شب چله و شب حجله

1401/06/14

همه چی از سنین کودکی مشخص بود به لاک ناخن دختر همسایمون نگاه میکردم و دوست داشتم ناخنای منم اون رنگی باشه اما خانوادم منو درک نمی کردند پسرا می رفتند توی کوچه فوتبال بازی می کردند اما من با بقیه دخترا اسم فامیل بازی می کردم بررگترام هم به جای اینکه منو درک کنند مسخره می کردنم و بهم می خندیدند… من آلت جنسی پسرانه داشتم ولی در حقیقت یه دختر بودم، درکش برای بقیه سخت بود… هیچکی منو جدی نمی گرفت. هرچی که بزرگتر شدم بیشتر متفاوت به نظر می رسیدم پسرا مثلا از 15 سالگی به بعد ریش و سیبیل در میارند یا تنشون پرمو میشه ولی بدن و صورت من مث آینه صاف بود… دوره دبیرستان و زنگ ورزش با استرس لباسامو عوض میکردم که هم کلاسیام مزاحمم نشن ولی وقتی دبیرستان تموم شد دیگه به اندازه کافی بزرگ شده بودم من می دونستم که متفاوتم دیگه می دونستم که من یه ترنس ام، بدن من طوری بود که حتی اگر خودارضایی هم می کردم با تصور داشتن آلت زنانه (که در حقیقت نداشتم) می تونستم به ارگاسم واقعی برسم. من همجنسگرا نبودم من یه ترنس بودم من با پوشیدن لباسهای واقعیم که لباسهای زنانه بود و آرایش کردن و داشتن اسم مناسبم میتونستم شاد باشم. اهل رابطه داشتن با پسرها نبودم ولی خب میدونستم که چقدر برام میتونه لذت بخش باشه… بعد از اونکه دیپلم گرفتم و کنکور دادم و وارد دانشگاه شدم دیگه فضای دانشگاه با دبیرستان خیلی فرق داشت… من دانشگاه دولتی و یه جای خوب قبول شده بودم و اکثر بچه هامون با فرهنگ و متخشص بودند… توی کلاس مرکز توجه بودم صورت و بدنم حتی از دخترای کلاسمون هم تمیز تر بود… 19 سالم شده بود ام نه ریش و سیبیل داشتم و نه دستام یا پاهام مو داشت… بدن و صورت کاملا بی مو… و موهای سرم پرپشت و از نظر اندازه متوسط… نه کوتاه و نه اونقدر ها بلند چون حوصله اینکه موهامو بلند کنم نداشتم … ابروهام هم در حالت عادی باریک و پر اما خب همیشه حواسم بهشون بود و ابروهامو بر می داشتم و رژ لب هایی که رنگشون خیلی ملایم و نزدیک به رنگ لب هام باشه هم می زدم که زیاد معلوم نباشه رژ زدم… هنوز ماه مهر بود و اون شهری که دانشگاهش قبول شده بودم هواش خیلی گرم بود واسه همین تیپم تابستونی بود تی شرت می پوشیدم با آستین های کوتاه بعضی وقتا از زیر آستین تی شرت زیر بغل و نزدیک سینه هام هم دیده می شد که پسرهای حشری کلاسمونو دیوونه می کرد… البته واسه اونکه از دم در و حراست دانشگاه بتونم رد شم پیرهن هم تنم می کردم اما تا می رسیدم سر کلاس پیرهن می رفت داخل کوله… اون موقع ها هنوز جورابهای کالج واین چیزا مد نشده بود ولی من جورابهایی که تا مچ پا ساق دارند داشتم و معمولا از اونا پام می کردم بعضی وقتا هم که روی صندلی کلاس می نشستم بین تی شرت و شلوار جینم ناخودآگاه فاصله می افتاد و کمرم دیده می شد که می دونستم برای بقیه بچه ها چقدر تصویر اروتیکیه و توی ذهنشون چی می گذره… بخشی از بچه ها از من بدشون میومد و بخشی هم منو دوست داشتند… با چندتا از دخترای کلاسمون خیلی سریع اخت شدم و یه اکیپ تشکیل دادیم ما دوستای خیلی خوبی بودیم و اونا هم منو دوست داشتند و مثل یه کبریت بی خطر منو می دونستند. یکی از پسرای کلاسمون بدجوری توی چشم ام بود چهارشونه و قد بلند و مغرور ولی خب همون روزهای اول مشخص شد که نمیشه به اون نزدیک بشم.

ماه اول گذشت و ماه دوم که آبان بود و کلاس تربیت بدنی شروع اولین حواشی من بود… من دانشگاه شهر دیگه و دور از خانوادم بودم و بابام از مال دنیا بی نیاز بود واسه همین حتی بیشتر از حد نیازم به کارتم پول می ریخت و هیچ مشکلی نداشتم… یه آپارتمان کوچیک هم تو منطقه بالاشهر اونجا اجاره کردم بودم و همه چی اکی بود… دیگه حالا که از خونه پدری اومده بودم بیرون بدون ترس و لرز کمدمو پر لباسهای زنونه و لوازم آرایش کرده بودم و وسایل خونه هم هر چی می خریدم سعی میکردم رنگهای دخترانه مثل قرمز و صورتی داشته باشه … من دیگه می خواستم خود واقعیم باشم… سر کلاس تربیت بدنی یک و دیگه اون درس جزو عمومی ها بود و بقیه ورودی های دیگه هم اونجا بودند یه روز که موقع لباس عوض کردن بود و طبق عادت قدیمیم رفته بودم یه گوشه دور از چشم بقیه لباس عوض کنم، پیراهنمو اول از همه در آورده بودم و کفشام هم از پام درآورده بودم چون باید شلوار ورزشی مو پام می کردم حتی جورابها هم در آورده بودم چون جوراب ورزشی هم داشتم و تا همینکه شلوارمو هم کشیدم پایین و اون زیر دیگه فقط شورت زنونه ام پام بود دوتا پسری که نمی شناختم و دانشجوی یه رشته دیگه بودند دقیقا وارد همونجایی شدند که من بودم. من ترسیدم و خجالت می کشیدم و یکی از اون بیشعورها با این جمله شروع به آزار کلامی من کرد (جون چه کسی) من هیچی بهش نگفتم ولی اونا همچنان داشتند منو با حرف زدنشون آزار می دادند… دست پاچه شدم و سریع لباسامو تنم کردم …
شماره کیوان رو داشتم روی گوشیم همون پس قدبلند مغرور رو اون یکی از سه چهار بچه های کلاسمون بود که تربیت بدنی یک رو با هم کلاسمون مشترک بود و بهش پیام دادم محل تعویض لباسها هستم میشه بیای پیشم سریع؟ از اون سر سالن سریع اومد و تا رسید در گوشش گفتم این دوتا پسره جولق به من متلک انداختند و منو ناراحت کردند … کیوان بهشون چشم غره رفت و رفت خیلی خونسرد دستشو گذاشت روی چونه پسرها هر کدومشون به نوبت و گفت اگر فقط یکبار دیگه دور و بر دوست من پیداتون بشه کاری می کنم که برین حذف ترم کنید… و اون دوتا مزاحم دمشونو گذاشتند روی کولشون و رفتند… اون محل تعویض لباسها کلا یه اتاق کوچیک و دور از چشم حاضران سالن بود و تا من موندیم و کیوان نفس نفس زنان خودمو انداختم بغلش و گفتم مرسی واقعا مرسی برای اولین باری توی زندگیم حس کردم یه حامی دارم… کیوان اخم داشت و جدی بود انگار از اینکه انتظار نداشت که اونجوری خودمو بندازم بغلش ولی خب بهم گفت قربونت کاری نکردم که… دیگه از اون روز به بعد یخش شکسته بود و خیلی وقتا توی دانشگاه با هم بودیم… هرچی بیشتر گذشت دیگه من بیشتر داشت ازش خوشم میومد و داشتم بهش وابسته میشدم… حدودا یه ماه گذشت و ماه آذر بود و دوباره کلاس تربیت بدنی یک … اون کلاسمون روزای یکشنبه بود و تایم 4 تا 6 … از اول ترم استادمون هر جلسه یکی از بچه ها رو می گفت بیاد و حرکات کششی رو انجام بده و بقیه همگام با اون به اصطلاح گرم کنند اون روز نوبت من بود شورت ورزشی و تی شرت تیم بارسا تنم بود بارسا انتخاب اولم بود چون عاشق شکیرا بودم و اون بخاطر پیکه اون زمان بارسایی بود … حرکات کششی رو انجام می دادم و ساق های پا و زانوهای کاملا بدون موم پسرها رو حشری کرده بود رد لباس زیر (شورت) هم از زیر شورت ورزشی معلوم بود… تا یه پسری خیلی زوم می کرد روم استادمون بنده خدا بهش چپ چپ نگاه می کرد که کلاس از دستش نره … گرم کردن حدودا 10 دقیقه طول می کشید و هنوز تموم نشده بود که یک آن چشمام افتاد روی چشمان کیوان عزیزم و در همون آن با یه لبخند عاشقانه و یه چشمک خوشگل باعث شد از صمیم قلب حس کنم که یه عشق دارم.

کلاسمون تموم شد و موقع برگشتن از دانشگاه کیوان منو می رسوند ماشینش زانتیا بود… اون روز بهش گفتم کیوان میخوام یه چیزی بهت بگم میشه؟ گفت آره حتما. گفتم خود حتما تا به الان تو و خیلی دیگه از بچه ها خودتون می دونید من ترنس ام و با شماها فرق دارم. ازم پرسید یعنی دوست داشتی دختر باشی؟ گفتم از این پیچیده تره من همین الانشم دخترم فقط سینه ندارمو آلتم هم پسرونه است … تغییر جنسیت دلم میخواد بدم ولی خب از خانوادم میترسم که واکنش اونا چیه و اصلا نتونستم تا الان این حرفا رو به کسی بگم و تو اولین نفری که میگم… دیگه از حرکات کیوان و ساکت موندنش میتونستم حدس بزنم که اونم به من حس داره و این حس یه طرفه نیست… بهش گفتم کیوان؟ گفت جانم ؟ گفتم خب من میخوام مث دوست دخترت باشم میشه؟ کیوان گفت من اصلا دوست دختر تا الان نداشتم و الانم ندارم! نه اینکه نخواسته باشم داشته باشم ولی خب برام تا حالا پیش نیومده. شنیدن این حرفها برای من عجیب بود چون او ورزشکار و خوش تیپ و بود و تقریبا وضع مالیش هم اکی بود چطور ممکن بود دوست دختر نداشته باشه؟ گفتم خب کیوان جواب سوالمو بده میشه؟ ساکت بود و هیچی نمیگفت و من گفتم سکوت علامت رضاست پس میشه و اونم سکوتش شکست و بلند خندید و بعد دوتامون خندمون گرفت… اون پسر محجوبی بود و حرف یا حرکت تازه ای ازش ندیدم پس خودم باید جلو جلوترمی رفتم … دستمو گذاشتم روی دستش که روی دنده بود… آهنگ از ضبط ماشین داشت پخش میشد … (پریزاد عشقو مه آسا کشیدی…) بهش گفتم مرسی کیوان … مرسی می دونم که قبول می کنی… ماه آخر پاییز روزا خیلی کوتاه میشه و اون ساعت هوا تاریک شده بود سر شب بود و اونجا هم یه شهر کم جمعیت بود … ماشینو نگه داشت و گفت حامد… گفتم جانم عزیزم؟ گفت خب منم باید یه چیزی بهت بگم ولی خب میترسم ازم دلخور بشی… خیال میکردم میخواد بگه میخوام بکنمت و مث سگ خوشحال بشم ولی گفت راستش یه مساله ای هست از چند هفته پیشه… گفتم چیه عزیزم بگو… گفت از همون روزایی که تازه با هم رفیق شدیم و همه ما رو با هم می دیدند… گفتم خب… گفت ابراهیم… گفتم ابراهیم چی… (ابراهیم یکی دیگه از بچه های کلاسمون بود) گفت ابراهیم به من گفته که حامد چشمو خیلی گرفته دلم میخواد بهش نزدیک بشم… شنیدن این حرف تو اون لحظات برام تلخ بود پسره ی بی لیاقت بجای اینکه حواسش به خودمون دوتا باشه داشت از یه پسر دیگه حرف می زد … دستمو از روی دستش برداشتم و رومو کردم طرف پنجره… باورش شاید برای شما سخت باشه اما همون لحظه بارون شروع کرد به باریدن اونم توی شهری
که به ندرت بارون می‌بارید… کیوان اسممو صدا کرد… حامد چیه؟ ناراحت شدی؟ بهش گفتم چیه نکنه میخواستی خوشحال بشم؟ خیال میکنی من یه هرزه عوضی ام؟ فکر میکنی با هر کی رسید و بدون هیچ احساسی تنمو در اختیارش قرار می دم؟ رومو برگردونم باور نمیکردم کیوان با اون همه غرور و ابهتش داشت گریه می کرد… میگفت واسه همین می ترسیدم که بهت بگم چیکار کنم ابراهیم هم از دوره دبیرستان رفیقم بوده من اونو میشناسمش خیلی پسر آقاییه… اونم بهم گفت تو رو دوست داره… بیشتر داشتم ازدستش عصبی میشدم چون بجای اینکه بگه خودش دوسم داره داشت می گفت رفیق اش منو دوست داره تا اینکه با یه حرکت همه چی رو عوض کرد… سرمو برد روی شونه ش و شروع کرد به بوسیدنم و دست لای موهای سرم بردن… حالا دیگه آب توی دلم قند شد… اونیکه دو ماه و نیم با فکر کردن بهش جق می زدم الان توی بغلش بودم… کیوان می دونست که من خونه مجردی دارم و تنها زندگی میکنم و من منتظربودم بگه بریم خونه تو و باقی ماجرا… اما ماشینو روشن کرد و مثل بقیه روزهای عادی منو تا سر کوچه ام که ماشین رو نبود رسوند … گفت حامد عزیزم بازم شرمنده نمی خواستم ناراحتت کنم… گفتم خب حالا جوابت به حرفی که من زدم چیه؟ دوست داری من دوست دخترت باشم؟ گفت باعث افتخاره و دوباره قند توی دلم آب شد… ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه و هم خوشحال بودم که حالا توی یه رابطه ام و هم از حرفایی که زده بود و ماجرای ابراهیم و این حرفا ازش دلخور بودم… حدودا نیم ساعت صبرکردم تا برسه خونه شون و موقع رانندگیش بهش پیام نداده باشم… بعد نیم ساعت پیام دادم… خب عشقم کی بریم لباس های زنونه بخریم؟ 5 دقه گذشت دیدم پیامی نمیاد… تا اینکه پیام داد… جان؟ داری جدی میگی یا گرفتی مارو؟ پیام دادم نه دیوونه چرا باید جدی نگم؟ معلومه که جدی میگم تازه دارم به اون چیزی می رسم که همیشه میخواستم بهش برسم… کیوان تا پیام جدیدمو خوند بهم تلفن کرد … الو حامد… جانم؟ … حامد چی داری می گی؟ بهش گفتم ما با هم صحبت کردیم دیگه میخوام دوست دخترت باشم… نیم ساعت با هام حرف میزد و هیچ کدوممون همو درک نمی کردیم تا اینکه گفت بیخیال… امشب بیا بریم شام بیرون تلفنی نمیشه حرف زد ببینم چی میگی تو، یه ساعت دیگه میام دنبالت… بعد کلاس تربیت بدنی و ورزش من خسته بودم و رفتم حموم و اومدم بیرون و دوتا لیوان آب پرتقال خوردم و لباس پوشیدم اما هنوز لباس های پسرونه… و برای اولین بار رژ لب قرمز زدم ، قبل از این فقط رژ لب های کمرنگ می زدم… تا دیگه آماده شدم ساعت تقریبا 8 بود و منتظر بودم کیوان زنگ بزنه که خودش زنگ زد… من رسیدم… گفتم باشه اومدم… تا نشستم توی ماشین متعجب به لبهام نگاه می کرد و نمیدونست که من روی حرفی که دارم می زنم مصمم هستم… بهم گفت حامد شوخیت گرفته؟ اینجا یه شهر کوچیکه خیال کردی از تهرون اومدی اینجا میتونی با این شکل و قیافه بیای رستوران؟ خیال می کنی مردم سرشون به کار خودشونه و هیشکی بهت زل نمی زنه؟ تو خیال میکنی بعد کاملا معلوم نمیشه که من در ارتباط با تو چه نقشی دارم؟ باز داشتم از دستش دلخور میشدم چون منو درک نمی کرد… گفتم خب حرفات منطقیه و قبل از اونکه برسیم رستوران رژمو پاک میکنم… گفت آفرین پس تا قبل اینکه پاک نکردی… گفتم تا قبل از اینکه پاک نکردم چی؟ که هنوز جمله ام تموم نشده بود دیدم بدون اجازه اولین لب رو ازم گرفت… با پررویی بهش گفتم چه عجب پس دوست پسر من از این کارا هم بلده… می خندیدیم و جوون بودیم و شاد بودیم…راه افتاد… منم به حرف آقاییم کردمو یه دستمال برداشتم و رژمو پاک کردم… گفتم کیوان خب هنوز که ساعت 8 و کلی تا شام مونده… چی میخواستی بگی… گفت بزار برسیم یه جا بیرون راحت تر حرف می زنیم… صدای ضبط رو بلند تر کرد… (درگیر رویای توام منو دوباره خواب کن… دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن…)

همون نزدیکی ها یه پارک کوچیک بود که اونجا نگه داشت… گفت خب بیا بیرون قدم بزنیم راحت تر میشه حرف زد… گفتم کیوان هوا سرده من سرمایی ام… گفت بیا قربونت برم چیزیت نمیشه… اصن کاپشن من اون پشت هست بردار و روی سویی شرت ات تنت کن… برداشتم و راه افتادیم… بارون بند اومده بود و هوا عالی… گفت حامد خب یعنی چی؟ راست راسی میخوای لباس های زنونه بپوشی؟ نمی ترسی؟ پلیس ببینه چی؟ گفتم کیوان منو ببین کی میخواد شک کنه؟ من همینجوریش هم از دخترا هم دختر ترم … خیال میکنی همینجوریش وقتی تنهام میام بیرون متوجه نگاه عجیب غریب مردم نمیشم؟ گفت خب چجوری بریم خرید؟ نمیشه که فروشنده میفهمه برای تو لباس میخوایم… گفتم خب بفهمه… گفت نه عمرا اینجوری من نمیام مغازه آدم غریبه… گفت یه راه سراغ دارم ولی بعید میدونم قبول کنی… گفتم چی بگو زود باش… گفت ابراهیم… گفتم مرض… گفت عشقم آروم باش تو راهشو خواستی منم دارم راهشو بهت میگم…
گفتم ابراهیم چی خب بنال؟ گفت ابراهیم بوتیک داره هم زنونه و هم مردونه… تنها راهش همونه که بریم پیش اون… گفتم نه عمرا… نمیخوام توی دانشگاه کسی بو ببره… دیگه باقی اون شب به نتیجه نرسیدیم رفتیم شام رو زدیم و بعد هم دوباره منو رسوند و بازم نیومد خونه که تعجب کردم چون خیال میکردم اون میدونه که میخوام رابطه مون کامل باشه… آخر شب شد و اس ام اس های شب بخیر… و روزهای بعد بیرون دانشگاه حد اقل یکی دوساعت با هم بودیم و عشق بازی می کردیم و ازم سکس نمیخواست که این منو بیشتر جذب مردونگیش می کرد… تا اینکه حدودا دو هفته گذشت و شب یلدا شده بود و کیوان از چند روز قبل بهم گفته بود که شب یلدا با هم کلی خوش می گذرونیم… اون شب قرار بود من توی خونه ی خودم سفره یلدا درست کنم و دوست پسرم بیاد با هم باشیم… از صبح کارای خونه رو انجام داده بودم همه جا تر و تمیز و سفره یلدا آماده و از ساعت حدودا 5 هم شروع کردم به خودم رسیدن… موهای سرمو بلند تر از قبل کرده بودم و ابروهامو اصلاح جزئی نیاز داشت که کردم… صورت و بدنم هم هیچ چی نیاز نداشت چون فابریک اپیلاسیون بود… یه حموم رفتم و اومدم بیرون مشغول آرایش کردن و پوشیدن دامن و تاپ و جوراب شلواری… عطر زنونه هم زدم…
اونقدر راجع به سکس مقعدی مطلب خونده بودم که میدونستم از شب قبلش باید شام خیلی سبک بخوری روز واقعه هم جز مایعات چیز دیگه میل نکنی… همه این کارا رو کرده بودم.
تا اینکه بالاخره بعد کلی آماده شدن کیوان زنگ رو زد و درو براش باز کردم که بیاد بالا… تا رسید خونه چشماش چهارتا شد… اولین بار بود که منو توی لباس زنونه می دید … یه بغل و لب کوچک ازم گرفت و گفت عزیز دلم تو که لباسهای زنونه داشتی و به من چیزی نگفته بودی… پس جریان لباس های بیرون چیه؟ یعنی این لباس ها رو داری ولی لباسهای بیرون نداری؟ گفتم آره دقیقا… اینا رو از یکی از دوستام میشناسم توی تهران میخرم ماه پیش یه سر رفته بودم پیش خانواده و برگشتنی اینا رو خریدم و با خودم آوردم ولی اون فقط لباس های زیر و لباس های توی خونه ای داره نه لباسهای بیرون… کیوان به سفره یلدا اشاره کرد و گفت اووو ببین خانومم چه خوش سلیقه هم هست… گفتم ای جان… ممنونم ازت عشقم… یه ذره رفتیم میوه خوردیم و مشغول حرف و دستمون دور گردن همدیگه که کیوان گفت خب حامد دیگه امشب باید بهت یه چیزی بگم … حتما خودت هم میدونی … چه کنم؟ میتونم بگم؟ رابطه مون به هم نمی خوره؟ گفتم نه خره من کلی منتظر بودم که از تنهایی در بیام مگه چی میخوای بگی ؟ فقط امیدوارم راجع به ابراهیم نباشه که دیگه واقعا باهات به هم میزنم… نه راجع به ابراهیم نیست راجع به خودمونه. خب بگو پس. حامد میخوام امشب اولین شبمون باشه میخوام با هم سکس کنیم… وای… منی که کلی منتظر شنیدن این جمله بودم این دیوونه قبلش ازم اجازه گرفته بود که بگه یا نه… منم کم نیاوردم و اول یه کم ناز کردم که نه من تا حالا سکس نداشتم میترسم و این حرفا… ولی معلوم بود که کیوان اون شب فقط به نیت کردن اومده و کوتاه بیا نبود… تا اینکه بله رو بهش دادم و راضی شدم… اونم مث برق شیش فاز پا شد رفت بیرون گفت برم از ماشین چیزی بردارم میام… رفت و با یه کوله برگشت… اول بهم یه کادو داد که دوباره عشقم بهش پررنگ تر شد از این همه شعور و رمانتیک بودنش… کادو رو باز کردم… وای… چه پابند خوشگلی خریده بود… انداختم دور پام و پریدم بغلش و تا میتونستیم لبهای همو خوردیم… غرق بوسه ام کرد… یکی یکی و آروم لباسامونو دراوردیم… حد اقل نیم ساعت عشق بازی کردیم تا اینکه دوباره کوله شو باز کرد و دیدم داره ژل لوبریکانت و کاندوم در میاره… گفتم کیوان اولین بارمه جون تو و جون کونم… گفت قربون اون کونت برم من میدونم عشقم صبر کن کلی خوش میگذره… خیال میکردم الانه که لوبریکانت رو بماله و سوراخمو باز کنه ولی دمش گرم رمانتیک تر از این حرفا بود… به عشق بازی ادامه میداد و شورتمو درآورد… و اون اول کیرمو گرفت دستش و بوسید… اصلا انتظار این صحنه رو نداشتم… گفت حامد کیر خوبی هم داری ها… می خندیدیم… دیگه وقتش بود من برم سراغ کیرش همانطور که ایستاده بودیم دستمو بردم توی شرتش و مالوندمش… کاملا نعوظ کرده بود و آماده بود… آروم آروم با هم رفتیم سمت تخت و کیوان حالت رو به 69 تغییر داد و 69 رو زدیم و بعد تازه داشت میومد سراغ کونم … لوبریکانت رو مالید و انگشت کرد و بعد حدودا 10 دقیقه انگشت کردن دیگه همه چی آماده بود که با کیرش بیاد وارد زندگیم بشه… کاندوم تاخیری رو کشید روی کیر فوق العاده اش و چون به اندازه کافی انگشت کرده بود و لوبریکانت زده بود دیگه کیرش بدون درد سر و با کمی بازی بازی و فشار دادن (چون اولین بارم بود) رفت توی کونم جا گرفت… انگشت هم حتی لذت بخش بود اما وای از کیر… چه حالی می داد… مث یه ماهی توی کونم وول میخورد… لوبریکانت خیلی موثر بود و هیچ دردی نداشتم… سراسر لذت… بعد حدودا ده دقیقه تلمبه زدن گفت داره آبم میاد گفتم بیارش بیرون عشقم با اینکه کاندوم کشیدی اما نمیخوام فعلا آبو بریزی… منم کاملا ارضا شده بودم و دیگه کون دادن کافی بود … با یه حرکت سریع کاندومو در آورد و آبشو ریخت روی کمرم ولی هنوز آب من نیومده بود… واسه همین بعد پاک کردن کمرم با دستمال کاغذی منو برگردوند به اون طرف و بوسید و کلی ازم تشکر کرد… منم گفتم عزیزمی منم ازت ممنونم…
اما خب هنوز آب من نیومده بیرون که اونم مث یه جنتلمن رفت سراغ کیرم و کیر خودشو هم دوباره بلند کرد و یه پنج دقیقه دیگه هم کیرشو روی کیر من گذاشت و تلمبه زد و من با تصور داشتن کس داشتم از فرط حال کردن به جنون می رسیدم… من یه زن واقعی اما اصلی ترین چیز که همون کسه رو نداشتم… تا اینکه آب دوتا مون اومد… اون شب یلدای قشنگ عشقم دوبار و من یکبار ارضا شدیم و برای اولین بار تا صبح توی آغوش هم خوابیدیم… هوا سرد بود و شب بلند و پتو گرم و یار عزیز… و همه اینها چه لذتی داشت…

دیگه ما توی رابطه بودیم و حداقل هفته ای یه بار سکس رو داشتیم… درست تا یه سال و نیم بعدش که اون با یه دختر وارد رابطه شد و بعد یه مدت هم ازدواج کرد… حالا کیری که یه زمانی توی کون من بوده هرشب توی دهن زنشه. منم جز اون دو سه تا دوست پسر دیگه داشتم ولی هیشکی برام مث او نبود.

نوشته: حامد (هما)


👍 27
👎 3
29401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893707
2022-09-05 02:31:54 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود

0 ❤️

893715
2022-09-05 03:04:06 +0430 +0430

هر کاری میتونس بکن که از زندگیت لذت ببری
آرزوی بهترینها برات

0 ❤️

893764
2022-09-05 10:20:16 +0430 +0430

سلام پیامم سن ۳۰ قد ۱۸۶ وزن ۹۰ اماده تریسام

0 ❤️

893769
2022-09-05 10:26:41 +0430 +0430

درکت میکنم…

1 ❤️

893861
2022-09-06 01:18:03 +0430 +0430

من نمیدونم ترنس بودن چه ربطی به عدم‌ رویش موهای بدن و صورتت داشته آخه!!!؟ ترنس یک روح زنانه در جسم مردانه هست و از نظر ظاهر با هم سن یا مردای دیگه هیچ تفاوتی نداره. کاملا عادی هست. همین طور ترنس های F2M اونا هم از نظر ظاهری کاملا شبیه خانم ها هستند سینه دارن پریود میشن و صورت و بدنشون مو نداره. فقط روح مردانه دارند. که با در صورت تمایل خودشون با عمل تطبیق جنسیت خصوصیات ظاهری جنس واقعیشون رو هم پیدا میکنن. چه پسر باشند و چه دختر.

2 ❤️

894164
2022-09-07 18:51:21 +0430 +0430

پابند رو که از روی جوراب شلواری نمی پوشند باید اول اونو در میاوردی بعد پابند مینداختی

0 ❤️

894976
2022-09-13 00:55:57 +0430 +0430

زیبا بود ❤️

0 ❤️

895664
2022-09-17 00:35:08 +0430 +0430

👍👍👍👍👍

0 ❤️

895833
2022-09-18 00:33:52 +0430 +0430

منم چهار سال با یک نفر عاشقانه ترین روزای عمرمو تجربه کردم ولی افسوس که نشد ادامه پیدا کنه 😭

0 ❤️

929949
2023-05-26 08:04:18 +0330 +0330

امیدوارم به این سطح از زندگی برسیم که به همه با هر جنسیتی احترام بزاریم.
شاهان هستم دنبال یه عشق پاک

0 ❤️