خاطرات سربازی شهروز (۱)

1402/02/05

سلام دوستان خاطره ای که براتون مینویسم مال 2سال پیشه وقتی که سرباز بودم.من به خاطر اینکه متاهل بودم و رانندگی بلد بودم و دوره 45 روزه بسیجی داشتم منو شهر خودمون انداختن و من راننده بخش بانوان شدم و راننده یک خانم سرگرد شدم خانم میان سالی بود و چادری از اون چادری ها ی سفت و منم فقط مسولیت رو انجام میدادم و خدایی کار راحتی بود صبحا میرفتم دنبالش و هر جا هم مامور بود میبردمش با هم خیلی کم حرف میزدیم یروز متوجه شدم چادرش بازتر شده و با من راحتر شده لباس نظامیشو میدیم متوجه شدم بدن محکمی داره صورتش از همون اول به دلم نشسته بود ی چهره معصوم بدون ارایش و چشم و ابروی کشیده منم عاشق این استایلا هستم از اونروز بیشتر باهم حرف میزدیم تا ماه 4م خدمت دیگه تقریبا همه یخا آب شده بود حتی جوک و خنده و اینا هم داشتیم ولی به مهز اینکه وارد محدوده خدمت میشدیم میشد همون سگ قبلی.همون ماه بهم گفتن که میخوایم جات و عوض کنیم احتمالا باید راننده فلان فرمانده بشی. خدایی خیلی خورد تو پرم و رفتم به خانم گفتم.بهش گفتم خانم ما خیلی به شما عادت کردیم و کاش نمیزاشتین منو عوض کنن اونم خیلی جدی گفتم نمیزارم عوضت کنن فرداش اومد و گفت عذرتو خواستن ولی من نذاشتم سنگ تموم گذاشتم برات منم خیلی تشکر کردم و بهشون گفتم من برای تشکر امشب مزاحمتون میشم اصلا نمیدونم چرا اینو گفتم یهو جا خوردم از حرفم داشتم پیش خودم میگفتم چه گوهی بود خوردی منتظر جواب بودم که با کششش گفت امممم ساعت 10ونیم بیا ایشون شوهرشون مثل خودش سرگرد بود ولی سنش خیلی بالاتر بود.اقا ماهم تیپ و ادکلن و همچی رفتم در خونشون راس ساعت همیشه ان تایم بودم و تا زنگ. و زدم انگار پشت آیفن خوابیده بود دنگ درو زد پشمام ریخت رفتم داخل حیاط منتظر که یکی دعوتم کنه در تا نصفه وا شد بفرمایید داخل صدای خودش، من منتظر شوهرش بودم رفتم داخل و سلام وشیرینی و گل و دادم دستش دیدم حاجاقا نیست گفتم حاجی کجان گفت رفتن ماموریت یهو دلم ریخت پاهام شل شده بود با مانتو و شال بلند اومد رو مبل دونفره کنارم نشست چه خبر خانومت چطوره منم بهش گفتم خوبن خیلی وقته ندیدمش چون نامزدم ی شهر دیگه درس میخونه.گفت عجب راستی چقدر خوب شد نزاشتم بری منم با سرعت 200هزار شروع کردم خایه مالی سرم پایین بود متوجه شدم پاهاشو لاک زده ی جوراب شیشه ای مشکی هم پاش متوجه نگاهم شد یا از قبل برنامه داشت نمیدونم اون لحظه گفت پاشو انداخت رو همو گفت چقدر نگاه پاهام میکنی!منم با خنده گفتم پسندم شده.اینو شنید گفت ععع دست انداخت جورابو کند گفت درست ببین لذت ببر اقا من پشمام ریخت و خون تو مغزم منجمد شده بود پاهاشو براتون بگم ی پاهای سفید یکم از برف کرمی تر بود با ی لاک قرمز وحشی چشم تو چشم شدم باهاش پاهاشو بغل کردم ناخودگاه پاشو بوسیدم ی نفس کشیدمو هنوز موقعیت و نسجیده بودم که اصلا چیییییی شددددددد من پای خانو گرفتم و بوسیدم شق بودم چه شقی دستمو گرفتم به پاهاش کیرم شق شده بود چنتا بوسه زدم و آب دهنمو قورت دادم با ی اننننن ازش پرسیدم پاهاتونو ماساژ بدم مشکل نداره!زبونش بند اومده بود انگار ریده بود به خودش هم از حرکت خودش هم از حرکت من جفت پاهاشو گذاشتم تو بغلم یکی رو رونم نزدیک به ک.یرم بدون جورابو گرفتم و یجوری هلال پاشو گرفته بود دستاشو گذاشته بود زیر رونش پاشو بلند کرده بود.پاهاش صاااف و بدون خت و خش با چنتا رگ کوچولو نوک پارو داد بالا منم لیسیدمشون از شصت رفتم تا انگشت کوچیک قشنگ ی 20دقیقه میمالیدم و میبوسیدم و میلیسیدم جفت پاها خیس اونم ناله های کوچیک میکرد یهو پاهاش و کشید و گفت اوووم بسه منم اصلا هاج و واج گفتم بله ببخشید پاهاتون خیلی خوشکل بود من از خود بی خود شدم به دسته کناپه لم داده بود پاهاش حالت دو زانو بغل کرده بود شالش افتاده بود رو مبل پشتی من اصلا نفهمیده بودم پشمام موهاش تا روی زمین بود نمیدونم چجوری زیر شال بسته بود ی نفسی کشیدو سرشو برد بین پاهاش ی سکوت مرگ بار بعدم سریع بلندشد شالشو برداشت پوشید و ی جوراب و پوشید(هیچی حرف نمیزدیم)داشت دنبال اون یکی میگشت پیداش نمیکرد متوجه شدم منم بلندشدم دنبالش میگشتم بدون هیچ حرفی چهارتا مبل اونور تر پیداش کردم نمیدونم چجوری رفته بود اونجا با خنده گفتم عع چه شیطون اینجا قایم شده بود خندید گفت وحشی شده بودی گفتم کجاشو دیدی خیلی خندش به دل میشینه ناز میشه بهش گفتم خیلی خوشکل میخندی خندید گفت پرو نشو جوراب بده رفتم بهش بدم پشیمون شدم گفتم ی بوس بده تا بدم یکه خورد و ی سیلی ریز بهم زد گفت پاهامو به زور گذاشتم ببوسی(کس کشششششش خیلی بهش فش دادم)اصلا ی خشم ی شهوت هنوز شق بودم گفت شقی آقای… کیرمو جاساز کردمو گفتم من دیگه رفع زحمت کنم(حالا کس کش کلی تدارک دیده بود ادم میفهمه)پیش خودم گفتم میخواست الان دیگه پشیمون شده بخاطر شوهرش و اینا.گفت مراحمی هیچی نخوردی منم دیدم جام اونجا نیست چند بار اسرار کرد و من رد کردم و فهمید ناراحتم رفتم دم در اومد دوتا بوس تو لپ کرد و گفت ببخشید عزیزم قدش هم قد خودمه ی 5سانت کمتر من 178اون 170بود قندددد تو دلم اب شد با خنده گفتم شما ادمو سوپرایز میکنید مدام… داستان ادامه داره ولی دیگه حال نوشتن ندارم اگر دیدم مخاطب داره ادامه میدم

نوشته: شهروز


👍 11
👎 16
22101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924960
2023-04-25 00:32:05 +0330 +0330

کیر فرمانده اصلیه و شوهر این خانم تو کونت شهروز 👎 👎 👎

2 ❤️

924971
2023-04-25 01:02:48 +0330 +0330

سابق فرمانده کون هرکی میزاشت وقتی طرف کارتشو میگرفت میگفت زدم تو گوشش!! ولی الان ظاهرا مد شده میگن فرمانده رو کردیم!! البته اصل ماجرای جفتش یکیه ولی خوب به روت نمیاریم ضایع نشی!! 😁 👿 😀 😎

2 ❤️

924976
2023-04-25 01:11:56 +0330 +0330

لولو تفنگ قراول جلو در فرماندهی نثار آدم شر نویس😂😂😂

1 ❤️

924982
2023-04-25 01:23:20 +0330 +0330

فکر کنم اصل داستان این بوده که استوار کیرشو تو کونت استوار کرده

2 ❤️

925027
2023-04-25 07:31:54 +0330 +0330

داداش گولوم من ٦ ماه اضافه خدمت كشيدم هر كسخوليه فكرشو بكنى كردم هر خرى هم باهم خدمت كرده
عمرا از اين فاطى كماندوها اينقدر راحت وا بده زود برى خونش
نميگم نميشه كردشون اتفاقا ميشه اما سخته اينقدر تخيلى نيست

0 ❤️

925078
2023-04-25 16:07:49 +0330 +0330

اونایی که باور کنن این داستانو، احتمالا تو سربازی تو بهترین شرایط سیستانن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها