شادی زندگیم

1401/12/14

لخت تو بغلم خوابیده بود حالم داشت ازش بهم میخورد با لگد بیدارش کردم .

_هوی جنده گمشو لباستو بپوش برو پولتم برات کارت به کارت کردم
_تا نیم ساعت پیش که راضی بودی حالا شدم جنده
_از اولش بودی کارتو انجام دادی پولتم گرفتی هررررری

زن خوشگلی بود خوش قد وبالا با حرفام دلش شکست ولی حوصلشو نداشتم ۳۹ سالمه هنوز هر وقت کس بخام با این جنده ها ارضا میشم دیگه دلم هوس زندگی کرده بود ، زن داشتن و بچه داشتن ولی با ی دختر خوب و نجیب که تو این زمونه پیدا نمیشه …

چند وقتیه که اصرار به ازدواجم داره میگه دیگه وقتشه حتی چند نفرم برام پیدا کرد ولی با هیچ کدومشون اوکی نشدم سلیقه ی من فرق میکردم دلم ی دختر نجیبو دست نخورده میخاد ، کسی که خودم اولین نفر باشم که میکنمش ، دختری که پاک باشه و لایق مادری برای بچه ایندم باشه

ی شب مادرم به اصرار زنگ زد و گفت از شهرستان قراره مهمون بیاد و با کلی خواهش ازم خواست اون روز برم خونه ، منم نخواستم دلشو بشکنم . یکی از دوستای بابام که خیلی وقت بود ندیده بودمشون اومده بودن دو تا دختر و ی پسر داشتن . بعد از سلام و احوال پرسی پیششون نشستم و گرم صحبت شدیم .مادم صدام کرد برم اشپزخونه

_عزیزم دختر اقا حسن و دیدی ماشالا دختر خوب و زرنگیه ۲۸ سالشه اگهخوشت اومد با مادشون صحبت کنم با هم آشنا شی ، اخه پسرم دیگه داره ۴۰ سالت میشه پس کی میخایی زن بگیری
_مامان صبر کن فعلا تو این ی هفته که اینجان بیشتر بشناسمشون بعد بهشون بگو .
_باشه قربونت برم کی میشه دامادیتو ببینم
سر سفره شام حواسم به سپیده بود دختر خوب و معدبی بود ولی خیلی به دلم ننشسته بود ولی امان از دختر کوچیکه ی دختر ریزه میزه و خجالتی چشمای درشت قهوه ای ، لب و دماغ کوچیک ، اروم حرف زدنش ، همه چیزش به دلم نشست .ولی زدن مخش کار اسونی نبود اون شب خونه پدرم موندم و تو پذیرایی خوابیدم تو فکر شادی بودم که چطور میشه دل ی دختر ۱۹ ساله رو برد که خوابم برد .

صبح مادرم بیدارم کرد که برم نون بخرم و قبل از بیدار شدم همه رفتن نون خریدم و برای خودشیرینی دو دست کله پاچه خریدم و اومدم خونه . شادی برای صبحانه نیومد و مادرش گفت بزارید بخابه ی کم مریضه ، وقتی داشتم میرفتم اشپزخونه مادرش میگفت چون پریوده و درد داره گذاشتم بخوابه ، من از فرصت استفاده کردم کردم رفتم کلی شکلات و ی شاخه گل خریدم تا شادیو ببینم و بهش بدم تو راه که فکر کردم گفتم گل شاید ی کم کلیشه ای باشه فقط شکلاتا رو بهش ردم .

قایمکی وقتی نبود رفتم تو اتاقی که این مدت قرار بود بمونه و زیر بالش تختش شکلاتا را گذاشتم و کارت ویزیتمم روش گذاشتم ، امیدوار بودم که خودش ببینه اونارو در غیر اینصورت ابرو ریزی میشد .

مادرم برای نهار صدامون کرد و از اون به بعد نگاه های شادی به من بیشتر شد ، نمیدونستم کار درستی کردم یا نه ولی تنها فرصت من برای صحبت کردن با اون دخترو نباید از دست میدادم . هر وقت که میدیدمش دلم میخواست بیشتر نگاش کنم ، معصومیت چهره اش منو دیونه خودش کرده بود .

فردا شنبه بود و من باید میرفتم سر کار پس حدا حافظی کردمو رفتم سمت خونم تقریبا ساعت ۸ رسیدم و عجیب دلم کوس خوشگل خواست زنگ زدم رفیفم گفتم اگه کسی برای امشب هست بگو بیاد ، اونم شماره ی داف بهم داد و گفت اگه وقتش ازاد باشه گرون میگیره . منم بیخیال مال دنیا شدم و به شماره ای که فرستاد زنگ زدن با صداش سیخ کردم ، قرار شد ساعت ۱۱ برسه .

تا بیاد رفتم حموم و دوش گرفتن ، نزدیکای ۱۱ بود زنگ زد واحد بپرسه منم درو باز گذاشتم تا راحت بیاد تو اسپری زدم کم نیارمو پولشو حلال کنم

اومد تو
_سللللللااام
_به به سلام خانم
_دیر زنگ زدی چرا شانس اوردی اوکی بودم
_پشیمون نمیشی از اومدنت گلم
براش چاییو بیسکویت اوردم ، تحملم تموم شده بود ، دلم میخاست اون لحظه کیرم و کنم تو دهنش و منتظر بودم چاییش تموم شه ، به محض تموم شدن دستشو گرفتم بردم اتاق خواب نشوندمش زمین بهش گفتم شروع کن .
_این چه وضعشه
_هر کاری میگم انجام بده
_خوشم نمیاد
_پول بیشتر میدم
_باشه
_فقط بهم بگو چشم
نقطه ضعف اینا پوله و خیلیاشون بخاطر بی پولی به این وضع افتادن و بخاطر ۵۰۰ تومن بیشتر هر کاری میکنن.

کیرمو تا ته کردم تو حلقش و تو دهنش تلمبه میزدم ، موهای بولوندش دور دستم پیچیدم و دهنشو میگایدم اخ که چه کیفی میداد .
بلندش کردم انداختمش رو تخت بهش گفتم داگی شو ، اون بدون هیچ حرفی داگی شد .
محکم سیلی زدم به کونش ، انتظارشو ندلشت
_مگه نگفتم بگو چشم
_اخه
_بگو جنده، بگو
_چشم
عاشق این منظره بودم کون و کوس ، کیرمو تنظیم کردمو وحشیانه گایدمش .
محکم تلمبه میزدم ابم که میخاست بیاد خوابوندمش رو تخت و نشستم رو سینش ابمو ریختم رو صوزتش ‌.
بدش اومده بود و داشت تحمل میکرد ولی حرفی نمیزد . دید من اروم گرفتم رفت سمت توالت و تا بیاد طول کشید بعد ازم پرسید :
_ببخشید میشه پولو بریزی من برم
_نه تا صبح که برم سرکار میمونی بعد پولتو میدم میری ، بیا بخواب
بغلش کردمو تا صبح خوابیدم ، صبح شماره کارتشو گرفتم ۵۰۰ تومن بیشتر بخاطر خدمات ارزندش دادم اون رفت منم رفتم دنبال کار و زندگیم.
سکس ارومم میکرد ، بعد کار رفتم خونه دوش گرفتم و رفتم سمت خونه بابام اینا ، شادی تا حواسم نبود بهم نگاه میکرد و اصلا نمیشد باهاش حرف بزنم ، ای کاش ی بار بهم زنگ میزد ، بعد همه چیو ردیف میکردم ، اون شب تو جمع خانواده گرم صحبت و شام خوردن شدیم و ساعت ۱۱ رفتم سمت خونه ی خودم .

داشتم تو اینستاگرام میچرخیدم که ی پیام از واتساپ اومد چک کردم دیدم ، شادیه ، حالا که خودش پیام داده پس ۵۰ درصد راه اوکیه بغیشم با شناختی که تو این سالا از دخترا دارم اوکی میکنم .

_سلام شادی خانم افتخار دادید پیام دادید ، ببخشید جسارت کردم کارتمو گذاشتم ولی واقعا دوست داشتم باهاتون بیشتر اشنا شم .پ
_سلام نه مشکلی نیست .
_شادی خانوم من از روزی که دیدمتون ازتون خیلی خوشم اومد همش به شما فکر میکنم ، نمیدونید چقدر خوشحالم کردید .
_خواهش میکنن ولی اگه کسی اون شکلاتو شمارتونو میدید دردسر میشد
_من به همه چیز فکر کردم شادی خانم من قصد اشنایی برای ازدواجه اگه دیگرانم بفهمن مشکلی نیست با خانواده میایم خواستگاری
خندید و من دلم غش رفت
_اخه خواهرم هنوز ازدواج نکرده اینجوری نمیشه که
_شما به من اوکی بدید من صبر میکنم تا هر وقت که بخایید ، شما میتونید فردا بیاید بیرون .
_نه اصلا
_اخه وقتی همو ببینیم راحت تر صحبت میکنیم
_من تنها نمیتونم بیام با خواهرم فقط میتونم بیام
این اصلا خوب نبود
_شما و خواهرتون به بهانه خرید برید بازار بعد شما از خواهرتون جدا شید بیاید پیش من فقط در حد ۵ دقیقه ببینمتون میرم
_اخهههه
_اخهه نداریم فردا بهت میگم کجا بیاید ، ی جای سر راست که راحت باشید.

من حتی ایده ای نداشتم فردا چیکار کنم تحت تاثیر قرار بگیره اونم تو ۵ دقیقه ، هی به خودم فحش دادم دختره رو با این همه اصرار کشوندی بیرون ولی نمیدونی میخایی بهش چی بگی .

مادرو خواهرشو دیده بودن پر از النگو و طلا بودن ولی شادی تا الان ندیده بودم تو دستش طلا باشه ، معمولا دخترای شهرستان عاشق طلا هستن ، رفتم طلا فروشی ی گردنبند سبک با ی پلاک قلب براش گرفتم ، با اینکه سبک بود ولی دلم نمیومد برای دختری که معلوم نبود اوکی بده یا نه خرج کنم ، من تا حالا برای هیچ دختری طلا نخریده بودم .

براش لوکیشن فرستادم و منتظر شدم تا برسن همین که دیدمشون از ماشین پیاده شدم و پیام دادم تو شلوغیا از سپیده جدا شو بیا بیرون از پاساژ ، سپیده حسابی محو لباسا شده بود و شادی اومد پیشم ، رنگ از استرس پریده بود و من از دیدن این حجم از زیبایی زبونم قفل شده بود .

_خیلی خوشحالم که اومدی
_باید تا متوجه نشده برم پیش سپیده
کادو رو که تو ی پاکت بود و تو پاکت ی شاخه گل بود و به سمتش گرفتم دادم بهش .
_خیلی دوستت دارم دختر تا حالا این حسو تجربه نکرده بودم امیدوارم از کادویی که برات گرفتم خوشت بیادو به وقتی میندازی به یادم باشی .
_مرسی
_برو تا سپیده نفهمیده ، برو خونه بازش کن .
_باشه مرسی ، خوشحال شدم دیدمتون
_به امید دیدار شادی زندگی
_به امید دیدار

شادی حسابی ذهنمو درگیر کرده بود بعد از ظهر زنگ زد
_چرا ی همچین هدیه ای رو گرفتین
_تو لایق بیشتر از اینی ، خوشت نیومد ؟
_چرا خیلی قشنگ بود
_سرتا پای تو رو باید طلا کرد ، اگه تو به من جواب مثبت بدی خوشبختت میکنم به جون مادرم که عزیزترینمه نمیزارم اشک از چشمات بریزه .
_منم از شما خوشم میاد ولی اینجوری نمیشه که
_دوست داری چجوری بشه ، گفتی باید صبر کنم تا خواهرت ازدواج کنه منم قبول کردم . فردای عقد خواهرت میام خواستگاریت ، مرده و قولش
_بلند خندید

صحبتای مخفیانه ما هر روز ادامه داشت و اونا بعد یک هفته برگشتن همدان .ما هر روز ساعت ها با هم حرف میزدیم حتی چند بار بخاطرش تا همدان رفتم و قایمکی همو دیدیم ، هر سری کلی هدیه براش میگرفتم ، تو این مدت تمام احساستمو برای شادی گذاشتم و روابطمو با زنای دیگه کم کردم ولی گاهی نیاز جنسی بهم غلبه میکرد و منم مغلوب این حس شهوت میشدم .

تقریبا ۴ ماه بعد از دوستیمون خواهرش نامزد کرد و من خوشحال ترین بودم ، چون دیگه شادی برای من میشد .شادی دلشو صابون زده بود که بعد ازدواج میاد تهرانو میره دانشگاه و برای خودش نقشه میکشید ، همیشه از باباش ناراحت بود که چرا نذاشته درس بخونن ، چون میدونستم ناراحت میشه باهاش مخالفت نکردم ولی بعد لزدواج امکان نداشت بزارم زنم بره بین اون همه پسر درس بخونه .

چند ماه گذشت تا خواهر شادی عروسیش شد و بعد از عروسیش به مادرم گفتم مت از شادی خوشم میادو اونم متو دوست داره اول بهونه اورد اون از تو خیلی کوچیک تره ولی اصرار منو دید رفت و با شادی حرف زد ، وقتی دید شادی از خداشه دیگه حرفی نزد و رفت با مادر و پدر شادی صحبت کرد و قرار شد بریم خواستگاریش.

اخ که به ارزوم رسیدم ی دختر پاکو نجیب ، ارزوی همیشگیم .
مادرو پدرش از من خوششون میوند فقط مشکل اختلاف سنی بود که خداروشکر با توجه به وضعیت مالیم اونم اوکی شد ، قرار شد بیشتر جهیزیه رو من بخرم و مهریه ی بالایی انداختن ولی هیچ کدوم برام مهم نبود ، من به شدت شیفته ی شادی شده بودم و برای به دست اوردنش هر کاری میکردم .

همه ی کارا به سرعت پیش رفت بعد یک ماه عقد کردیم و مال هم شدیم ، قرار شد هر وقت وسایل خونه رو خریدیم مراسم عروسی بگیریم و بعد از عقد خانواده شادی اجازه دادن شادی بیاد تا وسایلو با سلیقه خودش بچینه .

روز اول رفتیم خونه مامانم و اونجا موندیم اون شب کنار هم خوابیدم و من فقط بغلش کردمو موهاشو نوازش کردم برای کارای دیگه باید میرفتیم خونه خودم فرداش به بهانه خرید دست شادیو گرفتم بردم بیرون بهش گفتم اول باید خونه رو ببینه بعد بریم خرید اونم قبول کرد.
وقتی رسیدیم و در و بستم محکم بغلش کردم لباشو اروم میبوسیدم ، انقدر با احتیاط بهش دست میزدم که ی وقت اذیت نشه ، با ملایمت میبوسیدمش با ملایمت به بدنش دست میزدم و دلم میخاست همون لحظه رسما خانم خودم کنمش . همش میترسیدم اماده نباشه پس باید کاری میکردم اذیت نشه . تنها کسی بود که با تمام وجود دوستش داشتم ی دختر ریزه میزه ۱۹ ساله که حالا شده بود همه کس من .

هر روز میرفتیم ی قسمتی از وسایلا رو میخریدیم و کارای عروسیو میکردیم با اینکه هر شب تو بغلم لخته هنوز کاری نکردم .

از طرف مزون زنگ زدن که بیایید پرو لباس عروس و وقتی لباسو تو تنش دیدم دیونه شدم این عروسک خوشگل مال منه و من دیگه طاقت دوریشو نداشتم .
بعد از مزون رفتیم جیگرکی و شام خوردیم من فقط ی چیزی میدونستم که دیگه امشب باید کارو تموم کنیم . تا عروسی فقط ۱۰ روز مونده بود و طاقت من تموم بود و امشب هر طور شده به هدفم میرسم .

قبل از این که بریم خونه جلوی گل فروشی نگه داشتم برای شادیم گل خریدم ، خیلی خوشحال شد و لبامو بوسید منم رفتم سمت خونه ، درو که بستیم با تمام وجودم بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لبش و دونه دونه لباساشو دراوردم ولی کامل لخت شد وایستادمو نگاش کردم ، این دختر ی فرشته بود بغلش کردم بردم سمت اتاق و رو تخت گذاشتمش ، تخت رو عوص کرده بودیم دلم نمیخاست تو تختی که هزار تا زن هرزه خوابیدن فرشته کوچولوم بخابه .تمام بدنشو بوسیدم و حسابی امادش کردم تقریبا یکساعت داشتم بدنشو ماساژ میدادم و همو میمالیدیمو بوس میکردیم وقتی حسابی حشری شد اروم کیرمو کردم تو کسشو صدای نالش بلند شد ، شادیه من داشت از درد اشک میریخت و من حسابی حالم خوب بود ، این دختر ارزوی من بود ، کیرمو کشیدم بیرونو خونشو پاک کردم و دوباره کردم توش و بلاخره شد زن من .

بعد از عروسی بهم گفت میخاد بره دانشگاه منم علناا مخالفت نکردم و بهش گفتم برای کنکور بخون ایشالا قبول میشی ، و حسابی داشت درس میخوند
من تو اون شبا بیشتر باهاش سکس میکردم تا به هدفم برسم و شادیم ۴ ماه بعد عروسی حامله شد و بعد از اون دیگه نشد درس بخونه .

خداروشکر الان هر دو از زندگیمون راضیم و دو تا بچه داریم

نوشته: نازی


👍 4
👎 11
13101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

917659
2023-03-05 03:10:34 +0330 +0330

نمی‌دونم چرا احساس میکنم این افکار برام آشناست احتمالا اسم بچه خیالی ات رو‌میخوای شادی بزاری داستان ام ک معموله دروغه از طرف دیگ آرزو اینو داری یکی بیاد وضع مالی ام عالی باشه اینجوری عاشقت باشه فکر میکنم اسم واقعی شما ام با ش شروع میشه و با ن تموم میشه

3 ❤️

917668
2023-03-05 06:47:11 +0330 +0330

کسکش بی ناموس هی جنده جنده نکن تو خودت از هر چی آدمه جنده تری
قربون روزی که فرشته کوچولوت زیر مرد دوچرخه 28 یو بخوابه

3 ❤️

917691
2023-03-05 12:18:01 +0330 +0330
  • دوست من اول شما یاد بگیر وقتی یه‌ متنی‌ مینویسی یکم وقت بزاری ویرایش کنی که مخاطب لااقل حوصله کنه بخونه…متاسفم نخوندم …

“لخت تو بغلم خوابیده بود حالم داشت ازش بهم میخورد با لگد بیدارش کردم”
همین جمله اول رو خودت یه نگاه بکن … لگد از کجا اومد الله اعلم…
یکم وقت بزارید خواهشا…

0 ❤️

917714
2023-03-05 19:22:30 +0330 +0330

طرف از دوستش میپرسه تو شهر شما دختر نجیب و خوب و دست نخورده هم هست. میگه آره خیلی ولی شبی 5 میلیون.
حواست باشه

0 ❤️

917734
2023-03-06 00:45:54 +0330 +0330

من همش منتظر بودم شادی جنده شه

2 ❤️