دختر خاله مهتاب

1401/11/07

داستان ۳ سال پیش اتفاق افتاد
بعد طلاق زنم و دوماه بعد فوت پدرم از تهران برگشتم اردبیل تا مادرم تنها نباشه تهرانم وضعیتم خوب بود اما نه دلو دماغ کار داشتم ن دلم میومد مادرم تنها باشه
خونه و مغازه رو داده بودم اجاره تو اردبیل هم مغازه داشتم اما اجاره داده بودم گفتم یه چند وقت استراحت میکنم
خونمون اردبیل بزرگ و دوبلکس بود من بالا اتاق زمان مجردیم میخوابیدم و مامانم پایین یه دوماه از رفتنم میگذشت نزدیکای شهریور بود که یه شب خالم(تو یکی از شهرستان های اردبیل زندگی میکردن) زنگ زد به مامانم گفت که دخترش مهتاب از دانشکده فنی قبول شده ونمیخواد تو خوابگاه بمونه اگه اجازه بده بیاد خونه ما بمونه هم تو کارا به مامانم کمک کنه هم به درساش برسه
مامانم از خدا میخواست یکی بیاد چون منکه تو خونه پیدا نمیشدم خودشم زیاد نمیتونست به کارا برسه
دختر خالم ۱۸ سالشه من ۵ سال قبلتر آخرین بار دیده بودمش
۱۲ سال از من کوچیکتره
من حس خاصی بهش نداشتم اون خیلی بچه بود و تقریبا بغل من بزرگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمش
بالاخره بعد چند هفته اومد مثل قبل که دیدمش بود فقط قدش بلندتر شده بود
یه دختر لاغر که ۵۰ کیلو اینا بود خوشگل و چشم بادومی بود اما از همون بچگی انقد پررو بود گنده گنده حرف میزد زیاد ازش خوشم نمی اومد
رفتاراش همون بود اما یکم مودب تر شده بود
بالاخره روزی که اومد سلام علیکم کردیم و یکم حرف زدیم و اینا
مامانم آخر شب بعد شام بهش گفت که بالا اتاق اولمون خالی و خیلی مناسب مهتاب و ببره وسایلشو بزاره اونجا چون پایین ۲ تا اتاق داشتیم یکیش که پر فرش و لحاف تشک بود یکی هم واس خود مادرم بود
اما بالا ۳ تا اتاق بود که اتاقا به ترتیب بود من آخری میموندم و مهتاب هم که اولی وسطمون یه اتاق خالی بود
فردا صبح من که بیدار شدم طبق قرار دیشب مهتاب رو بردم دم در دانشکده اش و کاراشو کرد و مشغول درس شد
یک ماهی رد شده بود میونمون تو خونه با مهتاب خیلی خوب شده بود به هم آبجی و داداش میگفتیم و زیاد بامن شوخی میکرد
مخصوصا بخاطر ریش و نوع حرف زدنم که عصبی تور
خلاصه تو این مدت حس خاصی بهش نداشتم اصلا در مورد کردنش و اینا فکر نمیکردم
فک کنم آخرای آبان بود که یه شب با رفیقام بیرون بودم ساعت ۱ اومدم خونه مامانم خواب بود آروم رفتم بالا داشتم از جلو اتاق مهتاب رد میشدم که احساس کردم بیداره و به محض شنیدن صدای پام وایستاد تا من برم نمیدونم چیکار میکرد فک کردم درس میخونه رفتم اتاقم نیم ساعت بعد نخوابیده بودم بلند شدم برم دسشویی که قبل اتاق مهتاب و تو یه راهرو
رفتنی باز از زیر در نور دیدم انگار نور گوشی بود فهمیدم بازم مهتاب بیداره آروم تر راه رفتم جلو در اتاقش یکم گوش کردم دیدم داره آروم با گوشی حرف میزنه تلوزیون هم خیلی کم صدا روشنه
فک کردم شاید دوست پسری چیزی داره داره حرف میزنه اما وقتی گفت آیدا فهمیدم رفیق مدرسشه که از شهرستان باهم اومدن اونم خونه داداش میموند
داشتم میرفتم که حرفش توجهم رو جلب کرد گفت ولی خدایی عجب کیری داشتن چقد خوب میکردن
برق گرفت انگار منو فک میکردم هنوز بچس اصلا این چیزا رو نمیفهمه اما اون داشت در مورد فیلم سوپر حرف میزد
رفتم دسشویی اومدم اصلا ذهنم به هم ریخت کلا همه فکرایی راجع بهش داشتم عوض شد
همینجوری فکرم مشغول بود که گفتم اینم هوس کیر کرده همین کافی بود که جرقه کردنش بیفته به مغزم کیرم راست راست شد براش من اصلا دختر لاغر دلم نمیخواست اما خیلی دلم خواست اینو بگیرم بکنم
اگه همینطوری پیش میرفت دوست پسری چیزی پیدا میکرد میرفت بهش میداد از دستم میرفت
خلاصه از فرداش تمام توجه ام به مهتاب و رونش و بدنش بود
تو خونه همیشه شلوار و بلوز میپوشید اکثرا هم شلواراش تنگ بود
دیگه به مغزم زدا بود باید بکنمش
من دو سه تا جنده داشتم که حداقل هفته ای یک بار میکردم اما دیگه اونا هم حال نمیدادن تمام فکرم مونده بود پیش کس ناب مهتاب
دوسه روز بعدش داشتم فوتبال میدیدم اونم اومد نشست کنارم مامانم هم تو حیاط بود با گوشی حرف میزد
یهو تراکتور گل خورد منم عصبی بودم که مهتاب شوخیش گرفت و محکم زد پشتم و مسخره کرد دستمو انداختم بگیرمش بلند شد و خواسته یا ناخواسته بلند شدنی یه سیلی به لپ کونش زدم که لامصب شق صدا داد
دستش گذاشت رو کونش گفت خر درد گرفت منم گفتم جونت درآد مسخره نکن
اما از اونا نبو که از رو بره با بالش زد آب آورد رو ریخت خلاصه شدیدا داشت حرصمو در می آورد ولی من فقط حواسم رفته بود به نرمی کونش که سیلی زدم لاغر بود اما خیلی خیلی نرم بود
شوخی هاش تمومی نداشت یهو هز پشت زدنی دستشو گرفتم و از پشت بلندش کردم گذاشتم کنار خودم دستامو دورش حلقه زدم و فشارش میدادم و کامل برمش زیر خودم و اونم رفت زیر من دماغم چسبیده بود به صورتش و خیلی بدنش نرم بود متوجه کیرم نبودم که به حد انفجار رسیده بود
ولش نمیکردم از پشت که دستشو گرفته بودم ناخنش رو کرد تو دستم منم بی امان تمام صورت و گرنشو گاز گرفتم و داد زد و گفت بیشعور ولم کن
ولش کردم بلند شد ناراحت و سرخ گفت خیلی حیونی و رفت بالا
چند دقیقه بعد دنبالش رفتم احساس کردم فهمیده از رو هوس گاز گرفتم ناراحته
رفتم اتاقش در زدم رفتم تو به بهانه معذرت خواهی و گفتم ببخشید یهو هول شدم گاز گرفتم منظوری نداشتم
مهتاب گفت خری صورتمو کندی خیلی درد گرفت
بی هوا بغش کردم و صورتشو بوسیدم یکم خودشو جمع کرد اما فک کنم خوشحال شد یعنی خودشم حال کرده بود گفتم ببخشید گلم فردد از دلت در میارم میبرمت پاساژ هر چی بگی برات میخرم
که گل از گلش شکفت و اونم بغلم کرد و صورتمو دو بار بوسید و گفت خیلی خوبی هر چی بگم میخریا
گفتم باشه
یهو پایین سر و صدا اومد فک کردم مامانمه بهش گفتم باشه درستو بخون منم میرم پایین
رفتم پایین مامانم گفت زن همسایه میگه بیا بریم بازار گفتم میرم حواست باشه
مامانم رفت داشتم فوتبال میدیدم که یهو اس ام اس مهتاب اومد
نوشته بود داداش ببخشا بوسیدمت یهو هول شدم
منم نوشتم فدای سرت منم بوسیدمت اما اتفاقا چسبید😁
استیکر خنده فرستاد یکم بعد دوباره پیام داد خدایی به منم چسبید
گفتم اگه چسبید تو هر وقت بگی بوست مییکنم
بازم استکیر خنده و قلب فرستاد
فوتبال کلا یادم رفت سیخ سیخ کرده بودم
بهش نوشتم ناراحت نمیشی هر روز بوست میکنم
گفت چند بار گفتم تا اونجا که سیر بشم
گفت با چند سیر میشی
گفتم باید نمیدونم شاید ۱۰۰۰۰۰ تا
گفت اوهو چ خبره پسر خاله صورتمو از جا میکنی
گفتم خوشمزه اس دیگه چیکار کنم
باورم نمیشد با دختری که ۱۲ سال از خودم کوچیکتره اینجوری حرف میزنم
یهو پیامش کاملا شارژم کرد
گفت پسر خاله چند وقته زن نداری داغ نکنی😁😁😁😁
خیلی بیشعور بود اما خودش هم داغ داغ بود بعش میگفت
منم یهو گفتم از اون فیلمات میبینم خنک میشم
چند دقیقه ای چیزی نگفت دوباره خودم نوشتم
بیشعور میبینی تک خوری نکن بده ماهم ببینیم
چند دقیقه بعد پیام داد بخدا یا شب بود اونم مال دوستم بود

گفتم عیبی نداره جوونیه دیگه
گفت تورو خدا ب کسی نگی ها
گفتم همینجوریام نیست که خرج داره
چند دقیقه بعد ساکت بود که خودم نوشتم خرجشم چند تا بوسه
گفت آها اون که هر وقت خواستی بیا مال خودته
میدونستم اونم داغه منم داغ اما یجور دلم نمی اومد بکنمش تو همین فکرا بودم که یاو از پشت بغلم کرد

انگار آب سرد ریختن روم
گفت پ بوس میخوای چرا نمیایی بعدش دوتا بوس کرد ازم
واقعا دیگا نمیتونستم خودمو کنترل کنم
از گردنش گرفتم دوباره انداختم رو مبل و شروع کردم به بوسیدن صورت و مو و گردنش دیگه هیچ کدوم هیچی حالیمون نبود همدیگه رو محکم بغل کرده بودیم یهو دیگه بوس رو بیخیال شدم فقط شروع به لب خوردن کردم
مهتابم انگار از خداش بود انقد تند تند لب همدیگه رو میخوردیم که نگو انگار دوتامونو ۱۰ سال بود بسته بودن یهو باز شده بودیم
یه تاب مشکی حال تنش بود یهو دستمو انداختم یقه اش تا وسط شکم جرش دادم انگار یه گال بنزین ریختن رو مهتاب چشاش سه برابر شد یه سوتین نازک زیرش بود آوردمش بالا
دوتا ممه ریز و خوشگل و بکر وای وای
انگار دقیق سایز دهن من درست شده بود
مهتاب تند تند میگفت دیونم کردی پسرخاله بخور دوتاشم بخور
تمام سینه هاشو میکردم تو دهنم میک میک میزدم آه و آخ مهتاب کل خونه رو گرفته بود یه دستم زیرش بود بایدست یه ممه اشو میمالیدم با دهنمم یکیشو میمکیدم
انقد لذت از خوردن ممه نبرده بودم
مهتابم انگار از جو بیرون رفته بود
آروم دستم کردم زیرشلوارش شورت نداشت شروع کردم به مالیدن کسش وای کوچکلو بود نصف دستم اما داغ و آبکی خیس خیس
ممه شو ول کردم زل زدیم تو چش هم گفتم مهتاب تو دیگه شدی زن من تو شدی مال من
چشماشو بست گفت با تمام وجود مال تو میشم
دستاش دور گردنم بود کشید سمت خودش و شروع کردیم به لب بازی
نمیدونم چقد گذشت اما هیچی نباشه ۲۰ دقیقه ای بود رو هم بودیم
یه دستش دور گردنم بود یه دستش هم رو دستم رو کس اش میمالیدیم
از من یه ۱۲ سانتی کوچیک بود کامل رفته بود زیر من
من هیکلی نبودم اما مهتاب کاملا زیرم جا شده بود
بلند شدم بقیه تابشم جر دادم از تنش در آوردم سوتینشم از پشت در آوردم بازوهاشو گرفتم اقتادم به جون شکمو نافش
مهتاب تواوج لذت بود از رو شلوار دهنم چسبوندم به کسش مهتاب آخ و وای میکرد از رو شلوار کسشو خوردم یکم بعد کامل گرفتم شلوارشو بیرون کشیدم عین کس ندیده ها افتادم به جون کسش انقد خوردم دیگه داشت جر میخورد از لذت دستشو گذاشته بود رو سرم فقط آخ آخ میکرد یهو کل رفت رو ویبره زود زبونمو کشیدم عقب کامل ارضا شد
لامصب انگار برق گرفته بود یجور کل هیکلش میلرزید
خوب که شد گفت بکن دختر بود اما خودمم نمیتونستم صبر کنم باید بیخیال پرده میشدم بعدا درستش میکردم
گفتم اینجا نمیشه بریم بالا تاب پاره اشو با حالت خنده برداشته اومدم شلوارشو بردارم از بغلم من دوید رفت بالا
منم دنبالش رفت اتاقش رفتم تو ماتاب لخت جلو روم بغل تخت وایستاده بود منم درو قفل کردم شروع کردم لباسامو درآوردن
لخت لخت روبه روش وایستادم
کیرم شق شق روبروش (میشد یه ۱۵ سانتی یکم هم کلفت)
چشاش برق میزد با خنده گفت این دیگه چیه رفتم سمتش گفتم مهتاب میخوام زنت کنم اما خیالت راحت بعدا میبرم درستش میکنم گفت قول میدی باهم ازدواج کنی چاره ای نداشتم قبول کردم درسته بعدا نشد اما اون موقع فقط واس کردن قبول کردم
انداختمش رو تخت دوباره ممه ها و گردنش خوردم یه ۵ دقیقه دوباره مهتاب خانوم داغ شد
روی هم بودیم کیرم وسط پاهاش بود
آروم تف زدم به کیرم هلش دادم تو به خودش میلرزید اما تند تند میگفت بکن عشقم بزار تو
آروم نصفشو جاکردم یکم آوردم بیرو دومی رو یکم محکم زدم کیرم داغ شد یکم سرمو بردم پایین خونی شدا بود کیرم
کشیدم بیرون با دستمال پاکش کردم هم خودمو هم کس مهتابو
بعد شروع کردم به خوردن لباش بهم میگفتم خانومم شدی مال من شدی دیگه مال خودمی
چیزی نمیگفت انگار یکم ترس همراه لذت داشت یه ۱۰ دقیقه ای فقط لب بازی کردیم بعدش دوباره رفتم روشو آروم کیرم کردم تو صدای آه آهو وای گفتناش هنوزم بهم لذت میده
اول آروم آروم عقب جلو کردم یکم بهتر شد آروم آروم فشار دادم تو تا ته ته اش
آخ آی آی میگفت یکم نگه داشتن ممه اشو خوردم بعد شروع کردم تلمبه میگفت تورو خدا آروم جون من آروم پاهاشو دور کمرم انداخته بود منم بغلش کردم بودم گردنشو میخوردمو تلمبه میزدم
دیگه واقعا جایز نبود آهسته بزنم شروع کردم به تند تند تلمبه زدن
آخ عشقم آروم داداش آئ آی بکن منو بکن امروز زنت شدم
دیگه مال تو شدم فقط مال توام
مهتاب تند تند آخ میکشد اینا رو میگفت
دوباره وسط تلمبه ارضا شد ناخناشو کرد تو کمرم لامصب انقد فشار داد
وقتی میلرزید درگوشش گفتم کجاشو دیدی هرروز همین بساطه
تلمبه همو دوباره شروع کردم تند تند تا خایه مکردم توش لامصب عین سوراخ موش تنگ بود اما انقد داغ بود که داشتم میکشتم
وسط تلمبه دیگه احساس کردم آبم داره میاد
نتونستم یعنی نخواستم که بتونم دربیارم
همه آبمو با فشار ریختم داخل کس مهتاب خانوم
انقد ریختم که دیگه کمرم خالی خالی شد دراز کشیدم روش به خودمون که اومدیم مهتاب غر زد چرا ریختی توم و الان حامله میشم چیکار کنم
گفتم خیالت راحت فردا قرص میخرم بیرون بردنی
خلاصه دلشو به دست آوردم و زود رفتیم حموم شستمش
بیرون اومدیم
شب قبل خواب دوباره بالا بردمش اتاق سکس کردیم بازم ریختم توش
فرداش به بهانه باختن شرط بندی بردمش بیرون و کلی براش لباسو وسایل خوراکی خردیم با قرص
وقت تنهایی و تو پیام آقایی و خانومی همدیگه رو صدا میکردیم
کلی خوش گذرونی کردیم
که داستانهای جذابشو بعدد میگم براتون.
فعلا

نوشته: محمد


👍 10
👎 15
68901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912358
2023-01-27 01:41:32 +0330 +0330

کاری به واقعی بودنش ندارم ولی داستانتو تا یه جایی خوب آوردی ولی بقیشو ریدی

0 ❤️

912375
2023-01-27 02:27:31 +0330 +0330

همیشه به اعتماد دیگران خزانت میکنی ؟د۷تر خاله هم حکم خواهر رو داره و کیری که برا خوار بلند بشه فقط بدرد زیر ساطور رفتن میخوره

0 ❤️

912378
2023-01-27 02:30:17 +0330 +0330

همیشه به اعتماد دیگران خیانت میکنی ؟دختر خاله هم حکم خواهر رو داره و کیری که برا خواهر بلند بشه فقط بدرد زیر ساطور رفتن میخوره

0 ❤️