نصف خواهر

1402/03/14

حدودا ۹ سالم که متوجه شدم یه چیزی توی خونمون درست نیست. هر روز مامان و بابام با هم جنگ و دعوا ، سر چیز هایی که من متوجه نمی شدم، داشتن. ماه ها این روند ادامه داشت تا مامانم تصمیم به ترک خونه رو گرفت حدود ۶ سال از این شرایط‌ گذشت که کم‌کم بابام منو با بزرگترین راز زندگیش روبرو کرد. ۳ سال از قبل از بدنیا آمدن من ، بابام با زنی به اسم شهلا که همکلاسی دانشگاهش بود آشنا میشه.هر دو توی شیراز غریب بودن و خانواده هاشون توی تهران زندگی می کردن. اونا وارد رابطه میشن و تا یک سال همه چی نرمال بود که یک شب به پیشنهاد خود شهلا ، دوستش الناز رو برای از بین بردن یکنواختی رابطش،وارد سکسشون می کنه. ۲ سال رابطه طول میکشه که الناز از بابام حامله میشه. اون ها تصمیم می گیرن منو نگه دارن و برای اینکه رابطه سالم بمونه ، طی یک شب جمع می کنن و برای همیشه از شیراز به سمت تهران می رن تا زندگی جدیدی رو کنار خانواده هاشو داشته باشن و شهلا رو کلا حذف می کنن. اما ماجرا به این سادگی نبوده. ۹ سال بعد بابام آشکار می کنه که همزمان با الناز ،شهلا هم حامله شده بود. بابام طی این سالها شهلا و بچه اش رو ساپورت کرده ولی ته دلش عذاب وجدان داشته که به الناز قضیه رو میگه. حالا بابام بعد از اینکه از مامانم جدا شده بود، تصمیم گرفته بود با شهلا ازدواج بکنه اونم وقتی که دوتاشون بچه ی ۱۶ ساله داشتن.
در عرض ۲ ماه همه چی تغییر کرد و شهلا و دخترش اومدن با ما زندگی کردن. شهلا از مامانم خوشگل تر نبود، ولی خیلی به خودش می رسید. سر زبون دار و خیلی خوشرو بود. با من مهربون بود و بین من و دخترش از همون اول تلاش می‌کرد تفاوت نگذاره. دخترش آتوسا، دقیقا ورژن پیشرفته‌ی شهلا بود. حرف هاش همیشه خریدار داشت و کنترل کننده ی همه چیز بود. مغزش خیلی خوب کار می کرد. بر خلاف من که توی‌ جمع ها ساکت و آروم بودم،اون مجلس گرم کن بود. ظاهر و قیافش دقیقا ورژن دخترونه‌ی من بود. اگر کسی قضیه رو نمی دونست ، فکر می کرد دو قلوییم. کم کم دوستامون مشترک شد و توی یک اکیپ بودیم. آتوسا خیلی بهم اعتماد به نفس و راهکار می داد .بیبی فیسی و سفید بودن پوستم، دقیقا چیزی بود که یک دختر ۱۶ ۱۷ ساله از دوست پسرش میخواد. آتوسا منو تبدیل اسباب بازیش کرده بود و تلاش می کرد دوستاشو به من علاقه مند کنه. از طرفی هم به من می گفت که چیکار کنم اونا عاشق و دیوونه‌ی من بشن و بعد از اون چطوری اون ها رو از خودم دور کنم. با اصطلاح لاشی بازی رو با من بازی می کرد. از این داستان ها تمام لذت رو می‌برد.احساسات آدما براش بازی بودن. دو سه ماهی از آشنایی ما با یک اکیپ جدید می‌گذشت که خونه ی ما یه دورهمی کوچیک گرفتیم. ۱۲ نفر بودیم. دقیقا ۶تا دختر و ۶ تا پسر. کم و بیش رابطه های احساسی داشت بین افراد شکل می گرفت و آتوسا می خواست از این قضیه سو استفاده کنه.
چند ساعت قبل از پارتی،آتوسا شروع کرد از نقشه هاش گفتن:
+ببین آریا می خوام امروز بچه ها اومدن جرعت و حقیقت بازی‌کنیم. می خوام وقتی بازی می کنیم با هم هماهنگ باشیم.
پرسیدم ازش:
-چجوری دقیقا؟
+ببین خیلی سادس . وسط بازی حواست به گوشیت باشه. اگر یک طرف قضیه باشی دقیقا بهت می‌گم چیکار کنی. میخوام خوب حواست باشه.
-ول کن این مسخره بازی ها رو ، تا من بیام گوشیمو نگاه کنم تو چی گفتی، بچه ها صداشون در میاد.
آتوسا: آریا بهم اعتماد کن. می خوام امشب یاد همشون بمونه.
-در حالت نرمال بادشون میمونه لازم نیست همه رو بازی بدی.
آتوسا: می‌خوام هر کی نتونست سوالی رو جواب نده بعدش یه شات مشروب بره بالا. اگر طبق نقشه ی من پیش بریم خیلی اتفاقای باحالی می افته.
-عاقبتش خوب نیست. تهش یکیشون حالش بد میشه می‌مونه رو دستمون. خودت می دونی چقدر اینا جنبشون پایینه.
-اگر همکاری کنی همه چی درست پیش میره.
رو حرفش جرات نداشتم، حرف بزنم. برنده‌ی همه‌ی بحث ها همیشه اون بود
بچه ها کم کم اومدن و بعد از ۱ ساعت آتوسا همه رو جمع کرد. قوانین بازی رو توضیح داد.
یکی در میون دختر پسر نشستیم و بازی شروع شد و اول سوالا صوبر بود.
بطری جوری چرخید که من از صبا بپرسم.
سریع نوتیف روی گوشیم اومد که:
+بپرس کراشت توی جمع
رو به صبا گفتم:
-خوب صبا خانم.نمی‌خوای به ما بگی که کراشت توی جمع کیه؟
+وایی نه . ترجیح میدم شات بخورم
جمع سریعا اون رو هل دادن به سمتی که بگه کراشش کیه.
+فکر کنم، سجاد
سریع همه شروع کردن به هووووو گفتن و سجاد و صبا دوتاشون سرشونو از خجالت انداختن پایین
بازی کم کم داشت داغ میشد و همه بجز من و آتوسا شات می رفتن بالا .
جوری شد که جواد از من بپرسه:
+خوب آقا آریا کراش شما کیه توی این جمع؟
عرق ریختم و هی منتظر موندم آتوسا یه چیزی بگه: که نوتیف اومد:
آتوسا: شات بزن
ناچارا شاتو زدم با اینکه کل جمع ناراضی بودن. فک کنم همشون منتظر بودن بدونن کراشم کیه. واقعا نمی تونستم یه دختر انتخاب کنم برای خودم. احتمالا آتوسا باید برام انتخاب می کرد. کم کم بچه ها داشتن مست مست می شدن. آتوسا هنوز یک شات هم نخورده بود و لبخندش هی گشاد تر می شد. هرچی بیشتر می گذشت اتفاقای سکسی بیشتر می شد. ممه مالیدن و درآوردن یک لباس رو همه انجام داده بودن. کار داشت به سکس ختم می شد. واقعا تحملش برام سخت بود. حتی یکی از پسرا از آتوسا لب گرفت. فک نمی کردم کسی جلوم از آتوسا لب بگیره، تحریک بشم. قاعدتا باید ناراحت میشدم. کم کم هر پسری دست دختری رو گرفته بود و داشتن رسما توی خونمون سکس می‌کردن. فک نمیکردم یه روز سکس گروهی جلوی چشمام ببینم.دقیقا مثل فیلم پورن ها بود.باورم نمی شد بعد از این قراره چجوری این اکیپ با هم دوست بمونن. آتوسا اومد سمتم و دستشو گذاشت روی پام و سرشو به شونم تکیه داد و گفت
+می بینی من و تو چقدر میتونیم با هم قدرت داشته باشیم؟ تموم این آدم ها الان توی دستمونن‌.مغزشون به بدنشون دیگ دستور نمی ده.
فضای خونه واقعا شهوتی شده بود. آتوسا هی خودشو بیشتر می مالوند بهم.داشت چندشم میشد دیگه.
+می بینی. انقدر مشروب خوردن که قطعا فردا هیچی یادشون نیست. نگفته بودم بهت ولی توی لیواناشون قرص حشری کننده بود. شرایطشون جوریه که الان با جسد فرقی ندارن ولی دارن سکس می کنن.
-چی داری می‌گی ؟چیکار داری می کنی؟ نمیشه اینجوری با هرکی هرکاری دلت خواست بکنی. اگر‌ یکیشون یه چیزیش شد چی؟
با لحن شهوتی گفت:
-+می تونیم. اگر منو تو همو داشته باشیم می تونیم خیلی موفق باشیم. هر آدمی رو جذب خودمون بکنیم. انقدر جذبه داشته باشیم که کسی نتونه به ما دست رد بزنه.
حرف هاش خیلی دارک شده بود. فکر‌ نمیکردم همچین آدمی باشه.
+اون بیرون هیچ کس بهمون رحم نداره. یا گرگی یا گوسفند. من برام گرگ شدن خالی فایده نداره.دلم می خواد سردسته باشم. منو تو همو داشته باشیم دیگ هیچی نمیخوایم.
توی چشمام زل زده بود. توی اون شرایط خوشگل می دیدمش. چیزی که توی حالت عادی اتفاق نمی افتاد .احتمالا تاثیر اون یک دونه شاتی بود که بقیه با ۴-۵ تاش به اون روز افتاده بودن. صورتشو هی نزدیکتر می آورد. واقعا مغزم به بدنم دستور نمی داد چیکار کنه. صورتش نزدیکای دهنم بود و گفت:
+می بینی ما قدرت اینو داریم همه ی آدمها رو بازی بدیم. فک کن حالا نیاز جنسی خودمونو هم خودمون برطرف کنیم و به کسی وابسته نباشیم. ازم لب عمیقی گرفت. هیچ وقت هیچ فانتزی باهاش نداشتم ولی اون لحظه انگار همه‌ی چیزی بود که می خواستمش.دیگه شل کردم و دل رو زدم به دریا.
لبمو جدا کردم و شروع کردم به خوردن گردنش. بلندش کردم و روی پاهام نشوندمش ولی خیلی سریع گفت:
+بربم تو اتاق
تو بغلم هم به سمت اتاق راه افتادم.
شروع کردیم به کندن لباس های هم.
بدنش هیچ مو و لکه ایی نداشت. مثل برف تمیز و سفید بود. ممه هاش ۷۵ و سر بالا بودن.واقعا دیدنشون برام جذاب بود. موهای لختشو از روی صورتش کنار زدم و دوباره ازش لب گرفتم. یکم خشن برخورد کرد و خیلی سریع افسار‌ منو دستش گرفت و سرمو برد به سمت کصش. تجربه ی لیسیدن کس نداشتم چون چندشم میشد ولی اونجا آتوسا رئیس بود و نمی زاشت سرمو از کصش جدا کنم. کصش واقعا خوشبو و تر تمیز بود ولی من چندشم می شد. با رون های تو پرش سرمو گرفته بود و هی فشار می داد به سمت کصش. آه نالش هم واقعا سکسی بود. موهام گرفت و کشید به سمت بالا و با لحن دستوری گفت:
+جوون خوشگله.کیرتو در بیار .
جز اطاعت کردن اون لحظه کاری بلد نبودم.
سر کیرمو گرفت و بوسش کرد و بعد در عرض چند ثانیه همش رو توی دهنش غیب کرد. اون تو واقعا گرم و دلپذیر بود.لیزی که کیرم داشت با هیچ جقی قابل مقایسه نبود.
چند دقیقه ایی با تمام قوا برام ساک زد. موهاشو دم اسبی می گرفتم تو دستم و باهاشون بازی می کردم. چشماشو بهم فشار می داد. کیرمو از تو دهنش در اورد. تف های آویزون شده به کیرم رو خیلی دوست نداشتم. گفت:
+بیا آروم بکن تو کصم. حواست باشه محکم فشار ندی وگرنه دردم میگیره
کصش خیلی خیس بود و ترشحش زیاد شده بود. آروم سر کیرمو داخلش فشار دادم‌ می دونستم چند سانت جلوتر یعنی باکرگیشو از دست می ده.
-مطمعنی؟بعدا دردسر نشه
+از همیشه مطمئن ترم نگران نباش.
خیلی با ملایمت کیرمو جلو تر بردم. تقریبا تمام کصشو پر کرده بود. میزان آه و نالش هر ثانیه بیشتر می شد. شروع کردم کیرمو عقب جلو کردن. کصش خیلی گرم و تنگ بود. حس خوبی بهم داشت دست می داد. سرعتمو بیشتر کردم و همزمان ممه های بلوریشو دستم گرفته بودم. دو سه تا خال ریز‌ روی ممه هاش داشت که خیلی جذابشون می‌کرد. یکم که گذشت کم کم شروع به لرزیدن کرد. حدس زدم ارضا شده باشه و منم دیگ آخرای ارضا شدنم بود که کیرمو در اوردم و با روی شکمش پاشیدم. اون حجم منی رو از خودم ندیده بود‌ رسما کصش شیره ی وجودمو کشیده بود. رفتم بغلش دراز کشیدم. سرشو گذاشت روی سینم و چشاشو با لبخند بزرگی بست.

_پایان

نکته:
دلیل اینکه انقدر طولانیه، محدودیت های سایت برای داستان دنباله داره.
این مجموعه داستان فرقی که با بقیه داستان ها داره اینه که شما قراره قسمت بعد رو انتخاب کنید. بعد از اتمام هر داستان سناریو ها رو می گم و شما هم تو کامنت ها انتخاب کنید. اگر سناریویی به ذهنتون رسید حتما بهم توی خصوصی بگید.
سناریوی اول: داستان همینجا تموم بشه
سناریوی دوم: مادر پدرشون متوجه بشن و اونا ها رو طرد کنن و به ناچار به ترکیه مهاجرت کنن.(پیشنهاد خودمم هست چون میتونم فانتزی های مختلف رو بهش اضافه)
سناریوی سوم: برای ادامه ی دانشگاه برن به شهر دیگر

نوشته: AghaAli17


👍 18
👎 13
91001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931520
2023-06-05 00:23:01 +0330 +0330

4-بیا اینو بخور 😁

7 ❤️

931531
2023-06-05 00:40:10 +0330 +0330

دوست عزیز بعد دیدن پورن نوشتی اینو یا بعد دیدن فیلم ژانر وحشت؟ 😐😐من هم کامنت اول رو با اجازه دوست عزیزم یک آنگولایی تائید میکنم البته از بین ۳ سناریو حاج قاسم رو هم انتخاب میکنم

2 ❤️

931538
2023-06-05 01:00:01 +0330 +0330

گزینه ی ترک‌نویسندگی ندارع،
پر از غلط املایی این یعنی بی ارزش بودن خودت ، متنتت و بی احترامی به خواننده
دوما این فاز فانتزی ابتدای داستان خوب بود ، ولی به مرور چرکش کردی ، زیادی روحت داغونه یکم افسار بزن بهش و تحت کنترل درش بیار
سوما مامان بابات کدوم قبرستونی بودن توی این تایم زیاد خونه نبودن
در آخر پیشنهاد خودم برای ادامه قصه
تمام و دیگر هیچ
هر کار کردم کشش بدم نشد ، چون تو قسمت اول هیچ‌کششی ایجاد نکردی

0 ❤️

931539
2023-06-05 01:06:03 +0330 +0330

ملت رو کیر خودش فرض کرده با این چرندیاتی که نوشته. انتر

0 ❤️

931545
2023-06-05 01:27:40 +0330 +0330

خوب بود
سناریو سوم بهتره

0 ❤️

931566
2023-06-05 03:19:04 +0330 +0330

سناریوی دوم
چون خودت براش ایده داری👍🌹

0 ❤️

931569
2023-06-05 03:49:54 +0330 +0330

سوم

1 ❤️

931570
2023-06-05 04:29:46 +0330 +0330

داستانت تخمی بود منطق خاصی ام نداشت فیلم پورن نیست که همه بهم بدن خیلی ساده . بهتره خودت بیای اینو بکنی تو کونت چون ببینی فیس ام هستی به قول خودت کیرخورت ردیفه

0 ❤️

931601
2023-06-05 10:59:00 +0330 +0330

سلام دوستان همانطور که اول داستان گفت هردو از راه زنا به دنیا آمدند و راهی بجز هرزگی ندارند
ادامه داستان هرچی باشد راه اشتباهی خواهد بود

1 ❤️

931604
2023-06-05 12:35:56 +0330 +0330

اثر متفاوت و خوبیه.
پیشنهاد من سناریوی ۳

0 ❤️

931641
2023-06-05 18:24:21 +0330 +0330

3

0 ❤️

931676
2023-06-06 00:33:37 +0330 +0330

ننویسی قشنگ تره فانتزیتو خیلی بد نوشتی یاروش ‌کار کن یا دیگه ننویس

0 ❤️

931742
2023-06-06 06:38:53 +0330 +0330

حالاکه بکن بکن شده اصلا چراپدرومادرشون هم درجریان رابطه این دوتانباشن.اوناکه حرام زاده ایی بیش نیستن پس قطعا پدرمادرشون هم سخت نمیگیرن بلکه هم سکس گروهی وخانوادگی راه میندازن وهر گوهی خواستن توی حریم خودشون میخورن به بیرون درز پیدانمیکنه اسیبی هم به کسی نمیزنن

0 ❤️

931755
2023-06-06 08:58:16 +0330 +0330

سناریو دوم

0 ❤️

931821
2023-06-06 15:55:51 +0330 +0330

سناریوی چهارم میتونی پدرومادر ودوستان شون روهم وارد فانتزی هاشون کنی

0 ❤️

932009
2023-06-08 00:13:10 +0330 +0330

سناریوی 3

0 ❤️

932125
2023-06-08 16:04:42 +0330 +0330

مامان دختره التاز هم بیاد وسط و دخترش

0 ❤️

932699
2023-06-12 11:28:41 +0330 +0330

به نظرم ادامه ندی بهتره!
آخه کون گلابی، تو ایران و شیراز زندگی میکنن ، دو تا دختر ، باردار میشن ، بچه هاشونم نگه میدارن و کسی چوب تو ماتحت بابات نمیکنه!
وقتی اول داستان اینطوری ریده مال کزدی وای به حال بقیه اش ، هر چنند پایانی که در نظر گرفتی هر سه مورد به وفور تو داستانها تکرار شده!

0 ❤️

932702
2023-06-12 11:40:57 +0330 +0330

سناریوی چهارم ببرنتون درمانگاه درمانتون کنن
بوس بوس مارتا

0 ❤️