سعید و من

1400/07/18

سعید همسایه طبقه بالایی ما بود با سگش تنها زندگی می‌کرد. پدرش تقریبا هر روز بهش سر میزد از قرار مادرش از بیماری سرطان فوت کرده بود سعید دیگه نمی تونست تو اون خونه زندگی کنه برای همین یه خونه برای خودش اجاره کرده بود و چون مبتلا به افسردگی شده بود به پیشنهاد پزشک یه حیوون خونگی آورده بود تا سرگرمش کنه. پسر خوش قیافه و مودبی بود ولی سگش واقعا اذیت می‌کرد یه سگ بزرگ نمی دونم نژادش چی بود سگ ها رو نمیشناسم در هر صورت ما چیزی نمیگفتیم بالاخره زندگی آپارتمان نشینی این جور چیزا هم داره. با اینکه پسر جذابی بود ولی من تو نخ رابطه باهاش نبودم تا اینکه یه شب اتفاقی افتاد.
اون شب بی خوابی به سرم زده بود مدتی بود سیگارو کنار گذاشته بودم ولی یه نخ تو لوازم داشتم گفتم حالا که خوابم نمی‌بره برم این سیگار رو بکشم. آروم بلند شدم سیگار و از کشو برداشتم کاپشنم و پوشیدم و رفتم بالا پشت بوم و با اینکه باید در بالا پشت بوم قفل می‌بود دیدم که بازه خوب منم فکر کردم که حتما یکی از همسایه ها اومده و کاری داشته فراموش کرده و رفته. و تقریبا هم اینطوری بود.
رفتم داخل سیگارم و روشن کردم و پک محکمی بهش زدم که صدای یه آخ کوچولو رو شنیدم و پچ پچ کردن صدا رو دنبال کردم و رسیدم به اتاقک آسانسور و دیدم آقا سعید با دختر یکی از همسایه ها در حال دل دادن و قلوه گرفتن هستند.اصلا متوجه من نشدن که دختره گفت بوی سیگار نمیاد؟ که صورتشون رو برگردوندن و من و دیدن منم چیزی نگفتم چون اصلا به من ربطی نداشت راهم وگرفتم و آمدم پایین.
روز بعد که از سر کار برگشتم تو پارکینگ سعید و دیدم اومد سمتم و سلام کرد… گفتم من به کسی چیزی نمیگم به منم ربطی نداره
گفت ایولا داری بشه جبران کنم… مشروب دختر هرچی بخوای هست
فهمیدم اونقدرام که فکر میکردم سر به زیر نیست با خنده گفتم پسر نداری رفت تو فکر تعجب کرد گفت حقیقت تو این خطا نیستم ولی جور میکنم برات
گفتم زحمت نکش خداحافظ
سوار آسانسور شدم و رفتم خونه همش این حرف تو سرم میچرخید که گفت اهلش نیستم واین سوال و از خودم می‌پرسیدم که این اهلش نیست اون اهلش نیست هیچکس اهلش نیست پس من چرا اینجوری هستم من چرا اهلش هستم تا کی باید اینطوری باشه ولی مثله همیشه هیچ جوابی پیدا نشد… چند روزی گذشت پیامکی برام اومد از یه شماره ناشناس
سلام خوبی؟
سلام خوبم
شناختی
نه
سعیدم طبقه بالا… شماره من و از کجا داشت؟ شاید رفته از مادرم گرفته
گفت شناختی دیگه؟ گفتم بله گفت در مورد اون چیزی که خواستی بیا بالا صحبت کنیم
عجب غلطی کردم خودش ول کن نیست گفتم سرکارم
خسته نباشی برگشتی بیا بالا
تو مسیر برگشت دائم به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا حرف مفت زدم کار رو به اینجا کشوندم از فکر اینکه چه اتفاقی میفته تنم یخ کرده بود تا اینکه رسیدم بدون اینکه برم خونه رفتم در آپارتمانش در رو باز کرد وای خدای من از حموم اومده بود یه حوله بلند بسته بود دور کمرش با یه حوله کوچیکم داشت موهای خیس و مشکی سرش و خشک میکرد
عه تویی بیا تو
گفتم مزاحم نمیشم
لبخندی زد و گفت بیا تو هوا سرده من سرما میخورم
رفتم یا خدا به دادم برس چه غلطی کردم… نفهمیدم چرا
در حموم باز بود ازش بخار و بوی صابون میزد بیرون روحم گرم شد یه لحظه آرزو کردم با هم بریم دوش بگیریم وسط پذیرای یه قالیچه مشکی که روش پر موی سگ بود قرار داشت چندتا مبل یکنفره و کاناپه هم اطرافش در فاصله های مختلف گذاشته بود خونه مجردی اما برخلاف انتظارم آشپزخونه تمیز واز ظرف های کثیف خبری نبود
چایی میخوری؟
نه ممنون اهلش نیستم
مشروب چی؟
اون که اصلا
چرا؟
جواب ندادم
گفت بشین منم کاپشنم و در آوردم و نشستم رو نزدیک ترین مبل کنار دستم بوی صابون و بدن نیمه لختش حالم و بد خراب کرده بود
اومد سمتم و نشست گفت ببین تو خوبی زیادی به من و ثریا کردی ولی چیزی که خواستی رو نمی تونم برات فراهم کنم
گفتم مشکلی نیست
واقعا؟
اره
ولی باید برات یه کاری بکنم
به چشماش نگاه کردم و از فکر اینکه بهش بگم خودش و میخوام خنده م گرفت
گفت به چی میخندی خودشم خنده ش گرفته بود
تصمیم گرفتم بگم میدونستم به کسی نمیگه پس گفتم
ببین من اونجوری نیستم که فکر میکنی من دنبال پسر نیستم که بکنمش دنبال پسری هستم که من و بکنه
خدای من قیافش تماشایی بود و ادامه دادم من نظرم رو خودته
خندید و گفت من اینکاره نیستم گفتم منم میدونم اینکاره نیستی فقط خواستم آگاهی تو ببرم بالا
گفت یه دوستی دارم که میکنه گفتم اگه مثله تو خوشگله میخوام… مکثی کرد و گفت نه جالب نیست
منم خندیدم و پاشدم. گفتم معذرت میخوام که معذبت کردم واقعا نمی خواستم اینجوری بشه کاپشنم و برداشتم و اومدم بیرون و اون رو مبل نشسته بود و نگاه می‌کرد…
گی ها رو اذیت نکنید ما اوضاع بدی داریم

ادامه...
نوشته: دیوان


👍 23
👎 10
14601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

836631
2021-10-10 00:34:03 +0330 +0330

کیرم تو داستانت

3 ❤️

836639
2021-10-10 01:00:05 +0330 +0330

پدرسگ سرتق

0 ❤️

836648
2021-10-10 01:47:25 +0330 +0330

خاک تو سرت با این داستانت

0 ❤️

836660
2021-10-10 03:02:32 +0330 +0330

خوشم‌ اومد. جالب بود
چیزیه که دقیقا اتفاق میافته
نه اینکه همه اوکی باشن برای رفتن رو کار
هر چند قرار باشه تاپ باشن
خوب بود در کل

1 ❤️

836672
2021-10-10 04:37:27 +0330 +0330

بابا این همه بکن و گی هست تو سایت دنبال چی میگردی.
به قول شاعر یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم

0 ❤️

836689
2021-10-10 07:10:09 +0330 +0330

خوبه سعید افسرده بود،راستی سعید چیکارت داشت این حرفارو ک تو پارکینگ گفته بود.

0 ❤️

836698
2021-10-10 09:01:44 +0330 +0330

کصخل کردی مارو اولش که نمیخواستم اصلا داستان گی بخونم،بعد دیدم شیش تا اوصکول این داستانو لایک کردن تهشم که کیری تموم شد وقت کارو گرفتی.کیرم تو کص عمت از پهنا

0 ❤️

836726
2021-10-10 11:37:49 +0330 +0330

توام بدون گی ها دوس ندارن یکی باشه بکنتشون دوس دارن یه رابطه معمولی مث استریت ها داشته باشن منتها با همجنسشون

1 ❤️

836738
2021-10-10 13:36:57 +0330 +0330

آفرین خوب نوشتی
خاطره قشنگی بود

0 ❤️

836989
2021-10-12 00:54:19 +0330 +0330

نظر من اینه که تو ترسیدی واقعیت رو بنویسی تو رفتی باهاش دوش گرفتی هم دادی هم کردی

0 ❤️

837493
2021-10-14 18:40:36 +0330 +0330

دهنت سرویس خیلی با حال بودش

0 ❤️