خانواده خانومم

1401/12/27

سلام دوستان این یه داستانه ک نه واقعیه نه تخمی تخیلی یه چیزی بینشون. ممنون ک میخونید و نظرتونو بهم میگین
اسم من حمیده. ی پسر 27 ساله با قد 190 وزن 70. یعنی لاغرم.ساکن یکی از شهرهای کوچیک غربی ترک نشین کشور 3سال پیش ازدواج کردم. خانومم منا الان 22 سالشه قد 170 وزن 55.با اندامی ک هنوزم منو دیوونه میکنه. یکم از خانواده خانومم بگم براتون. ی خواهر بزرگتر از خودش داره ک اسمش جریمه الان 25 سالشه ازدواج کرده و ی پسر 2 ساله داره. اندام خوبی داره ولی نه به خوبی خانومم. مادرخانومم الهه جون ی زن 43 ساله هست ک زود ازدواج کرده ولی الان در اوج پختگیه و دل منو برده. ی کون گرد و سینه های خوشگل. یادمه پارسال رفته بودیم مسافرت یکی از فروشنده ها شمارشو داد بهش انقد خرکیف شد ک نگو. البته انداخت بیرون. من بهش تیکه انداختم گفتم مردمو اذیت نکن تو کف نذارشون. فکر نمی‌کرد کسی دیده باشه 😁اولش خجالت کشید بعد با خنده گفت سنی ازم گذاشته برام بده. منم برگشتم گفتم چ سنی آخه. با این اندامتون الان 30 سالتونه تو اوج زیبایی و… دگه بقیشو نگفتم و چشامو ازش گرفتم. معلوم بود خیلی خوشش اومد از حرفم. دستشو گذاشت رو شونم و آروم گفت ب کسی چیزی نگو. سرمو ک بلند کردم دیدم چشاش برق میزنه. ی چشمک زدمو و گفتم چشم. لبامو به شکل بوسه کردم براش. خندید و گفت دگه پر رو نشو و رفت. اینطوری تقریبا سر شوخی باها‌ش باز شد. البته داستان درمورد مادر نم یا خواهر زنم نیس. خانومم ی دختر خاله داره ک وقتی من ازدواج کردم 13 سالش بود. وقتی 15 سالش شد ی دختری شده بود ک همه چشما دنبالش بودن. کون گرد و سینه 75 و کمر باریک. نگم براتون. چقد به یادش جق زدم. 15 سالش ک شد با دوست پسر 18 سالش فرار کردن. ی هفته بعد برگشت خونه تا خانوادشو.راضی کنه به ازدواج. حدود 6 ماه بعد موفق شدن و ازدواج کردن. لا مصب بعد ازدواج خوشگل تر شده بود. پدر خانومم 2سال پیش ی خونه دوطبقه روبروی خونه همین خاله خانومم خرید یکم بازسازی کرد و اومدیم اینجا. اونا طبقه پایین بودن و ما طبق بالا. من میتونستم از پنجره خونه حیاط خونه خاله خانوممو ببینم. چ روزایی ک چند ساعت از اونجا دید زدم این دخترخالشو. اسمش فریبا بود.
برسیم ب داستان. بعد ازدواج فریبا خوشگلتر شده بود. منم تو کفش. دگه کمتر هم میتونستم دید بزنمش. ولی یروز زندگی عوض شود برام. عصر ی روز تابستون من از سر کار برگشتم خونه. کسی نبود. زنگ زدم خانومم گفت رفتن خونه داییش ی دور همی زنونه گرفتن ک دور هم باشن برا شام برمیگردن خونه. البته اشاره کرد ک همه خاله ها و دخترخاله ها اونجان. لباسامو درآوردم با ی شورت دراز کشیدم و. فتم سراغ اینترنت. کوچه خلوت بود ک صدای در شنیدم. صدار در خونه خاله خانومم بود. اول توجه نکردم ولی یهو یادم اومد کسی خونه نیس ک. رفتم پشت پنجره دیدم فریبا تو حیاطه. با مانتو بود و شالشو درآورده بود. یکم هم انگار مضطرب بود و منتظر. 10 دقیقه بعد گوشیش زنگ خورد اومد پشت در و آروم در و باز کرد. ی سرک ریزی تو کوچه کشیدم ک دیدم یکی از پسرای محله خیلی سوسکی خزید تو خونه خالم. چشام چهارتا شد. یعنی چیکار میخوان بکنن. همین ک دختر خالم در و بست پسره بغلش کرد و لباشو گذاشت رو لباش. مث برق گرفته ها داشتم نگا میکردم. ب خودم ک اومدم دیدم بهترین فرصته. گوشیمو درآوردم و تا جایی ک میتونستم زوم کردم و شروع کردم ب فیلمبرداری. انگار فریبا زیاد راضی نبود ب اینکار چون همش سعی می‌کرد خودشو جدا کنه ولی پسره نمیذاشت. پسره دستشو ک از روشلوار گذاشت رو کس فریبا دگه آروم شد. یم تقلا کرد ی چیزی به پسره گفت ک تایید کرد. بعد فریبا باهاش همکاری کرد. چند دقیقه لب خوری کردنو و هم ومالیدن. بعد پسره کیرشو درآورد فریبا با اکراه دستی کشید روش زانو زد و گذاشت دهنش. انگار هم مجبور بود هم دلش می‌خواست. از اون فاصله کیرش کوچیک به نظر می‌رسید. چند دقیقه داشت ساک میزد دست منم رو کیرم بود و داشتم فیلمبرداری میکردم. یهو خانومم زنگ زد ک دارن برمیگردن. گفتم چرا زود. گفت مامان زندایی حالش بد شده مجبور شد بره بیمارستان ما هم داریم برمیگردیم. سر خیابون فلان هستیم. یعنی فقط چند دقیقه فاصله داشتن. یاد فریبا و پسره افتادم. به هر نحوی بود خداحافظی کردم. ی سنگ ازتو گلدون برداشتم و از پنجره پرت کردم و نشستم تا دیده نشم. چند لحظه بعد صدای بسته شدن در اومد. سرک کشیدم دیدم فربیا همزمان ک داره لباسشو مرتب میکنه اطراف و نگاه میکنه و دنبال اینه ببینه کی سنگ پرت کرده. تصمیم گرفتم خودمو نشون بدم. بلند شدم و وقتی سرش چرخید سمت من براش دست تکون دادم. با دیدن من جا خورد. هم اینکه تا حالا منو لخت ندیده بود هم اینکه متوجه شد ک من ی چیزایی دیدم. منو ک دید با عجله رفت توی خونه. منم اومدم لباسامو پوشیدم داشتم تیشرت تنم میکردم ک خانومم اومد خونه. باخودم گفتم چ شانسی آوردن فریبا و اون پسره. خانوممو بغل کردم و یکم دستمالی کردم. با خنده گفت باز چرا شق کردی داشتی فیلم پورن میدیدی؟ با خنده گفتم پورن من تویی و جونشو مالیدم. زد رو دستمو گفت زهرمار. تا شب باید صبر کنی. هرکاری کردم قبول نکرد اون لحظه سکس کنیم چون داشت میرفت طبقه پایین. البته شبش به یاد فریبا ی بکن بکن حسابی راه انداختم👹
بعدا میگم اون فیلم چقد به دردم خورد

نوشته: حمید


👍 23
👎 3
69401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919333
2023-03-18 01:54:02 +0330 +0330

سوال اول فرض فریبا حتی مجبور شده به پسره بده چرا باید توی حیاط ساک بزنه و نرن توی خونه ؟
سوال دوم هم پیش کش ت

0 ❤️

919352
2023-03-18 02:37:57 +0330 +0330

جناب فکر کنم پدرزنت دست فرمونش خیلی بد بوده و همش جریمه می‌شده که اسم دختر بزرگش رو گذاشته جریمه😂😂😂
شایدم می‌خواسته هروقت مأمور راهنمایی اومد جریمه اش کنه بگه زحمت نکش جناب ما خودمون جریمه داریم😉😉😉

0 ❤️

919357
2023-03-18 02:59:28 +0330 +0330

اسمش حمیده
کون هم نمیده

1 ❤️

919429
2023-03-18 21:13:20 +0330 +0330

نظری ندارم ولی ارزش لایک رو داشت، لایک ۱۳ مال من

0 ❤️

919882
2023-03-23 04:26:01 +0330 +0330

از اون داستانا بود که وسط نوشتن نویسنده جق میزنه و بیخیال نوشتن میشه

0 ❤️

919906
2023-03-23 08:30:43 +0330 +0330

از بس به یاد مریم جق زدی اسمش رو گذاشتی جَریَم 😂😂😂

0 ❤️

919920
2023-03-23 10:44:36 +0330 +0330

جریمو گاییدم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها