حال کردن با کراشم

1399/09/30

سلام دوستان

این خاطره گی هست اگ دوس دارید بخونید
اولین باره ک مینوسیم…
الان ۱۸سالمه
خب اولش از این حایی شروع شد ک من این اقا سپهر رو دیدم ک اولین باری دیدمش من ۱۲سالم بود اونم ۱۰
اون هم محله ایم بود هرز گاهی میدیدمش و هی خوشم ازش میومد دوست داشتم ی جوری بهش نزدیک بشم ولی خب نمیشد…

این اقا سپر ازش بگم ک موهای طلایی چشم های رنگی …واقعا هنوزم مثش ندیدم…

گذشتو گذشت تا رسیدیم ب همین پارسال…

داشتم تو اینستا میچرخیدم ک یهو پیجشو دیدم و فالو کردم عکساشم لایک کردم

بعد پیام دادم سلامو احوال پرسی…

خودمو معرفی کردم هم محلی ایتم این حرفا
اولش گفتم شاید تحویل نگیره… دیدم ن خیلی مهربونه
شروع کردیم گپ زدن داخل اینستا دو سه روزی
ک بهش پیشنهاد دادم با ماشین بابام بیام سراغت بریم دور دور گفت باشه

قرارو گذاشتیم رفتم پیشش نیم ساعت اول دوتامون هیچ حرف نمیزدیم کم کم یخمون باز شدو شروع کردیم دوباره گپ زدن

باورم نمیشد کسی ک این چند سال انقد دوسش داشتم الان پیشمه

نگام ک میکرد زبونم بند میومد…

دور دور تموم شدو رفتیم خونه تا رسیدم دیدم پیام داده فهمیدم ک اونم از من حداقل بدش نمیاد

دیگ کم کم با هم صمیمی شدیم
مارمون شده بود هر روز ول گشتن تو این پارکا و خیابونا
همین طوری گذشتو گذشت
موقه ای ک اومدم ب خودم دیدم تا حد مرگ شاید باور نکنید بهش وابسته شده بودم خیلی بد طور از صفحه چته هم در نمی اومدیم
ی ۲ماهی گذشت. انقد ب هم وابسته شدیم ب هم حرفای عاشقونه میزدیم و قربون صدقه هم میرفتیم …

طوری ک نمی تونستیم زندگیو بدون هم تصور کنیم…

من انقد دیگ دوسش داشتم ک هر روز بوسش میکردم اما طوری رفتار میکردیم ک فقط از رو دوس داشتنه

خلاصه بگم براتون از صبح تا شب با هم بودیم…

ب هم میگفتیم ک بدون هم نمیتونیم این حرفا

ی روز ک داشتیم قدم میزدیم اون ی حرکتی کرد ک من ناراحت شدم حالا دقیق یادم نی…

هرچی باهام حرف میزد هی جوابش نمیدادم ک رسیدیم ب ی جل خلوت ی بوس از لبام کرد
اون لحظه عحیبی بود دیگ دوباره با هم حرف زدیم رفتیم خونه
شب ک بهش پیام دادم حس میکردم خجالت کشیده …

دوباره گذشتو گذشت تا ی رپز خونه ما خالی شد سپهرم قرار بود بیاد با هم پی اس بازی کنیم خلاصه اومدو نشستیم بازی کردیم

در حسین بازی من رودار بازیم گل کردو بهش گفتم سپهر حرکتت اون روزت چی بود کلک هی میخندید ب خودم اومدم گفتم من سپهرو خیلی دوس دارم الان وقتشه اون لحظه رویایی…

دستگیره ول کردم گفتم سپر میشه منم لباتو بوس کنم با کمی مکث گفت اره شروع کردم ب لب گرفتن …

دوستان تا اینجاشو‌ نوشتم ب جان مادرم قسم همش واقعیت بود
اگ دوس داشتید لایک کنید تا بقیش بنویسم والا بقیش اصل داستانه

نوشته: علی رضا


👍 18
👎 10
20101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782543
2020-12-20 01:59:10 +0330 +0330

یکی نمی خواهد به من کون بده

0 ❤️

782568
2020-12-20 04:26:03 +0330 +0330

ریدی

1 ❤️

782839
2020-12-22 16:24:22 +0330 +0330

بابا یه فیلتر سرکان بخرین بذارین رو سرور سایت بلکه کمتر از این خزعبلات بخونیم

0 ❤️