دکتر جون (۴)

1402/04/03

...قسمت قبل

در جعبه رو باز کردم و دیدم توش یه بات پلاگ خوشگله. از شدت هیجان جیغ زدم و رامین خندید. رامین گفت عروسم میشی مهرنوش جون؟ بغلش کردم و با تمام وجود ازش لب گرفتم و گفتم بله آقایی بله. گفت باید آماده بشی پس گفتم میخوام واقعا عروس بشم. رامین گفت بسپرش به من خانومی . گفتم میشه خودت برام بذاریش؟ گفت قمبل کن جنده.
شلوارمو کشیدم پایین و قمبل کردم براش اونم سوراخم رو ماساژ میداد و بات پلاگ و داد دستم گفت خیسش کن برام. داشتم بات پلاگ و ساک میزدم رامینم شروع کرد به چرب کردن سوراخ کونم. انگشتم می‌کرد و من اه میکشیدم از لذت. دو انگشتی و کم کم سه انگشتی داشت باهام ور میرفت. خیلی تحریک شده بودم و ناله میکردم قشنگ. رامین بات پلاگ و ازم گرفت و گفت خودتو شل کن عزیزم. گذاشتش رو سوراخم و آروم آروم فشار داد . از شدت چربی و لیزی راحت داشت میرفت تو و من قشنگ حس باز شدن رو داشتم تجربه میکردم. به قسمت کلفتش که رسید شروع کردم به ناله کردن از شدت درد . برای یه لحظه درد شدیدی حس کردم تو کونم. رامین هم کونمو بوس می‌کرد و بهم دلداری میداد و گفت تموم شد عشقم. گفتم درد داره. گفت آروم آروم کم میشه. ازش خواستم عکس بگیره ازش . اونم عکس گرفت و بهم نشون داد. نگین صورتی اش وسط سفیدی لپ های کونم داشت خودنمایی میکرد.
گفت بذار یه چندبار دیگه دربیارم و بذارم سر جاش تا عادت کنی. همونجوری در آورد و باز درد اما کمتر از دفعه اول اومد تو وجودم. باز روغن کاری کرد و فرستادش تو اما دردش کمتر بود. این دفعه بلند شدم و یه درد ریزی تو کونم بود یکم نشستم و گفت خوبی؟ گفتم یکم درد دارم. گفت طبیعیه و کم کم عادت میکنی عزیزم. دوباره قمبل کردم گفتم درش بیار باز بکن تو. رامین هم گفت چشم و اومد برام آروم درآورد و دوباره روغن زد و گذاشتش تو کونم. بلند شدم یکم راه رفتم خیلی دردش کم شده بود اما قشنگ حسش میکردم. دیدم رامین داره از رو شلوار کیرشو میماله. رفتم جلوش زانو زدم و زیپشو باز کردم و شرت و شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم براش به ساک زدن. هم اون هم من باز تحریک شده بودیم. انقدر براش ساک زدم و تخماشو خوردم که داشت ناله می‌کرد. همش بهم میگفت بخور جنده . جونم به این جنده . ازم خواست لباسامو در بیارم و دوباره با شورت و بادی براش قمبل کنم. گفتم میخوای بکنی الان؟ گفت نه عشقم. با ساک آبم دیر میاد میخوام لاپایی از عشقم کام بگیرم. گفتم جونم عزیزم. مال توام. سریع لباسامو در آوردم و قمبل کردم . پاهامو سفت جفت کردم و اونم کیر نازشو گذاشت لای پام . گرمای کیر کلفت و بزرگش وقتی خورد بهم جون گرفتم و برخورد کیرش به تخمام خیلی حس قشنگی بود. کونمو میمالید و تلمبه میزد حسابی حال میکردیم. یه کیر داغ بین رونای پام داشت جلو عقب می‌شد. چند بارم بات پلاگ و دراورد و گذاشت توش دیگه درد نداشتم فقط ناله میکردم از لذت . چند دقیقه بعد خسته شدم گفتم عوض کنیم عشقم. گفت به پشت بخواب. سریع خوابیدم . پاهامو باز کرد و دودولم رو دید و یکم خندید و چند بار با کیرش کوبید روش و گفت چه جوجویی داری. منم از تحقیرش لذت میبردم. پامو جمع کرد و گرفت تو بغلش و گذاشت لای پام. تند تند تلمبه میزد. گفتم عشقم میشه بیای روم. سریع پامو ول کرد و من پامو دراز کردم جفت کردم اونم خوابید روم و گفت خیلی نازی جنده ی من. کیرش رفت لای پام و لب تو لب شدیم . حسابی لاپایی میزد و لب میگرفتیم و قربون صدقه خودش و کیر کلفتش میرفتم. اونم ازم حسابی لب میگرفت و نوازشم می‌کرد. گفتم تشنمه. گفت نزدیکم عشقم. یه لب گرفت و چند تا تلمبه زد اومد رو سینه ام نشست و کیرشو داد دهنم. قشنگ زبونمو دورش چرخوندم و با دوتا میک ناله رامین دراومد و آبش و می ریخت دهنم. منم با لذت تمام میخوردم ابشو. تمام که شد بلند شد و نشست رو مبل و پامو گذاشتم تو بغلش همونطور که دراز کشیده بودم. گفتم عشقم خوب بود. گفت عالی بود. گفتم من نیومدم. دستشو گذاشت رو کیرم که زیر شرت قرمز توریم بدجور راست شده بود و گفت پاتو بده بالا و بات پلاگ و گرفت چند بار درش آورد و کرد تو کونم و کیرم زیر دستش میمالید که آبم اومد و دستشو آورد سمت دهنم و آبی که رو دستش بود رو لیسیدم. جون نداشتیم بلند بشیم. با سختی پاشدیم جم و جور کردیم و لباس پوشیدیم.
رامین بغلم کرد و کلی بوسم کرد و ازم تشکر کرد منم متقابلا ازش تشکر کردم بابت بات پلاگ و عشقی که بهم میده. زنگ زد نهار سفارش داد منم دیگه بات پلاگ بخشی از وجودم شده بود. تا نهار بیاد تو بغلش نشستم و گفتم تا چند روز باید بات پلاگ و نگه دارم گفت تا دو سه روز گفتم بعدش میخوام واقعا عروس بشم. کلی خرید دارم. خندید و گفت فکر اونجاشم کردم .
ناهار رسید. خوردیم و با کلی بوس و بغل از هم دل کندیم.
تو راه برگشت وقتی تو اسنپ نشستم خیلی حسه خوبی داشتم یه چیزی تو بدنم بود که هیچ کس نمی دید ولی من حسش میکردم.
رسیدم خونه دوش گرفتم و دستشویی رفتم و خودم بات پلاگ رو در آوردم و گذاشتم تو سوراخم و دیگه راحت شده بودم باهاش.
شب رامین زنگ زد و گفت با هستی صحبت کرده و قراره فردا بریم پیش یکی از دوستاش و لباس زیر عروس و بخریم . از خوشحالی بال دراوردم و تا فردا آروم و قرار نداشتم. فردا ظهر دم مطب رامین بودم که با هستی اومدن پایین که بریم مغازه دوست هستی. سلام کردم و سوار ماشین شدیم. هستی گفت خوبی مهرنوش جون؟ گفتم بله عزیزم. گفت شنیدم میخوای عروس بشی؟ گفتم بله. یکم حرف زدیم تا رسیدیم به یه پاساژ . نمی‌دونم چرا هستی رو میبینم تحریک میشم. خیلی کوسه. از اونطرفم اوبم میزنه بالا خیلی عجیب حالم خراب میشه.
رفتیم تو مغازه و خانومه دوست هستی در و بست و پرده رو کشید بعد حال و احوال گفت یک ساعت ما تعطیلیم و اینجا در اختیار شماست. چی لازم دارین؟ هستی منو نشون داد و گفت ایشون تا آخر هفته قراره عروس بشن و ست لباس زیر عروس میخایم. خانومه قشنگ تعجب کرد و گفت ایشون که هستی توضیح داد براش و اونم دیگه روال شد.
من سریع چیزایی که میخواستم و گفتم و خانومه هم بهم داد. جوراب ساق بلند سفید. شورت و کرست سفید و بند جوراب سفید.
اما رامین هم کلی چیز میز خرید. گفتم اینا چیه گفت برای تو دارم می‌خرم. از خوشحالی بوسش کردم که خانومه دیگه کف کرد. کلی جوراب و ساق شلواری و بند جوراب و شورت های مختلف و بادی و … رامین برام خرید. رامین کارت کشید و اومدیم بیرون و رفتیم ناهار خوردیم سه تایی. خرید ها رو به رامین گفتم بذار خونتون چون من باید بیام اونجا و نمیتونم ببرمشون خونه خودمون. که رامین اوکی داد.
تو اون چند روز از یه آنلاین شاپ یه تاج عروس و از یکی دیگه یه کفش بندی زنونه پاشنه بلند شیشه ای خریدم. یه کلاه گیس هم سفارش دادم. همه اینا رو به آدرس رامین خریدم و بهش گفتم میاد پیش تو اما بازشون نکن لطفا تا سورپرایز بشی. اونم قول داد و تحویل گرفتشون.
برای اون روز به خانواده گفتم میرم خونه دوستم و شب اونجام نگرانم نشید. تا اون روز عروس شدنم لحظه شماری میکردم.

نوشته: مهرنوش زنپوش

ادامه...


👍 4
👎 2
18201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934889
2023-06-26 08:56:32 +0330 +0330

به پای هم پیر بشین.حالموبهم زدی

0 ❤️

935719
2023-07-02 01:49:47 +0330 +0330

تخیلات یک ذهن جقی.

0 ❤️