اسمم شاید نگین باشه؛ظاهرمو که میبینم 20ساله بنظر میام؛فکر میکنم خیلی خوشکل باشم چون هروقت میرم جلوی آینه از قیافم خوشم میاد؛حتما هیکل رو فرمو سکسی دارم چون توی خیابون همه چشم ازم بر نمیدارن و حرفای زشتی بهم میزنن بعضی اوقات منو به خونشون دعوت میکنن پس حتما ازم خوششون میاد یا بجایی از بدنم علاقه دارم؛خودم فکر میکنم به کون بیشتر علاقه دارن چون از پشت سر خیلی جون جون میکنن ولی از جلو همرو مات و مبهوت میبینم؛ بعضیا به دیوار چسبیدن بعضیا توی آسمونن؛کلی عدسی چشم دور و برم تکون میخورن هر چشمی به ی جام چسبیده؛بعضیاشون به لبام چسبیدنو خیس خیس کردن لبامو؛بعضیاشون روی سینه هامن ولی راهی به داخل پیدا نمیکنن دقیقا مثل اونایین که رو کوس و کونم چسبیدن ولی حداقل ی گرمایی رو احساس میکنن؛
باید زود برم خونه وقتی بیرونم چون هرچی بیشتر باشم چشما زیادتر میشن ؛سنگینه چشما مجبورم میکنه برگردم خونه چون نمیخوام چیزای دیگه به جز چشما بهم بچسبند؛ توی خونمو ول شدم روی مبل چشمم به ساعته و انگار منتظر یکیم شایدم چند نفر نمیدونم ولی منتظرم؛ صدای مامان میاد میگه بلند شو شرتو کرستتو از رو بند جمع کن دیگه خشکیدن ولی من یادم نمیاد شرتو کرست شسته باشم؛ مامان میگه شب مهمونی دعوتیم پس فکر کنم وقت ندارم ی دوش بگیرم بد نیست؛ توی حمومم و دارم لباسامو در میارم ولی انگار همون شرتو کرستایی رو پوشیدم که رو بند بود؛ شاید مامان اشتباه کردو و اونا مال خودش بوده؛ آب دوش گرمه؛ بنظر بدن خوبی دارم چون هرجاش دست میکشم صاف و ی دسته؛ برآمدگی پشتم خیلی خوب بنظر میاد؛ چکه های آب از روی نوک سینه هام عمود میشن؛سینه هام سفتند؛ فکر نمیکردم کوسم اینقدر کوچیک باشه وقتی دست روش میکشم ی حالی میشم؛ آب داره سرد میشه و من هنوز درگیر خودمم باید برم بیرون شاید دیر بشه؛ مامان میگه زود باش الان بابا میاد دنبالمون؛ باید خودمو درست کنم؛ از کجا شروع کنم؟ نمیدونم از کجا شروع کردم ولی لبام آخریش بود؛ باید ی رنگی میمالیدم که چشمارو بیشتر کنه؛ رنگ صورتی براق به لبام اومد انگار چشمای خودم روشه؛ موهام لخت لخت شدن ولی یادمه مشکی نبودن؛ نیازی نیست ببندمشون میخوام از پشت روسریم بیرون باشن؛ ی دامن باید بپوشم که زیرش فقط شرتم باشه آخه هوا گرمه نمیخوام لای پام عرق سوز بشه؛ مانتو نخودی رنگو بپوشم بهتره به دامنم میاد؛ فکر کنم آمادم ولی نه انگار بوی خوب نمیدم؛ یکم ادکلون روی گردنو و مچ دستم لازمه اینجوری چشما زیادتر میشن؛ دیگه آمادم چون انگار کاری ندارم؛
بابایی هنوز نیومده؛ مامان میگه بریم دم در وایسیم تا بیاد؛ یکی داره چراغ میزنه بابا نیست؟ خودشه؛ توی ماشینم که هستی بخصوص توی ترافیک اصفهان دیگه نمیتونی بیرونو ببینی چون شیشه ماشین پر از چشمه ؛ سعی کردم بیرونو ببینم ولی انگار دور تا دور ماشین پر از موتوریه که نمیدونم چرا حرکت نمیکننو فقط گاز میدن؛ چندتاشون دارن میخندنو یکیشون چشمک میزنه؛ چراغ سبز شدو بابا با سرعت حرکت کرد حالا چشما ی لحظه به شیشه میچسبنو جدا میشن؛ انگار رسیدیم چون بابا ترمز دستی رو کشیدو مامانم پیاده شد؛ فکرکنم خوابم برده بود چون بدجوری خمیازه میکشم؛
ما آخرین نفریم چون دیگه جای کفش نیست جلوی در؛ اینکه کنار من روی مبل نشسته خیلی آشناهه فکرکنم دخترخالمه؛ نشناختمت خوبی نادیا؟ چه خوشکل کردی؟ نادیا بهم گفت توکه خوشکل تری؛ میشد فهمید من خوشکل ترم یا نادیا؛ باید چشمای روی هرکدوممونو میشموردی؛ ولی خیلی سخته چون چشما مرتب رو من و نادیا جابه جا میشدن؛ روی سینه های نادیا چشمای بیشتری بود؛ انگار مردی نیست که مارو نگا نکنه؛ مردا باهم حرف نمیزننو فقط نگاهشون داره با ما حرف میزنه؛ علی آقا داره میگه بیا باهم باشیم؛ فرزادو چقدر پر رو شده میگه کی میای بکنمت؛ آقا هادی که فقط جون جون میکنه؛ ی پیرمرد اون گوشه نشسته حرفی نمیزنه ولی داره پاهاشو میکشه بهم؛ مگه چی وسط پاهاشه که داره اذیتش میکنه؛
بهم اشاره میکنه که برم پیشش؛ شاید چیزی نیاز داشته باشه؛ برم پیشش؛ نشستم کنارش؛ بغلم کرد؛ خیلی خودمونیه نکنه آشنا باشه من نشناختمش؛ چشاش رو لبامه؛ ولی لباش داشت بهم نزدیک میشد؛ از لبام داشت آب میچکید ی آب غلیظ و شیرین؛ نمیدونم چرا پیرمرد لباشو گذاشت روی لبامو شروع کرد به خوردن؛ شاید گرسنشه بذار بخوره طفلی؛ خفم کردی حاجی چقدر میخوری؟ انگار دوست داره با سینه هام بازی کنه یاد بچگیاش افتاده؛ دوتا دکمه بالایی رو باز کرد و سینه هامو در آوورد؛ مگه من بلوز و سوتین نپوشیده بودم؛ اصلا حواس ندارم شاید یادم رفته باشه؛ حاجی آروم تر بابا درد میاد اینطوری فشار میدی؛ فکر کنم از اونایی بوده که زود اسباب بازیاشو خراب میکرده؛ نگاش کن؛ اسباب بازیارو میکنه تو دهنش؛ کثیفه حاجی؛
ی چیز دراز و کلفتو از تو شلوارش در آوورد؛اره همونه که اذیتش میکرد؛ آشنا بنظر میاد؛ اره دوستم آرزو میگفت اسمش کیره؛ اگه دیدی کسی واست درش اوورد اول باید بخوریش بعد بشینی روش؛ خب منم گرفتمشو کردم تو دهنم؛ حاجی میگفت سرشو بخور؛ ولی هرچی میخوردم تموم نمیشد؛ نمیدونم حاجی حسرت چیو میخورد که هی آه آه میکرد؛ من که هرچی خوردم چیزی ازش نفهمیدم؛ حاجی گفت بسه دخترم؛ ای بابا؛ بابای من که اونطرف نشسته حاجی؛ نگا کن چرا نادیا نشسته پیش بابایی؟ بابا که میگفت من از این بازیا بلد نیستم؛پس چرا…؟
ی لحظه غافل شدم دست حاجی لای پای من بود؛ حاجی چی میخوای اون زیر میرا؛ دستت تو کوس من چیکار داره؟ دنبال چی میگردی؟ انگار پیداش نکرد چون نشست رو زمینو پاهامو برد بالا؛ سرش گذاشت وسط پاهام؛ کسمو چرا میخوری مگه سیر نشدی؟ نه انگاری خیلی گشنشه بیچاره؛ وای چرا من ی حالی شدم؛ مثل تو حموم شدم؛ چقدر خوبه حاجی یکم دیگه بخور جون هرکی دوست داری؛ نه گوش به حرف من ندادو بلند شد ایستاد؛
نشست رو مبلو بهم گفت بشین روش؛ آهان پس آرزو ی چیزی میدونست بابا؛ بلند شدم دامنمو دادم بالا و نشستم رو کیر حاجی؛ حاجی کیرشو کرد تو کوسمو زیر قمبولامو گرفتو هی بالا پایین کرد منو؛ آرزو نگفته بود دردم داره؛ از اونجایی که درد داشت من باید آخ آخ یا آی آی میگفتم در غیر اینصورت یعنی درد نداره و به قول آرزو گشاده طرف؛حاجیم که دوباره یاد غمو غصه هاش افتاده بودو آه آه میکرد؛ چشمم به بقیه افتاد که همه کیراشونو در آووردن؛ یعنی من باید همه اینارو میخوردمو و بعد اونا دنبال ی چیزی تو کوس من میگشتنو بعد من مینشستم روشون؛ ای بابا؛ مامان نگفته بود از این خبراست؛ حاجی گفت داره میاد که مامان سر رسیدو گفت دیگه نمیخوای بلند شی دانشگات دیر میشه ها؛یکی نبود بگه تو این گیر و ویر وقت دانشگاه رفتنه؛گفتم ولم کن مامان بذار ببینم حاجی چیو میگه داره میاد؛ ولی مامان ول کن نبود که نبود؛ به زور منو بلند کرد ی هو دیدم حاجی نیست؛ مامان حاجی کوش؟ مامان گفت حاجی کیه؛ بلند شو الان ی ساعته رو مبل خوابیدی مگه دانشگاه نداری؛ بلند شو اون شرت و کرستتم از رو بند جمع کن؛ چند بار بگم اینارو بردار زشته رو بند؛
باید لباسامو بپوشمو برم؛ ولی نمیخوام هیچ چشمی بهم بچسبه که از سنگینی چشما مجبور شم برگردم خونه و واسه ی مهمونی آماده بشم!
(نگین.ص)
واقعا توهمی بود!!! فکر کردی خیلییییییییییی ؟؟؟؟؟؟
کیرمم نیستی !!! توهمیه جنده
این یه مطلب طنز بود نه یه داستان سکسی.طنزه جالبی هم نبود.
سلام . نگین جون خوب بود عزیزم . بازم بنویس . دفعه دیگه داستانای واقعیتو بنویس تا ما هم تو این سایت یه همشهری نویسنده داشته باشیم . ممنون
کولاک کردی. عالی بود.
قدرت درک و سطح نوشتهات بسیار بسیار بالاتر از این سایت و کامنتهایی است که گرفتی و خواهی گرفت. جای این داستان سورئالیسی اینجا نیست؛ خودت که دیدی . . . یکی فکر کرد طنزه، و حکمیانه گفت که طنز جالبی هم نیست! چند نفر هم نسبتهای خانوادگیشون رو به تو نسبت دادند. مهم نیست. فقط ای کاش وقتی چیزی رو نمیفهمند، حداقل یاد میگرفتند که سکوت کنند.
فضایی که ایجاد کردی، محشره. بی هیچ توصیف مستقیم یا کلام اضافهای، سیاهی محیطی رو که پیرامونمون رو گرفته، به خواننده منتقل میکنی؛ به همون سیاهی ذهن کسانی که به عشق خودانزالی به اینجا سر میکشند و داستان تو هدفشون رو برآورده نکرد. موفق باشی.
فقط یه سؤال: این سبک نگارش برایم آشناست. تو «ر. م.» نیستی؟
فوق العاده بود…ولی حیف که از سطح شعور خیلیها بالاتره چون مخشون گوزیده وقتی نوشتت رو خوندن…ادامه بده…برای این سایتی که به گند کشیده شده با اراجیف یه مشت آدم کمبوددار،این ذاسنان از سر خیلیها هم زیاده…حداقلش اینه که نوشتن و فضاسازی رو خوب میدونی… قدر این تخیل زیباتو بدون و پرورشش بده…
سورئالی که با هجو مخلوط شده و نمیشه از هم تفمیکش کرد شبیه بوف کور
ای کاش آخرش را اونجایی که مادرت از خواب بلندت میکنه را نمینوشتی .
اما اون مطلب که مادرت بهت میگه بلند شو شورت و کورستت را از روی بند جمع کن زشته . طعنه ظریفیه به فرهنگ سنتی ایران و مطلب پست مدرنی که تو خلقش کردی پاردوکس زیبایی ایجاد کرد . ای کاش به شهر اصفهان اشاره نمیکردی ( نه اصفهان نه هیچ شهر دیگه ای ) گم بودن قوت داستانت بود به نظرم اینکه مکان مشخص نمیشد بهتر بود . خیلی خوب بود ممنون که نوشتی . =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D>
تو این سایت هرکی داستان بزاره من که خداییش به جای داستان از نظرا بیشتر خوشم میاد و پایه خندس…
فقط کافیه کسی تو داستانش یه گاف بده یا کیری باشه … بکس سایت قهوه ایش میکنن… بعضی ها هم اگه نویسندش دختر باشه فقط میتعریفن شاید حاجتی بشه طرف بهشون راه بده =))
کلا ایول به بکس منتقدین…
نظر منو میخوای؟
نقد شماره 8رو دوباره بخون البته با اجازه sina007
سپاش بی پایان بالاخره یکی پیدا شد گل بکاره.
دماغ سوخته میخریم(قابل توجه جلقی های سایت)
سینا جان زمانی میشه روی یه اثر اسم سبک خاصی رو گذاشت که تمام اون اثر یکپارچه از یه سبک خاص پیروی کنه.
اما این اثر مخلوطی از دو یا چند سبکه.سبک سورئالیسم سبک خیلی مشکلیه که حتی هنرمندانی که این سبک رو مینویسن خیلی کم هستن.در ضمن این سبک جایگاه اصلیش تو نقاشی هست و اولین بار یه نقاش این سبک رو خلق کرده.
سورئالیسم اسمش روشه یعنی فرا واقعگرایی…اما این نوشته به جز قسمتهای آغازینش هیچ واقعگرایی نداشت مخصوصا اون اتفاقاتی که تو مهمونی افتاد بیشتر یه طنز سخیف بود.ایا واقعا این تصور یه دختر از یه پیر مرده که تو ضمیر ناخودگاهش وجود داره؟!!!
من که فکر نمیکنم…
با فرض اینکه نویسنده غرض خواصی از نوشتن این مطلب نداشته:
این داستان محشر بود ومی تونست شاهکار باشه
آخر داستان به صورت کاملا واضحی تهی از محتوا و کاملا بی ارزش بود ولی به لطف مخیله توانای نویسنده که ارتباط سلیسی با قلمش داره و همچنین آغاز عمیق و هوشمندانه ، داستان سرپا موند
فک نمی کنم نویسنده تازه کار باشه
عزيزي كه ميگي >چاخانات قشنگ بود<قضيه چاخان ها نبود.نگرفتي.
تا حدودي به داستان سكس محمد با عايشه نه ساله شباهت داره با اين تفاوت كه اين داستان احتمالا براي تو توهم بوده ولي براي محمد و نوادگانش و متاسفانه برخي از ايرانيان اسير در چنگال اين حرومزاده ها واقعيت داره واين 1400ساله در مملكت ما جريان داره و در ادامه همينطور تجاوز آخوند و جمهوري اسلامي در طي اين 32سال به ايران و ملت ايران.بزودي حقشون رو كف دستشون ميذاريم.طوري شود كه كسي جرات نكند اسم آخوند و حاجي و از اين خزعبلات رو بياره.بيشرف ها
به: Arash212
چه کار بیهوده و ابلهانهای است توهین به مقدسات.
جالب بود سبک قصه گوییت شبیه نوشته های صادق هدایت بود بخصوص بوف کور که من عاشق این سبک هستم که نمیشه واقعیت و تخیل رو تز هم جدا کرد و براش مرزی قائل شد
داستانت جالب بود ادمو در یه سردرگمی بین واقعیت و تخیل نگه میداشت و این لذت بخش بود منتظر کارای بعدیت هستم
والا من اومدم دوتا کس شعر به نویسنده بگم ولی دیدم اکثرا خوششون اومده .ما که سوادمون به این چیزا نمیرسه ولی خب وقتی همه میگن خوبه لابد خوبه دیگه!دستت درد نکنه
خیلی نغز بود . افرین بر تو :d