تشخیص هویت (۲)

1402/01/24

...قسمت قبل

مقدمه:
این مقدمه برای کامنت عزیزانی که در قسمت اول گذاشته بودند و از روند داستان راضی نبودند قرار داده شده پس لطفا اگر به جریان ورود وقایع در لحظه و غافلگیری علاقه دارید این متن نخونید.
در قسمت اول به معرفی سه شخصیت اصلی داستان و روابط بینشون پرداختیم. شخصیت اصلی داستان و همینطور راوی اسمی در طول داستان ندارد تا به دلخواه خواننده بتواند راحت تر خودش را در این شخصیت قرار دهد. این شخصیت دچار نامطمئن بودن درباره گرایش جنسیتی خودش هست و همچنین بخاطر تابوهایی که در جامعه وجود دارد حتی به همسر و شریک جنسی زندگی خودش هم نمیتواند درباره این فانتزی ها و تمایلاتش حرفی بزند. شخصیت دوم داستان خاطره به عنوان همسر و ناتوان در ارضای همسر بخاطر حس علاقه شدید حاضر میشود تا بستری فراهم کند برای ملاقات زن مرموز داستان با همسرش تا او هم بتواند از سکس لذت ببرد ولی در این میان اتفاقات جور دیگه ای رقم میخورند.

رنگ رژ تند بشدت توجه منو بخودش جلب کرده بود و برای چند لحظه قفل روی نوشته شدم. در پاهایم احساس سستی میکردم و کمی رخوت در سراسر بدنم پخش شده بود. تلفن از دستانم به سمت زمین سر خورد و در لحظه ای که میدانستم دیگر توانایی ایستادن در پاهایم نمانده فقط توانستم کمی به جلو خم شوم تا جاذبه مرا با خودش به تخت ببرد.
چشمانم بسختی باز شدند و نور اتاق چشمامو میزد. درد شدیدز توی مچ دستام حس کردم و با سختی کش و قوسی به خودم دادم و در همین لحظه با تعجب متوجه شدم دستام به بالای تخت بسته شدن. متوجه حضور کسی کنارم روی تخت شدم ولی چون چشمام هنوز به نور عادت نکرده بودن با صدای خفه ای بخاطر گلوی خشک شده ام صدا زدم: خاطره تویی؟ این چه کاریه.
صدای قهقهه بلند شد و چشمامو کامل باز کردم. زنی کاملا متفاوت از همسرم روی تخت با من بود. بی اختیار با خاطره مقایسه اش کردم. لاغرتر و قدبلندتر بود و همچنین پوست کشیده و بدن عضلانی داشت و کاملا مشخص بود که بصورت حرفه ای ورزش میکند. سینه های گرد پروتزی اش هم جلب توجه میکرد.
لباسی پوشیده بود که تمام اندام زنانه اش در معرض تماشا باشد. یک بیکینی یک تکه که چاک جلوی آن در حدی پایین بود که سینه ها فقط در لای بند لباس پنهان میشدند.
تن صدا و فرم بدنش منو یاد زنی که در مهمانی در کنار خاطره دیدم انداخت با این تفاوت که این زن کاملا پوست سفیدی داشت و موهای بور. با اینکه نقاب زده بود بصورت کامل می تونستم شباهت های بینشون نام ببرم.
شروع کردم به داد وبیداد که کی هستی و چرا منو بستی؟
حرکت دست راستش که بالای سرش رفت و صدای برخورد چرم ضخیم به پوستم باهم هماهنگ شدن و لحظه ای بعد سوزش شدید در رون پام حس کردم. دستش دوباره بالا رفت و با فرود مجددش صدای آخی از گلوم دراومد.
چند بار دیگر روی رونم فرود آمد تا توانستم درک کنم فعلا دست بالا داره و باید حواسم جمع بشه. توی ذهنم داشتم فکر میکردم چطور باید خودمو خلاص کنم از دست این زن و چه بلایی سر خاطره اومده. در همین لحظه با صدای زن که داشت میپرسید فهمیدی بخودم اومدم و با اینکه حتی یک کلمه از حرفاش متوجه نشده بودم با سر به علامت بعله اشاره کردم.
خیلی نرم تر شد و با دستش موها و گوشم نوازش کرد و نجواکنان میگفت آفرین توله خوبم.
با دست دیگرش بیسکوییتی بالاتر از دهانم گرفته بود که باید به سختی بهش میرسیدم ولی گرسنگی امانی برای حفظ غرور بهم نمیداد پس با تمام نیرو خودمو جمع کردم تا بتوانم دهانم به بیسکوییت برسانم.
خورده های بیسکوییت از کنار لبم روی ریشهام میریخت. با دست راستش از روی شرت تنها پوششی که به تن داشتم، کیرم گرفت و شروع به مالیدنش کرد. در اون حالت ولی کیر بینوا هیچ بازخوردی نشون نداد و تنها کاری که انجام داد کمی جابجایی در شرتم بود. اگر هر عمل دیگه ای غیر این انجام میداد باعث تعجبم میشد. در پر استرس ترین حالت ممکن تنها چیزی که حتی به ذهنم خطور نمیکرد راست شدن بود. کمی عصبانیت از پریدن لب پایینش متوجه شدم که کاملا سعی در مخفی کردنش داشت ولی چندان موفق نبود. چند لحظه بعد موفق شد دوباره خونسردی خودش بدست بیاره و اینبار با دستانش شرتم از پام بیرون کشید. خودم هم با بالا بردن بدنم بهش کمک کردم چون در این لحظه نمیخواستم دوباره خشمش تحریک کنم حداقل نه با دستان بسته. با لبانش بوسه ای به کیرم زد و کیر نیمه جانم در دهانش قرار داد. فقط یک سوم در دهانش جای داد ولی با مکیدن و لیسیدن جاهای حساس، کیرم در دهانش شروع به بزرگ شدن کرد. با دستش هم تخمام میمالید و بیشتر تحریکم میکرد. کیرم به بزرگترین حالت خودش رسید و باز هم با برخورد کلاهک با لبانش و فشاری که به ختنه گاهم وارد میکرد بدون اخطار در دهانش ارضا شدم. با دست زیر دهنش گرفته بود و با چشماش دنبال دستمال کاغذی میگشت. نگاهش به پاتختی کنار من قفل شد، روی من خم شد و چند تا دستمال از جعبه بیرون کشید. دهان تمیز کرد و به جلدی از ثانیه سیلی آبداری بر گوشم نواخته شد.
" توله سگ کی بهت گفت میتونی تو دهنم بیای. تو یک کرم کونی و ارزشت بیشتر از لولیدن تو عنم نیست!"
سیلی دیگری به گونه ام زد ولی اینبار آرومتر. انگار با توهین کردن بمن عصبانیتش کمی فروکش کرده بود.
یکی از ویژگی های خوب من مخفی کردن احساساتم بود و اینبار خیلی خوب بکارم اومده بود. اینجا جایی نبود که بخوام خشمم نشون بدم پس باید فعلا خونسردی خودم حفظ میکردم تا زمانیکه بتونم خودمو آزاد کنم. اونوقت بودش که جواب اینکارهاشو میگرفت جوریکه مرغای آسمون بحالش گریه کنند.
از اتاق بیرون رفت و منو در همون حال تنها گذاشت. ابتدا دوروبرم برانداز کردم خواستم صداش بزنم که بلافاصله منصرف شدم. الان بهترین موقعیت بود که اطرافم ارزیابی کنم. ابتدا به بدنم نگاهی انداختم، هنوز رد ضربه ها روی رونم سرخ بودن و آب بیرون اومده از کیرم روی تنم ریخته بود. احساس بدی نسبت بهش داشتم ولی با دستان بسته نمیتونستم کاری دراینباره انجام بدم. نگاهم به بالای سرم دوخته شد و دستبندهای فلزی سرد که دور مچ دستم بخوبی بسته شده بود و بقدری تنگ بودن که جای زیادی برای حرکت مچ باقی نزاشته بودند. چوب پشت تخت هم که زنجیر دستبند به پشتش افتاده بود بقدری محکم بود که توانایی شکستنش در این حالت نداشتم.
به اطرافم نگاهی انداختم تا بلکه بتوانم چیزی به عنوان اهرم پیدا کنم ولی نگاهم دوباره روی کاغذ روی پاتختی خشک شد. اینبار میتوانستم حدس بزنم رژ لب روی کاغذ متعلق به چه کسی هست و اصلا اون لیوان آبمیوه لعنتی هم معلوم نیست کی درست کرده. جرقه ای در ذهنم زد که شاید ماجرای بیهوشی به آبمیوه بی ارتباط نبوده و شاید توسط همون آبمیوه چیزخورم کرده باشه.
غرق در افکارم بودم که اینبار با لباسی متفاوت وارد شد. لباسی از بند های چرمی که در ناحیه سینه و پایین تنه کاملا باز بود و همینطور جورابی ساق بلند به رنگ مشکی. با جهشی به روی تخت اومد و ایستاده کنار من قرار گرفت. پای راستش روی سینه و شکم من میکشید. وقتیکه نوک سینه ام با پنجه پاهاش میمالید کمی تحریک شدم و کیرم دوباره به حالت نیمه قامت دراومد. کف پاش رو صورتم گذاشت و گفت: توله سگ وقتشه که پای اربابتو بلیسی. اگر ازت راضی باشم بهت جایزه میدم. میدونستم که الان روی مود خوبش قرار داره و باید همین حالت حفظ کنم. فقط خوشحال بودم که پاش بو نمیداد و لبامو روی کف پاهاش گذاشتم. جوراب در دهانم جمع میشد و کلا چندشم میشد به همین خاطر کیرم دوباره خوابید.
با انگشتان کشیدش کیرم در دستش گرفت و با کص روی کیرم نشست. کص داغش روی کیر خوابیدم قرار گرفت و با جلو و عقب رفتن سعی در بیدار کردنش داشت. تلاشی که موفق هم بود و کیرم در زیر کصش در حال جان گرفتن دوباره بود.
با راست شدنش از روش بلند شد و بالاتر اومد تا کصش روی دهانم قرار گرفت و اینبار حتی نیازی نبود بهم بگه چی میخواد. جوری روی لبام نشسته بود که برای فرستادن اکسیژن در ریه هام باید هر چند لحظه از بینی تنفس میکردم.
آب کصش راه افتاده بود و مزه شوری در دهانم گذاشت. کمی به عقب خم شده بود و با دستش محکم کیرم گرفته بود. با این شدت فشار خون در رگ هاش جمع شده بود و سفت تر از همیشه شده بود. زبانمو که داخل فرستادم آهی کشید و سریع خودشو عقب کشید. انگار نمیخواست به هیچ وجه کنترل در دست من باشه پس به عقب رفت روی زانوهاش بلند شد و کیرم داخل کصش فرستاد. مشخصا با این سایز براش کمی سخت بود تا جا باز کنه پس تا نیمه بیشتر پایین نمیرفت. انگشت وسط دست چپش تو دهنش کرده بود و میمکید. چشمانش از پشت ماسک هم خمار بود و انگشتش از دهانش خارج کرد و پشت سرش برد. کمی پایینتر روی سوراخ کونم در حال تلاش برای وارد شدن حسش کردم و با تمام تلاشی که برای جلوگیری ازینکار انجام دادم راه خودشو به داخل پیدا کرد. با وارد شدن بند اول انگشتش رخوتی در سرتاسر بدنم پخش شد و دیگر تسلیم اون انگشت شدم. با هر حرکت انگشتش تمام بدنم در اختیارش قرار داشت و ریتم تلمبه هام در زیرش حتی تندتر میکرد. در آخر با حرکت انگشتش به سمت بالا تمام بدن من هم به همراهش به بالا حرکت کرد، کیرم تا آخرین جای ممکن توی کصش فرو رفت و هر دو ناله ای بلند و کشدار کشیدیم و با تمام وجودم داخلش خالی شدم. اولین کسی که بجز خاطره بدون کاندوم باهاش سکس کردم و در اون لحظه حتی کوچکترین نگرانی دراینباره نداشتم.
روی من دراز کشید و نجوا کنان بهم گفت: منم اومدم توله عزیزم.
کیرم از کصش بیرون اومده بود و از روی من به کنارم غلطید ولی دستش هنوز روی سینم قرار داشت و منو از کنار بغل کرد.
از لای در چشمی در حال تماشا بود و با دیدن من یهویی جهید و از پشت در فاصله گرفت. نگرانی من دوچندان شد چراکه در صورت آزادی حالا باید از پس دونفر برمی اومدم.
آدرنالین در تمام بدنم جریان پیدا کرد و فکری به سرم زد. چی میشد حالا که در مود خوب خودش قرار داره از دل رحمیش استفاده کنم و چاره ای برای آزاد کردن دستام پیدا میکردم. صداش زدم و ازش خواهش کردم: " بازوهام و مچم به خاطر زمان زیادی که بالای سرم بسته بودن به سوزش افتادن لطفا کمی دستام باز کن تا استراحت کنن."
از کنار من خیز برداشت و به حالت نشسته کنارم چهارزانو زد. خم شد بوسه ای بر لبام زد و در جوابم گفت هر وقت تربیتت کامل شد، آزادت میکنم.
کورسوی امیدی که در دلم بود هم خاموش شد. سینه شو آورد نزدیک دهنم و ازم خواست بخورمش. نوک سینش در دهانم قرار داد و شروع کردم به مکیدن. جوری میخوردم که نوزاد برای شیر اومدن سینه به کام میگرفت و ازین طریق صدای ناله هاش بلند شد. هر بار که سعی میکرد ازم جدا بشه محکمتر نوک سینشو فشار میدادم و باعث میشد خودش رو به جلو بیاد و سینشو دوباره در دهانم بزاره. بالاخره تونست خودشو ازم جدا کنه. یکی از دستاتو باز میکنم تا کمی استراحت کنی ولی فقط یکی.
امید دوباره بهم بازگشته بود و خوشحالیمو نمیتونستم پنهان کنم. روی من نشست و دستاشو به لبه تخت جاییکه دستانم با دستبند بسته بودند دراز کرد. با باز شدن دستم خیلی سریع دستبند آزاد به لبه تخت قفل کرد ولی یک دست آزاد برایم کافی بود. با پاهام دورش قفل کردم و با دست آزادم کلید دستبند از توی مچش درآوردم. خیلی زور میزد تا بتونه خودشو آزاد کنه ولی محکم دورش قلاب کرده بودم. خیلی سریع دستمو باز کردم و اینبار نوبت من بود. سریع به سمت بالای تخت هلش دادم و دستشو به بالای تخت دستبند زدم. در میان فریادهاش ناگهان خاطره از در به داخل پرید و با چهره متعجب من نگاه میکرد که پیروز مندانه بر بالای سر طعمه خویش ایستاده ام.

ادامه...

نوشته: زندانبان


👍 10
👎 1
10101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

923112
2023-04-13 01:59:37 +0330 +0330

نمیدونم.شاید برا علاقمندان به این پوزیشن خوب باشه.خودشون میدونن و پوزیشنشون.

0 ❤️

923113
2023-04-13 02:01:48 +0330 +0330

نمیدونم.شاید برا علاقمندان به این پوزیشن خوب باشه.خودشون میدونن و پوزیشنشون.

0 ❤️

923564
2023-04-15 15:06:43 +0330 +0330

داداش داستانت خوبه خوندم خوشم اومدم بلدی مخاطب رو جذب کنی
منتظر بعدی ها هستم ادامه بده لایک داری

0 ❤️

925241
2023-04-26 21:31:14 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی دمت جیییییز

0 ❤️

925242
2023-04-26 21:34:22 +0330 +0330

منتظر بعدیش هستم زودتر بنویس

0 ❤️

937268
2023-07-12 02:49:42 +0330 +0330

بعد میگن چرا توی کامنت فحش میدین
شما اصلا تا حالا کلمه ی «را» به گوشت نخورده، نه؟
بعد تکلیف رو مشخص کن میخوای به زبون محاوره بنویسی یا کتابی، هی یه جمله محاوره میشه یه جمله رسمی 😒😒

0 ❤️