جنده بازی خاله فاطمه (۱)

1402/06/27

سلام دوستان داستانی که درباره اش توی تاپیک قبل صحبت کرده بودم قسمت اولش رو نوشتم براتون
امیدوارم که لذت ببرید ازش و خوشتون بیاد
خواهشا اگر خوشتون اومد و دوست داشتید ادامه بدم لایک کنید و نظرتون رو به من بگید این به من انگیزه بیشتری میده
ببخشید اگر خیلی طولانیه
راستی قبل از اینکه شروع بکنید باید خدمتتون عرض کنم که : این فقط و فقط یه داستانه که ریشه خیلی خیلی کوچیکی در واقعیت داره

دیشب تا دیروقت خونه مادربزرگم مهمونی بود من هم به خاطر خستگی رفتم توی اتاق خوابیدم و شب رو همونجا موندم و خونه خودمون نرفتم.
صبح با نوازش خاله فاطمه روی صورتم و صدای قشنگش از خواب بیدار شدم .
+آریا عزیزم بیدار شو بابات زنگ زد گفت میخواید برید بیرون آماده شو باهاشون برو
بیدار شدم و رفتم توی هال هیچ کس نبود و مثل همیشه خونشون خلوت بود، داییم که رفته بود سرکار و مادربزرگم هم احتمالا رفته بود پیاده روی، خاله فاطمه هم دانشجو فیزیوتراپی بود و بعد از چند وقت اومده بود شهرمون که یه سر به خانواده بزنه.
خیلی بی حال بودم دوست داشتم برم یه دوش بگیرم برای همین از خالم پرسیدم که وسایل حمومم کجاست. به خاطر اینکه زیاد می رفتم خونه مادربزرگم اونجا یه سری لباس و وسایل داشتم .
خاله هم وسایل رو داد و رفتم حموم
از همون بچگی که متاسفانه خیلی زود با خودارضایی آشنا شدم چونکه دسترسی به فیلم پورن نداشتم و اصلا نمیدونستم چی هست موقع خودارضایی از قوه تخیلم استفاده می کردم.
با اینکه چیز زیادی هم از سکس نمیدونستم فقط یه سری چیزها شنیده بودم اما یکی از چیزهایی که متصور می شدم و خیلی بهم لذت میداد سکس با خالم بود.
توی حموم مثل همیشه اول خودارضایی کردم و خودم رو شستم و اومدم بیرون و دیدم خاله برام صبحونه آماده کرده و چون عجله داشتم برام لقمه گرفته که سریع بخورم و برم.
لباسام رو پوشیدم و صبحونه رو خوردم و آماده شدم که برم و خاله هم حسابی بغلم کرد و لپم رو بوسید و من رو بدرقه کرد.
خیلی من رو دوست داشت و از طرفی به خاطر اینکه از ما دور بود و دیر به دیر هم رو می دیدیم خیلی دلش برای من تنگ میشد، من هم واقعا عاشقش بودم و وقتی می خواست بره کل غم دنیا من رو می گرفت.

سال ها از اون روز گذشت و من دیگه به سن بلوغ رسیده بودم و هنوز رابطه با خالم توی ذهنم بود و میل جنسیم هم خیلی زیاد شده بود.
خاله فاطمه هم فارغ التحصیل شد و اومد شهرمون و شروع به کار کرد
با شدیدتر شدن میل جنسیم و سکسی تر و زیباتر شدن خاله فاطمه بعد از این همه سال، دیگه واقعا دوست داشتم اون تصورات دوران بچگیم رو که تا حالا باهام مونده بود رو تبدیل به واقعیت کنم.
برای همین خیلی به خاله نزدیک می شدم و باهاش وقت می گذروندم.
باهاش لاس می زدم و حرفایی می زدم بهش که جفتمون می دونستیم عادی نیستن و بین یه خاله و خواهر زاده معمولی رد و بدل نمیشن.
گاهی اوقات هم که حشریت عقلمو از کار می انداخت به بدنش دست میزدم و میمالیدمش که اونم دستمو پس می زد.
مثلا اولین باری که سعی کردم بمالمش رو یادمه
رفته بودیم بیرون بعد موقع برگشت توی ماشین نشسته بودیم و من و فاطمه نشستیم عقب جوری که من وسط بودم و فاطمه کنار من سمت چپ
شب بود به خاطر همین اصلا چیزی معلوم نبود منم به بهانه اینکه راحت باشم دستم رو برده بود پشت گردن فاطمه بعد از اون کم کم دستم رو دور گردنش حلقه کردم و خیلی آروم و مرحله به مرحله دستمو نزدیک تر می کردم با سینه اش و در نهایت دستم رو گذاشتم روش، وای که چه حس نابی بود.
سینه اش به قدری نرم بود که داشتم دیوونه میشدم، میدونستم که سینه خانوما نرمه اما نه دیگه اینقدر.
بازهم ادامه دادم و دیگه علنا سینه اش رو توی مشتم گرفته بودم اون لحظه اصلا نمی فهمیدم دور و برم چه خبره و داره چه اتفاقی میوفته انگار توی یه دنیا دیگه بودم.
از طرفی کاملا واقف بودم بر اینکه خاله متوجه رفتار عجیبم شده اما من همینو میخواستم، میخواستم خاله بدونه که خواهر زاده اش دوست داره باهاش چکار کنه
[ ] می دیدم که چطور تعجب کرده و اصلا واکنشی نشون نمیده و این منو مصمم تر می کرد. دیگه میخواستم سینه اش رو فشار بدم که یواش دستم رو برداشت و گفت: دستت رو از دور گردنم بردار اذیت نشی
منم مجبور بودم بردارم دستم رو و مطمئن شدم خاله فهمیده
تازه اونجا بود که متوجه شدم کیرم چقدر سفت شده و داشت می ترکید واقعا برام عجیب بود.
من یه زمانی با دیدن مچ پای یک زن هم تحریک می شدم ولی از بس خودارضایی کرده بودم و فیلم پورن دیده بودم که همه چیز برام عادی شده بود و حتی سکسی ترین فیلم های پورن هم تحریکم نمی کردن اما لمس سینه نرم خاله کافی بود که منو تا مرز جنون پیش ببره
واقعا اولین تجربه لمس سینه یک زن برام خیلی جالب بود، جالب تر از اون این بود که اون زن خالم بود یعنی ناموس خودم.
هر چی از اون لحظه می گذشت بیشتر می فهمیدم که چه کار اشتباهی کردم و وقتی از ماشین پیاده شدیم با خودم گفتم دیگه همه چیز تمومه و خالم دیگه حتی اسمم رو نمیاره اما اصلا اینطور نبود و خاله بعد از اون هم با من عادی برخورد کرد
هر بار که می مالیدمش همینجوری بود اما خب دستم رو کنار میزد

خلاصه مدت ها بود که سعی می کردم به هر روشی بهش بفهمونم که میخوامش ولی معلوم بود اون اصلا تمایلی به رابطه نداره که خب منطقی هم بود.
ولی همینکه بعد از اون همه که به بدنش دست زدم و علنا به معنای واقعی کلمه به خاله و ناموس خودم تجاوز کردم اما باز باهام خوب رفتار می کرد و هیچ وقت دعوام نکرد خودش خیلیه و نشون میده که چقدر بهم محبت داره چون به نظرم هر کس دیگه ای بود آبروی من رو به خاطر اون کارهای اشتباه می برد.
به خاطر همه این مسائل دیگه کلا بیخیال خاله فاطمه شده بودم ولی هنوزم به عنوان یه فانتزی اون رو توی ذهنم داشتم.

گذشت و یک روز بابام بهم گفت که:
+چهارشنبه میخوایم بریم تهران برای مراسم عقد کامران (کامران پسرعمومه)
_ به سلامتی، من که نمیتونم بیام
+نمیشه نیایی که زشته پسرعموته و ناراحت میشه
_ میدونم ولی سرم خیلی شلوغه و درسام سنگینه مجبورم بمونم
+اوکی هرجور راحتی ولی خب باید بری خونه مادربزرگت و اونجا باشی این هفته رو
من هم قبول کردم و دوست داشتم برم اونجا

چند روز بعد از اینکه پدر و مادرم رفتن تهران و من خونه مادربزرگم رفته بودم دوباره مثل روزای دیگه صبح از خواب بلند شدم و شروع به درس خوندن کردم تا ظهر .
جمعه بود و مادربزرگم رفته بود یه سر به خاله مریم بزنه که خونشون یه شهر دیگه است ولی خب شهرشون به ما نزدیکه و کلا ۴۵ دقیقه فاصله است.
داییم هم که رفته بود کیش برای تفریح و ۳ روز دیگه برمی گشت
فقط خاله خونه بود که اونم توی اتاقش بود.

بعد از اون همه درس خوندن دوست داشتم یه کار دیگه بکنم که حوصلم بیاد سرجاش و چون جمعه بود اول زنگ زدم به یکی از دوستام و باهاش هماهنگ کردم برای بعد از ظهر که با هم بریم بیرون و اونم قبول کرد

بعدش هم رفتم طبقه بالا خونه داییم برای ورزش آخه دایی یه سری وسایل ورزشی جمع و جور داشت داخل اتاقش و بهم گفته بود هر وقت دوست داشتی میتونی بری و ازشون استفاده بکنی
منم با وجود اینکه درسام سنگین بود اما ورزش رو کنار نذاشتم و باشگاه هم می رفتم و به نسبت بدن خوبی داشتم
یه ساعتی سرگرم ورزش بودم برگشتم پایین که برم دوش بگیرم و نهار بخورم
بعد از ناهار خوابیدم و طرفای ساعت ۵ بلند شدم که آماده شم با دوستم برم بیرون که دیدم تکست داده من نمی تونم بیام.
ضد حال بدی خوردم و چون کار دیگه ای نداشتم گفتم برم درس بخونم
خاله هم خونه نبود و رفته بود بیرون و منم چونکه قرار بود با دوستم برم بیرون بهش گفته بودم که هم اطلاع داشته باشه و هم برای شب شام منتظر من نمونه.
خلاصه کتاب ها رو برداشتم و رفتم طبقه بالا توی تراس خونه داییم درس بخونم آخه خیلی ویو قشنگی داشت و هوا هم خوب بود دوست داشتم اونجا کارمو انجام بدم
توی حال خودم بودم که متوجه شدم یه ۲۰۷ مشکی توی اون زمانی که داشتم درس میخوندم پارک کرده جلوی در خونه
احتمال دادم که ماشین مهتاب دوست خالم باشه آخه معمولا با هم میرفتن بیرون و گاهی هم مهتاب میومد خونه مادربزرگم
مهتاب خیلی دختر زیبا و مهربونی بود و واقعا خوش برخورد بود
من کلا دو سه بار باهاش برخورد داشتم ولی توی همین برخورد کم واقعا مجذوب شخصیتش شده بودم
البته منظورم این نیست که عاشقش شده بودم منظورم اینه که چون آدم باحالی بود دوست داشتم باهاش بیشتر آشنا بشم و باهاش هم صحبت بشم 😁

بلند شدم و رفتم شلوارکم رو در آوردم و یکی از شلوارهای داییم رو پوشیدم که برم پایین پیش خالم اینا، آخه زشت بود که با شلوارک برم جلوی خانم متشخصی مثل مهتاب 😕

رفتم پایین و در و باز کردم دیدم کسی توی هال نیست اما مانتو و شلوار خالم روی زمین افتاده تعجب کردم آخه خالم انقدر شلخته نبود و هیچ وقت لباساشو اینجوری ول نمی کرد توی خونه حتی اگر تنها باشه

واسه همین رفتم سمت اتاق ها و یهو صدای خنده خالم اومد و رفتم جلوتر دیدم در اتاق خالم نیمه بازه و از لای در یواشکی داخل اتاق رو نگاه کردم چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم خبری از مهتاب نبود و فهمیدم که رکب خوردم و اون ۲۰۷ ماشین مهتاب نبوده و دیدم که خالم لخت با شورت و سوتین دراز کشیده بود و پاهاش رو باز کرده بود یه پسر هم سن و سال خودش افتاده بود روش داشت لبش رو می بوسید
دیدن اون بدن سفید خاله زیر هیکل درشت اون پسر داشت دیوونم میکرد حس خیلی عجیبی داشتم که تلفیقی از خشم و شهوت بود، خشم به خاطر اینکه کسی که علنا عاشقش بودم داشت با یکی دیگه لاو می ترکوند و شهوت هم به خاطر اینکه داشتم بدن لخت یه زن بی اندازه زیبارو می دیدم
تپش قلب شدید گرفته بودم و مغزم از کار افتاده بود
نمی دونستم برم داخل و ننه پسره رو بگام یا بشینم و منتظر بمونم تا اون خاله من رو بگاد
میدونستم اگر برم داخل کاری از پسش برنمیام برای همین نشستم و تماشا کردم
خالم چشماش رو بسته بود و فقط داشت لذت می برد انقدر غرق در کارشون شده بودن که اصلا متوجه حضور من پشت در نشدن
پسره لاشی که خیلی خوب کارش رو بلد بعد از اینکه حسابی با خالم عشق بازی کرد رفت سراغ سینه هاش و سوتینش رو آورد پایین تا سینه هاش بیرون بیوفتن
واقعا دیوونه کننده بودن، دوست داشتم ساعت ها بشینم و به نوک صورتی سینه های خاله فاطمه نگاه کنم
پسره شروع کرد به خوردن، باورم نمیشد سینه هایی که من چند وقت پیش به زور بهشون دست زده بودم یه لاشی داشت جلوی خودم می خوردشون
به محض اینکه سینه رو گذاشت دهن خودش خالم سرش رو بالا برد و چشاش رو بست و ریز ناله می کرد
بعد از سینه ها پسره ذره ذره بدن خالم رو لیس زد و خورد
خالم گفت: وای امیر داری دیوونه ام میکنی، عاشقتم
امیر: جووونم. منم عاشقتم عزیزم

اینا رو که می گفتن من هم لذت می بردم و هم حسرت می خوردم

فاطمه: امیر شورتت رو دربیار می خوام برات بخورمش

امیر هم شورتش رو در آورد، کیرش نرمال بود و کار خاله من رو راه می انداخت
فاطمه بعد از اینکه کیر رو دید یه لبخند رضایت اومد روی صورتش و خیلی ناز و یواش با نگاه به چشمای امیر اول سر کیرش رو بوسید و بهش گفت: مرسی عشقم که بهم کیر میدی
بعدش خیلی آروم کیر رو گذاشت توی دهنش و تا نصفه رو رفت و در آورد گفت: قربون این کیر کلفتت برم، تا ته میکنمش توی حلقم برات
خاله آنچنان با عشق و ظرافت اون کیر رو میخورد، منی که فقط تماشاگر بودم نزدیک بود ارضا بشم چه برسه به اون امیر خوشبخت
کل کیرش رو لیس زد وقتی که خیس شد توی چشای امیر نگاه کرد و گفت: اینو داشته باش
بعدش کل کیرش رو تا آخر کرد توی دهنش و امیر سرش رو گرفت کیرش رو توی حلق خاله فشار میداد تا جایی که خاله دستش رو کوبید روی پای امیر تا ول کنه
فاطمه: داشتم خفه میشدم دیوونه
امیر هم خندید و بلندش کرد و ازش لب گرفت
فاطمه: امیر!
امیر: جان امیر
فاطمه: دارم دیوونه میشم دیگه،خیس خیسم کیرت رو می خوام
امیر هم خاله رو داگی گذاشت روی تخت، داگی خاله وحشتناک زیبا بود معلوم بود خاله تا حالا خیلی جندگی کرده چون بلد بود که چجوری داگی وایسه تا بکنش دیوونه بشه
آنچنان قوسی به کمرش داده بود که هر موجود زنده ای رو تحریک میکرد چه برسه به یه مرد کیر به دست!

امیر رفت جلو و کیرش رو گذاشت روی کوصش
فاطمه: امیییییر!!!
امیر: بذار بکنم دیگه عزیزم
فاطمه: هزار بار بهت گفتم فعلا از کوص نه
امیر: پس کی دیگه می خوای کوص بدی بهم؟
فاطمه: هر وقت که اومدی منو گرفتی اونوقت 😁

امیر هم خندید و کیرش رو تنظیم کرد روی سوراخ کون خاله و خیلی یواش اول سرش رو هل داد تو
فاطمه: واییییییییییی جووون قربون اون کیرت برم که اینجوری سوراخم رو نوازش می کنه، یواش بکن توش کون جنده ات درد نگیره

امیر هم یواش و آروم باقی کیرش رو تا ته جا داد داخل و خاله گفت: آیییییی امیر مردم آااااخ جااان خواهش می کنم همینطور نگهدار خواهش میکنم ازت
امیر: باشه عزیزم
امیر خم شد رو به جلو و سرش رو برد پشت گردن خاله در حالی که کیرش رو تا ته توی کون خاله نگه داشته بود و گردن خالم رو می بوسید و قربون صدقه اش می رفت
امیر: کونی منی تو؟
فاطمه: وای آره عزیزم من کونی و جنده توام
امیر: آماده ای که کونت پاره بشه؟
فاطمه: آره شروع کن به تلمبه زدن

امیر شروع کرد و اولش یواش تلمبه میزد اما هر چقدر جلوتر می رفت تلمبه ها رو سریع تر و محکم تر می کرد به جایی رسید که دیگه خاله داشت جیغ می کشید
فاطمه: امییییر واییییییییییی پاره شدم
امیر: جووووون
فاطمه: امیر کونم خیلی میسوزه بسسس کن
امیر: تحمل کن عزیزم
فاطمه: دیگه نمی تونم تحمل کنم پوزیشن رو عوض کن خواهش می کنم ازت

امیر چونکه دید خاله واقعا داره اذیت میشه گفت که خودت بیا کار رو دست بگیر برای همین خاله رو بلند کرد و خودش خوابید و خاله توی پوزیشن reverse" cow girl" موند جوری که رو به در بود و ممکن بود من رو از لای در ببینه برای همین من رفتم کنار و فقط گوش دادم

فاطمه: صبر کن اولش رو خودم انجام میدم
چند لحظه ای هیچ صدایی نمیومد تا اینکه خاله خیلی ریز گفت آییی متوجه شدم که کیر رو کرده توی کونش
کمی بعد صدای چلپ چلپ برخورد کون خاله به زیر شکم امیر کل خونه رو برداشت
صداش به صورت نامنظم میومد معلوم بود خاله واقعا انرژی نداشت برای درست و حسابی کیر سواری کردن
فاطمه: من دیگه نمی تونم خودت تلمبه بزن
تا اینو گفت صدای تلمبه های محکم و سریع امیر به گوشم
امیر: خوبه جنده خانوم؟
فاطمه: آره عاااالیه وااای امیر بکننننن محکم تر بزن، بزن جر بده جندت رو بکوب توی کونم
از صداها معلوم بود خاله همزمان داره کوسش رو می ماله و از بس خیس شده بود که صدای مالش کوصش از بین صدای مهیب تلمبه های امیر هم به گوش می رسید
بعد از چند لحظه صدای جیغ خاله دوباره دراومد
فاطمه: بکن بکن بکن دارم میشم محکم تر بزن محکم تر بزن محکم ترررررر
داشت تمام سعیش رو می کرد که جیغ بلند نکشه
خاله دیگه داشت نفس نفس میزد و ارضا شده بود
اما همچنان امیر در حال تلمبه زدن بود اما با شدت کمتر تا اینکه اونم با یه ناله بهم فهموند که آبش اومده و وقت رفتنه
سریع قبل از اینکه بیان بیرون رفتم طبقه بالا یه پیراهن از داییم برداشتم و پوشیدم و رفتم بیرون
اصلا دوست نداشتم خالم بفهمه موقع سکسش من توی خونه بودم چون خیلی بد می شد هم برای من و هم برای اون

رفتم بیرون و خواستن برم شام بخورم، توی رستوران همش ذهنم درگیر بود داشتن دیوونه میشدم نمی دونستم چکار باید بکنم و اتفاقی که افتاده رو درک نمی کردم
از طرفی ناراحت بودم که چرا کسی که سال هاست دوسش دارم باید با یکی دیگه سکس کنه ؟
از طرفی هم عذاب وجدان داشتم که چرا کاری نکردم و مداخله نکردم توی اون کار؟ چرا موندم و از گاییده شدن ناموسم لذت بردم؟
همه اینا ذهنم رو داشت می گایید اما اون لحظه فقط شهوت جلوی چشمام رو گرفته بود و ازم می خواست مثل یه کاکولد بمونم پشت در و نظاره گر پاره شدن خاله خودم باشم
درسته که عذاب وجدان داشتم اما توی اون شرایط مغزم جای خودش رو داده بود به کیرم
می دونستم اگر می رفتم داخل و می خواستم با امیر درگیر بشم از پسش بر نمیام اما خب باید حداقل یه کاری می کردم
از اون شب به بعد آتش بی غیرتی توی من شعله ور شد چیزی که اتفاقای زیادی رو توی زندگیم رقم زد
خلاصه گذشت و شب دیر وقت رفتم خونه و جالب بود خاله اصلا بهم زنگ نزده بود که کجام و چرا تا دیر وقت بیرونم
وقتی هم رفتم خونه اون خواب بود و معلوم بود حسابی خسته شده از جنده بازی …

اگر دوست داشتید حتما نظرتون بهم بگین لطفا ❤️

نوشته: Buzz2085


👍 19
👎 4
67601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948211
2023-09-19 00:02:48 +0330 +0330

چندنا سایت رفتی تا اسم دوتا پوزیشن یاد گرفتی بچه جقولو

3 ❤️

948218
2023-09-19 00:15:54 +0330 +0330

امیر لاشی 😂

1 ❤️

948284
2023-09-19 07:25:33 +0330 +0330

این یارو احمد1358 خوار کسه زیر همه داستان ها یه متن رو کپی کرده و پیست میکنه🤣🤣

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

3 ❤️

948310
2023-09-19 11:09:42 +0330 +0330

مگه امیرا ۲۰۶ نداشتن،کی ۲۰۷ خریدن

0 ❤️

948335
2023-09-19 15:36:37 +0330 +0330

ساختگیه

0 ❤️

948351
2023-09-19 17:28:04 +0330 +0330

چون اول نوشتی خیلی کمش راسته کار ب واقعی بودنش ندارم در کل داستان خوبی بود

0 ❤️

948355
2023-09-19 17:41:51 +0330 +0330

کونی دو قسمت رد کردی خواهر چشم مارو گاییدی تازه دیددددی داااااد.خاک تو مخت بلد نبودی چیکارکنی.

0 ❤️

948437
2023-09-20 03:56:16 +0330 +0330

باید امیر تو جقی رو میکرد 😂😂🍼

0 ❤️

956297
2023-11-04 13:22:00 +0330 +0330

عالی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها