دیدار یار غایب..! (۱)

1399/11/22

سلام رفقای شهوانی، داستانی که قراره بخونید زاده تخیل نویسنده است و از جایی که اولین نوشته سکشوال ایشونه، اگر کوتاهی بود ببخشید. امیدوارم لذت ببرید.
اسم من که مهم نیست اما ۲۳سالمه و اهل شیرازم و البته پسرم. این داستان برمیگرده به دو سال پیش، وقتی تولدش بود!.
راستش با الهام توی اینستا آشنا شدم، اون اولا فقط دوتا دوست اجتماعی بودیم ولی بعد یه مدت دیدیم بهم دیگه وابسته شدیم و احساس بینمون خیلی بیشتر از دوتا دوست اجتماعیه. خلاصه اون دوستی ساده به یه رابطه جدی تر تبدیل شد. یک سال از دوستیمون میگذشت ولی ما هیچوقت همدیگه رو بصورت حضوری ندیده بودیم آخه دوست دختر من اهل اصفهانه، و مسافت و مشغله کاری زیاد اجازه نداده بود که به دیدنش برم.
تقریبا دوهفته قبل از تولد الهام، دوستش کوثر بهم زنگ زد، گفت میخوام الهام رو سوپرایز کنم، مقدمات یه پارتی کوچیک رو هم چیدم، دوست دارم که تو هم بیای البته بصورت پنهونی جوری که الهام نفهمه تا بتونم سوپرایزش کنم. اولش گفتم که نه نمیتونم بیام ولی با اصرار زیادی که داشت گفتم باشه بزا بهت خبر میدم.
خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی آخرش قبول کردم که برم، به کوثرم خبر دادم که میام و همه چی رو هماهنگ کردیم.
جشن تولد الهام شب تولدش بود، من ظهر رسیدم اصفهان. کل عصر رو توی بازار و اینطرف اونطرف دنبال کادو گشتم، آخرش یه گردنبند براش خریدم(خدایی خیلی قشنگ بود و البته گرون).
نزدیکای غروب آفتاب کوثر بهم زنگ زد که چی کاردی و چی خریدی و این حرفا… ، آدرس جشن که خونه پدری کوثر بود رو ازش گرفتم. خلاصه سر ساعتی که کوثر گفته بود خودم رو به محل آدرس رسوندم.
طبق قرار توی حیاط خونه، منتظر کوثر موندم (کلی استرس داشتم و صدای اون اهنگ تولد مسیح اسکای که میگفت “تولد تولد، تولد توعه عشق جانم مبارک مبارک، مبارکه نور چشمم …” استرس و شوقم رو بیشتر میکرد، منم یه پسر اتو کشیده با یه تیپ نیمه رسمی اونجا کنار در شبیه برادر عروس شده بودم که برای استقبال از مهمونا اومده بود “خخخخ” )، کوثر اومد، سر از پا نمی شناخت و خیلی ذوق زده بود، بدون هیچ معطلی دست منو گرفت و برد تو. الهام رو مبل و روبه روی کیک تولدش نشسته بود، همه ساکت بودن و صدای موزیک رو کم کرده بودن. کوثر گفت: چشمتو وا نکنیا اول آرزو کن بعد، تازه یه کادو ویژه هم داری!.
وقتی چشماش رو باز کرد من رو به روش بودم، انگار روح دیده بود، ترسیدم نکنه غش کنه. هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد و چشم تو چشم فقط بهم خیره شده بودیم، یه جمعیت هم به ما زل زده بودند. با جمله “تولدت مبارک عزیزم” سکوتی که واسه چندین دقیقه حکم فرما شده بود رو شکستم و… (و اتفاقایی که خودتون احتمالا میتونید حدس بزنید).
ساعت ۹ شده بود، دو ساعتی گفتیم و خندیدیم و و زدیم و رقصیدیم (گردنبندی که براش خریده بودم رو همونجا انداختم گردنش). روی مبل کنارم نشسته بود و عین بچه ای که تازه رسیده به مادرش بهم چسبیده بود و حتی واسه یه لحظه هم ازم دور نمی شد.
دیگه ساعت یازده نیمه شب شده بود و مهمونا تقریبا همه رفته بودند(مهمونا زیاد نبودند و تقریبا همه دوست پسر و دوست دختر بودند). کوثر رو کرد بهم گفت خب امشب چیکاره ای؟ گفتم هیچی دیگه میرم هتل. گفت عه مگه من میزارم، مامان بابام رفتن مسافرت و تا فردا پس فردا برنمی گردن. امشب همین جا میمونی، الهامم همینجا میمونه، من الان زنگ میزنم واسه خاله نسرین (مامان الهام) میگم که دیر موقع اس و الهام امشب همینجا میمونه.همه چی هماهنگ شد.
من و الهام توی اتاق کوثر خوابیدم، کوثرم توی یه اتاق دیگه‌.
باورم نمی شد همه چی مثل رویا می موند،‌ لباسامون رو عوض کردیم که راحت شیم، وقتی الهام داشت لباسش رو بیرون میاورد دزدکی بهش نگا انداختم. واقعا بدن سفید و خوش تراشی داشت. یهو برگشت، گفت ای هیز، داشتی لخت منو دید میزدی (بعدش خندید). نمی دونستم چی بگم، یهو گفتم بدنت خیلی بهتر از اون عکس هاییه که توی سکس چتامون میفرستادی.
انگار تمام خجالت و شرم بینمون جاشو به شهوت داد، بدنم داغ کرد و کیرم عین سنگ سفت شد، خودم بلند شدم و بغلش کردم (انگار دلش میخواست من همه چیو رهبری کنم).
انداختمش روی تخت، تقریبا لخت بود(شلوار و سوتینش تنش بود)، دستم رو بردم زیر سوتنیش و سینه های تقریبا ۷۰اش رو گرفتم توی دستم، سینه هاش مثل یه تیکه پنبه نرم بود، همینجوری که شکم هامون مثل موج روی موج روی هم می لغزیدن، لباش رو می خوردم، بوی عطر سکسیش داشت دیوونم می کرد، بدتر از من کیرم بود که داشت شلوار لی ای پام بود رو سوراخ میکرد. می دونستم الان نباید توی این فضا حرف بزنم ولی گفتم الهام، گفت جانم، گفتم ببخشید ولی کیرم داره شلوارم رو پاره میکنه، خندش گرفت، دستش رو برد و دکمه شلوارم رو باز کرد، منم از گردنش شروع کردم تا رسیدم به شونه هاش. دلم میخواست تمام بدنش رو لیس بزنم، وقتی گردنش رو لیس زدم، انگار آب سرد ریختم رو سرش(یه جوری شد). داغ شد خیلی داغ، نفس هاش تند تر شد، منم وقتی رسیدم به شونه هاش تسلیم نشدم:)
رفتم سمت سینه های خوشکل اش و بند سوتین اش رو باز کردم (یه سوتین مشکی که با پس زمینه بدن و سینه های سفیدش واقعا سکسی بود).
شروع کردم به بوسیدن سینه هاش و اونم کم کم شروع کرد به آه و ناله کردن. خیلی یواش و رمانتیک. وقتی فهمیدم که واقعا شهوتش زده بالا، که نوک سینه هاش رو گذاشتم توی دهنم و مکیدم

  • اوووف چه سینه هایی داری عشقم، باید اینا رو خورد
    _ مال خودته عشقم، تعارف نکن
    با حرص و ولع سینه هاش رو میخوردم و اونم یواش یواش آه آه می کرد.
    با هر زحمتی که بود قید سینه ها رو زدم، وسط چاک سینه هاش یه لیس آبدار زدم که مثل مار به خودش پیچید. مثل نوازش گلبرگ های گل رز بدنش رو نوازش میکردم و همونجوری با بوسه های متوالی از همون وسط اومدم پایین، بوسه پشت بوسه تا رسیدم به ناف اش. روی ناف اش رو یه لیس زدم. بدنش مثل آتیش داغ شده بود و کصش اینقدر خیس شده بود که حتی از روی شلوارش معلوم بود.
    دوتامون توی اوج بودیم که یهو انگار از توی خونه یه لامپ روشن شد … .
    این داستان ادامه دارد… .

دوستان شهوانی عزیز امیدوارم تا اینجای داستان لذت کافی رو برده باشید، اگه خوشتون اومده با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدین تا به زودی ادامه داستان رو براتون قرار بدم.

دوستدار شما: آینه فروش

نوشته: آینه فروش


👍 6
👎 1
3401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

791085
2021-02-10 01:23:33 +0330 +0330

بدک نبود ولی آخرش قابل پیشبینی بود
در هر حال لایکو گرفتی

1 ❤️

791194
2021-02-10 12:47:42 +0330 +0330

سریع بزن توش تا بابای کوثر نیومده کونت بزاره😂

1 ❤️

791217
2021-02-10 17:14:13 +0330 +0330

خوب بود، لایک

1 ❤️

791221
2021-02-10 18:03:24 +0330 +0330

جالبه اگه داستان هر چی پوچ تر و بی محتوا تر باشه بیشتر بازدید و لایک میخوره
مرسی

1 ❤️