عرض سلام خدمت دوستان عزیز
این یکی از شیرین ترین و دردناکترین خاطرات کودکی من هست
همونجور که از اسمش پیداست، صحنه سکسی نداره
ولی چون نمیتونستم جای دیگه ای تعریف کنم؛ اومدم برای شما بگم…
القصه
من یکی از شهرهای کوچیک اطراف اصفهان زندگی میکردم
و همونجور که میدونید شهرهای کوچیک، رسم و رسوم عجیب غریبِ باستانی زیاد دارن که یه نِمونش جشن ختنه سُرون هست…
من تا هفت سالگی اصلا چیزی در مورد ختنه نمیدونستم، خوب متولد اوایل دهه شصت بودم و ساکن شهر کوچیک و کاملا پَپه…
ولی موقعی که دستشویی میرفتم، زیاد با دَم و دستگاه بازی میکردم و دائما زیر و روش میکردم تا بلکه چیز تازه ای کشف کنم
ولی بجزء یه لوله خودکار که سوراخ داره و دو تا تایِر زیرش داره، چیز دیگه ای کشف نکردم…
خلاصه رفتم اول دبستان، اوایل سال تحصیلی از بهداشت اومدن بازدید از مدرسه، بخصوص ما اولی ها. آخرین مرحله بازدید، بازدیدِ دودول بود، که من و دو سه تا از بچه ها رو جدا کردن و یه نامه دادن دستمون که بدیم به والدین؛
بگذریم:
چند روز بعدش که از مدرسه اومدم خونه، دیدم به به! همه فامیل خونه ما هستن و توی حال و پذیرایی، ویالون و تمبک میزنن و چارتا بچه اوشکول اون وسط میرقصن، تو حیاط هم زن های فامیل دارن آش میپزن، منم رفتم توی حال و شروع کردم مثل فلامینگو رقصیدن… که یهو داییم دستمو گرفت و برد تو یکی از اتاق ها! دیدم دوتا تُشک کنار هم پهنِ؛ و داداش کوچیکم روی یکیش خوابیده! خلاصه تا داییم گفت جریان چیه از پنجره اتاق پریدم بیرون و فرار کردم تو کوچه و زیر یه پُل مخفی شدم، یخورده که دنبالم گشتن، یهو یکی پشت سرم داد زد ایناهاش گرفتمش؛ من از ترس، از جا پریدم و سرم خورد زیر پُل و شکست، قشن
گ رَد خون رو تا ناودونی کونم حس میکردم…
منو دوباره بردن توی خونه و سرم رو بستن و آقاهه که قیافه ی شبیه افسر عراقی داشت نشست وسط من و داداشم و وسایلش رو چید توی یه سینی استیل؛ و الکل ریخت و آتیشش زد!(مثلا برا ضد عفونی شدن)!
آقا من دوباره فرار کردم و اونقدر ترسیده بودم که مثل گربه چنگ میزدم و از یه تیر برق چوبی رفتم بالا تا نزدیکای چراغش و محکم بغلش کرده بودم
بابا و دایی و دو سه نفر دیگه اومدن زیر تیر برق و هرکار کردن من نرفتم پایین، که یهو لُپ کونم شدیدا سوخت، نگا کردم دیدم بابام با تیرکمون یه سنگ ریز زده بهم، دومی رو خواست بزنه داد زدم آی گوه خوردم حالا میام پایین، از شانش کیری من، جنس تیر برقِ راش روسی قهوه ای رنگ بود که تیغ تیغی داره…
تو اومدن پایین چندتا از تیغاش عمیقا رفت توی رونِ پاهام و دست هام و بدجور گیر کردم، و فقط با فریاد گریه میکردم، بعد از چند دقیقه یه نیسان که باربَند بلندی داشت کنار تیربرق وایساد و بابام از باربندش اومد بالا و منو آزاد کرد و اورد پایین،
که ای کاش همون بالا مُرده بودم…
تا خودِ خونه به شدیدترین وجه کتک خوردم و مثلِ لاشه انداختنم روی تُشک، اینقدر داغون بودم و درد داشتم که اصلا نفهمیدم اون یارو چجوری ختنم کرد و بخیه کرد و رفت؛ فقط حواسم به دخترای فضول فامیل بود که از پشت پنجره داشتن منو نگاه میکردن و میخندیدن، همه که رفتن مادرم و خاله هام اومدن توی اتاق؛ مادرم تا منو دید جیغ زد و از حال رفت! بابام که اومد همه گفتن قرار بود فقط ختنش کنید؛ پس چرا سرش شکسته؟! چرا پاهاش و دست هاش خونیِ ؟! چرا صورت و بدنش کبود شده؟! و…
فقط یادمِ بابام یه سبد قرمزِ “سبزی خوردن” رو بست جلوم و یه دامن پام کرد و من تا فردا ظهر هیچی نفهمیدم…
و اینگونه من سرش را بر باد دادم.
شرمنده طولانی شد،
ممنون از حُسن توجه عزیزان
نوشته: bigham
تشبیه کیر به لوله خودکار و تایر جالبش کرد :) ، اگه برچسب طنز میخورد مناسب تر بود ، و اینکه جای بهبود داره نوشته هات، لایک میکنم و امیدوارم بهتر شه قلم طنز الودت
کسشعرمیگه منم دهه شستیم مگه مبشه بازرس بیاد شورت کل مدرسه رو بکشه پایین دول چک کنه. همینجوریش نصف مملکت کونین وای به روزی که پایین کشیدن شورت رسما بشه جزو برنامه تحصیلی مدارس دبستان پاریس, نیست که کسی, نرفته باشه همه رفتتن میدونن کس گفتی
والا من تو یه روستای دور افتاده به دنیا اومدم، دهه شصتی هم بودم ولی:
اولا به دهاتی بودنم افتخار میکنم،
دوما به منطقه و روستامون پپه نمیگم
سوما این اراجیف در مورد دهه شصتی ها اصلا صدق نمیکنه که بیان تو مدرسه دودول چک کنن
و در اخر یه روز شیک و مجلسی از بازی های کودکانه برمیگشتم ( حدود چهار سالم بود و مدرسه نمیرفتم) دیدم دلاک خونه مونه، اصلا نمیدونستم چه خبره دقیقا یاد مونده دراز کشیدم و دو نفر دست و پامو گرفتن اونم کارشو انجام داد و رفت، منم فقط بهش فهش میدادم،
ولی نامردا گاییدنت ها
عجب بابای نامردی داشتی
البته فکر کنم پیاز داغش رو خیلی زیاد کردی
من تو 9 سالگی با پسر همسایمون که 12 سال داشت بردن بیمارستان. خیلی گریه می کردم اول اونو بردن اتاق عمل و آوردنش بعد که نوبت من شد دو تا پرستار زن بود و یه پزشک مرد. دکتره به محض اینکه آمپول بی حسی زد جیغ بلندی زدم که همشون یه دفعه ترسیدن و از جا پریدن و دکتره یه داد حسابی سرم زد که به شدت ترسیدم و تا آخرش هیچی نگفتم. تو سن کم ختنه کنن خیلی بهتره بچه چیزی نمیفهمه ولی وقتی بزرگ شدی سخته
شماها چ میدونید ازین بدترشم من تجربه کردم یا دوستا کامل حرفش راسته حالا دلیل نمیشه تو روستای شما این کارو نکردن دیگه جای دیگم نکردن متاسفانه همیشه یه سری ادم مضخرف هست ک فقط میان میگن دروغه و این حرفا داداش فقط شماها راستمیگید ولی خواهشن نظر کیریتو نگه دار واسه خود کونیت
پس اینگونه بود سر سالار رو بریده شد!!! دهه شصتیا رو نمیدونم ولی ما دهه هفتادیا حداقل تو شهر که ماهسیم ازاین برنامه ها که کسی بیاد نگا کنه کی ختنه کرده یا نکرده نداشتیم
عرض شود که این جمع شدن فامیل تو ختنه سرون خیلی مزخرفه. ثانیا بنده که سال 85 کلاس اول بودم، قبل از سال تحصیلی دم و دسگاهو بازدید کرد دکتر… البت اونجا چکاپ سلامت بود… چشم گوش و خلاصه همه سوراخ سمبه هامونو وارسی کردن.
هرچی فحش و نفرین و لعنت نثار نسل های قبلی مون و آدم های بی مغز چه الان چه گذشته چه آینده
خیلی الکی بود.