زندایی عشق اول (۱)

1402/06/23

سلام خدمت دوستان
حمید ۲۹ ساله هستم اهل یکی از شهرهای شیراز، این خاطره برای زمانی هستش که من ۲۰ ساله بودم و سال دوم دانشگاه

از بچگی علاقه خاصی به زنداییم داشتم یه جورایی عشق اول زندگیم بود ، مهسا ده سال بزرگتر از من هستش و دوتا پسر کوچیک دارن که یکیشون مدرسه ای و یکی مهد می رفت ،از ظاهر مهسا بگم که قدش ۱۶۵، وزن ۵۰، و سینه هاش ۶۵ خوش فرم بود
از بچگی روش کراش بودم و به یادش جق میزدم ولی چون دیدم بهش نمیرسم کم کم فراموشش کردم تا کنکور، سال اول دانشگاه بودم بعد از ترم ۲ که مادر بزرگ مادریم تابستون فوت کرد ، برای همین درگیر مراسم شدیم و سرمون حسابی شلوغ شد
بخاطر سنم همه جا کمکی بودم برای پذیرایی و شستن ظروف و خشک کردن میوه ها و پخش غذا و …
یه روز با زنداییم موقع خشک کردن و چیدن دیس میوه ها تنها شدم و با هم حرف میزدیم و دردودل میکردیم و از دانشگاه و و اینا حرف میزدیم ، خیلی خوب بود اون روز حس خوبی داشتم کنار مهسا این کارا رو میکردم، اونم معلوم بود حس خوبی داشت که تونسته بود یکیو پیدا کنه یکم دردودل کنه (چون بعدا گفت که داییم به خاطر مریضی مادربزرگم و بستری بیمارستان و مراسم اصلا بهش نمیرسیده و کم توجهی میکرده بهش )
خلاصه مراسم ها تموم شد و من برای شروع ترم جدید رفتم شهرستان ، همین که از هواپیما پیاده شدم دیدم مهسا پیام داد، گفت سلام خوبی رسیدی؟. تعجب کردم چون تنها پیام و تماس ما به خاطر بیرون رفتن های خانوادگی و هماهنگی ها بودش
جوابشو دادم ، تا شب به هم پیام میدادیم که شب بخیر گفتیم و خوابیدیم، شک کردم و صبح پیامی ندادم گفتم ببینم جریان چیه خودش پیام میده یا نه تموم شده این وضعیت ؟ سرکلاس بودم دیدم پیام دادم سلام صبح بخیر بیدار شدی؟ که فهمیدم یه جورایی دلش ادامه این وضعیت رو میخواد و منم شروع کردم پیام بازی باهاش ، یه مدت کارمون شده بود پیام بازی که فهمیدم با داییم خیلی سرد شده این اواخر و فقط جلو فامیل با هم خوبن ، همه از زندگیشون تعریف می کردن ولی مثل اینکه واقعیت چیز دیگه ای بود. این پیام بازی هم به گفته خودش از زمان مراسم فوت مادربزرگم برا اینکه احساس صمیمیت با من کرده و یجورایی دلش میخواسته با یکی حرف بزنه بوده
خیلی دنبال فرصت بودم که بهش بگم دوسش دارم و ازش خوشم میاد، برای همین یه روز وسط پیام بازی دیدم شرایط اوکی هستش و دل رو زدم به دریا و بهش گفتم ازت خوشم میاد و دوست دارم، که شوکه شد و گفت نه من متاهلم ، خوب نیست این روابط و این حرفا و شب بخیر گفت ، منم پشیمون شدم از حرفی که زدم و لعنت میکردم خودمو‌ که کاش حرفشو نمی آوردم و از دستش دادم
چند روزی پیام نداد و منم پیامی ندادم ، منم خیلی مغرور بودم، برای همین گفتم اگه خودش بخواد پیام میده ، بعده چند روز دیدم پیام داد و شروع کرد حرف زدن که من بدون تو نمیتونم ‌‌و بهت وابسته شدم ، واقعا حق داشت چون اصلا کسیو نداشت باهاش حرف بزنه ، منم جوابشو دادم و فهمیدم دست برد رو دارم تو این رابطه و خودشم فهمیده بود بهم نیاز داره
چند وقت گذشت و مثل دوست پسر دوست دخترا چت میکردیم بدون حرف سکسی، اون زمان تلگرام و اینا نبود فقط وایبر یا پیامک ، گفتم دلم برات تنگ شده باید زودتر بیام شیراز ببینمت ، با شیطنت گفت اگه پیشم بودی چیکار میکردی،که منم متوجه شدم جریان رو میخواد به کجا بکشه گفتم بغلت میکردم بوست میکردم، طعم لباتو می چشیدم ، خیلی خوشش اومد از این حرف، ولی بازم نمیذاشت حرف از سکس و اینا بزنیم،چند وقت کارمون شده بود همین پیام بازی عاشقانه و دلبری کردنا ، دلم میخواست زودتر فرصتش پیش بیاد برم پیشش که بعد از دو ماه چت کردن فرصت شد برگشتم شیراز و خوشحال از دیدن مهسا عشق زندگیم …
دل تو دلم نبود از دیدنش ، بار اول بود با این حس و حال جدید قرار بود ببینمش ، هماهنگ کردیم که خونه خالی شد خبر بده، برا همین یه روز که داییم رفت سرکار و پسر داییم رفت مدرسه، کوچیک تره رو هم مهسا گذاشت خونه مامانش ، بهم زنگ زد و رفتم خونشون ، زنگ اپارتمان رو زدم و در رو باز کرد رفتم بالا ، در خونه رو زدم وارد شدم ، حس عجیبی داشتیم، وسط سالن ایستاده بود رفتم سمتش ، دست دادیم و روبوسی کردیم خیلی فضا سنگین بود ، یکم به هم نگاه کردیم و بدون هیچ گفتنی بغلش کردم ، یه بوسه از لباش گرفتم ، جدا شدیم ولی بازم هوسش رو داشتم برگشتم بغلش و یه لب دیگه ازش گرفتم، توی دنیای دیگه ای بودیم
رفتیم نشستیم روی مبل ، اروم بغلش کردم با دستم موهاشو و شونه هاشو نوازش میکردم ، عطر تنش دیوونم کرده بود ، بوسش میکردم ، نمیذاشت حرکت اضافی کنم برم سمت سینه و لای پاش ، فقط قربون صدقه هم میرفتیم
چند روزی که شیراز بودم چند بار باهم بودیم، ولی فقط تا همین حد، مهسا اصلا راه نمیداد ، یه دفعه خواستم دکمه لباسشو باز کنم خیلی مقاومت کرد و پشیمون شدم از حرکتم که نکنه باز ناراحت بشه، توی این دیدار ها هیچ‌ سکسی رخ نداد، فقط بغل و بوس و نوازش ، در همین حد هم خودش خیلی بود
زمانم تموم شد و مجبور شدم برگردم دانشگاه و باز هم پیام بازی و چت هامون شروع شد، با خودم گفتم باید سکس چت رو شروع کنم و وقتی برگشتم بتونم سکس داشته باشیم ، رو مخش راه میرفتم و میگفتم کسایی که همدیگرو دوست دارن این چیزا مطرح نیست و خیلی مقاومت میکرد و میگفت چون متاهله نباید بیشتر از این پیش بریم و تا همین جاشم کلی گناه کردیم ، ولی کم کم شروع کرد راه اومدن و معلوم بود خودشم دلش میخواد فقط نیاز به یکم اصرار داره ،خلاصه بند رو به آب داد و قبول کرد
دیگه کارمون شده بود از فانتزیایی جنس همدیگه گفتن ، همش سکس چت و حرفای زناشویی
دل تو دلم نبود زودتر برگردم شیراز ، خلاصه بعده یک مکافات ترم تموم شد و برگشتم شیراز و منتظر سکس با عشقم
مطابق معمول یک روز که دایی رفت سرکار و بچه ها نبودن زنگ زد برم خونشون
زنگ در رو زدم و وارد شدم باورم نمیشد ، یه لباس خواب قرمز خوشگل با ارایش لایت و عطری که دیوونم میکرد
تا رفتم‌ داخل بغلش کردم و بلندش کردم بردمش روی مبل و شروع کردیم لبای همو خوردن و قربون صدقه هم رفتن ، یکم بغل هم بودیم که کم کم دستمو بردم زیر لباسش و سینه هاشو مالوندن، اولش خجالت میکشید و نمیذاشت ولی من به زور سینه هاشو گرفتم و یکم مالوندم که دیدم خودشو وا داد
اولش خیلی خجالت می کشید ، اروم لباسو از رو شونه هاش انداختم پایین و سینه هاشو تو دستم گرفتم شروع کردم خوردن ، اه و ناله میکرد و خودشو تو بغلم رها کرده بود ، دستمو بردم لای پاش شورت نپوشیده بود، دیدم خیس کرده کامل ، کصشو شروع کردم مالیدن وهمزمان خوردن لب و سینه هاش ، غرق لذت بود و اه و ناله میکرد و منم به آرزوم یعنی به کص زن دایی مهسام رسیده بودم چون تو دستم بود و مال من شده بود
تو همین فکرا بودم که منو زد کنار و بلند شد شروع کرد لباسای منو در آوردن ، شلوارمو کشید پایین و شرتمم دراورد ، کیرمو تو دستش گرفت با یه حرکت کل کیرمو کرد تو دهنش مثل قحطی زده ها می خوردش و قربون صدقه ش میرفت ، میگفت خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم
منم موهاشو گرفته بودم و سرشو رو کیرم بالا پایین میکردم ، کیرم کامل خیس شده بود از آب دهنش، وقتی درمی آورد آب دهنش کش میومد از رو کیرم که خیلی دوست داشتم این صحنه رو
سرشو بلند کردم گفتم نوبتی هم باشه نوبت کصته ، یکم مالیدمش و گفتم کدوم پوزیشن رو دوست داری، گفت دوست دارم باهات چشم تو چشم باشم ، مهسا منو خوابوند و اومد روم ، کیرمو با کصش تنظیم کرد ‌‌‌‌و نشست روش ، اینقد خیس بود با یه حرکت همش رفت تو کصش و یه ناله بلند کرد ، چندبار بالا و پایین شد ولرزید فهمیدم ارضا شده ، منم داشت ابم میومد که بلندش کردم و به پشت خوابوندمش پاهاشو باز کردم، کیرمو گذاشتم رو کصش و یکم مالوندم که التماس کرد بکنم توش، اروم کیرمو تو کصش جا دادم و شروع کردم تلمبه زدن ، سی ثانیه نشد که داشت ابم میومد دراوردم ریختم روی شکمش ، ضدحال بود اینقد سریع ابم میومد ، یکم بغل هم بودیم که کیرم دوباره بلند شده بود و باهاش ور میرفت که گفتم بخورش زودتر برات راست شه ، شروع کرد ساک زدن که دوباره راستش کرد، خیلی هوس کونشم کرده بودم، با کص و کونش همزمان بازی میکردم که خودش فهمید میخوام از عقب هم بکنم که قبول نمیکرد میگفت درد داره ، ولی من گوشم بدهکار نبود، میخواستم تو دیت اول سکس مون از هر دو سوراخ کرده باشمش …

بقیه داستان رو بخاطر طولانی شدن تو قسمت دوم تعریف میکنم
امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان

نوشته: Hamidfateh


👍 14
👎 10
26501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

947446
2023-09-15 00:18:21 +0330 +0330

خیلی خوب بود ادامه بده

2 ❤️

947477
2023-09-15 02:13:46 +0330 +0330

داستان خوب بود
خیلی خوشم اومد
حس میکنم واقعی باشه

0 ❤️

947479
2023-09-15 02:17:31 +0330 +0330

دروغ

0 ❤️

947488
2023-09-15 03:11:44 +0330 +0330

خانوم باهوشی که راز این متن رو پیدا کنه بی نظیر ترین سکس رو تجربه میکنه.

CMXVI CMLII XXV XIII

0 ❤️

947515
2023-09-15 07:51:47 +0330 +0330

ادامه نده دیگه مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

947951
2023-09-17 18:30:28 +0330 +0330

جقتو بزن کونی
بیا پایین سرمون درد گرفت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها