_آخرین لیوان و که شستم صدای گریه دخترم بلند شد سریع دستم و شستم به سمتش دویدم که یکی از اسباب بازی هاش زیر پام رفت درد شدیدی همه ی پام و گرفت گریه اش اوج گرفت بیخیال از درد پام رفتم و بغلش کردم گذاشتم روی پا و دوباره خوابش برد
گریه های بچه و بر طرف کردن نیاز هاش یه طرف کارای خونه و روزمره هم طرف دیگه،خسته شده بودم کلافه از اینهمه آشفته بازار
کم کم داشتم از زندگی و لذت های کوچیکش دور میشدم بیشتر از همیشه به بودنش نیاز داشتم دلم میخواست هر چه زودتر میومد تا بغلش میکردم مثل همیشه سرم میزاشتم رو سینه اش از ته دلم یه آه بلند میکشیدم وبعدش میزدم زیر گریه تا آروم بشم اونم محکم بغلم کنه و موهام و نوازش کنه بگه من کنارتم
نه اصلا دلم میخواد داد و بیداد راه بندازم هی بهش غر بزنم …تو همین فکرا بودم که باصدای باز شدن در به خودم اومدم
+خانمم سلام آخ نگین بهت گفتم چقدر دلم برات تنگ شده بود بخداتنها دلخوشیم بعد این همه کار و خستگی اینه که میام خونه شما دو تا خشگل و می بینم
_ وقتی دیدم با همه خستگیش خودش و محکم نگه داشته که من و خوشحال کنه دلم نیومد ناراحتش کنم و فشارخستگی خودم رو روی اون تخلیه کنم
به چشمهای خسته و معصومش نگاه کردم،سلام عزیزم خسته نباشی دیر اومدی داشتم نگران می شم میخواستم بهت زنگ بزنم
+اره دستگاه خراب شده بود مهندس گفت بیا با هم تمومش کنیم تازه زودی جمع و جورش کردم وگرنه میخواست نگه ام داره گفتم من اگر امشب تموم هم نشه میرم من باید برم خانمم و ببینم
_لبخند زدم و گفتم دل منم برات تنگ شده بود
+ااااخ گفتی بستی بخرم یادم رفت الان میرم میگیرم برات
_نمیخواد بری خسته ای
+نه نگین من چیزی درخواست کنه من نگیرم الان میام
_تو الان اومدی نمیخاد باز بری بیا چایی دم کردم چایی بخوریم
+بریز تا سرد بشه اومدم
_دخترم وتو اتاق خوابوندم رو بهش گفتم عزیزم پاشو تا بچه خوابیده زودتر برو بخواب
+خودت چی
_منم میام یکم کاردارم
+باشه پس زودتر بیا
_اومد سمتم دستشو حلقه کرد دور کمرم لب ها مو بوسید موقع رفتن کونم و فشار داد میدونست کچقدر این کارش و دوست دارم همین کافی بود تا حس شهوتم اوج بگیره دلم میخواست بهش بگم دوباره بکن وقتی خستگی شو دیدم پشیمون شدم،بازم داشتم نیازم و تو خودم خفه میکردم
کارا مو انجام دادم ساعت نگاه کردم نزدیک به سه نصف شب بودگوشی موبرداشتم تا یکم باهاش ور برم خوابم بگیره ولی نتونستم همه وجودم لمس دستاشو میخواس کلافه وعصبانی بودم فقط سکس بود که میتونست یکم از این درگیری هام کم کنه تا آروم بشم
بلند شدم و رفتم پیشش به پهلو خوابیده بود خودمو تو بغلش مچاله کردم کونمو دادم عقب سمت کیرش و چسبوندم به کیرش یه دستش روی شکمم بود دست دیگه اش زیر سرم همین طور کونم و میمالوندم به کیرش که کم کم بزرگ شدنش وحسکردم صدای نفس هاش رو تو گوشم میپیچید کیر بزرگ شدش رو از پشت بهم فشار داد بر گشتم سمتش و ازش یه لب کوتاه گرفتم متوجه برق شهوت تو چشمام شد
نوشته: Fer feri
خدا ب داد علی ننه مرده برسه،دیگه میخوای خود باشی،
دو س ماه دیگه هیچی علی نمیمونه.
تصویر سازی داستانتو دوست داشتم،سبک داستانتو دوست داشتم (اروتیک)، قلمتو دوست داشتم🖋️،بخوام جمع بندی کنم داستان خوبی بود ولی میتونستی یکم رو جزییات کار کنی و اروم تر بنویسی(منظورم اینه اتفاقات توی داستان خیلی سریع داشت پیش میرفت)و اینکه فکر کنم یکی دوتا غلط املایی داشتی که اونم پیش میاد.در کل لایک💜