تلاش براى هيچ

1400/10/29

سلام دوستان
بعد از يه ازدواج كاملا نا موفق و دردسرهاى چند ساله براى پرداخت مهريه و حتى زندان رفتنم بالاخره تونستم بدون استرس و فرارى بودنم، روند عادى زندگى رو پيش بگيرم.
سال ٩٥ برج ١٢ و در شب چهارشنبه سورى اسم منو از بلندگوى سالن زندان براى آزادى خوندن.
يكسال توى اوين بودم البته خودم ميخواستم بمونم چون واقعا خسته شده بودم از بلاتكليفى و فرار،خلاصه ساعت ٩ شب از درب زندان اومدم بيرون.
خيلى از خانواده ها اومده بودن تا عزيزاشون رو بعد از آزادى ببرن خونه،من پياده راه افتادم به سمت چمران،اتوبان قفل ترافيك بود و هوا سرد.
تهران شلوغ بود و من مشتاق ديدن دوستام و خانوادم.
آروم و با حسى عجيب كنار اتوبان راه ميرفتم پولى نداشتم،كارت عابر مخصوص زندانم خالى بود چون اونروز نوبت من بود كه شام بدم به دو تا از دوستام توى زندان،موتورى گرفتم و با خواهش كردن از موتورى موبايلش رو گرفتم و زنگ زدم به تنها دوستم حسين و ازش خواستم براى موتورى پول بزنه شماره كارت طرف رو دادم بهش و اونم از خوشحالى پنجاه تومن اضافه زده بود براش.

خانواده من نميدونستن امشب آزاد ميشم
زنگ خونه رو زدم و رفتم خونه مادرم اولين نفر بود كه ديدمش،حس كردم پير شده دستش رو بوسيدم،پدرم بدتر از مادرم پير شده بود دستاش رو بوسيدم و خواهر و برادرم رو بغل كردم.من هيچ وقت وابسته نميشم حتى به أعضاء خانوادم ولى خب دل نگرانم شده بودن توى اون يكسال كه ميدونستن زندانم و غصه خورده بودن.
خلاصه عيد سال ٩٦ كنار هم بوديم همگى
بعد از تعطيلات رفتم بازار و پيش همكارام و شروع كردم به روزمرگى و كار كردن و پول درآوردن.
حسين رفيق قديميه منه و هميشه هوامو داشته
از اون به بعد چون ماشينم رو مصادره كرده بودن و فروخته بودن تا جزئى از مهريه باشه من با موتور حسين رفت و آمد داشتم.
يه روز با موتور توى كوچه داشتم ميرفتم و تلفنى داشتم با همكارم صحبت ميكردم كه بى هوا يه پرشيا از فرعى اومد و تصادف كرديم.
البته فقط آينه پرشيا رو زدم و خودم خوردم زمين، راننده پرشيا يه خانوم چادرى بود با عينك دودى پياده شد و با نگرانى ازم خواست تا بريم دكتر و فلان،لازم نبود چون هيچيم نشده بود ولى باور نميكرد خلاصه شماره گرفتيم از هم تا اگه واقعا نياز بود من با ايشون تماس بگيرم براى مداوا و خسارت كه من اصلا اهل اين جور خسارت گرفتن نيستم.
حدودا دوماه طول كشيد تا تونستم گوشى هوشمند بخرم و شبكه هاى اجتماعى رو نصب كنم
توى تلگرام يه مخاطب توجه منو جلب كرد (خانوم تصادفى)
پيام دادم :سلام وقت بخير خانوم
پيام داد: سلام شما؟
من:حامدم همونى كه تصادف كرديم
خلاصه معرفى كردم خودمو و اون بنده خدا هم معرفى كرد خودش رو و من تازه فهميدم متأهل بوده و تازه جدا شده و اونروز هم داشته ميرفته پيش وكيل كه اون اتفاق افتاده.
اسمش مريم بود ٣٧ ساله يه دختر داشت ١٥ ساله
اون شب ازش خواستم با هم بيشتر آشنا بشيم و اون قبول نميكرد گفت چون تازه جدا شدم روحيه لازم براى ارتباط جديد ندارم.
اصرار نكردم و گفتم پس تصميم با خودت هر وقت خواستى و احساس كردى من باشم بهتره،بهم پيام بده
گذشت و بعد از سه ماه من بهش پيام دادم
تعجب كرد از مدت زمانى كه گذشته بود و من دوباره بهش پيام داده بودم.
قرار بر اين شد كه با هم به صورت چت صحبت كنيم
يه شب گفتم مريم بيرون بريم با هم و گفت مدرسه دخترش صبحى هست فردا بعد از اينكه بچه رو گذاشتم مدرسه ميام دنبالت.
تا خوده صبح خوابم نبرد، هيجان اينكه بعد از چند ماه تلاش و يكماه چت بالاخره قراره همو ببينيم نذاشت بخوابم
ساعت ٧:٣٠ صبح پيام داد من توى راهم خودم بهت زنگ ميزنم
نوشتم باشه منتظرم
زنگ زد آدرس گرفت
اومد دنبالم جاتون خالى رفتيم فشم و صبحانه يه املت مشتى خورديم و تقريبا هر روزمون برنامه ما همين بود كه صبح با هم بريم صبحانه فشم. توى اون ماشين فضا خيلى عاشقونه بود و هميشه حس و بوى شهوت توى ماشين موج ميزد.
دست همو ميگرفتيم و من رانندگى ميكردم
رابطه ى جنسى ما فقط به لب گرفتن و مالوندن ختم ميشد ولى با عشق و دوست داشتن اونم زياد. مريم از من ٣ سال بزرگتر بود ولى من از نظر چهره پيرتر از اون بودم.
كم كم رابطمون به سكس انجاميد و تونستيم از اون بحران سخت عبور كنيم و همو بپذيريم و مال هم باشيم بدون هيچ دروغ و پيچوندنى.
دو سال و نيم اين رابطه برقرار بود ولى يه روز متوجه يه ماشين دم در خونشون شدم بهم گفته بود باباى بچه ش مياد خونه و به بچه سر ميزنه و ميره. ازدواج قبليش فاميلى بود و ميدونستم چه بخوام و چه نخوام اين دوتا همو توى فاميل ميبينن. باورش داشتم و ميدونستم كارى نميكنه،مريم بهم دروغ گفته بود و به باباى بچه اجازه داده بود كه كلا برگرده و باهاشون زندگى كنه.
وقتى اين موضوع رو فهميدم تقريبا يكسال اين قضيه بوده و از من پنهون كرده بوده، به روش آوردم،گفت نه فقط مياد به بچه سرميزنه و ميره
بعد سه ماه كه سرد شده بود بهم گفت مجبور شدم به خاطر دخترم برش گردونم توى زندگيم
خيلى اذيت شدم و بد جور ضربه خوردم ازش
نميبخشمش تا عمر دارم و نفس ميكشم
رفت خيلى راحتتر از اونى كه فكرشو ميكردم رفت.
ببخشيد طولانى شد دوستان
احساس ميكنم لازم بود يجا حرف بزنم
نظر داريد بگيد گوش ميكنم
فحش هم بديد باز هم نظرتون محترمه برام
خوش باشيد و ايام به كامتون شيرين

نوشته: حامد


👍 5
👎 6
11601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854140
2022-01-19 00:52:27 +0330 +0330

کیرم توی ذهنت ، خب نبخشش ، به تخمم
کاش چهارشنبه سوری به جای آزادکردن تو ، یکی دیگه رو آزاد می کردم که داستان نویسیش بهتر باشه

1 ❤️

854154
2022-01-19 01:13:34 +0330 +0330

اسکل دیگه ناراحتی نداره توکه کردیش دیگه غصه چی میخوری😅😅

1 ❤️

854172
2022-01-19 02:04:11 +0330 +0330

داداش بکن برو دنبال بعدی کی به کیه

1 ❤️

854228
2022-01-19 12:03:42 +0330 +0330

دوست گرامی میدونم اگر منطقی باشیم اون خانم مقصر هست که شما رو اجازه داد وارد زندگیش بشوی فراموش نکنید کسانی که بچه دار هستند ممکنه بهم برگردن و شما هم نمی‌توانی انتظار داشته باشی که چرا برگشته اما آن خانم نامردی کرده در حالی که باتو بوده و شوهرش هم برگشته بتو نگفته و به شوهرش هم نگفته . بگذار برود چون زنها راحت تر از ما مردها دل نمیکنن بلکه شرایط باعث میشه و ما هم اگر در شرایط مشابه باشیم همان کار و میکنم. شما بهتره یک نفر دیگه رو وارد زندگیت کنی و رندگی خودت و که برای خودت هست و از نو بسازی و فراموشش کنی زندگی متاسفانه همین هست . برایت آرزوی موفقیت میکنم و کسی که مناسب شما و شما هم برای او مناسب باشید پیدا کنید

0 ❤️

854246
2022-01-19 16:25:20 +0330 +0330

فدای سرت.به هر حال هر شروعی پایانی داره

0 ❤️

854391
2022-01-20 06:37:56 +0330 +0330

رفیق من معمولا زبان خوشی ندارم در مواجهه با داستان‌های اینجا؛ اما، با خوندن داستانت متوجه شدم که شاید این درد حقیقی باشه و بابتش بسیار متاسفم!
هرچند که از بنیان رابطه غلط رفتید و رابطه رو بر آب بنا کردید؛ ولی خب، چه میشه کرد، دل آدم بسیار بی رحمه در خواستن!!!
واست نور و آسایش آرزو میکنم

0 ❤️

854442
2022-01-20 17:08:39 +0330 +0330

زندگی امروزی و زنای امروزی معمولا همینن دیگه کاریش نمیشه کرد در ظاهر مرد زن می‌کنه ولی آخر کار میبینه که یه نوکر سرویس بده بوده و زنه هست که ترتیب آقا رو میده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها