميبزرگ تر بكش
و بيرون رفت
سريعا لباسام رو پوشيدم و خودم رو سمت صندليم پرت كردم واقعا مي خواستم سرم رو بكوبم رو ميز… واي احساس خجالت و حماقت داشت خفم مي كرد… توي صندلي ام چمباتمه زدم و صورتم رو بين پا ها و دستام پنهان كردم مي خواستم واسه لحظاتي از روي زمين محو شم!
ادامه دارد…
نوشته: Atih


👍 0
👎 0
108160 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

394833
2013-08-02 14:50:37 +0430 +0430
NA

بدک نبود اما سعی کن هشدارو… نگی فحشت میدن بقیه سعی کن از نکته یا هم وزنش استفاده کنی

0 ❤️

394834
2013-08-02 15:41:54 +0430 +0430
NA

ضمنا منم یه مونثم بخاطر همایت ازت میگم میزه کارت با تمام شمع های دورو ورت تو…اون نامرد بره
خودتم سعی کن هرزه های توی فیلما شخصیت بندی نکنی ادم چندشش میشه اما بد نبود
ادامه بده اما بهتر. . .

0 ❤️

394835
2013-08-02 21:00:58 +0430 +0430
NA

اولم.

0 ❤️

394836
2013-08-02 23:21:09 +0430 +0430
NA

خوب بود ترشی نخوری یه چیزی میشی ادامه بده کچل

0 ❤️

394837
2013-08-02 23:51:39 +0430 +0430
NA

خیلی دوس داشتم داستانتو
منتظر ادامشم زیاد منتظرمون نذار :)

0 ❤️

394838
2013-08-03 07:22:59 +0430 +0430

قشنگ بود بابا جان
مهم تر از همه این که «ولع» مداشت
آورین

0 ❤️

394839
2013-08-03 08:09:51 +0430 +0430
NA

درود , به نظر من خیلی خوب شروع شده. در عین حال صحبت های جناب MS.teacher دوست گرامی منو برد به یه فضای جالب البته من اون فروشگاه را در پاریس ندیدم ولی یک موزه در لندن دیدم که شبیه به همین تم را داره اگر ذهنم یاری کنه اسمش Dungeon بود و حقیقتن ترسناکه.
جالب اینجاست که بنده اصلن از هیچ موضوع متافیزیکی نمی ترسم و زیاد اهل این مسائل نیستم ولی اونجا گاهی اوقات به طور واقعی وحشت می کردم. خیلی هم زیاد. چون عده ای بازیگر حرفه ای که انسان های واقعی هم هستند نه عروسک . برای ایجاد حس وحشت به طراحان اولیه کمک می کنند و این مطلب بیشتر به فضای رعب آلودش کمک می کنه. و البته اینم بگم که فکر نمی کنم هیچ موضوع سکسی در اونجا وجود داشته باشه.
منتظر خواندن ادامه این داستان فانتزی که خوب پرورده شده-لا اقل تا اینجا- هستم.

0 ❤️

394840
2013-08-03 08:40:35 +0430 +0430

خوشم نیومد، ننویس . . . . . . . . . .
راستش اینقدر ادبیاتت افتضاح بود که رید تو موضوع داستان. می‌تونست خیلی قشنگ باشه ولی متاسفانه باید تشریف ببری کتاب بخونی بلکه طرز نوشتن رو یاد بگیری. از کلمات “جا” و “جای” و “جایی” صد میلون بار استفاده کردی. عزیز وقتی داری روایت می‌کنی که نباید چاله میدونی بنویسی:
اينا اعتقادات مسخره رئيس اين جاس خب بگو ببینم این کلمات “اینا” و “این جاس” به نظرت تخمی نیستن؟ ایراد خیلی زیاد داشت.
طریقه مصرف هم دادی. مثلا من که مرد هستم خودم رو جای یک زن تصور کنم؟
باور کن من داستان‌های زیادی تو ذهنم دارم. هم واقعی و هم تخیلی ولی به لحاظ اینکه سواد کافی ندارم به خودم اجازه نمیدم که دست به قلم بشم. نمی‌دونم شما چطوری راحت می‌نویسید. یعنی خواهر و مادر اعتماد به نفس رو یک جا گاییدیت.
البته با عرض پوزش ار استاتید که از داستان خوششون اومده.
فحش بهت نمیدم ولی بهتره ننویسی.

0 ❤️

394841
2013-08-03 10:47:32 +0430 +0430
NA

BENVIS NA NANEVIS

0 ❤️

394842
2013-08-03 12:31:17 +0430 +0430
NA

مضمون داستان بد نیست، اما نثر و نگارش‌ات افتضاحه! پر از تکرار، حشو و دست‌اندازه!
می‌خوام یه چیز فلسفی بگم:
بدون صورت، بهترین جوهر کسی رو جذب نمی‌کنه و بدون جوهر، بهترین صورت ارزشی نداره!
عزیزم، در داستان‌نویسی هم فرم لازمه، هم محتوا.

0 ❤️

394843
2013-08-03 12:43:56 +0430 +0430

جناب Amirr . . . . . . . . . . .
آقا بکش بیرون. اینجا صدا و سیما نیست که وسط فیلم داری تبلیغ شمبولت رو میکنی.

0 ❤️

394844
2013-08-03 14:01:52 +0430 +0430
NA

خوب بود أما بأيد ميبرديش تو سكس

0 ❤️

394845
2013-08-03 14:08:33 +0430 +0430
NA

خوب بود ولي سكس نداشت

0 ❤️

394846
2013-08-03 14:15:50 +0430 +0430
NA

خوب بوود دووست داشتمم.

0 ❤️

394847
2013-08-03 14:31:01 +0430 +0430
NA

خوب بود ولي سكس نداشت

0 ❤️

394848
2013-08-03 20:14:02 +0430 +0430
NA

كيرم توكونت بچه كوني كس مخ

0 ❤️

394849
2013-08-04 02:37:35 +0430 +0430
NA

داستانت مث آدامس بود کم کم تلخ شد

0 ❤️

394850
2013-08-04 02:44:05 +0430 +0430

هیچ موضوعی نداشت. هرکاری کردم نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. یعنی چی که دختری برای اینکه کارش رو از دست نده دست به انجام همچین کاری یعنی استریپ تیز بزنه؟!! حالا هرچقدر هم که میخواد پاک دامن نباشه!! به نظر من این نصفه کامنتی که مستر تیچر عزیز گذاشت خیلی جذابتر از کل داستانی بود که نوشته شده.
در ضمن مگه نسخه داروخونه نوشتی که طریقه مصرف رو یادآوری کردی؟!!

0 ❤️

394851
2013-08-04 09:35:14 +0430 +0430
NA

؟ کاملا حس کردمش

0 ❤️

394852
2013-08-04 10:13:40 +0430 +0430
NA

ماشالا خوانندگان جلقي اي داد از ما جووناي ايراني

0 ❤️

394853
2013-08-04 10:37:29 +0430 +0430
NA

مرسی
قشنگ نوشته بودی. وقتی از اول می گی تخیلی هست دستت هم باز تره که هر چی دوست داری رو توش بگنجونی
حتما ادامش بده. امتیاز کامل رو بهت دادم، پشیمونم نکنی امیدوارم.

تصویری که از محل کارت ارائه دادی من رو به شدت به یاد دکوراسیون فروشگاه Memoires انداخت. اگه سفری به کشور های اروپایی داشتین مخصوصا فرانسه، سراغش برین. آدم از ترس تو لابیرنت های این فروشگاه تخماش می چسبن زیر گلوش. فروشنده هاش گریم شدن رنگ مثل گچ سفید، لباس ها قدیمی و ترسناک و یادشون دادن که جوری به مشتری نگاه کنن که خون تو رگاش یخ بزنه. داری مثلا یه ساعت رو توی یه طاقچه قدیمی خاک گرفته نگاه می کنی که یهو یکی از فروشنده ها سبز میشه پشت سرت. فروشگاه کلی در مخفی داره مثلا واسه رفتن از یه بخش به یه بخش دیگه باید به شیرازه یه کتاب دست بکشی تا کتابخونه بره کنار تا بتونی رد شی. کف فروشگاه برگ های خشک شده ریختن که زیر پات خورد می شن البته واقعا اینجور نیست اونا خورد نمی شن ولی پا که می ذاری صدای خورد شدنشون پخش می شه تو فضا. محشره. شاهکاره. بیمار قلبی و زن حامله نره لطفا که معلوم نیست چی پیش بیاد.
پدرسگ طراحش موزه وحشت درست کرده به جای فروشگاه.

0 ❤️

394854
2013-08-05 02:56:44 +0430 +0430
NA

:> خوب بود ادامه بده

0 ❤️