رویا دختر همسایه (۱)

1401/11/16

رسیدم در خونه، خواستم ریموت بزنم دیدم باز این همسایه کوص دستمون مالیده به در پارکینگ و در تا نیمه باز مونده و خودشم وایساده جلو در با سرایدار کل کل میکنه،
اعصابم خراب شده بود کلی خرید کرده بودم و حال نداشتم از کوچه وسیله هارو ببرم خونه
تا اومدم به سرایدار بگم بیاد کمک دیدم نیست،
یه نفس عمیق کشیدم و چهار تو فوحش به این کچل کوص دست دادم، بار اولی نبود که اینجوری ضدحال میشد هر ماه یکی دوبار این بساط و داشتیم،
پیاده شدم و وسایل رو برداشتم و به زور درماشینو بستم و راهی شدم سمت حیاط همین که رسیدم جلو در یکی صدام زد،
برگشتم دیدم رویاست، رویا دختر همین همسایه کچل کوص دستمون بود یه دختر خوشگل با قد ۱۶۵ و وزن حدود ۷۰ تو پر و خوش استیل،من مونده بودم این دختر به این خوشگلی چجوری از همچین پدری درست شده،
رویا:سلام اقا سعید فکر نمیکنی چیزی جا گذاشتی؟
من:سلام رویا خانوم والا نمیدونم به نظر که همه چیزو برداشتم…!
رویا:گوشی و سویچ ماشینو نشونم داد و گفت لابد اینارو واسه من گذاشتی دیگه؟
من: با خنده گفتم اره گذاشتم شما برداری…!
رویا:اومد جلو در خونه رو باز کرد و گفت بفرمائید
من: مرسی و اومدم توی حیاط اونم پشت سرم اومد
رسیدیم جلو در اسانسور و کلیدشو زد تا بیاد پایین
رویا: ماشالله من هر سری شمارو میبینم دست خالی خونه نمیری کاش فرید هم از شما یاد بگیره(فرید اسم برادرشه اونم یه کوص دست مثل پدر کچلش بود ماشینی از همسایه ها نبود این زمان پارک کردن بهش نمالیده باشه)
من:با خنده اخه مجبورم،نگیرم مامان جرم میده،
هردو شروع کردیم خندیدن، وای چه عطری زده بود بوی عطرش داشت دیوونم میکرد دوست داشتم همه وسیله هارو بندازم و بغلش کنم ولی خب این همش واسه فیلماست و جز نگاه کردن و حسرت به دل موندن کاری از دستم بر نمی اومد، رویا چشم های عسلی داشت و بابینی عملی و پوست سفید که برنزه کرده بود و این بیشتر جذابش میکرد،وقتی میدیدمش دستو پامو گم میکردم و اعتماد به نفسم به زیر صفر میرسید و در مقابلش میشدم یه بچه بی دستو پا (تعریف از خود نباشه)منی که باشگاه میرفتم و ظاهر و استایل خوبی داشتم همه دختر های محل تو نخم بودن و از هر فرصتی که میتونستن استفاده میکردن که لاس بزنن،
ولی به قول پدربزرگم ادم نباید کیرشو خرج کوص کیری کنه…
تو حال هوای بوی عطر رویا بودم که یه لحظه متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه نگاهم تو نگاهش قفل شد، اینقدر چشم های قشنگی داشت که دوست داشتم ساعت ها نگاهش کنم همینطور داشتم بهش نگاه میکردم و اون به من که صدای در اسانسور مارو به خودمون اورد،وارد اسانسور شدیم وای خدا بوی عطرش داشت روانیم میکرد اینقدر که سیخ کردم و واسه این که تابلو نشه وسیله هارو گرفتم جلوم و یه ذره چرخیدم که نبینه،
رویا:اقا سعید شغلت چیه؟ چه کاری میکنی؟
من:تو یه شرکت برنامه نویسی مشغولم…!
رویا:وای چه خوب میتونی واسم لپتاپمو درست کنی؟
منو میگی انگار برق از سه فازم پرید دستو پامو گم کردم،
من:با تته پته بله چطورش هست حالا؟
رویا:روشنش میکنم خیلی هنگ میکنه اصلا نمیتونم باهاش کار کنم…!
من:باشه بیاریدش یه نگاهی بهش بندازم،
رویا:باشه کی بیارم براتون؟
من:امروز عصر وقتم ازاده میتونید بیاریدش برام…
رویا:با لبخند باشه پس مزاحمتون میشم
در اسانسور باز شد و رویا گوشی و سویچ گذاشت تو یکی از پاکت هایی که دستم بود و رفت،وااای تو کونم عروسی بود پیش خودم میگفتم یعنی میشه بیاد من مخشو بزنم…
رفتم خونه و شروع کردم مرتب کردن اتاقم و بعدش پریدم حموم و ریشمو زدم که ترو تمیز باشم،
ساعت پنج شد و دیدم مامان و بابا میخوان برن بیرون
خدایا شکرت همه چیز انگار داشت دست به دست هم میداد تا من بتونم به ارزویی که داشتم برسم،رفتم لباس عوض کردم و منتظر رویا شدم،
ساعت ۷ شد خبری از رویا نشد دیگه داشتم کم کم نا امید میشدم که بیاد، پیش خودم گفتم کیر توش ولش کن فداسرت که نیومد لباسمو عوض کردم نشستم پشت سیستم و هدفنو گذاشتم و یه بازی اجرا کردم و مشغول شدم یه نیم ساعتی حدودا گذشت احساس کردم کسی داره در میزنه پیش خودم گفتم که حتما مامان اینا برگشتن ولش کن کلید دارن خودشون باز میکنن و مشغول ادامه بازی شدم دیدم باز در میزنن غرغر کنان هدفونو برداشتم و رفتم سمت در…
من: مگه کلید ندارین اینقدر در میزنید
درو باز کردم دیدم رویاست وای خدا ضربانم رسید روی ۱۰۰۰ با شلوارک و یه رکابی جلوش بودم داشتم از خجالت آب میشدم سریع پریدم پشت در
رویا: سلام خوبین؟ مثل این که بد موقع اومدم…!
من: سلام نه خواهش میکنم بفرمایید بفرمایید فقط یه لحظه پیرهنمو بپوشم میرسم خدمتتون
دویدم توی اتاق رکابی رو دراوردمو پیرهنمو پوشیدم و رویا اومد داخل نشست روی مبل
رویا: مامان اینا نیستن؟
من: رفتن بیرون کم کم باید پیداشون بشه،
وای خدا بوی عطرش خونه رو برداشته بود یه شلوار سفید پوشیده بود و یه پیرهن صورتی و یه شال سفید که تا نیمه روی موهای طلاییش خودنمایی میکرد
رویا:این لپتاپ من اقا سعید خدمت شما
من:مرسی بدین من ببینم مشکل چیه،
اومدم روشنش کنم دیدم روشن نمیشه
من: باتریش شارژ داره؟
رویا: نمیدونم از وقتی درست کار نکرد دیگه روشنش نکردم
من: خب یه شارژر لپتاپ دارم امیدوارم بهش بخوره
اومدم توی اتاق و داشتم دنبال شارژر میگشتم دیدم رویا اومد توی اتاق
رویا: اجازه هست اقا سعید؟
من: بله خواهش میکنم بفرمایید
اومد تو و نشست لبه تخت
من: ایناها پیداش کردم امیدوارم به لپتاپتون بخوره وگرنه باید برید شارژرشو بیارین
لپتاپو گذاشتم روی میز و شارژرو بهش وصل کردم دکمشو زدم و روشن شد
رویا: وای اینا چقدر قشنگه از کجا میخرید اقا سعید؟(منظورش اکشن فیگور هایی بود که توی کمد چیده بودم)
من: همه اسباب بازی فروش ها دارن اینارو
وای خدا چی داشتم میدیدم لپتاپش اومده بود بالا و یه عکس سکسی از رویا روی پس زمینه بود که توی رختخواب از خودش گرفته پیش خودم گفتم به هر قیمتی شده باید این عکسو داشته باشم،
رویا داشت به اکشن فیگور ها نگاه میکرد و یه لحظه نگاهی به من و لپتاپش کرد اصلا براش مهم نبود عکس سکسیش جلوی من بازه و دارم بهش نگاه میکنم
من: خب این اومده بالا مشکلش چیه؟
رویا: فتوشاپ که اجرا میکنم هنگ میکنه
یه خورده به لپتاپش ور رفتم و اصلا حواسم نبود دارم چکار میکنم از یه طرف رویا توی اتاقم بود و از طرفی میخواستم بدون این که بفهمه عکسشو یه جوری بردارم
من: یه نرم افزار نصب کردم براتون عیب یابی کنه ببینیم مشکل چیه
رویا : مرسی اقا سعید
و اومد دوباره نشست لبه تخت و به من خیره شد،
رویا: اقا سعید میشه یه چیزی ازتون بخوام؟
من: بله خواهش میکنم
رویا: بیا اینجا بشین میخوام یه چیزی بهت بگم
منو میگی انگار داشتم خواب میدیدم یه حس عجیبی بهم دست داده بود اومدم نشستم لبه تخت کنارش
رویا: اگه من بگم بهت ازت خوشم میاد تو جوابت چیه؟
من: سکوت کردم، سکوتم واسه این نبود که کلاس بذارم هنگ کرده بودم مغزم فرمان نمیداد حرف بزنم
رویا: دستمو گرفت و گفت نظرت چیه با هم باشیم؟
من: واقعا قدرت حرف زدن نداشتم با اشاره سر بهش گفتم باشه
رویا بغلم کرد و لباشو گذاشت رو لبام وای چه بدن داغی داشت چه لب های شیرینی دیوونم کرده بود به خودم اومدم دیدم دراز کشیدم و اومده روم داره ازم لب میگیره منم بغلش کردم و بدنشو میمالیدم احساس میکردم تو بهشتم
رویا: چه لب های معرکه ای داری پسر
من: دو طرف صورتشو گرفتم و دوباره مشغول لب گرفتن شدیم
رویا: دستشو کرد زیر پیرهنمو یه کمی داد بالا و گفت دربیار اینو
من: پیرهنمو دراوردم
رویا: نمیخوای مال منو دربیاری؟
من: همینطور که روم نشسته بود پیرهنشو دراوردم وای یه سوتین مشکی روی تن برنزه شده خودنمایی میکرد سینه هاش بزرگتر از چیزی بود که فکر میکردم
رویا: دستاشو گذاشت روی شکمم و از پایین تا بالا تنمو لمس میکرد و اروم خودشو روی کیرم تکون میداد
من: دستامو گذاشتم روی سینه هاش و شروع کردم به مالیدنشون اوووف که چه تن داغ و نرمی داشت
رویا: دستاشو برد پشت کمرش و سوتینشو باز کرد و بعد دستای منو گرفت و گذاشت روی سینه هاش و اومد پایین گوشمو گاز گرفت و گفت مال توهه میخوای چیکار کنی باهاشون
من: همینطور که سینه هاشو میمالیدم گردنشو و گوششو لیس میزدم و میبوسیدم
رویا: گردنمو بوسید اومد روی سینه هام و زبون میزد و سر سینمو گاز گرفت و رفت همینطور پایین تر وای سینه هاش که به بدنم میخورد دیوونم میکرد
من: میدونستم قرار چه اتفاقی بیفته چشامو بستم و رویا ادامه میداد
رویا: رفت پایین تر و شلوارک و شورتمو با هم کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش و یه لیس محکم از پایین تاسرش زد و کرد تو دهنش
من: گرمی دهنش و حرکت زبونش بیحالم کرده بود کیرم به حدی سیخ شده بود که میگفتم الان که منفجر شه
رویا:همینطور که ساک میزد با دستاش تنمو میمالید
من: واسه این که نگه هیچ حرکتی نمیکنه دستمو گذاشته بودم روسرش و لذت میبردم
رویا:اوووف سعید چه کیر خوشمزه ای داری اگه بدونی چند وقته تو نختم که تورو داشته باشم
من: چشام از تعجب گرد شده بود خدایا مگه میشه این دختر که همه تو کفش بودن اینجوری بگه و از همه مهم تر اون تو نخ من بوده انگار همه ارزوهام براورده شده بود اولین بار بود تو زندگیم یه دختر به من ابراز علاقه می کرد و خودش بدون هیچ مقاومتی خواهان سکس با من بود نمیدونم کیا این تجربه شیرین رو داشتن بدون این که به طرف بگی یا التماس کنی بهش بذاره تنشو بمالی یا ازش لب بگیری شروع کننده سکس باشه یه لذت ذهنی و جسمی وصف ناشدنی
رویا:دو دستی کیرمو گرفته بود داشت خوایه هامو لیس میزد
من: چشامو بسته بودم و فقط لذت میبردم وااای خدا چقدر خوب میخورد
رویا:شلوارک و شورتمو کامل از پام دراورد اومد بالا نشست رو سینم
من: سینه هاشو گرفتم تو دستمو سرمو اوردم بالا تا به لباش برسم
رویا: دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و شروع کرد به خوردن لبام
داشتیم از هم لب میگرفتیم که یهو صدای در خونه مارو از هم جدا کرد بیچاره عین جن زده ها شده بود نمیدونست چکار کنه من که خودمم تو شوک بودم تنها کاری که کردم این بود سریع در اتاقو بستم
رویا: وای چکار کنیم حالا، بیچاره شدم و دستاشو گذاشت روی صورتش
من: سریع شلوارکو بدون شورت پوشیدم و اومدم سمتش گفتم بپوش تند لباستو درستش میکنم نگران نباش
بیچاره با استرس لباساشو پوشید
من: بشین روی صندلی میرم بیرون به بهونه آب آوردن میگم اینجایی
رویا: با استرس زیاد باشه زود بیا
من: رفتم بیرون سلام بابا کی اومدین؟
بابام:داشت نون هارو میذاشت روی اُپن و یه نگاهی بهم کرد گفت همین الان مهندس
من:دوستم اینجاست اومده لپتاپشو درست کنم براش
بابام: بنده خدا فکر کرد دوستم پسره با حرکت سر یه باشه گفت و رفت سمت اتاق خودشون
من:مامان کجاست بابا؟
بابام:خونه ابجیش موند اخر شب میاد
من:اومدم جلو در یخچال و یه لیوان آب پُر کردم و گذاشتم توی سینی و رفتم سمت اتاقم
بابام: اون چیه پسر شربت درست میکردی واسشون
رویا:از اتاق امد بیرون و سلام کرد
بابام: یه لحظه جا خورد بنده خدا ولی سریع خودشو جمعو جور کرد سلام خانوم خوش اومدین سعید گفت دوستش اینجاست من فکر کردم دوستش پسر باشه با خنده
رویا: ببخشید دیگه مزاحم شدم
بابا: چه حرفیه دخترم برو بشین واست چایی بذارم
رویا:ممنونم دیگه کارمون تموم شده بود داشتم میرفتم
من:بابام راست میگه رویا بشین یه چایی بخور بعد برو
رویا: نه مرسی به اندازه کافی زحمتتون دادم
من: باشه پس بذار لپتاپتو خاموش کنم بیارم برات
بابا: باشه دخترم هر طور مایلی و رفت سمت اتاقش
من: اومدم تو اتاق و داشتم لپتاپ رویارو خاموش میکردم که از پشت بغلم کرد
رویا: مرسی سعید واقعا بهم خوش گذشت
من: برگشتم دستاشو گرفتم لپشو بوسیدم مرسی از خودت عزیزم و یه لب نسبتا طولانی از هم گرفتیم و رویا لپتاپشو برداشت و رفت…
پایان قسمت اول

نوشته: پوریا


👍 23
👎 6
36301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913679
2023-02-05 02:18:56 +0330 +0330

آخرش در پارکینگ درست شد یا نه

7 ❤️

913684
2023-02-05 02:30:21 +0330 +0330

يكى نيست تو همسايه ها جاى در پاركينگ بماله به خودت كونى

1 ❤️

913691
2023-02-05 03:10:34 +0330 +0330

گل پسر اولش که همه دخترهای محل تو نخ جنابعالی بودن بعدش تا یکی بهت پیشنهاد داد هنگ کردی خوشتیپ؟؟؟
آره گلم تو نخت هستن منتها ناصر سیبیل قصاب و جعفر کون دوست سوپری!!!

5 ❤️

913694
2023-02-05 03:20:08 +0330 +0330

همش شده کستان این شهوانی ام بسه دیگه (رائفی پور)

0 ❤️

913697
2023-02-05 03:37:12 +0330 +0330

بزرگ میشی کوصم میبینی عمو جون

1 ❤️

913723
2023-02-05 09:50:48 +0330 +0330

😍عالی

1 ❤️

913766
2023-02-05 19:07:37 +0330 +0330

چه اشکالی دخترها به پسر ها ابراز علاقه کنن

1 ❤️

913768
2023-02-05 19:14:58 +0330 +0330

تو پورن آمریکائی هم دو سه دقیقه مقدمه چینی داره از ابراز علاقه ظرف یک دقیقه رسیدین به ساک زدن؟؟ یعنی عمو جانی اینو بخونه از شدت حسادت زار زار گریه میکنه!

پی نوشت: اولش میگی کل محل تو کفت بودن هی نخ میدادن بعد میگی اولین دختری بود که ابراز علاقه میکرد! اول میگی لپ تاپ روشن نمیشد بعد میگی فوتو شاپ هنگ میکرده!! وقتی روشن نمیشده چجوری فوتوشاپو راه می انداخته که هنگ کنه!! با کامپیوتر خاموش کار میکردن ایشون؟؟ تنها قسمت راست کستانت اون مالیدن اون کچله و پسرش بهت بود! 😁

2 ❤️

913770
2023-02-05 19:27:40 +0330 +0330

تا قبل از ماچ و موچ داشتی داستان رو خوب میبردی جلو. حس واقعیت داشت. بعد یهو ریدی توش!

1 ❤️

913772
2023-02-05 20:23:38 +0330 +0330

کیرم پس کله سرایدارتون که تا حالا بچه خوشگلی مثل تورو نکرده

0 ❤️

913775
2023-02-05 20:45:32 +0330 +0330

خیلی عجیب نیست منم همچین تجربه‌ای داشتم

1 ❤️

913784
2023-02-06 00:07:51 +0330 +0330

تراوشات یک ذهن جقی

0 ❤️

913787
2023-02-06 00:28:06 +0330 +0330

سلام خدمت خواننده های عزیز مرسی از دوستانی که نظر مثبت دادن ❤️❤️❤️
اون دسته از کسخل هایی هم که فکر کردن این خاطره هست و واقعیت بوده باید بگم که این یک داستان سکسی هست برو بخون تونستی جق بزنی مارو هم دعا کن نتونستی بجقی مشکل خودته گرتو بهتر میزنی بستان بزن😉 شما بهتر مینویسی خب بنویس ما هم یاد میگیریم ازتون.
مخصوصا اون کسخلایی که نظر کسشعر میدن نه انتقاد سازنده میکنن کیر اسب حضرت عباس تو کون یک یکتون…

1 ❤️

913788
2023-02-06 00:30:23 +0330 +0330

سلام خدمت خواننده های عزیز مرسی از دوستانی که نظر مثبت دادن ❤️❤️❤️
اون دسته از کسخل هایی هم که فکر کردن این خاطره هست و واقعیت بوده باید بگم که این یک داستان سکسی هست برو بخون تونستی جق بزنی مارو هم دعا کن نتونستی بجقی مشکل خودته گرتو بهتر میزنی بستان بزن😉 شما بهتر مینویسی خب بنویس ما هم یاد میگیریم ازتون.
مخصوصا اون کسخلایی که نظر کسشعر میدن نه انتقاد سازنده میکنن کیر اسب حضرت عباس تو کون یک یکتون…
در اخر هم مجبورم یه کیر کلف به ادمین عزیز حواله کنم اخه کونی اسم داستان رو چرا سر خود میری تغییر میدی؟؟

0 ❤️

913869
2023-02-06 14:24:06 +0330 +0330
  • دوست عزیز،یه سری نکات رو باید در مورد داستان نویسی یاد گرفت.
    اولا شما اصلا فضاسازی و شخصیت پردازی نمی کنی و آدم به یه سری کلمات که با عجله تایپ شدن صرفا برای تایپ شدن طرفه و حالا شاید بگی داستان نیست خاطره است.والا این نوشته شما شبیه کلید اسراره اگه ندیدی برو ببین.یه تم تکراری و فوق مثبت کیری نگاه کردن به زندگی و ساختن فانتزی هایی که دیگه کسی فانتزی نمیدونه اینارو.در کل به نظرم دست کن جیبت یه کص شبخواب بکن به نظرم زندگی رو بهتر میتونی درک کنی.
1 ❤️

913939
2023-02-07 02:27:11 +0330 +0330

کونی اول میگی همه تو نخ بودن با من بودن بعد تا دتتره گفت تو کخت بودم میگی خداروشکر بلاخره یکی تو نت ما شد؟ کص ننه خالی بند

0 ❤️

914129
2023-02-08 02:39:22 +0330 +0330

پوریای عزیز

اونجا که نوشته بودی

« پیش خودم گفتم به هر قیمتی شده باید این عکسو داشته باشم»
تمام پیش فرض هامو کوبوندی به سقف

بهتر بود میگفتی
( پیش خودم گفتم به هر قیمتی شده باید بکنمش) 😁

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها