داستان زندگی شهریار

1401/11/21

سلام علیکم
شهریار هستم با ۲۰سال سن
کلا هم بدنم معمولیه و قدم ۱۸۷ اینطورا و قیافه ی خاصی ندارم فقط موهای فرم یکم جذابش کرده
نویسنده ی تخمی هستم ولی باید یجوری خودمو خالی کنم خیلی هم دست به کیر نشید سکس کار زیاد نیست
تک فرزندم و وضع مالی خانواده خداروشکر عالیه هرچند همه مشکلات مالی دارن و .
از بچگی مامانم کرد تو مغزم ایران جای زندگی نیست و باید بریم. یادمه ۱۲ سالم بود که مامانم به بابام بیشتر فشار اورد مهاجرت کنیم. اولش برنامه امریکا بود که نشد.بعد شد کانادا.تقریبا همه کاراموم شده یود که بابام زد زیرش.بابام خیلی به خانوادش وابسته بود و اصلا نمی خواست ازشون دور بمونه و رفتن به کانادا یعنی دوری زیاد که بابام تحملشو نداشت. از طرفی هم معتقد بود نمی تونه اونجا کارشو از صفر راه بندازه.
خلاصه دو سال گذشت یعنی من ۱۴سالم بود که به لطف یکی از دوستام بکم به خودم و اومدم و از اون حالت بچه خونگی در اومدم. تا قبلش کلا دختر نمی پسندیدم و به مالیدن رفیقا و اینا راضی بودم. چندبار با دوستام می رفتیم استخر توی سونا چند تا از دوستام که کونی بودن کاری های اداری رو انجام می دادم برام دیگ اوج کارای سکسی بود. ته ارتباطم با دختر، دختر عمه و عمو و خاله ها بود که به چشم خواهری می دیدمشون البته بجز دختر عمو بزرگم که ۵ سال از من بزرگتر بود و واقعا کص بود.حیف رو هوا زدنش و دوست پسر داشت . یکبار هم با دوستام رفته بود بودیم خونه یکی دیگ از دوستام که خونشون ویلا و استخر داشت و صد البته مادری سکسی و مطلقه که کار خاصی نکردیم رفتیم شورتاشو دست زدیم😂.
سرتونو درد نیارم این دوست من دست منو گرفت و برد توی یه اکیپ که همه ۱۶ به بالا بودن و منو دوستم فقط ۱۴ ۱۵ ساله بودیم بینشون.
اوایلش یکم رفتاراشون عجیب بود برام. بعد ها متوجه شدم اینا دو تا اکیپ جدا ی پسردنه دخترونه بودن که با هم اشنا می شن و هرکی یکی رو بلند می کنه و تقریبا همشون رل بودن با هم. حتی رفیقم با یکی که از خودش ۱ سال بزرگتر بود هم رل زده بود و فقط من سینگل بودم این وسط. اینا هر اخر هفته پارتی و بساط داشتن. منم نه لب به مشروب می زدم اگرم می زدم تهش یه پیک نه به سیگار و فقط قلیون با اینکه توی خانوادمون خیلی چیز معمولی بود همه می خوردن اما کلا بهم حال نمی داد.ترجیح می دادم اون انرژی رو طبیعی داشته باشم
کل دخترای اکیپ رو من چت بودن که باید دوست دختر داشته باشی و منم می گفتم بابا ولم کنید نمی خوام من اصلا گیم😂. یکیشون که اسمش مونس بود منو با خواهرش که همسنم بود اشنا کرد که اسمش نگار بود. اونجا بود که فهمیدن نه دختر چیز بهتریه نسبت به پسر😂. ته حرکتمم لب بود و کمی مالش.
۱ سال بدین سان گذشت و من ۱۵ سالم شد و نصف سال تحصیلی هم گذشت که مامانم گفت شهریار پاشو اماده شو بریم پاسپورت تهیه کنیم.
کاشف به عمل اومد داریم می ریم برای زندگی ترکیه استانبول.انقدر مامانم توی این سال رو مخم کار کرده که همه چی بتخمم بود و فقط می خواستم برم مخصوصا ترکیه که جنده خونه ایرانی هاست و اصلا عشق حال.
خلاصه کارا شد و ما رفتیم بابام بساط پول در اوردن رو پهن کرد و من رفتم مدرسه.منطقه و ایناشم نمی گم یوقت شر نشه که البته با چیز هایی که گفتم اگر یکی که می شناسه بخونه قطعا شر می شه😂
مدرسه اوایل یکم برام عجیب بود.مدریه اینترنشنال بود ولی تنها نشنال هایی که اون زمان اونجا بود ۳ تا ایرانی و بقیه عرب و ترک.
من روزای اول خایه کرده بودم انگلیسیم هم در حد کلاسای زبان ایران بود یعنی بد نبود ولی عالی هم نبود. ایرانی های اونجا که جز من ۲ نفر بودن که یکیشون یکسال کوچیک تر و اون یکی یک سال بزرگتر.رسما تنها بودم و ادمی هم نیستم دوست پیدا کنم و معمولا دوست منو پیدا می کنه. چند ماه به این روال گذشت یکم باعربا کلاس گرم می گرفتم ولی واقعا خوش نمی گذشت تا این یه دختر ایرانی به نام ثنا اومد تو کلاس. همون روز اول انرژی این دختر منو گرفت.حالمو خوب کرد.شروع کرد کل زندگیشو گفت بعدم اینستا خودمو شماره مامانمو برا مامانش گرفت.
ثنا ۱۶۸ قدش بود و قیافه خاصی نداشت ولی خوش اخلاق و مهربون بود و معلوم بود با هدف اومده اینجا.
روزای اول خونه نداشتن و بد به کمک ما اومدن توی سیته ی (مجموعه ساختمون رو می گن سیته )ما یه خونه گرفتن . مادر ثنا ترک تبریز بود و تزکی بلد بودنش کار دربیار بود حدودی و خلاصه اینا همسایه ما شدن و خانواده ها سریع با هم اوکی شدن و منو ثنا سریع بهترین دوستای هم شدیم واقعا. خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و همیشه مثل خواهر نداشتم دوستش داشتم.اگر اون نبود از افسردگی می مردم و البته اگر اون نبود هیچ وقت به دوست دختر هم نمی رسیدم😂.
خلاصه اون سال تموم شد و من و ثنا و خانواده برگشتیم تهران. ثنا ادم اجتماعی بود و منو با همه ی دوستاش اوکی کرد.اون موقع لاشی بودم و چند تا چند تا اوکی کردم برای خودم و توی اون سه ما خیلی عشق و حال کردم ولی سکس نه! حتی نگار هم چندین بار دیدم که اکسم محسوب می شد و با اینکه رل داشت ازم لب گرفت که خیلی چسبید با ایکمه کار اخلاقی نبود😂. خلاصه وضعم توی زمینه ی دختر عالی بود اون تابستون و تقریبا همه دخترا با یکم حرف زدن جذبم می شدن ( یه نصیحتی از من به شما پسرا مه به دخترا پیشنها ندید و نادیده بگیریدشون خودشون میان سراغت) . البته هنرهایی که داشتم بی تاثیر نبود.پیانو و درام و گیتار حرفه ایی می زدم حتی درس هم می دادم . کنارش همیشه ورزشم هم بود و وضع مالی هم خوب بود و همیشه تیپای خوب و چیزای خوب می پوشیدم.کلا مجموعه ی خوبی شده بودم و از داشته هام تمام استفاده رو بردم.
اون سه ماه تموم شده و برگشتیم استانبول. سال جدید ۵ تا ایرانی اضافه شد
که سه تاش توی کلاس ما بود. ۲ تا دختر که اسماشون ارغوان و پارمیس بود و ممد. ممده سال ها ترکیه بود و کلی دوست داشت سر همین با کلی ادم دیگ اشنا شدیم تو ترکیه که بعدا می گم داستانشونو. ارغوانو و پارمیس دو قطب مخالف بودن. ارغوان بچه درس خون و زرنگ و صوبر و برعکسش پارمیس که توی ۱۶ سالگی نصف شهرشونو اباد کرده بود.
ثنا که دیگ رسما رفیق صمیمی هم بودیم و همه جی رو بهم می گفتیم بهم گفت که پارمیس روت نظر داره‌. خدایی هم پارمیس چیز خوبی بود و می تونست اولین سکسم باشه ولی من از یه دختره عرب خوشم میومد. دختره عرب که اسمش marwa بود همه چی تموم بود و بدنش و قیافش محشر بود و همون روز اول مدرسه بم ریکوئست دادم منم از خدا خواسته قبول کردم. تو مدرسه بام زیاد حرف نمی زد ولی همیشه بام چت می کرد. چندین ماهی اینجوری گذشت و من مشغول خوشگذرونی تو ترکیه و اینا بودم که جرقه ی رابطه ی منو ماروا خورد .مدرسه یه اردو گذاشت که مکان مورد نظر بخش اسیایی بود و رسما ۲ ساعت با اوتوبوس راه بود. توی اوتوبوس طبق معمول منو ثنا پیش هم می نشستیم ولی ثنا رفت سمت بقیه ایرانی ها و من پیشم خالی موند که همون لحظه ماروا اومد پیشم.تقریبا نیم ساعتی کص شعر گفتم کلی خندید که یهو سرشو گذاشت رو شونم.انگار دنیا رو بم داده بودن و خر ذوق شدم و هیجانی. خیلی کنترل کردم شق نکنم‌. کل راه تقریبا توی بغلم بود جوری که معلم کلاس( هرکلاسی یه معلم اصلی داشت که مال ما معلم IT بود) با اینکه کلی پایه بود هی چشم غره می رفت ولی خوب من تخمم نبود. بعد اتمام اردو تقریبا توی کل مدرسه پیچید که ما با همیم😂 یکم شاید برای ما ایرانی ها عجیب باشه اینچیزا حتی خودم ولی خوب حتی توی کشورای عربی حتی عادی بود. فرداش که شنبه بود من و بقیه بچها دعوت شدیم پارتی و منم از فرصت استفاده کردم به ماروا تکست دادم که یه پارتی ایرانی می خوای بیایی؟ اونم قبول کرد. واقعا دست پدر و مادرش درد نکنه همیچن شاهکاری خلق کرده بودن. توی کل پارتی به من چسبیده بود و من اون شب جز معدود شبای بود که دو سه شات زدم که داغ باشم. ندیدم ماروا چقدر خورد ولی مست بود.کل پارتی چسبیده بود بهم و وسط یکی از اهنگا ازم لب گرفت. دیگ دنیا رو بهم داده بودم. گفتم من امشب اینو نکنم اسمم رو می زارم غلام(بی احترامی به غلاما نشه ولی غلام یه جوک بود بین منو دوستام)
واقعا مطمعن نیستم چیشد که با هم رفتیم طبقه بالای خونه که توش پارتی بوو( طبقه بالا رسما مکان سکس بود) ولی ثنا بعدا گفت که اون کشوندتت بالا(مزایای دوستی که دختر باشه اینه همیشه حواسش بت هست😂)
رفتیم رو تخت و لب و داستان. یززه نابلد بود ولی من کارو گرفتم دست و حسابی لبا و گردنشو خوردم حواسمم بود کبود نشه چون خانوادهاشون خط قرمزشون رابطه ی جنسی نه دوستی با پسر و اینا. حسابی خوردم و رسیدم به ممه های فوق العلاده جذاب که یخورده خورد تو ذوقم چون فکر می کردم سرشون صورتی باشه نه قهوه ایی ولی همینم عالی بود.
خلاص هتا تونستم خوردم ممه هاشو اروم اروم رفتم پایین. دکمه شلوارکشو باز کردم که حس کردم می خواد مقاومت کنه ولی تخمم نگرفتم و بازش کردم و همزمان بدن داغشو می بوسیدم که رسیدم به کسش. اول رونشو لیسیدم و بعدم کسشو. همزمان اون هم دیگ همراهی می کرد و داشت کمربمدمو باز می کرد که من دراز کشیدم و اون اومد بالا. بهش ( قاعدتا انگلیسی ولی خوب فارسی می گم) گفتم بخورش ولی قیافه کیوتشو حالت اینکه چندشم می شه گرفت و کیرمو گرفت دستش.همزمان تلاش می کرد کیرمو لا پاش جا بده خم شده بود و لب می گرفتیم که دیدم فایده نداره خوابوندمش بش گفتم بکنم تو؟ گفت اوکی بکن و مثل کصخلا اومدم تا ناموس بکنم تو که جیغش در اومد. فهمیدم که باید یکم اروم شروع کنم و همین کار رو کردم. هوا خیلی گرم بود و اه گفتنش کل فضای اتاقو قشنگ کرده بود . همزمان که کیرم توش بود ازش لب می گرفتم و بدنشو می بوسیدم. ۲ ۳ مین بعد هم ابم و اومد و واقعا حال کردم. شاهکص مدرسه که نه ولی کلاسو کرده بودم و اعتماد به نفسم زیاد شده بود‌.
جمع و جور کردیم و رفتیم پایین. دیگ با هم حرف نزدیم تا دوشنبه که اخرا مدرسه قبل اینکه برم خونه بم گفت که امشب اگر اوکیم برم خونشون شام با مامانش ملاقات کنم. یزره جا خوردم و برام عجیب بود ولی گفتم حتما فرهنگشونو و چقدرم جالبه.
به هرطریقی بود با کمک ثنا کامانمو پیچوندمو با تیپ رسمی و گل رفتم خونشون. حس خاستگاری داشتم من با ۱۶ سال سن
یکم سم بود یاد دوسال پیشم افتادم و این تغییر توی دوسال برام عجیب بود.
خلاصه شام که لازانیا بود و مزه کیر خر می دادو زدم. مامانش انگلیسی در حد دوم دبیرستان بلد بود ولی خو عربی می گفت ماروا هم ترجمه می کرد. برام معمولی بود حسش. وقتی خواستم برم به ماروا گفتم دوست دارم دوستیمون یکم فرا تر بره گفتم بعدا بت می گم
هفته بعدشم گفت ما بهم نمی خوریم و از دو فرهنگ متفاوتیم و سنمون کمه و اینا…
منم بیخیالش شدم هرچند سال های بعد باز خیلی با هم اوکی بودیم و از نظر بقیه به هم می خوردیم

مرسی که تا اینجا بودید می دونم سرتون درد گرفته ولی مجبور بودم بنویسم چون دلم برای اون روزا تنگ شده. زیاد سکسی نبود و طولانی بود. خاطرات دیگ هم زیاد دارم دوست داشتید براتون تعریف می کنم ولی احتمالا نود درصد کامنت ها اینه کصشعره و دروغ که به چپم ولی اگر حال کردم باز می نویسم با نکه نویسندگیم ریده
_شهریار

نوشته: علیش


👍 9
👎 8
15101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914444
2023-02-10 03:35:34 +0330 +0330

کیرم تو تموم خاطرات مغزت اصن خودت فهمیدی چی تفت دادی وقتی رو دراگ خار مادری نیا اینجا شرو ور بنویس

1 ❤️

914502
2023-02-10 14:58:59 +0330 +0330

سی داستان آخه شکلک میزنن عامو؟ به جونه این دخترا سایت، سه بار خوندوم تا وسط با خودوم گفتم چی؟! الآن چی شد بعد برگشتم اول! خداندار ننویس اینطوری خو!

0 ❤️

915036
2023-02-13 08:06:58 +0330 +0330

کس نوشته های یک جقی خواب نما شده بچه های مدرسه کیوتی ریکوییست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها