سکس زن مذهبیم و دوست کیر کلفتم (۱)

1402/05/28

با سلام
اسم من ایمان ۳۸ سالمه و اسم زنم مهین هس ۳۲ سالشه
یه زن فوق العاده زیبا و سفید و همچنین اندام خیلی سکسی داره ولی خیلی سخت گیر و مذهبی هستش اندامش یه جوریه وقتی مانتو میپوشه تپلیش به دل میشینه آدم میگه فقط بگیرم بغلم بچلونمش

یه دوستی دارم که از زمان بچگی باهام دوست بودیم اسمش بهنام هستش خیلی هیکل درشت و یبارم تو استخر که باهام بودیم نگاه شرتش کردم دیدم چه کیری داره زیر شرتش باد کرده بود
من با بهنام خیلی راحتم و بیشتر وقتا باهم راز هامونو میگیم بهم و مثلا اکثرا بهنام میگه چجور زنارو میکنه که زیرش به التماس میفتن و یا مخشون رو میزنه
خب بالاخره خوشتیپه جذبش میشن ولی من بهش نگفته بودم ازدواج کردم دوست نداشتم در مورد زندگی شخصیم رو با بقیه مطرح کنم
یه روز داشتیم با مهین سکس میکردیم یه لحظه مهین داگی شد هیکل ریزه و تپلش منو تو فکر فرو برد گفتم اگه بهنام یهو از پشت بزاره توش مهین میتونه تحمل کنه یا در میره از زیرش که محکم از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم و چپوندم توش که آه مهین در اومد و گفت اههههه یواش چه خبرته
با خودم گفتم زیر این کیر اه نالت دربیاد زیر یه کیر حسابی بری چی میکنی تووو
چند ماهی همش مهین زیر بهنام تصور میکردم ولی میدونستم زنم هیچ وقت وا نمیده به بهنام کوس بده و همچنان رفته بود تو مخم بهنام چجوری اه ناله مهین رو در میاره
بهنام که ماشالله وضعشون خوبه تو کار لباس مجلسی و مهمونی زنونس و اکثرا مشتریاشو مخشونو میزنه میکنه
یروز یه فکری به سرم زد که بریم از بهنام اینا خرید کنیم و بهشون نگیم که زن و شوهریم و ببینم نظر بهنام راجب به مهین چیه
یه ماه مونده بود به نامزدی خواهر مهین که مهین گیر داد لباس ندارم فلان منم گفتم الان نمیشه و فلان که بحثمون شد که شبش به سرم زد نقشه بکشم ببرمش از بهنام اینا واسش بگیرم و ببینم عکس العملش راجع به بهنام چیه
که بهش گفتم میبرمت بخریم ولی از مغازه آشنام ولی نگی ها ازدواج کردیم و خانوم منی چون اونا بدونن ازم شیرینی میگیرن و منم فعلا پول ندارم واس این مفت خورا شیرینی حسابی بخرم یجور برخورد کن انگار فامیلمی که با اکراه قبول کرد
فرداش رفتم پیش بهنام اینا گفتم لباس واس مهمونی دارین گفت اره نکنه میخوای زن بگیری گفتم نه بابا واسه یکی از زن های فامیلمون میخوام دارین بیایم بعدظهر خرید گفت آره بابا راحت باش
خلاصه بعد ظهر رفتیم از بهنام اینا بخریم که ماشالله جای بهنام اینام خیلی بزرگه آدم توش گم میشه که دوتا طبقس تقریبا که رسیدیم و با بهنام حال احوال پرسی کردم گفتم لباس عروسی هاتون کجاست که گفت طبقه بالا با مهین رفتیم بالا که دیدم بهنام چه نگاهی میکنه به مهین بالا لباسارو پسند می کردیم که خانومم یه لباسی پسند کرد گفت بپرس ببین رنگ صورتی رو ندارن که من رفتم پایین از بهنام بپرسم که گفت چرا داریم و حین حرف زدن گفت ایمان این کیه عجب تیکه یه گفتم خفه بابا این مذهبیه خودتو مفتی نکش گفت کیرم براش بلند شد بده یه دور ازش سواری بگیرم گفتم نمیده مفتی دلتو خوش نکن گفت خوب بزار یه امتحانی بکنم دا گفتم باش ولی تابلو نکن ها گفت خیالت راحت
خلاصه من لباس صورتی رو گرفتم بردم بالا و گفتم زنم بره پرو کنه
اومدم پایین یا بهنام حرف میزدم که گفتم چرا مشتری ندارین فلان گفت بابا گرونی بازارمون کساده که یه لحضه مهین صدا زد اقا ایمان یه لحظه میاین که خواستم برم بهنام گفت بصبر من برم ببینم میتونم مخشو بزنم
که از مانیتور نگا کردم ببینم میخاد چیکار کنه که دیدم رفت بالا گفت ببخشید ایمان با تلفن میحرفه امر بفرماین مشکلی داره لباس که دیدم مهین یکم سرخ شد درسته لباس مجلسی پوشیده بود ولی چون چسبان بود زنم خجالت کشید گفتش که هیچی فقط این لباسه سایزش کوچیکه انگار که بهنام گفت خانوم جسارت نباشه ولی یه دیقه بیاین بیرون اکه بد باشه یکی دیگشو بدم که زنم اروم نصف دیگه بدنشو از اتاق پرو اورد بیرون و بهنام گفت بی زحمت بچرخین که وقتی مهین چرخید بهنام گفتش ماشالله خوش اندامین بهتون میادش فقط انگار یکم زیادی بلنده که مهین گفت واقعاااا بهنام گفت بله ملاحضه بفرماین از جلو یکم بلنده و بی زحمت بچرخین که مهین وقتی چرخید بهنام گفت یه دیفه وایستین بگم چقدرم از پشت بلنده که دیدم یه دستی به کیرش کشید خم شده تا اضافه لباس اندازه بگیره وقتی خواست بلند شه دیوص از قصد یکم رفت جلوتر که وقتی مهین چرخید پیشونیش دقیقا خورد به پایین سینه بهنام و وقتی چشاشو بلند کرد از پایین به سمت بالا نگا کرد و با بهنام چش تو چش شدن یجورای ترکیب اندام ریز مهین و اندام درشت بهنام خیلی سکسی بود که وقتی پیشونی مهین خورد به سینه بهنام یه هین کشید و که بهنام گفت شرمنده و مهین گفت عب نداره صبر میکنم اقا ایمان بیاد که یکم دیگه بهنام اومد پایین گفت وای پسر عجبه تیکه یه گفتم چیشد مخشو زدی گفت نه ولی باید روش کار کنم گفتم کارم کنی مفتی وقتتو هدر میدی گفت حالا برو بالا ببین چیکارت داره
رفتم بالا که مهین دلخور بود گفت چرا منو تنها گذاشتی گفتم ببخش زنگ زدن چیزی شده مشکلی پیش اومده که گفت نه این لباس چجوریه گفتم محشره که پسند کردیم و پایین بهنام یه تخفیف حسابیم داد و گفت امیدوارم مورد پسندتون باشه و دفعه بعد یم بیاین از ما خرید کنین و تشکر کردیم و رفتیم یکم بعدش بهنام بهم زنگ زد گفت وای پسر دلم پیش اون زنه موند شمارشو بده من گفتم زشته روانی چته این همه زن گفت وای نمیدونی چه کون تپلی داره گفتم ول کن حالا باز میارمش فرداش بیرون بودم که مهین زنگ زد گفت این لباسه رو پوشیدم خیلی تنگه توش راحت نیستم خواهرمم پسند نکرد بیا بریم پسش بدیم اولش خواستم بگم باشه ولی یه فکری زد به سرم گفتم من بیرونم خودت برو پسش بده بگو فامیل ایمانیم چیزی نمیگه که با کلی غر زدن قبول کرد
بعدش زنگ زدم به بهنام گفتم اون خانومه داره میاد لباس عوض کنه عب نداره که گفت نه بابا چه عیبی تازه دلمم میخواد بیاد مخشو بزنم گفتم نمیتونی دلتو مفتی خوش نکن گفت حالا بشین نگاه کن
خلاصه نزدیکای غروب بود رفتم یه سلامی به بهنام بکنم و کنجکاو بودم ببینم چیکار تونسته بکنه رفتم یکم حرف زدیم گفتم چیشد تونستی مخشو بزنی بکنیش بهنام گفت نه بابا طرف آدم حسابی که من خندیدم گفتم چی شد محل سگم نذاشت که بهنام گفت نه اونجوریام نیست پیجشو گرفتم پیج فروشگاه فالو کرد بالاخره مخشو میزنم البته ایمان خیلی روش کار کردم فک میکرد اول کاری هول بازی در بیارم ولی اونقدر مودب رفتار کردم بیچاره دلش رفت طفلکی نمیدونس قراره کوسش یروزی جر بخوره گفتم بابا طرف میشناسم مذهبی وا نمیده گفت قول میدم جیغشو در بیارم بشنوی گفتم محاله گفت سر چی گفتم سر یه سفر به شمال به تمام مخلفات گفت نامردی اگه بزنی زیرش که گفتم حالا امروز تونستی بمالی لااقل گفت نه بابا البته موقعیتش بودا ولی خودم یجور رفتار کردم چش پاک ببینه اعتماد کنه گفتم چطور مگه
گفت وقتی لباس آورد پس بده با کلی عذرخواهی اومد ولی من گفتم هیچ عیبی نداره با کلی ادب تحویلش گرفتم یکی دیگه پرو کرد که از قصد یکی که مورد داشت رو دادم و وقتی صدا زد این ایراد داره رفتم گفتم امکان نداره کجاشه که با خجالت در اتاق پرو رو وا کرد گفت اینجاش که دقیقا یکم پایین تر از رونش بود که وقتی چرخید با کلی ادب معدرت مثلا دس زدم و همش سعی میکردم دستم بهش نخوره اونم خیلی تشکر کرد از ادب و معرفتم و گفت به ایمان نمیاد دوستای با شخصیتی داشته باشه گفتم اختیار دارین و کلی تعارف تیگه پاره هم کردیم و پیجمونو موقعه رفتن دادم گفتم لطفا در مورد لباسمون نظر بدین نظر خانم محترمی مثل شما خیلی مهمه برامون که گفت والا زیاد سر در نمیارم ولی حتما میگم نطرمو و به دوست آشناهامم میگم چقد با شخصیتین در مورد مشتری مداری و تشکر کرد رفت که گفتم کو پیجش که پیج فروشگاهو وا کرد گفت ببین ایناها درخواست فالو داده قبولش کردم و منم باش فالو دادم گفتم خب چرا پیام ندادی بهش گفت خنگه هنوز زوده باید یکم صبر کنم از اونجا فهمیدم خیلی حرفه ای این پدر سوخته که بعدش خداخافظی کردم اومدم خونه و با مهین شام خوردیم کلی حرف زدیم گفت این دوستت چقد با شخصیت و چشم پاکه گفتم چطور مگه گفت لباس بردم پس بدم اصلا نق نزد و کلی تحویلم گرفت و با ادب رفتار کرد تازه پیجشونم گرفتم لباسای جدیدشونو ببینم و گفت نگفته بودی اینجور دوست با ادبی داری( تو دلم گفتم اکه بدونی واسه گذاشتن تو کوس تپلت چقد هوس داره اینجور نمیگی) بعدش گفت چرا نمیگی بهش من زنتم یه شیرینه دا گفتم بابا پولم کجا بود این بدونه به بقیم میگه که حسابی تو خرج میفتم و اون شب اصلا نگفت لباس پرو کرده و بهنام دیدتش که منو یکم تو فکر فرو برد

یکی دو روز گذشته بود که دیدم زنم خیلی سرش تو انیستاس که گفتم چخبرته گفت عزیزم خیلی از لباسای پیج اقا بهنام اینا خوشم اومده نگا چقد قشنگن گفتم چخبرته خب این همه نگا میکنی یکی خریدی تازه خب گفت اره ولی اینارو میخام ببینم و خوباشو انتخاب کنم که گفتم اخه کی باشی خوب بدشو انتخاب کنی و خندیدم که مهین یه حالت اخم نگام کرد و گفت نظر من خیلی مهمه گفتم اره حتما واس گربه های محل که گفت خیلی بیشوووری خلاصه دم غروب از سر کار برمیگشتم رفتم یه سری به بهنام بزنم احوال پرسی کردیم گفتم چخبر مخ یارو رو زدی گفت تا حدودی گفتم چطور مگه گفت ببین همه لباسا نظر میده و منم تشکر میکنم اینا گفتم خره این شد مخ زدن گفت عجله نکن شب میکشونمش تو دایرکت گفتم اووو مجازیم شد مخ زدن گفت ایمان اینو میکنمش بهت قول میدم خیلی اندام نابی داره گفتم بابا اون بهت پا نمیده این وسط خراب میشیا گفت خواهیم دید و شبش برگشتم خونه شام رو خوردیم یکم با مهین حرف زدیم که من گفتم خوابم میاد زنم گفت نخواب بیا سریال ببینیم گفتم ولش بابا من میخوابم که فرداش صبح بیدار شدم دیدم صبونه حاضره و زنم شنگوله گفت ها چیشده گفت هیچی میخام همیشه پر انرژی باشم گفت ای خدا کنه که ختدید خلاصه رفتم سر کار و ظهرش گفتم ببینم این بهنام ناهار خورده یا باهم بریم بخوریم که گفت نخوردم و بیرون داشتیم ناهار میخوردیم که گفتم کار و بارت چجوریه گفت کار بار ول کن فامیلتو دیشب تا نزدیکای صبح بیدار نگه داشتم گفتم چجوری گفت تو انیستا میحرفیدیم گفتم نه بابا الکی نگو گفت بیا نگا دیدم بله دیوس چندتا عکس لباس عروسی گذاشته استوری و از مخاطبا خواسته نظراتشونو بگن که این وسط مهینم گفته خوبه

بهنام: عه شما که ازتون بعیده همچین نظر کوتاهی بدین نکنه خوب نیستن لباسا
مهین: ن بابا این چه حرفیه خیلیم قشنگن
بهنام : اگه قشنگ بودن نظر بیشتری میدادین

که دیدم کلی در مورد لباسا حرف زدن گفتم که چی همش در مورد لباسه که گفت عجله نکن ادامشو بخون
بهنام : شاید لباسی که خریدین خوشتون نیومده بخاطر اونه
مهین: نه اتفاقا دومیه خیلیم خوب بود دستتونم درد نکنه
بهنام: مگه اولی چش بود
مهین: خب خیلی تنگ بود که
بهنام: خانم اندام شما تپله تقصیر ما چیه😅
مهین : نخیرررر اندام خیلیم خوبه اقاا
بهنام: من نگفتم که بده از نظر من خیلیم عالی هستین که
مهین: واقعاااا
بهنام: بله شما خیلی فوق العاده این البته نمیدونم لباسه براتون چجوری شد ولی از نظرم من حتما خوب بوده
مهین: وای ممنون خیلی خوب بود همه تعریفشو کردن
بهنام: اگه خوب بوده میخواین عکستونو با همون لباس بزاریم واسه مدل تو پیج
مهین: نههههه شوهرم دوس ندارههه
بهنام: عه چه سخت گیره الان همه میزارن که
مهین: شوهر من دوس نداره
بهنام: حیف شد که کاش لااقل میدیدم اگه خوب بود برای مشتری های دیگم سفارش میدادم
مهین: اخههه
بهنام: خیالتون راحت اگه اطمینان ندارین میتونین پاک کنین بعدا
مهین: باشه ولی خجالت میکشم اخههه
بهنام: خجالت نکشین این یه چیز عادیه

که اون شب بهنام تونسته عکس مهین بگیره و کلی از اندامش تعریف کرده بود که مهینم خیلی خوشش اومده بوده پایینتر نگاه کردم دیدم…

بهنام: واقعا شما یدونه این هم از لحاظ شخصیتی و هم اندامی کاش مجرد بودین
مهین: وااای ممنونم شما خودتونم خیلی خوش اندامین معلومه بازو های قوی دارین خوشبحال دوست دخترتون
بهنام: ممنون ولی من دوست دختر ندارم
مهین: واقعاا چرااا
بهنام: خب هر دختری به دل نمیشینه که خانوم…
مهین: خب چشونه مگه خب اونام مثل من هستن شما گفتین خوبه رفتار و اندامم . مهین هستم
بهنام: نه بابا شما یدونه این شما کجا دخترای الان کجا خووش مهین خانوم چه اسم قشنگی
مهین: واقعاااا من فک کردم تازگیا بد اندام شدم که ممنون شما اسمتون چیه
بهنام: نه بنظرم خیلیم خوب شدین البته عکستون از جلو انداخته بودین من که خیلی خوشم اومدم ولی کاش کامل بود بهنام هستم
مهین: آخه از پشت عکس نگرفتم تو عروسی که خوش اقا بهنامم
بهنام: خب یکی دیگه بفرستین فرق نداره که ممنون
مهین: اخه هیچ عکسی از پشت ندارم
بهنام: عه چه بد حیففف
مهین: ناراحت نشییین خب
بهنام: کنجکاو شدم آخه
مهین: خب زودتر میگفتین میگرفتم من چه بدونم آخه
بهنام: خب الان بگیرین
مهین : الاااان اخه الان فقط بلوز شلوار تنمه
بهنام: خب چه فرقی داره بگیرین
مهین: اخهههه خب یکم صبر کنین

که دیدم بله از پشت که تپلی باسنش معلومه از اونم عکس گرفته و بهنام کلی تعریفش کرده بود

بعدش بهنام گفت دیدی تپلی کونشو قراره به داداشت سواری بده هاا
گفتم چرت نگو بابا یارو متاهله
بهنام: آقا ایمان خواهیم دید این خانم شوهر دار چطوری جیغشو در میارم
که منم گفتم الکی نگو بابا طرف دو تا باهات چت کرده فک کردی اون کارس
که بهنام گفت خواهیم دید

بعدش رفتم دیگه و کلا تو فکرم بود بهنام واقعا مهین میکنه یعنی مهین پا میده مگه

ساعت ۸ بود رسیدم خونه که دیدم مهین خیلی سرحاله و بعد شام رفتیم تو تخت مهین همش دس به بازو هام میکشید میگفت برو باشگاه بازوهات بزرگ باشن گفتم الان مگه خوب نیست گفت چرا خوبه ولی میخوام تو بغلت مثل یه جوجه باشم که فهمیدم دلش میخواد مثل بهنام اندامم هیکلم بزرگ باشه
حدود ساعت ۱۲ بود تموم شدیم که رفتیم دوش گرفتیم و اومدم خوابم برد یکی دو روز همینجوری میرفتم سر کار و میومدم و گاهی میدیدم شبا مهین سرش با گوشی گرمه خب اونجوری نیستم گیر بدم ولی کنجکاو بودم
ولی خب یکم سرم شلوغ بود یه ۱۰ روزی نمیتونستم خبری بگیرم از بهنام
یروز رفتم مغازشون گفتم چخبر عجب رفیقی هستی نمیگی برم ببینم مرده یا زندس گفت والا منم سرم شلوغه
یکم خوش بش کردیم چی شد تونستی مخ یارو رو بزنی گفتش اره بابا داریم با پیج خودم میحرفیم دیگه و کلی عکس ازش دارم که گرفتم عکسارو دیدم بله مهین کلی عکس اندامی بهش داده ولی عکس زیاد لختی نبود گفتم بابا اینا که همش عکسه فک کردم بابا مخشو زدی گفت زدم دیشب مجازی ترتیبشو دادم موند فقط یک روزی بیارمش بکنمش گفتم الکی نگو گفت بیا اینم پیامای دیشبه

بهنام: ماشالله عکس آخری اندامت عالیه بیا به عنوان مانکن واس ما کار کن

مهین : وااای خیلی ممنون اونقدرام خوب نیستم که
بهنام: نه اختیار دارین آرزوی هر پسری کنار شما بودن
مهین: واقعاا یعنی از دوست دخترتون خوشگلترم خخخ
بهنام: من که دوس دختر ندارم یه مدتیه گفتم که ولی اره از همه بهتری
مهین: عه خودم پیدا میکنم براتون
بهنام: مثل خودتون خوشگل نباشه نمیخوام که
مهین: خیالت راحت یکی خوشگلش رو پیدا میکنم
بهنام: نه عین شما میخوام
مهین: عین من نیست کههه دوقلو ندارم کههه
بهنام : تقصیر خودتونه یکم کم دل مارو ببرین خب
مهین: وااا من کجا بردم
بهنام: از بس ناز و خوشگلین بردین خب دل ماروو
مهین: واییی ممنون لطف دارین
بهنام: فدای اندامت ماااچ
مهین: خدا نکنه شمام اندامتون خوبه زورتونم حتما زیاده

بهنام : زورم که اره معمولا وزنه هارو برمیدارم
مهین: چند کیلو میتونین ور دارین
بهنام: تا ۱۰۰ کیلو راحت
مهین : اووو ماشالله به اون هیکلت میتونی راحت یه آدم از زمین بلند کنین
بهنام: مونده چند کیلو باشه
مهین : مثلا ۷۰ باشه
بهنام: اره راحت برش میدارم
مهین: وااای چه خوب فقط بعدش آروم بزارش زمیناااا
بهنام: چرا نکنه خودت ۷۰ کیلوی میترسی مهین
مهین: اره تازگیا شدم ۷۰ فک نکنم بتونی منو ورداری هااا
بهنام: اره ماشالله خوب تپل شدی نه راحت میتونم بلندت کنم
مهین: خب اگه خسته شدی چی پرتم نکنی زمین
بهنام: نه دیوونه میزارمت بغلم خستگیم در رفت باز بلندت میکنم
مهین: خب اگه حواست نبود از بغلت سر خوردم پام شکست چی
بهنام: نترس میزارمت وسط تو بغلم محکم میگیرمت
مهین: اخههه وسط خطر داره
بهنام: نترس نشستن که داره نداره خخخ
مهین: خیلی بیشعوری
بهنام: بیا بشین حالا
مهین : نه نمیتونم خودت ورم دار
بهنام: اووف گذاشتمت تو بغلم با باسن پهنت خوب جا شوو
مهین: اخخخخ صبر کن خودم خوب بشینم بغلت باسنم پهنه فقط کمرم نصف کمر تو نمیشه کهه
بهنام: اره با باسن پهنت بشینی رونات میزنه بیرون تو بغلمم دستامو گذاشتم رو شونه هاات فشارت میدم تو بغلممم
مهین: ایییی یواشتر زورت زیاده از پایینم به بالا فشار میدی اخخ
بهنام: جووون برگرد اون لباتو بخوورمم اووف
مهین: اخخ برگشتم وای من لباتو دوس دارم هممم
بهنام: جوون لبات محشرن بیفتی دستم حسابی میخورمت اون سینه هاتوووو
مهین: اخخخ یووااش کبودشون نکنی
بهنام: نترس نوک سینتو میزارم دهنممم اووم گاااز میگیرم
مهین: اخخخ میترسم ببینیشون هوش از سرت بپره
بهنام : اووف بفرس ببینم اون انار های خوشمزتوو
مهین: نه دیگه شلوغ نشوو
بهنام: خب دلم خواس
مهین: نه آقا بهنام دوست ندارممم
بهنام: اووف قربون اون دهن کوچیکت که بزارم توش نتونی حرف بزنی
مهین: وااای هوممم یهو نکنش تو دهنم بزار اماده شم خب
بهنام: موهاتو گرفتم و دارم تو دهنت تلمبه میزنممم
مهین: آیییی اووووم یواش خب
بهنام: جوون یه روز بیفتی دستم حسابی کوس تپلتو جر میدممم
مهین: اخخخ میترسم منو بکشی زیرت
بهنام: نترس خوشگلممم

با خوندن این چت ها دیدم بله تا صبح سکسی حرف زدن و مهین یجورای خواسته یه مرد قوی مثل بهنام ترتیبشو بده

بعد خوندن چت ها گفتم خب شاید بهنام داغ بوده مجازی حرف زده تو واقعیت فک نکنم پا بده با توجه به اینکه عکس سینشم نداده و لختی عکس نداده
بهنام گفت نه میکنمش ولی حق با تو یکم تو داره و مذهبیه ولی ایمان این بیفته دستم باور کن جرش میدم

گفتم از کجا معلوم حاضر باشه بهت بده

گفت اونم میده ولی زمان میبره فقط ایمان شوهر این ادم دردسر سازی نیست که ها
گفتم نه بابا ولی زنه خیلی با حیاس
بهنام گفت جوون جیغ این خانوم با حیا رو در میارم
گفتم حالا دلتو خوش کن ببینیم چی میشه راستی اگه خبری شد به منم بگو ها
بهنام گفت خیالت راحت منو تو این حرفارو نداریم که اصلا میخوای بیارمش دوتای بکنیمش
گفتم نه دیونه ولی اگه جور شد قبلش به من بگو تا من باشم آخه این خانوم خیلی ادعاشه که اهل این کارا نیس البته یجور که اون نفهمه ها منم هستم
بهنام گفت خیالت راحت داداش حتما خبرت میکنم
بعدش خداحافظی کردم رفتم خونه
یکی دو روز همین جوری از سرکار برمیگشتم خونه گاهی میدیدم مهین سرگرم چت کردنه و تا منو میدید سعی میکرد یجور جلوه بده که مثلا داشته یه پست تو اینستا میدیده یروز نمیدونم چند روز بعد دیدن چت های سکسی مهین با بهنام بود که ظهرش گفتم برم خونه یکم استراحت کنم برم به کارام برسم اروم رفتم تو گفتم شاید خواب باشه گناه داره بزار بخوابه که رفتم تو پذیرای دیدم صدای اههه ناله مهین از اتاقمون میاد
باخودم گفت ای دل غافل چه زود تونست این پسره رو بیاره خونه اون همه حیا کجا رفت اروم رفتم از کنار در دیدم تنهاست کسی نیست ولی همچنان می گفت اوووف قربون کیرت اخخخ
که دیدم تلفنی میحرفه که دونستم بعله بهنام شمارشم گرفته و دارن تلفنی حال میکنن

من رفتم بیرون با سروصدا اومدم تو که مهین اومد بیرون یکم پریشون بود گفت عه عزیزم چه عجب ظهر اومدی
گفتم خسته بودم بخاطر اون چته پریشونی چیزی شده
گفت نه خواب بودم بخاطر اون
تو دلم گفتم اره جون خودت
و رفتیم ناهار باهم خوردیم یکم حرف زدیم
بعدش خواستیم یکم چرت بزنیم

دوستای عزیزم این قسمتم دیگه زیاد شد بقیش بمونه برای قسمت بعدی

نوشته: عرشیا


👍 77
👎 16
195601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

943209
2023-08-20 00:12:32 +0330 +0330

تو چت ها دقت کنی یه ذره پس و پیش شد ، در ضمن نمیگنجه یه آدم بی غیرت واکنشش این طور باشه

3 ❤️

943210
2023-08-20 00:16:47 +0330 +0330

چقدر کشش دادی

1 ❤️

943231
2023-08-20 01:15:44 +0330 +0330

زیادی تخیلی کردی ، یه مدتی هست بچه جلقی ها از بس توهم زدن در مورد با حجاب‌ها مغزشونم به گای سگ رفته .
بچه جون اولا پاکی و صداقت با حجاب و بی حجاب نداره و مهم هرزه بودن و نبودن داره و زن خوب با یک صحبت و بر انداز کردن طرف تا ماتحت طرف خونده رفته ، اونم از نوع باحجاب تهرانی ، درست تیپ و قیافه مهم ولی دختر بی شیله پیله وقتی با شوهرش رفته پرو لباس قبل بیرون آمدن و صدا زدن همراه و … نمیپره بیرون پرو و بگه کجایی همراه و وقتی بچه زرنگ رفت پیشش اون پرو لامصب دری ، پرده ای چیزی نداشت که نصفش تو و بقیش بیرون باشه و زن مذهبی تو هم راحت قانع شد و نصف بدن مبارک در اختیار طرف گذاشت ؟!
دوست داشتی مثلاً یه زن مذهبی بهت بده ؟؟ خب عزیزم برو بکن ، جنده مذهبی نما زیاد هست ، زن سالم چه مذهبی چه بی دین ، نه راحت وا میده نه وقتی تعهد داشت خر میشه ، تو داستانت انگار یه بچه ۱۵،۱۶ ساله آمده یه رویا و خیالبافی رو تبدیل به داستان کرده و خیلی تابلو هم هست که زیادی جلقی گونه هست بچه .

4 ❤️

943241
2023-08-20 01:55:56 +0330 +0330

آخه بچه کونی حتی زنهای جنده هم اینجوری نمیان نظر فروشنده اونم مرد باشه رو بپرسن , مگه بچه بازیه که بعد ازدواج با یه دختر مذهبی اینجوری نسبت بهش بی غیرت بشی آخه کوونی مگه تو دیوانه ای که داری کسکشی میکنی واسه رفبقت خیال پردازی هم حدی داره بدبخت

1 ❤️

943242
2023-08-20 01:59:05 +0330 +0330

آخه بچه کونی حتی زنهای جنده هم اینجوری نمیان نظر فروشنده اونم مرد باشه رو بپرسن , مگه بچه بازیه که بعد ازدواج با یه دختر مذهبی اینجوری نسبت بهش بی غیرت بشی آخه کووووونی مگه تو دیوانه ای که داری کس کشی می کنی واسه رفیقت اونم اگه زن خودت باشه که دیگه عند حیوان بودنه خیال پردازی هم حدی داره بدبخت

0 ❤️

943252
2023-08-20 02:51:21 +0330 +0330

یبار فحش خوردی بس نیست دوباره نوشتی کسکش جقی

1 ❤️

943254
2023-08-20 03:02:58 +0330 +0330

داری زر مف میزنی کلش ساخته ذهن جقیه
چجوری رفیق ۳۰ سالت نمیدونه تو زن جنده ازدواج کردی معلومه چ گوهی میخوری الکی میگفتی یارو غریبه زنت کرده

2 ❤️

943268
2023-08-20 04:43:51 +0330 +0330

میگم تو اینستای بی صاحاب زنت یه عکسی از توی قرمساق نبود که بهنام ببینه؟

4 ❤️

943295
2023-08-20 08:47:08 +0330 +0330

فانتزی قشنگی بود.ولی اون فروشنده باید غریبه باشه که داستانت به واقعیت نزدیک باشه…و چون فروشنده غریبه بود میتونستی بجای خوندن چت هاشون در گوشی دوستت در گوشی خانمت میخوندی…حالا ادامه بده ببینیم به کجا ختم میشه.

2 ❤️

943301
2023-08-20 09:17:30 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

1 ❤️

943330
2023-08-20 13:22:29 +0330 +0330

اخه کونی جقی میگی از بچگی باهم بزدگ شدیم بعدش میگی رنمو نمیشناسه کوسکش حرومزاده 😀😃

1 ❤️

943333
2023-08-20 13:44:51 +0330 +0330

تکراریه این داستان

2 ❤️

943334
2023-08-20 13:45:44 +0330 +0330

عالی بود بی صبرانه منتظر ادامه داستانت هستم

0 ❤️

943383
2023-08-20 21:42:56 +0330 +0330

ینی واقعاهیچکس نفهمیدداستان تکراریه وفقط اسامی عوض شده دوست عزیزلاقل یه مقدارخلاقیت به خرج بده کپی نکن

0 ❤️

943428
2023-08-21 01:54:29 +0330 +0330

عالی بود. ولی عکس از چت هارو بفرس خصوصی باورمون شع

0 ❤️

943476
2023-08-21 11:53:20 +0330 +0330

مشخصه داستانه و واقعی نیست ولی نوع فضایی که خلق میکنی یعنی طرف با طرح و برنامه کارو پیش میبره رو دوس دارم . ولی واقعا یه بار قبل از ارسال متنت رو بخون . خیلی ادیت لازمه

0 ❤️

943478
2023-08-21 12:11:54 +0330 +0330

از بچگی با بهنام دوستی نمیدونه زن داری عالیه

0 ❤️

943499
2023-08-21 15:01:21 +0330 +0330

تکراری !!!

0 ❤️

943515
2023-08-21 17:11:00 +0330 +0330

عاااالی بودا

0 ❤️

943524
2023-08-21 19:15:20 +0330 +0330

کیرم تو کوس زن مذهبیت

0 ❤️

943572
2023-08-22 01:48:00 +0330 +0330

عالی بود ادامه شو هم محبت کنید

0 ❤️

943690
2023-08-22 22:24:20 +0330 +0330

ميگما من روی صحبتم با فرستنده این داستان نیست با شماها که کامنت فحش و بد و بیراه میزارینه؛ بابا شما که زیر کُلِ نوشته ها فُش میدین و هرگزم باور نمیکنین،اصلا چرا باز میخونید.نظرم اینه و مطمئنم که درسته:شما با خوندنِ اینا حال میکنین،جق تونم میزنین، آبتون کِ اومد بخش احساسی مغزتون
خاموش میشه بخش منطقی مغز فعال میشه و شروع میکنین به تجزیه تحلیل. خلاصه کلام، بابا اِنقدر فُش ندین؛ شما خودتونم سر و ته جقی هستین دیگه

1 ❤️

943813
2023-08-23 09:58:12 +0330 +0330

محبت کن
بقیه ش رو بنویس
من مشابه این داستان رو سراغ دارم

0 ❤️

943883
2023-08-23 21:48:51 +0330 +0330

اگه تخیلی بود که حتما هم بود ولی من دوس داشتم
خانومم چادری و مذهبی هس
خیلی دوس داشتم زنم هات و سکسی بود و با دوستام سکس میکرد.
من روی خواهر و خانومم بی هستم.

خیلی دلم میخواد اونا رو جلوی من جر بدن.
این داستآن مثل آرزوی منه.

ای کاش یکی مخ شون رو میزد

0 ❤️

944048
2023-08-24 20:48:16 +0330 +0330

بقیشو بزاد دیگه😒

0 ❤️

944049
2023-08-24 20:49:20 +0330 +0330

بقیشو بزار دیگه😒

0 ❤️

944287
2023-08-26 02:30:19 +0330 +0330

چرا تموم نمیکنی داستانتو

0 ❤️

945092
2023-09-01 00:39:44 +0330 +0330

کلا کسشعر زیاد شده ت داستانها ولی خب میخونیم دیگه چاره چیه 😅

0 ❤️

945166
2023-09-01 07:55:51 +0330 +0330

قشنگ بود، جزئیات چتها جالب بود، انصافا نگین بی‌غیرت، غیرت واسه هر کسی یه جور معنی میشه، دیدن چتهای زن یا خواهر آدم با دوست پسرش لذت داره، خصوصا مراحل آشنایی و وقتی آروم آروم داره پا میده، و شنیدن حرفاشون، اوج لذتش هم که دیدن سکسشونه.
خودم با خواهر زاده‌م راحتم و از دیدنش لذت میبرم

0 ❤️

945415
2023-09-02 22:08:43 +0330 +0330

کی میخواد فوشش،بدم عاشق فوش دادنم وکردن زنهای شوهردار

0 ❤️

946155
2023-09-07 02:22:04 +0330 +0330
D&G

قسمت دومش چیشد پس😅🤔🤔🤔

0 ❤️

946270
2023-09-08 02:12:26 +0330 +0330

ادامه شو بذار دیگه دیوث

0 ❤️

946278
2023-09-08 04:05:04 +0330 +0330

منتظر قسمت دو هستم مرسی

0 ❤️

947845
2023-09-17 03:47:57 +0330 +0330
D&G

چیشد پس قسمت دومش

0 ❤️

954444
2023-10-25 22:09:13 +0330 +0330

نمیدونم داستانت واقعی بود یا الکی ، اما عالی بود ، عالی
خب جاکش جرا قسمت دوم رو نمینویسی…

0 ❤️

963478
2023-12-23 11:39:15 +0330 +0330

قسمت دومش چیشد پس؟

0 ❤️

966470
2024-01-13 12:48:37 +0330 +0330

یکی از فانتزیام این مدل سکس هست که جلوی شوهرش زنش رو بکنم اما قسمت نشده😔

0 ❤️