شب بخیر بابایی (۲)

1401/10/21

...قسمت قبل

با خوردن نور افتاب تو صورتم از خواب بلند شدم. انگار که چند سال خواب بودم، بهترینو راحت ترین خوابی بود که توعمرم رفتم.
اولین باری بود که لخت کامل از خواب بلند میشدم. بعد از سرپا شدن فهمیدم بابا برام کرم زده اما بازم همچین یکم سوزش داشتم که خب اذیتم نمیکرد.
ساعت روی میز نه و نیمو نشون میداد، بابا حتما صبح رفته باشگاهو بعدش میره فروشگاه.
رفتم از پنجره بیرونو تماشا کنم، تهرانم زیبایی های خودشو داره ها، اسمون تو آبی ترین شکل خودش بودو ابرهای پنبه ای گاهی جلوی خورشیدو میگرفتن.
شرتمو پوشیدمو رفتم بیرون تا یچیزی بخورمو دوش بگیرم، اما وقتی به آشپزخونه رسیدم شوکه شدم.
بابا نرفته بود بیرون. اصلا سابقه نداشت روز باشگاشو بیخیال شه.

_بالاخره بیدار شدی خوابالو. هر روز انقدر میخوابی؟
+بابا مگه نمیرید سرکار، الان باید باشگاه باشیدا.
_الان باید باشگاه باشیدا؟
+اره دیگه.

یه تیشرتو شلوارک تنش بود.
اومد سمتم از روبه رو دست انداخت دور کمرمو منو چسبوند به خودشو منم سرمو بردم بالا تر تا چشماشو ببینم اما نمیتونستم بیش از حد تو چشماش نگاه کنم. دست خودم نبود، نگاهش یکم زیادی برام سنگین بود.

_عرفان دیگه نمیخواد انقدر بامن رسمی صحبت کنی. خب؟
+باباجون دیشبو یه لحظه فراموش کردم.

دستمو گرفتو با خودش برد حموم. بازم تپش قلبم بالا رفت.
دست خودم نبود. هنوز نمیتونستم باهاش راحت باشم.
لباساشو دراورد دوشو باز کردو گزاشت روی پخش آب.
خیلی زود شرتم خیس شد، برام کشیدش پایینو دراوردش.
بدون ردو بدل کردن حتی یک کلمه موهامو شست، با لطافت خیلی زیاد بدنمو لیف کشیدو شامپو بدن زد.
حتی نزاشت یک سانت از پوستم دست نخورده بمونه که همین حین جفتمون کاملا راست کرده بودیم.
اومدیم بیرونو چون اتاق من نزدیکتر بود رفتیم اونجا. یکم خجالت کشیدم اخه نظافتش دربرابر اتاق بابا افتضاح بود.
گفت: اول تو موهاتو خشک کنو رو تخت نشست و مشغول نگاه کردن به من شد.
حولرو در اوردمو انداختم رو تختو مشغول شدم سِرُم و، واکس مومو زدم. با سشوارم خشکشون کردم. روتین پوستیمو انجام دادمو یکمم ضد افتاب بیرنگو کرم خشکی لب رو هم زدم.
وقتی برگشتم بابا یکم چهرش متعجب بود.

_عرفان چه حوصله ای داریا. چجوری هر روز اینکارارو انجام میدی.
+پوستم خیلی برام مهمه.
_[بلند شدو سشوارو از دستم گرفت] بیخیال، بزار منم خشک کنم زودتر. حسابی گرسنم.

خیلی زود کارش تموم شد. منم توهمین حین یه شورت مشکی پوشیدم، نمیتونستم مدام جلوش لخت راه برم اخه خودش شورتشو پوشیده بود.
برای صبحونه منو نشوند روی میز. نیمرو درست کرد، عسل اوردو شیر گرم کردو گزاشت جلوم. برای خودشم یه لاته درست کرد.
من هیچوقت صبحونه نمیخوردم. تهش یه کافیو دوسه تا بیسکویت بود.

_خوب بخور که امروز میخوام با خودم ببرمت بیرون. همیشه دوست داشتم محیط کارمو ببینی. اخرین باریکه اومدی فروشگاهو یادم نمیاد.
+[با یه پوزخند کوچیک] عمرا اگه فروشندگی کنم بابا، اصلا امکان نداره.
_چرا؟ تو با این خوشگلیت کلی میتونی مشتری جذب کنی، اصلا تو بهشون بگی یه جنسیو بخرن مگه میتونن نه بیارن؟
[و زد زیر خنده].

اونروز واقعا بهم خیلی خوش گذشت، بابا با یه شوق وصف ناشدنی منو بردو به کارمندا معرفی کرد که خب اکثرا میگفتن پدرو پسر جفتشونم جذابن.
بعدشم برج میلادو ایران مالو پارک ارم.
بابا شدیدا سرزنده بود. فکر نمیکردم انقدر خوش خنده باشه و باهاش بشه خوش گذرونی هم کرد! با هرچیزی شوخی میکردو حسابی منو میخندوند. روحیه مثبتش تو منم اثر گذاشته بودو احساس خوبی داشتم.
چندباریم آرزو زنگ زدو مسیج داد که نادیده گرفتم. بهش وابسته بودم. اونم همینطور، میدونستم که چقدر دوستم داره و شدیدا دوست داشتم باهاش حرف بزنمو براش تعریف کنم اما عذاب وجدان داشتم چون فکر میکردم بهش خیانت کردم. هرچن برام سخت بود، اما تصمیم گرفتم دیگه اصلا جوابشو ندم تا خودش بفهمه و بیخیال شه.
‏دست آخر گوشیمم خاموش کردم.

وقتی برگشتیم خونه هوا تقریبا تاریک شده بود.
واقعا خسته شده بودم، یکمم بدنم درد میکرد.
تا لباسامو دراوردمو مرتب کردم بابا رفت دوش گرفت، مسواک زدو اومد، منم شرت پام بود وقتی داشتم میرفتم حموم بابا که با حوله بود اومد جلو و لبشو گزاشت رو لبام. باهاش همراهی کردم.
بابا دستشو برد سمت کمرو بعد زیر شرت و کونمو گرفتو شروع به مالیدن کرد.
همزمان لبمو ول کردو شروع کردبه گردنو ترقوه مو میک زدن.
خیلی تحریک شده بودم. واقعا دلم یه سکس دلچسب دیگه هم میخواست. اما تازه یادم اومد که هنوز دوش نگرفتم، پس سعی کردم هولش بدمو از خودم جداش کنم:

+بابا من امروز یکم عرق کردم، بزار سریع یه دوش بگیرم.
_قربونت برم من مشکلی ندارم. اتفاقا اینجوری خیلیم بهتری.
+بابا من معذبم اینطوری واقعا نمیتونم. قول میدم سریع بیام. بخدا اگه میتونستم انقدر مقاومت نمیکردم.
_اوکی پس سریع بیا که منتظرتم.

دوش گرفتم، رفتم سرویسو مسواک زدم. اما وقت نبود موهامو خشک کنم.

بابا رو مبل وسط پذیرایی نشسته بود. خیلی داغ شده بودمو دلم همون احساس خوب دیشبو میخواست.
رفتم رو پاهاش نشستم، دیگه تا حدودی روم بهش باز شده بود.

+امروز واقعا بهم خوش گذشت.
_خوبه، کاش زودتر میفهمیدم دوست داری بیشتر باهات باشم.
+الانم دیر نیست، شاید تقدیر این بوده که منوتو رابطمون اینشکلی شه بابایی.
_پسرم راستش الان که داشتم خوب فکر میکردم از خودم بدم اومد. تو بچه ای الان، کار من اشتباه بود. کاش دیشب باهات اونکارو نمیکردم. طبیعی بود که تو تحریک شی. من گرایش خودمو بهت زورکی تحمیل کردم.
ناسلامتی پسرمی. اگه بزرگتر شدیو اونوقت ازم بدت اومد چی؟
+بابا یه آدم علکی که به اینکار علاقه مند نمیشه.
من یه دوست دختر دارم، خیلیم خوشگله. راستش باهاش سکسم داشتم اما همیشه از کاندوم استفاده کردیم. وقتی باهاشم لذت میبرم، اما همیشه میدونستم که این لذت به اندازه ای نیست که منو ارضا کنه. شایدم میدونستم بیشتر به همجنسم علاقه دارم اما خودمو گول میزدم.
_عجب پدرسوخته ای هستیا. پس اونقدرام که فکر میکردم بچه نیستی.
+نه، اما وقتی پیش توام ترجیح میدم یه پسر بچه کوچولو باشم.

دستمو انداختم دور گردنشو لباشو بوسیدم. اونم همراهی کردو همزمان با نوک انگشتاش کمرمو پهلوهامو ماساژ میداد.
ازم جدا شدو رفت سمت گردنو سینم.

+بابا لطفا مراقب باش جاش نمونه.
_عرفان به نظرم زیادی وسواس داری روی پوستتا.
+[با لبخند]، وسواس چیه پدرجان؟ جاش میمونه تو باشگاه سوژه تیم میشم.

بدون توجه به من ترقومو انقدر میک زد که از سوزشش فهمیدم جاش موندو خونش لخته شد. خب حس خوبیم بودو اگه بگم عصبی شدم دروغ گفتم.

منو گزاشت پایین روی مبلو حولشو در اورد. بازم میخواست سوراخمو بخوره که یه تصمیم خیلی سخت گرفتم.

+بابا، میخوای ایندفعه اول من برات بخورم؟
_چی؟ باورم نمیشه این حرفو از تو بشنوم.
+نمیشه که چیزی تو سکس یطرفه باشه. بعدم رفتی حموم دلیلی نداره بدم بیاد. فقط نمیخوام تو دهنم خالی شیاااا.
_منکه از خدامه عرفان. اصلا میتونم نه بیارم؟

بلند شدم نشوندمش رو مبل. روی زانو هام نشستم. موهامو سعی کردم بدم عقب که خب بازم اومدن جلو.
بابا صاف تو صورتم نگاه میکرد که یکم موذبم کرده بود. دست چپو گرفت تو دستش. برد سمت صورتش یکم به گونشو مالیدو بعد بوسیدش که خیلی بهم دلگرمی دادو باعث شد لبخند بزنم.
باید کاری که گفتمو انجام میدادم. با دستم تهشو گرفتم. سخت ترین لحظش همون موقع ای بود که خواستم دهنمو باز کنم. اصلا روم نمیشدو خندم میگرفت.
بابا فهمید، دستشو گزاشت روی سرم یکم نوازش کرد. بعد برد زیر چونمو با شصتش لب پایینمو لمس کردو گفت:
اگه برات سخته بزاریمش واسه بعد پسرم.

چشمامو محکم بستم زبونمو در اوردمو یه لیس تا بالای کیرش زدم. مزه خاصی نمیداد اما برام لذت بخش بودو شروع کردم به لیس زدن. سعی میکردم مثل ارزو انجامش بدم. دور کلاهکشو زبون کشیدمو به چهرش نگاه کردم. چشماشو از سر لذت بستو فشار داد. دستشو انداخت لای موهام. فهمیدم وقتشه که بخورمش. دهنو کامل باز کردم. زبونمو گزاشتم روی دندونای پایینی، کیرشو گزاشتم تو دهنمو لبامو بستم.
بالاخره داشتم انجامش میدادم. شاید سخت ترین کاری بود که تو عمرم کردم، اما باید واسه بابا تلافی میکردم.
با نهایت تلاش تا نصفه میتونستم بکنم تو دهنمو بعدش سخت بود.
بابا داشت لذت میبرد. ازم تعریف میکردو مدام نوازشم میکرد.

پنج دقیقه ای بود که داشتم ادامه میدادمو نفس بابا به شماره افتاده بود. دهنم خسته شده بودو دیگه داشت دندون زدنام شروع میشد.
آب دهنم که نمیخواستم قورتش بدم داشت اذیتم میکردو مدام از دهنم میزد بیرون. کیر باباتو لزج ترین حالت خودش بود.
تو چهرش میشد رضایتو دید. اینکه از کارم راضی بود برای منم لذت بخش بودو حس خوبی بهم میداد.

سعی کردم حرکاتمو سریعتر کنم چون واقعا داشتم اذیت میشدمو میخواستم زودتر تموم شه. بابا هم موهامو گرفته بود. کم کم میخواست تلمبه بزنه و اینکارش بیشترو بیشتر میشد.
با تلمبه زدناشو خوردن کیرش به ته دهنم یجور حالت تهوع میگرفتم و سعی میکردم سرمو عقب بکشم؛ از طرفی دوست نداشتم لذتی که بابا داره میبره متوقف شه.
سرعتو قدرت تلمبه هاشو بیشتر کرد. ناخوداگاه بخاطر سخت شدن تنفسو جمع شدن بیش از حد اب دهنم چشمام خیس شده بودو میخواستم سرفه کنم اما نمیتونستم.
بابا سرمو به طرف خودش کشیدو کیرش تا حدودی توی حلقم رفتو کامل ارضا شدو اب زیادیم احساس کردم ازش اومد.
بالاخره ولم کردو کیرشو دراورد. منم آب توی گلوم جمع شده بود، رفتم پایین و شروع کردم سرفه تا شاید بیان بیرون اما زیادی رفته بودن تو و مجبور شدم همشو قورت بدم. حالم شدیدا داشت بهم میخوردو سرمو پایین گرفته بودم و تو حالت سجده داشتم سرفه میکردم.
بابا رفت یه ردبول از یخچال اورد، بازش کردو داد بهم. یکمشو خوردم حالم بهترشد. مدام میگفت: ببخشیدو نفهمیدم چیشدو از این حرفا منم هیچی نمیگفتم.
احساس بدی داشتم، نوشابه رو تااخر خوردمو چشمامو پاک کردم. نشستم روی مبل.

+بابا مگه نگفتم یوقت نریزی تو دهنم.
_ببخش عزیزم اصلا دست خودم نبود. امیدوارم درکم کنی دیگه. میدونی که خیلی وقته تنها بودم.
+اشکال نداره. یکم خستم بابایی. ممنون واسه امروز. میخوام بخوابم.
_عرفان؟فکر کردی میزارم ارضا نشده بری؟
+بزار واسه صبح، الان واقعا حسش نیست.

یکم عصبی شده بودم. دوبار ارضاش کردم. هردوبارم باهام خشن بود.
از طرفیم دوست نداشتم ارضا نشده بخوابم، واقعا دلم اون احساس لذتو درد دیشبو میخواست. به هرحال بلند شدم تا برم اما همون لحظه صدای ایفون اومد.
یکم تعجب کردیم اخه کیه اینموقع. گفتم من میرم.
صفحه ایفونو که نگاه کردم یه لحظه کُپ کردم.
آرزو بود.
اخه واسه چی اومده؟ قبلا که یبار اومده بود، باهاش بحثم شده بود.
بابا پرسید کیه و بهش گفتم دوست دخترمه.
گوشیو برداشتم.

+آرزو؟
_عرفان چرا تلفنتو جواب نمیدی.
+حتما یه دلیلی داشتم دیگه. صبر کن الان میام.

شرتمو پوشیدم. یه شلوار ورزشیو رکابی، روشم یه پیرهن آستین دار که چون وقت نبود دکمه هاشو نبستم.
رفتم پایین دم درو دیدمش. اولین چیزی که ازش دیدم زیر چشم کبود شده و چشمای قرمزش بود و ریمیلش که به خاطر اشک یکم از میکاپشو به هم زده بود.
رفتم سمتشو دستشو گرفتم.

+چیشده عزیزم؟ کی زدتت؟
_سین میزنیو جواب نمیدی؟تلفنتو خاموش میکنی؟
+معذرت میخوام بیاتو ببینم.

دستشو گرفتم، اوردمش توی حیاط. بغل در پارکینگ یه بخش هست که نزدیک اتاق نگهبانیه و چندتا مبلو میز گزاشتن به عنوان لابی.
بردمش تو لابیو نشست. یه لیوان آب از سرایدار گرفتم، براش اوردمو کنارش نشستم.

+آرزو میگی کی اینکارو باهات کرده یا نه؟
_داداشم زد. فهمیده اومدی خونه ما.
+چجوری فهمید اخه؟

متعجب بودم و خب ترسیده بودم. از طرفی حال ارزوهم خوب نبود. لیوانو از دستش گرفتم گزاشتم روی میز. وقتی رومو سمتش کردم یه سیلی محکم زد تو صورتم!
خشکم زد. هنوز به خودم نیومده بودم که دستشو اورد جلو یقه رکابیو زد کنارو تازه فهمیدم سیلی که خوردم بخاطر چیبوده اومدم دهنمو باز کنم که یکی زد محکمتر از قبلی. چه دست سنگینیم داشت. دستمو گرفتم روی جایی که چکو زد و فهمیدم گوشه لبم پاره شده و یکم خون ازش میومد.

_کثافت بی همه چیز. پس دلیلت واسه جواب ندادن گوشیت این بود.
+آرزو بزار توضیح بدم.
_خفه شو.

بلند شدو کیفشو از روی میز برداشت منم پا شدم دستشو گرفتم. نمیخواستم اینجوری بره از طرفیم خب زورم بهش نمیرسید.
با صدای بابا برگشتیم سمت آسانسور.

بابا: سلام، چیشده. چرا نمیاید بالا؟

آرزو جواب سلامو دادو خودشو کشید تا بره بیرون. ایندفعه محکمتر دستشو گرفتمو کشیدم سمت خودم بازوهاشو محکم گرفتمو گفتم:

+فحشتو دادی، سیلیتم زدی. حالا اگه یزره دوسم داری بیا بالا. فرصت حرف زدن به منم بده.

بابا بدون توجه به حرفای ما گفت: بیاید بالا ببینم.
صداشو برده بود بالا. یکم آرزو شل شد. دستشو گرفتمو راه افتادیم دنبال بابا تو آسانسور…

نشستیم رومبل وسط پذیرایی.

بابا: آرزو جان چایی آبمیوه اسپرسو؟
آرزو: شما چرا زحمت میکشید. آبمیوه لطفا.

دوتا آبمیوه اورد، گزاشت جلومون و گفت اگه کاری داشتید صدام کنید. رفت تو اتاقش.

معلوم بود آرزو تعجب کرده که چرا بابام انقدر طبیعی رفتار کرد‌، اما چیزی نگفت.
دستشو گرفتم، بوسیدم.

+عزیزم یکم آروم باش. قول میدم راستشو بهت بگم. فقط میخوام درکم کنی. بزار حرفمو کامل بهت بزنم.
_میشنوم.
+قول میدی بزاری حرفمو تموم کنی؟ دوباره کتکم نزنی؟ [با خنده] حالا درسته سنت از من بیشتره، قویتری، رزمی کاری، اما دلیل نمیشه دست روم بلند کنی.
_[اونم یه لبخندی زد] ببخشید، حالا حرفتو بزن.

  • ببین آرزو میتونم یه دروغ ساده بهت بگم. خیلی راحت میتونم بپیچونمت اما میدونی عادت ندارم بهت دروغ بگم. میخوام راستشو بهت بگم با اینکه میدونم عصبانی میشی یا امکان داره حالتم ازم به هم بخوره.
    اما میخوام بدونی برام مهمی که راستشو میگم. خودم نمیدونستم چقدر دوست دارم.
    _عرفان میگی یا نه؟

دستشو ول کردم. برام سخت بود توضیح دادنش، یه نفس عمیق کشیدمو شروع کردم تعریف کردن ماجرا.
ریزو درشتشو تعریف کردمو از احساسم نسبت به بابا بهش گفتم. گفتم چقدر رابطم باهاش خوب شده. سرمو کامل انداخته بودم پایینو نمیتونستم صورتشو ببینم.

+آرزو بعد از سکس با بابام فهمیدم به همجنسمم علاقه دارم. یه چیزی تو زندگیم کم بود، همیشه میدونستم یه چیزیم هست شایدم از احساسم خبر داشتم اما خودمو به اون راه میزدم.
عذاب وجدان داشتمو این حس که به تو خیانت کردم داشت خفم میکرد.میدونستم با این کارام حالت بهم میخوره، میدونستم از خیانت من هرچند با دختر نباشه چقدر عصبی میشی. تصمیم گرفتم جوابتو ندم تا کات کنیم. اما بعدش فهمیدم بیشتر از چیزی که فکر میکردم دوست دارمو برام مهمی اما جرئتشو نداشتم برات توضیح بدم.
وقتی اومدیو دیدم حالت بده. وقتی دیدم فهمیدی، با خودم گفتم همه چیو برات توضیح بدمو با دروغ گفتن بیشتر از این بهت بی احترامی نکنم.
آرزو هر چقدر دلت میخواد بهم فحش بده. هرچقدر میخوای منو بزنو خودتو خالی کن، فقط ازت خواهش میکنم ترکم نکن. تازه یکم دارم احساس خوشبختی میکنم. نمیتونم بدون تو این احساسو داشته باشم.

حرفامو از ته دلم زدمو چشمام خیس شده بودو صدام تغییر کرده بود.
سرمو اوردم بالا یه لحظه تو چشماش نگاه کردم اما سریع نگامو ازش دزدیدم.

_عرفان با خودت چیکار کردی.
+آرزو یکم درکم کن. دست خودم نیست خب. تو این چند ماهی که باهمیم خیلی باهات بد بودم. بی لیاقتی کردم، بی حوصله بودم. اما الان رابطم با بابا خوب شده. مطمئن شدم که بایسشکوالم. دلیلی برای افسرده بودن ندارم.

بازم دستاشو گرفتم، بهش که نگاه کردم یه قطره اشکم همزمان رفت روی گونم.
صورتمو بردم نزدیکش، با نگاهم داشتم بهش التماس میکردم. لبمو گزاشتم روی لبش اما باهام همراهی نکرد.
تو چشماش نگاه کردم. گفتم: بدون تو میمیرم.
بازم لبمو گزاشتم روی لبشو زبونمو هول دادم تو دست چپمو بردم پشت گردنشو دست راستمو گزاشتم روی ران پاشو شروع کردم نوازشش.
دیگه میدونستم نوازشو عشق بازی چه لذتی برای مفعول داره پس سعی میکردم کارای بابا رو تکرار کنم.
پیراهنشو دراوردم، یه سوتین مشکی پوشیده بود. گوششو گزاشتم توی دهنم.
پیراهن استین بلند که تنم بودو در اوردمو تکیه دادم به مبل.
سرشو هول دادم سمت پامو خوابید روی مبلو سرشو گزاشت روی پام.
موهاشو باز کردمو شروع کردم با دستم صاف کردنه موهاش.
یه بوسه روی پیشونیش زدم.

+عشقم تو همه اخلاق بدمو تحمل کردی. بی محلی هامو تحمل کردیو حالاهم احساسمو درک میکنی. تو به من ثابت کردی که چقدر عاشقمی. بزار منم خودمو بهت اثبات کنم.
میخوای بگی داداشت از کجا فهمید؟
_با پسر واحد بغلیمون رفیقه. وقتی از بیرون اومد مست بود. گفت که صدامم شنیدنو چنتا مشت بهم زد.
کسی خونه نبود، مامان بابا رفتن مشهدسریع وسایلمو برداشتمو فرار کردم.
_اشکالی نداره، باهاش صحبت میکنم.

سرشو گزاشتم روی متکا. رفتم بغلشو شروع کردم خوردن گردنش. اومدم پایین ترو قفسه سینشو خوردم.

_عرفان بزار بعدا، الان بابات میاد.
+نگران نباش، کاری نداره.

بلند شد، یکم ازم لب گرفتو بازومو گردنمو هم کمی بوسید‌

کلا همیشه تو سکسمون اون فعال تر بود از اول، همیشه سکسمونو خودش میچرخوندو این اولین باری بود که من اول پیشقدم شدم.

رفت سمت شلوارم کششو باز کردو کشیدش پایین.

هولش دادم افتاد روی مبل، رفتم سمتش، زیپ شلوارشو کشیدمو درش اوردم.
تصمیممو گرفته بودم. باید از دلش در میوردمو این تنها راهش بود که ازم کاملا راضی بشه. منکه واسه بابا خوردم. اینکه از اون بدتر نیست؟
ارزو عاشق اینکار بودو چندبارم بهم گفته بود. گیفشم برام میفرستادو میدونستم فانتزیشه. اما همیشه شدیدا مخالفت میکردم.
‏پاهاشو بردم بالاو گفتم همینجوری نگهشون دار. کارای بابارو تکرار کردم. بین پاهاشو میک زدم، زبون کشیدمو با دستم فشار دادم.
با دندونم شورتشو که با سوتینش ست بود کشیدمو با کمک دستم درش اوردم.
آرزو هنوزم باورش نمیشد دارم اینکارو میکنمو از رفتارش ذوق زدگیش معلوم بود.
توی صورتش نگاه کردم، یه چشمک باهاش زدمو زبونمو گزاشتم روی کونشو تا بالای کصش کشیدم که آرزو یه آه ریز اما از ته دلش کشید که تاحالا ازش نشنیده بودم.
از کارم مطمئن شدمو شروع کردم به خوردن.
آرزو دختر تمیزی بود، تو این شیش ماه حتی یبارم مو توی تنش ندیدمو خیلی به خودش میرسید. رسیدگی به پوستو از خودش یاد گرفته بودمو کرمش به جونم افتاده بود.
اما یه بویی میداد که خوشم نمیومد اما اصلا در حدی بد نبود که اذیتم کنه. کصش کاملا خیس شده بودو هر زبونی که بهش میزدم کل بدن آرزو واکنش میداد.
کم کم انگشت وسطمم کردم تو کونشو بعد دو انگشته عقبو جلو میکردمو همزمان بخش حساس کصشو با حرکت سریع زبونم تحریک میکردم که باعث شده بود آرزو موهامو بگیره و فقط آه بکشه و بگه لطفه ادامه بده!

خوشحال بودم که داره انقدر لذت میبره.
پنج دقیقه ای ادامه دادم یه فکره عجیب به سرم زد.
سرمو بردم بالا و با همون لب خیسم ازش لب گرفتم!
شاید اگه هفته پیش به کارایی که امشب کردم حتی فکرم میکردم حالم بد میشدو سرم گیج میرفت.

+دوست داشتی عزیز دلم؟
_عالی بود عرفان، توروخدا ادامه بده.

شدیدا داغ شده بودو یکم عرق کرده بود. خیلی حشری شده بود کص خیسش اینو تایید میکرد!

+یچیزی بگم قبول میکنی؟
_چی؟
+همون موقع که تو بیای من با بابام مشغول شده بودم اما کارم نیمه تموم موند.بهش بگم بهمون اضافه شه؟
_شوخیت گرفته؟حیات کجا رفته؟
+بهت که گفتم چقدر باهاش اوکی شدم.
_عزیزم من راحت نیستم اونطوری.
+فکر کردی الان صدامونو نشنیده؟خب چه فرقی میکنه بیاد؟یه چیز جدیدو تجربه میکنیم.
_نمیدونم، بگو بیاد اما دوست ندارم بهم دست بزنه خب؟
+[یه گاز از سینش گرفتم] صبر کن الان میام.

رفتم دم اتاق بابا، در زدمو رفتم تو. لپ تاپش جلوش بود.

_چیزی لازم دارید؟
+بابا آرزو میگه داداشش فهمیده من رفتم خونشونو کتکش زده. مامان باباش خونه نبودنو این پا شده اومده اینجا.
خب باهاشم مشغول شدم اما یه کاری دارم.
_چه کاری؟
+رفتم سمتشو گفتم بابا کارمون نیمه کاره مونده بود. بیا تمومش کنیم.
_مگه بهش گفتی با من رابطه داری؟چجوری بهش گفتی اخه پسر .
+نمیخواستم بهش دروغ بگم بابای. تورو خدا قبول کن دیگه .
_عزیزم با دوست دخترت سکس کن. چه نیازی هست حتما من بیام. اصلا اون راضی میشه؟
+ازش خواهش کردم. خیلیم داغه الان هرچیم بگم قبول میکنه، شما اصلا بهش دست نزن.
_چی بگم عزیزم. مطمئنی بعدا پشیمون نمیشی؟
+نه بابایی، الان میرم میارمش.

رفتم تو پذیراییو دستای آرزورو گرفتمو بلندش کردم.شرتشو پوشیده بود. منم رکابیمو در اوردمو فقط شرت تنم بود. رفتیم سرویسو اومدیم.
گفتم:عزیزم به چیزی فکر نکن. سعی کن لذت ببری.

رفتیم تو، بابا سرتا پامونو نگاه کرد. و بلند شد ایستاد.
ارزورو بردمو رو تخت خوابوندم. یکم ترسیده بودو حرفی نمیزد. باباهم اینو فهمید.

بابا: دخترم من تا زمانی که نخوای لمست نمیکنم. نیازی نیست از چیزی خجالت بکشی باشه؟
آرزو: چشم بابا جون.
پریدم روشو سوتینشو دراوردم. چندتا لیس به سینش زدمو بازم رفتم سراغ کصشو روی زانوهام، تو حالتی موندم که باباهم به من دسترسی داشته باشه.
بالاخره بابا کاریو کرد که دلم واسش لک زده بود. کیرمو گرفتو کونمو لیس زدو انگشتاشو کم کم فرستادتو. منم شروع کردم لیس زدن آرزو.
صدامون رفته بود بالا و تو آسمونا سیر میکردیم. فکر نکنم تا اخر عمرم از خورده شدن کونم زده بشم، یا برام تکراری بشه. بخصوص توسط بابا که کاملا منو بلد بودو میدونست باید چیکار کنه.

بلند شدم کاندوم رو از توی کشو در اوردمو کشیدم آرزورو کشیدم لبه تختو کیرمو گزاشتم روی کونش. خیلی آروم کردم توش و آرزو شروع کرد به مالیدن کصش. باباهم بعد چرب کردن کیرش خیلی آروم و با حوصله فرستاد توی کونم.

لذت وصف ناشدنی داشتم. همینکه جلوی آرزو توسط بابام گاییده بشم کافی بود که از خجالت آب بشم. چه برسه به اینکه همزمان آرزورو هم بکنمو تریسام بزنیم!

صدامون رفته بود بالا. بابا تلمبه هاشو سریع تر از من میزدو من نمیتونستم سرعتمو بیشتر کنم چون جا نداشتم اما بابا کاملا تحرک داشتو آزاد بود.
درد اومده بود سراغم، همون دردی که ترکیبش با لذت کل اندام های بدنمو شل میکنه.
شاید هر تلمبه آرومی که من میزدم بابا سه تا کامل میزد.
آرزو نتونست بیشتر تحمل کنه و ارضای عمیقی شد. کل بدنش لرزیدو آبشم ترشح شد.
با اینکار من تلمبه هامو سریعتر کردم، لذت بی نظیری میبردمو صدام بیش از حد بلند شده بود. دست خودم نبود، با اینکه خیلی سعی کردم جلوی ارزو از سر لذتو دردِ دادن اشک نریزم نتونستم. چشمام خیس شده بودو دردم زیاد شده بود. بابا دستشو گزاشت رو پهلوهامو متوجه درد منکه شد به خودش اومد. تلمبشو آرومتر کردو گردنمو خورد.
منم با چندتا تلمبه عمیق ارضا شدمو باباهم دیگه با منقبض شدن کونم نتونست دووم بیاره و ارضا شد.
افتادم بغل آرزو روی تختو باباهم بغل من خوابید.
سه تامون نفس نفس میزدیمو به کاری که کردیم فکر میکردیم.
شاید سه تامونم هنوز باورمون نمیشد!
بعد از چند دقیقه بابا بلند شد. یه بوسه روی سینم زدو بعد لبمو بوسید.
از تخت اومد پایین رفت سمت آرزو.

بابا:آرزو جان، میتونم ببوسمت؟
آرزو:حتما باباجون.

بابا یه بوسه روی پیشونیش زدو یه بوسه خیلی آروم روی لبش بعد یکم گونشو نوازش کرد.
گفت الان میامو رفت. وقتی اومد گوشی آرزورو اورده بود.

بابا: عزیزم، گفتی داداشت فهمیده با عرفان رابطه داری؟
آرزو: بله. وقتی اومد مست بود. چندتا مشت بهم زد. اصلا دست روم بلند نمیکرد هیچوقت.
بابا: داداشت چند سالشه؟چیکارست؟
آرزو: دانشجو، بیستو دوسه سالشه. شغل خاصیم نداره البته خیلی دنبال کار گشت.
بابا: شمارشو میدی من باهاش صحبت کنم؟
آرزو: چی میخواید بهش بگید اخه. میترسم بی ادبی کنه.
بابا: نگران نباش عزیز دلم. شمارشو بده راضیش میکنم به والدینت چیزی نگه. اسم داداشت چیه؟
آرزو: امیر.

اخر خوده آرزو داداششو گرفتو زد روی اسپیکر.

امیر: علو آرزو؟ کجا گزاشتی رفتی؟
آرزو: اومدم پیش دوست پسرم.
امیر: عجب رویی داری تو دختر. جاییت درد میکنه؟
آرزو:نه خوبم. امیر بابای دوست پسرم میخواد باهات صحب کنه‌.
بابا: سلام.
امیر:علیک سلام. آرزو پیش شما چیکار میکنه؟
بابا: پناه اورده به ما، چجور داداشی هستی که خواهرتو اینجور میزنی؟ ادعای غیرتتم میشه؟
امیر: مگه به شما ربطیم داره؟من اونموقع حالم خوب نبود. اعصابم خورد بود چون رفیقم فهمیده بود.
بابا: امیر جان آرزو بهمون گفت که دنبال کار میگردی. فروشگاه لوازم خونگی بانه سنتر رو میدونی کجاست؟
امیر: اره چطور؟
بابا:من مالک اونجام یه فروشنده و حسابدار لازم دارم با یه حقوق عالی. یه موتور سیکلت بنلیم دارم که هدیه گرفتم اما استفادش نمیکنم. استخدامت میکنم، موتور روهم بهت کادو میدم. فقط میخوام دیگه مزاحم پسرم و خواهرت نشی. والدینتم بویی نبرن.
امیر: راستش اونموقع مست بودم، وگرنه اصلا امکان نداشت بخاطر یه دوست پسر دست روی خواهرم بلند کنم. الانم پشیمون شدمو میخواستم بهش زنگ بزنم.
بابا: نگران خواهرت نباش پسرم، فردا میاد خونه. خودتم ظهر بیا دم فروشگاه تا ببینمت باشه؟
امیر: باش مشکلی نداره، حتما میام. لطفا تلفنو به خواهرم بدید.
آرزو:امیر؟
امیر:آبجی میدونی که من هیچوقت دست روت بلند نمیکنم؟عصبی بودم مست بودم دست خودم نبود. ببخشید خب؟
آرزو: میدونم داداشی. نگران من نباش صبح میام خونه.
امیر: اوکی عزیزم فعلا.

گوشیو قطع کردو انداخت روی میز بغل تخت. از تخت رفت پایینو پرید بغل بابا، دستاشو انداخت دور کمر بابا و محکم بغلش کرد!
انگار که تنها دلشوره و نگرانیش برطرف شده بود.
باباهم بغلش کردو یه بوسه به گونش زدو گفت:

_من میرم تو اتاق عرفان، امشب اینجا بخوابید. شب بخیر.
من: بابایی دستت درد نکنه، امشب واقعا خوش گذشت.
بابا: قربونت برم عزیزم. منم لذت بردم. امیدوارم ببخشیم اگه قبل اومدن آرزو ناراحتت کردم.
من:[با خنده] منم امیدوارم ببخشمت.

بابا لامپارو خاموش کرد. منم آباژور بغل تختو روشن کردم.
آرزو رو تخت خوابید. رضایت توی صورتش موج میزدو لبخندو ریلکس بودنش مهر تایید این احوالش بود.
پوست بی نقصو سفیدش منو جذب کرد برای لیسیدن بدنش.
دیگه میدونستم نوازش بعد سکس چه لذتی داره و نباید آرزورو ازش بی نصیب میزاشتم.
دستاشو گرفتم بردمشون بالای سرش. مسیر پشت بازو تا سینشو با بوسه و لیس کمی خیس کردم.
رفتم سمت گردنش، بو کردمو بوسیدم.
همزمان دستمم در حال نوازش پاهاش بود.
بالاخره رفتم سمت لبشو یه بوسه عاشقانه زدم.
افتادم بغلش، توی تنم خستگی دلنشینی بود که پلکامو خیلی سنگین کرده بود.
دستمو بردم زیر گردنش، روشو کرد سمت من، سینه و شونمو بوسیدو با دستش سینه و شکممو لمس کرد.
منم دستشو گرفتم، فشار دادمو با انگشت شصتم کمی نازش کردم.

عمیقا احساس خوشبختی میکنم.
همه این اتفاقا تو کمتر از یه هفته افتاد؟ هفته قبل تو خونه جوری کارامو انجام میدادم که با، بابا چشم تو چشم نشم. اما الانو بیاو ببین!
اونموقع به این فکر میکردم که با آرزو کات کنم اما الان جوری عاشقشم که دلم نمیاد دستشو ول کنم!
از کجا شروع شد؟همش از اونجایی شروع شد که تو باشگاه خوردم زمین.
درد زیادی کشیدم.
هنوزم دردش ولم نکرده.
اما مهم اتفاقای بعدش بود، که همشم شیرین بود.
هممون تو زندگیمون زیاد خوردیم زمین. زیاد شکست خوردیم.
نه فقط توی دویدن یا راه رفتن عادیمون؛ بلکه تو روابطمون، محل کارمون، موقعیت اجتماعیمونو جایگاه فرهنگیمون.
همه میخورن زمین.
قرار نیست که زندگی همیشه به کاممون باشه!
مهم بعدشه که چطور بلند شی.
مهم اینه که این زمین خوردنو بزاری به پای بدبختیو بدشانسیت، یا به این فکر کنی که شاید قلم تقدیر میخواد زندگیتو به دو بخش تقسیم کنه:

قبل از شکست و بعد از امید دوباره.
قبل از افتادن، و بعد از سر پا شدن.

پایان.

نوشته: Luckyfer


👍 32
👎 4
66501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910193
2023-01-11 01:36:27 +0330 +0330

زیبا یود

1 ❤️

910196
2023-01-11 01:51:52 +0330 +0330

ولی من قسمت قبلو بیشتر دوس داشتم ❤️

6 ❤️

910218
2023-01-11 06:20:00 +0330 +0330

دوستان عزیزم این قسمتو فقط به خاطر احترام به درخواست شما برای ادامه دادن داستان نوشتم و هدف اصلی خودم فقط همون تک قسمت بود.
بازهم تاکید میکنم : قبل از انجام ازمایش با هیچ شخصی هرچند مورد اعتماد بدون ابزار پیشگیری سکس نکنید و در سکس حق زورگویی و برخورد خشن با طرف مقابلو بدون رضایت پارتنرتون ندارید.
امیدوارم خوشتون اومده باشه و لایک رو فراموش نکنید.

2 ❤️

910230
2023-01-11 09:28:08 +0330 +0330

عالی بود ایول

1 ❤️

910231
2023-01-11 09:29:17 +0330 +0330

ببین قسمت اولت عالی بود،ولی این قسمتو برام خراب کردی ولی در کل قلمت عالیه!

3 ❤️

910252
2023-01-11 14:26:21 +0330 +0330

قسمت اول عالی بود ولی کاش قسمت دوم رو نمینوشتی

1 ❤️

910278
2023-01-11 21:32:21 +0330 +0330

دیر رسیدم
لایک بعدی تقدیم به شما
پسر دوست داشتنی

1 ❤️

910345
2023-01-12 09:12:25 +0330 +0330

حاجی چیکار کردی؟ همه کتگوری های سکس رو در هم آمیخته کردی.
نظر شخصی من اینکه قسمت قبل پایان خیلی خوبی داشت و نیازی به نوشتن قسمت دوم نبود.
در کل رابطه من و بیشتر پسرا انقد با باباهاشون گنده که اصلا همچین چیزی رو تصور هم نمی تونم بکنم.
منتظر کارهای آینده ت هستیم.

2 ❤️

910406
2023-01-12 23:21:15 +0330 +0330

سلام قسمت ۳ رو هم بنویس
خیلی خوشم اومده

1 ❤️

910436
2023-01-13 03:24:27 +0330 +0330

دمت گرم داستانو کامل کردی خوب بود خوشحال شدم به حرفم گوش کردی داستانو ادامه دادی چون وضعیت دختره مشخص نبود و هم یه دفعه تغییر گرایش جنسی پسره مسخره بود قلمت خوبه امیدوارم داستان های بعدیتم ببینم و این اخری نباشه

1 ❤️

910503
2023-01-13 13:04:09 +0330 +0330

همونطور که بقیه دوستان هم گفتن قسمت قبلی داستانت خیلی خیلی قشنگ تر بود. کاملا معلوم بود که این قسمت رو فقط نوشتی که ماجرا رو تموم کرده باشی. ولی به نظرم همون قسمت قبل هم ماجرا تموم شده بود. لازم نبود که آرزو وارد این داستان بشه. خیلی دیگه دور از واقعیت شده بود. دختره توی همون بار اولی که این موضوع تابوی سکس خودت با پدرت رو رو بهش گفتی، پذیرفت و توی همون لحظه حاضر شد باهات سکس هم بکنه و تازه باز قبول کرد که بابات هم توی همون شب اول وارد بشه و باهاش سکس بکنه و بعدشم بابات یه کارم واسه برادر دختره جور کرد. اینا خیلی غیرواقعی بود. حدس میزنم اگر بخوای قسمت سوم رو هم بنویسی، با این فرمون که شما پیش میری، برادر آرزو هم توی قسمت بعدی بیاد هم با تو و بابات و هم با خواهرش سکس کنه. خخخخخ
ولی توی قسمت قبل اگرچه کلا ماجرای سکس بین پدر و پسر خیلی موضوع نادری هست اما تو خوب براش زمینه سازی کرده بودی. ذهن مخاطب قشنگ آماده بود برای پذیرش این مسئله. اما در کل چون قلم خوبی داری، بازم همین قسمت هم با اینکه به لحاظ موضوع داستان خیلی ضعیف بود، اما به لحاظ نگارش جزء داستان های نسبتا خوب شهوانی بود.
لطفا برای هر چه بهتر شدن کارهات اگر میخوای داستان هایی به سبک واقع گرایی بنویسی، واقعا روی منطق ماجراها بیشتر کار کن و دچار شتابزدگی نشو.
به هرحال موفق باشی.

1 ❤️

910532
2023-01-13 18:01:45 +0330 +0330

آرمان جان ممنونم واسه نظر جامع و کاملت حق باتوعه حرفی ندارم. راستش همونطور که خودم قسمت قبلو تگ دنباله دار نزده بودم یکاری کرده بودم که همون تک قسمت تموم شه، اما تقریبا همه گفته بودن قسمت بعدی بنویس. اگه قبول نمیکردم خود خواهی بود و بی احترامی به کسی که وقت گزاشته داستانمو خونده. دلم با این قسمت نبود، خوب نشد. قسمت قبلی دلی بود.
.
.در جواب اون دوستمونم نخیر بنده (کرد) نیستم.

2 ❤️

910607
2023-01-14 06:16:31 +0330 +0330

سلام داستان با قوام بود به حدی که به تمام زوایای موجود پرداخته و آن حس واقعی بودن را می شود ازش گرفت
به نظر من اگر شما به نوشتن این داستان ادامه بدهید خیلی رشد می کنید
و خدارا شکر غلط املایی نیز در داستان خود نداشتید
ابن چیده ایی از نقد من برای داستان شما بود

1 ❤️

912668
2023-01-29 04:20:56 +0330 +0330

سلام خوبی چطوری ؟
اول اینکه من نظرم همونه که تو قسمت قبلی گفتم
درکل لایک داری
ولی اینو برای دوستانی میگم که گفتن داستانت واقعی به نظر میاد
البته به احترام به همه ی نظرها
باید بگم که همسایه ای داشتیم که اونم پدر و مادرش از هم جدا شده بودند(اسم نمیبرم ببخشید)
الانم آلمان زندگی میکنن و قبل از اینکه مهاجرت کنن فهمیدیم از سن 14 سالگی با پدرش رابطه داشته و خیلی شیک بعد از سن 18 سالگی دوتایی باهم دختر میاوردن خونه و کلی ماجرای دیگه .
باور کنید عین حقیقت رو میگم(به نقل از نزدیکان اون شخص که به چشم دیده بود)
موفق باشی رفیق 💜💚💛

0 ❤️