در اندرون من خسته دل (۱)

1402/10/02

خیلی وقتها میایم اینجا و بجای لذت بردن ،فقط همدیگرو نقد و قضاوت میکنیم و حال خودمون و دیگران رو میگیریم.من مدت زیادی نیست که اینجا عضو شدم.دوس دارم اینجا گاهی درد دل کنم،چون بنظرم با افراد این سایت راحت ترم،و حداقل اینکه کسی اینجا نمیتونه ادای تنگ ها رو دربیاره و ادعایی داشته باشه و سرزنش اینجا بی معنیه.اینم بگم که مطلبم در حد درد دل و بار سکسی و تحریک کننده نداره .میخواستم یکی از حسرتهای بچگیم رو بگم.موقعی که حدود 3_5 سالم بود،دوست داشتم که ی پسر بزرگتر از خودم بهم عشق بورزه،مثلا بوسم کنه،بغلم کنه دستمو بگیره.برام خوراکی بخره و…خلاصه از این کارایی که پسرا واسه یه دختربچه انجام میدن.همیشه به دخترایی که داداش بزرگتر از خودشون داشتن حسودی میکردم و وقتی می دیدم اون پسر به دختره محبت میکنه،قربون صدقش میره،دستشو میگیره،یه جوری میشدم.هم دلم میریخت و تحریک میشدم و هم حس حسادت و غم و حسرت و ناکامی و…خلاصه یه حس وحشتناک بدی سراغم میومد.دیدن بعضی از این موارد برام مثل کابوس بود و تا چند روز حال بدی داشتم.خودم دور و برم پسری نبود که اولا بزرگتر از من باشه ،دوما بهم مهربونی کنه.بیشتر پسرا یا اخمم میکردن یا میزدنم یا بدرفتاری و مسخرم میکردن.با اینکه دختر بچه تپل و زیبایی بودم.هیچ کس دوستم نداشت.وقتی توی برنامه یا فیلم از یه پسر بچه بزرگتر از خودم خوشم میومد،از شانس من دقیقا توی همون برنامه ،اون پسر میشد داداش یه دختر بچه دیگه یا دقیقا با یه دختر دیگه دوس میشد و …خلاصه ی رقیب باید سبز میشد .باز هم ضد حال. و باز احساس ناکامی.این حسی که بعضی دخترا از ازدواج بازیگر مرد مشهور پیدا کردند رو من توی بچگی بارها تجربش کردم،و به قولی ،خدا اینم به ما ندید.این شادی که با دیدن ی پسر بزرگتر از خودم پیدا میکردم همیشه به یک ناکامی تلخ تبدیل میشد.اخه چرا،چه اشکالی داشت،مشکل از چی بود.زمین به آسمون میرسید اگه منم با یه لباس آستین پفی و دامن کوتاه پرچین ،موهای خرگوشی بسته،و لاک قرمز دخترونه و کفش های تق تقی صورتیم،واسه ی پسر بچه بزرگتر از خودم دلبری میکردم؟اون پسر هم بوسم میکرد و میرفت برام بستنی و پفک میخرید ؟چی میشد یه پسری بغلم میکرد و منو میذاشت روی دوچرخش و باهم بازی میکردیم و میخندیدیم؟ جالب تر اینکه هر موقع هر جا میرفتم همش تا چشم کار میکرد دخترای هم سن خودمو میدیدم که دستشون توی دست پسر بزرگتر از خودشون بود. صحنه ای که بجز اون موقع دیگه هیچوقت ندیدم.انگار که همه چی دست به دست هم داده بودند که توی اون برهه حسرت خواسته کوچیکم رو به دلم بذارن و شانس دخترای دیگه همسن خودم رو به رخم بکشن و توی چشمم کنن.این فقط گوشه ای از یکی از نداشته های زندگیم بود و اولین ناکامی در حس جنسی و عاطفیم.

نوشته: شکلات تلخ


👍 4
👎 4
6701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963544
2023-12-24 00:31:49 +0330 +0330

آخی
این حس ها رو به نظرم باید از پدر دریافت میکردی ک نکردی…

1 ❤️

963592
2023-12-24 08:03:48 +0330 +0330

کوتاه بود، ولی تک تک جملاتی که نوشتی منو یاد حسرت های بچگی خودم انداخت. من خواهر نداشتم و تمام حسرتم داشتن ی خواهر بود که به من محبت خواهرانه بکنه، با اینکه حالا زن و بچه دارم اما هنوز هم اون حسرت ها تو دلم مونده.

0 ❤️

963598
2023-12-24 09:22:14 +0330 +0330

زندگي هميشه اينجوري نيست
گاهي وقتها مثل سايه اس
هر چي ميري دنبالش
اون ازت جلوتر ميره
ولي
بعدش كه آدم بهش ميرسه
ديگه اون طعم و مزه رو نداره

0 ❤️

963609
2023-12-24 13:16:49 +0330 +0330

روضه خوبی خوندی

0 ❤️

963611
2023-12-24 14:13:18 +0330 +0330

خوب بود :)

0 ❤️

963744
2023-12-25 09:25:25 +0330 +0330

همه یسری ناکامی داشتیم وداریم پس چون میگذره غمی نیست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها